کلمه جو
صفحه اصلی

حکیم


مترادف حکیم : عارف، فیلسوف، دانش پژوه، دانشمند، دانشور، عالم، فاضل، فرجاد، پزشک، حکیم باشی، طبیب، عاقل، فرزانه، دانا

متضاد حکیم : جاهل، بیمار، مریض

برابر پارسی : فرزانه، آگاه، خردمند، دانا

فارسی به انگلیسی

sage, philosopher, doctor,


hakim, philosopher, pundit, scholar, swami, wise


sage, wise man, philosopher, hakim, pundit, scholar, swami, wise, doctor

فارسی به عربی

حکیم

عربی به فارسی

کلمه پسونديست بمعني راه و روش و طريقه و جنبه و عاقل


عاقل , دانا , بصير , بافراست , حکيم


فرهنگ اسم ها

اسم: حکیم (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hakim) (فارسی: حکيم) (انگلیسی: hakim)
معنی: دانشمند، فیلسوف، پزشک، دانا، خردمند، از نام های پروردگار، طبیعت، فرزانه، دانا به چیزی ( داننده ی امری )، از نام های خداوند، دانا به علوم مختلف

(تلفظ: hakim) (عربی) پزشک ، طبیعت ، دانا ، خردمند ، فرزانه ، دانا به چیزی (داننده‌ی امری) ؛ از نام‌های خداوند.


مترادف و متضاد

اسم ≠ جاهل، بیمار، مریض


عارف، فیلسوف


دانش‌پژوه، دانشمند، دانشور، عالم، فاضل، فرجاد


پزشک، حکیم‌باشی، طبیب


عاقل، فرزانه، دانا


sage (اسم)
عاقل، مریم گلی، حکیم، سلوی

medicine man (اسم)
جادو گر، حکیم

۱. عارف، فیلسوف
۲. دانشپژوه، دانشمند، دانشور، عالم، فاضل، فرجاد
۳. پزشک، حکیمباشی، طبیب
۴. عاقل، فرزانه، دانا ≠ جاهل، بیمار، مریض


فرهنگ فارسی

صاحب حکمت، دانا، دانشمند، فیلسوف، ذات حق تعالی
( صفت ) ۱ - دانشمند . ۲ - فیلسوف . ۳ - طبیب پزشک . جمع : حکمائ .
ابن معاویه صحابیست

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - دانشمند. ۲ - فیلسوف . ۳ - طبیب . ج . حکماء.

لغت نامه دهخدا

حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمیرالشامی ، مکنی به ابی الاحوص . محدث است .


حکیم. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ )دانا. ( غیاث ). فرزانه. ( مفاتیح العلوم ) ( فرهنگ اسدی ). فرزان. خردپژوه. داننده. خردمند. دانشمند. || درست کار. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ) ( زوزنی ). کننده کارهای سزاوار. || درست گفتار. ( دهار )( السامی ) ( مهذب الاسماء ). || راست گفتار. || راست کار. ( دهار ) ( غیاث ). راست کردار. استوار. ( مهذب الاسماء ). استوارکار. ( دهار ) :
همان رنج بردار خوانندگان
کجا آن حکیمان و دانندگان.
فردوسی.
حکیمان زمانه راست گفتند
که گردد جاهل اندر عشق کامل.
منوچهری.
چون بوذرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت... ( تاریخ بیهقی ). ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموزد.( تاریخ بیهقی ص 341 ). از دین پدران خود چرا دست برداشتی و حکیم روزگاری ، بمردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راه راست نیستند. ( تاریخ بیهقی ص 340 ). از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی. ( تاریخ بیهقی ص 338 ). گفتند: ای حکیم ترا پشمینه سطبرو بند گران و جائی تنگ و تاریک می بینیم چگونه است که گونه بر جای است. ( تاریخ بیهقی ص 341 ). دریغ باشد چون تو حکیمی کشتن و دیگری چون تو نیست. ( تاریخ بیهقی ص 340 ). مرا مردمان حکیم و دانا و خردمند روزگار میگویند. ( تاریخ بیهقی ص 340 ).
بسته و خسته زلف تو بود مرد حکیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 389 ).
چه گفتند آن حکیمان سخن گوی
که بردند از ملایک در سخن گوی.
ناصرخسرو.
حکمت آموز و هنر جوی نه تعطیل که مرد
نه بنام است همی بلکه به معنی است حکیم.
ناصرخسرو.
چیز ناموجود کی جوید حکیم.
ناصرخسرو.
با تو میگوید آن حکیم ولی
کاول الفکر آخرالعمل.
اوحدی.
- امثال :
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود.
فردوسی.
|| کندا. خردپژوه. فیلسوف. ( فرهنگ اسدی ). دانای علم حکمت. خداوند جمیع علوم حکمت. ( آنندراج ) ( غیاث ). اهل معقول. حکمی : حکیم اطلاق میشود بر کسی که در علم حکمت استاد و صاحب هیأت مذکوره [ منظور تعریفی است که از حکمت در ضمن معانی آن شده است ] و صاحب برهان باشد. لفظ حکیم بر حکماء جمع بسته شود. بدانکه بزرگترین نیکبختی و بلندترین مرتبه مر نفس ناطقه را شناسائی آفریننده جهان و آنچه در اوست از صفات کمال و پاک بودن او از هر گونه عیب و نقص و پی بردن بدانچه از او تعالی شأنه از آثار و افعال در نشائین دنیا و آخرت صادر و ناشی می شود میباشد. و این معرفت و شناسائی صورت نپذیرد مگر بوسیله پیمودن یکی از این دو طریق : یکی طریقه اهل نظر و استدلال است. و آن پیروان ملتی از ملل پیمبران صلواةاﷲ علیهم باشند که آنان را متکلمان گویند و اگر پیرو ملتی نبودند، آنها را حکماء مشائیان خوانند و سبب ملقب شدن آنان بدین لقب آن است که صاحبان این طریقه ، در آغازامر در رکاب افلاطون پیاده میرفتند و بطریق مباحثه علم و حکمت را از آن دانشمند نامی می آموختند و فرامیگرفتند. طریقه دوم طریقه ٔارباب ریاضت و مجاهدت است و پیروان این طریقه اگر در ریاضت خود با اصول شریعت موافقت ورزیدند آنان را صوفیه حقیقی متشرع گویند. و اگر با آداب شریعت ناموافق بودند، آنها را حکماء اشراقیان خوانند و وجه تسمیه آنان به اشراقیان آن است که باطن خویش را با باطن افلاطون پیوستگی داده دلهای خود را بصفاء ریاضت و مجاهدت مصفی ̍ و روشن ساختندبنحوی که گوئی در محفل آن دانشمند حاضر هستند. و باآنکه در عالم هزاران مرحله از مراحل این جهان از اودورند باطن خویش را متوجه باطن آن حکیم الهی ساختندو بدین وسیله علوم و معارف را بدون مباحثه و مناظره از باطن او فراگرفتند. پس برای روندگان این دو راه برای هر راهش دوطایفه ایجاد گردید. حاصل و نتیجه طریق اول ، استکمال نفس است بوسیله قوه نظریه و ترقی در مراتب آن. و فائده آن که سرآمد سودهای دو جهانی است عقل مستفاد میباشد. و محصول طریقه دوم استکمال نفس است بوسیله قوه عملیه و ترقی در مراتب و درجات آن. و در درجه سوم از این نیرو است که افاضه میشودبر نفس صور معلومات بر سبیل مشاهده ، چنانچه در عقل مستفاد است و شرح آن در محل خود بیاید. هکذا فی شرح المطالع فی الخطبة. و در شرح اشراق الحکمة آورده است : که مراتب حکماء ده است. نخست دانشمند و حکیمی است الهی که در طریق معرفت خداوند صرف عمر کرده و دیگر نیازی به بحث و تنقیب در این راه ندارد مانند بیشتر از پیمبران و اولیاء از مشایخ طریقت مانند ابویزید بسطامی و سهل بن عبداﷲ تستری و امثال آنان از ارباب ذوق. دوم حکیمی است که هنوز در طریقت معرفت الهی مشغول بحث و تدقیق است. و این مرتبه عکس نخستین مرتبه باشد ودر این مرتبه از متقدمین میتوان اکثر حکماء مشایین و از متأخرین ابونصر فارابی و ابوعلی سینا و پیروان آنان را بر سبیل مقال نام برد. سوم حکیمی است الهی که در بحث و غوررسی در طریق معرفت ِ حق سالک است و این طبقه از کبریت احمر نایاب تر باشند. از متقدمین کسی را که بدین صفات متصف باشد نمیشناسم چه هرچند جماعتی را میشناسم که در بحث و تأله متوغل بوده اند، ولی توغل آنان منحصر در معرفت اصول و قواعد بوسیله برهان بوده بدون آنکه در فروع تفصیل مجمل و تمییز علوم بعضی را از بعضی رنجی برده باشند. و فقط ارسطو در این طریق رنجی متحمل شد و دیگر کسی پیروی او نکرد. چهارم و پنجم حکیمی است الهی متوغل در تأله و متوسط یا ضعیف در بحث. ششم و هفتم حکیمی است متوغل در بحث و متوسط یا ضعیف در تأله. هشتم طالب مرتأله و بحث را. نهم طالب مرتأله و بس. دهم طالب بحث و بس. تذکر: اگر بر سبیل اتفاق دانشمندی متوغل در تأله و بحث یافت شد، ریاست و سرپرستی این جهان عنصری او را سزاست و بس. چه در هر دو نوع حکمت او را تمامیت است. و او راسزد که در این جهان از جانب آفریدگار دو جهان خلیفه باشد، زیرا اوست که نزدیک ترین مردم بخداست و اگر چنین کس یافت نشد، پس باید درصدد و جستجوی متوغل در تأله و متوسط در بحث بود و اگر او را نیز نیافتند باید درپی متوغل در تأله عدیم البحث بود. و هرگز صفحه روزگار از چنین کس خالی نباشد. بر عکس دو فرقه اولین بسی نادرالوجود باشند و در این جهان برای باحث متوغل در بحث اندیشه آن نرود که ریاست او را سبب فخریست چه این چنین کس ساعات و دقایق حیاتش صرف راز و نیاز با خداوند است و هر دستوری که درباره امور معاش جهانیان صادر کند آن دستوریست که از جانب حق برای رفاه خلق بوسیله او صادر شده. پس منظور از ریاست در این مقام نه چیرگی بر بندگان خداست ، بلکه مراد پیشوائی برای جهانیان باشد. چه پیشوای متأله در میان خلق برحسب ظاهر مانند سایر پیمبران و بعضی از پادشاهان دانشمند مانند اسکندر و فریدون و کیومرث بر خلق استیلا نشان دهند و خود را صاحب عزت و شوکت قلمداد کنند. و گاه باشد که باحث متوغل در بحث پنهان باشد و بر خلق خود را ظاهر نسازد و این کس است که بلسان قوم او را قطب نامند. و ریاست مطلق او راست و بس. هرچند که در نهایت خمول و گمنامی باشد. مانند سایر متألهین از حکما و صوفیه. و در هر عصر و زمانی در این عالم جماعتی مشغول ازین قوم برای دستگیری بندگان خدای در گوشه و کنار باشند. اما ما بین آنها کسی که اتم و اکمل ازاقران خود است متصدی مطلقه بر خلق از جانب حق باشد،چنانچه در اخبار نبویه نیز وارد است. و چون سیاست جهان با دست شخص متأله اداره شود عالم نورانی گردد که در نشر علم و حکمت و عدل او را تمکنی بسزا باشد و روزگار ریاست او مانند روزگار ریاست پیمبرانست. و چون این جهان از وجود چنین کس تهی شود و کسی نباشد که سنت پیمبران را احیا کند مانند عالم فترت ، عالم را تاریکی جهل و نادانی فراگیرد. مانند زماننا هذا و نیکوترین خواستاران خواستار تأله و بحث باشد. سپس خواستار تأله و زان پس خواستار بحث. - انتهی. ما فی شرح اشراق الحکمة. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شاعر. صاحب بهار عجم از تذکره دولتشاهی نقل میکند که قبل از بعثت رسالت پناه ( ص ) شعرا را حکیم می نوشتند. در تذکره دولتشاهی آمده که قبل از بعثت رسول ( ص ) شعرا را حکماء مینوشته اند. ( از آنندراج ) :

حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن احوص سغدی ، مکنی به ابی حفص .یکی از علمای موسیقی ایران . وی از مردم سغد بود و از آنجا ببغداد شد. و خوارزمی در مفاتیح العلوم گوید:استادی در موسیقی است از مردم سغد و در سال سیصد ازهجرت در بغداد آلت موسیقی معروف بشهروز [ ظاهراً؛ شهرود ] را اختراع کرد. - انتهی . و محمدبن قیس رازی درالمعجم آورده است : و بعضی گویند که اول شعر پارسی ابوحفص حکیم بن احوص سغدی گفته است از سغد سمرقند و اودر صناعت موسیقی دستی تمام داشته است . ابونصر فارابی در کتاب خویش ذکر او آورده است و صورت آلت موسیقاری نام آن شهرود که بعد از بوحفص هیچکس آنرا در عمل نتوانست آورد برکشیده و میگویند او در سنه ٔ ثلثمائة هجری بوده است و شعر که به وی نسبت میکنند این است :
آهوی کوهی در دشت چگونه دودا
یار ندارد بی یارچگونه رودا.
و رجوع به ابوحفص سغدی شود.


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن امیه . یکی از صحابیان و شاعران است . وی از ابتدای ظهور اسلام در مکه ایمان آورد و قوم خود را از کینه و عداوت نسبت بحضرت رسول (ص ) منع و ملامت میکرد.


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن جبله . از بین عبدالقیس [ متوفای 36 هَ . ق . ] یکی از صحابیان است او اگرچه پیغمبر اکرم (ص ) را زیارت و درک کرده ولی این شرف در هنگام صغر سن بوده و از این رو راوی حدیث واقع نشده است وی بعداً در بصره اقامت گزید ودر موقع لشکرکشی طلحه و زبیر و عایشه و جنگ با حضرت علی (ع ) عثمان بن حنیف که از جانب آن حضرت سمت والیگری بصره را داشت ، او را با هفت هزار نفر بمقابله و مقاتله فرستاده در اثنای معرکه یک پایش قطع شد و این کار نه تنها وی را از کارزار دلسرد نکرد، بلکه با کمال دلاوری و حرارت پای بریده ٔ خویش را بر سر آن حریف چنان کوبید که او را از پای درآورد و باز با یک پا مشغول کارزار با آن دشمنان بود تا اینکه در اثر جریان خون سرانجام کشته شد. حکیم ، در زمان عثمان مأمور تحقیقات در سند شده بود. بعد از عودت از مسافرت سند چنین گزارش داد که : اگر لشکر کم به این کشور برود کاری از پیش نخواهد برد و اگر نیروی بسیاری فرستاده شود گرسنگی خواهند کشید و از این رو فتح این سرزمین آسان بنظر نمیرسد. و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 268 شود.


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حِزام ، مکنی به ابوخالد [ متوفای 50 هَ . ق . ] از صحابیان است و پدر او حزام نیزصحابی بود. وی بر جنازه ٔ عثمان نماز کرد. (حبیب السیر چ سنگی قدیم ج 1 ص 174، 239). حکیم بن حزام بن خویلدبن اسدبن عبدالعزی از طایفه ٔ قریش و برادرزاده ٔ خدیجه ام المؤمنین در مکه متولد شد، در جنگ فجار شرکت کرد.پیش از بعثت و پس از آن از یاران پیغمبر بود. عمری طولانی داشت . در دوران جاهلیت و اسلام از بزرگان قریش بشمار میرفت و از عالمان علم نسب بود. روز فتح مکه اسلام آورد. و درباره ٔ اوست حدیث : من دخل دار حکیم بن حزام فهو آمن . بخاری و مسلم از وی چهل حدیث نقل کنند.(الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 268). حکیم بن حزام بن خویلد القرشی یکی از صحابه است و برادرزاده ٔ ام المؤمنین خدیجةالکبری بنت خویلد و عموزاده ٔ زبیربن العوام میباشد و از اشراف قریش بوده و در غزوه ٔ بدر در زمره ٔ کفار بوده در موقع فتح مکه در جرگه ٔ مؤلفه ٔ قلوب اسلام برگزیده و بعداً صداقت و صمیمیت خود را نسبت به این آئین ثابت نمود. مصعب بن عثمان گوید: در خانه ٔ کعبه بر مادر حکیم بن حزام درآمدم با چند تن از زنان قریش . وی حامله بحکیم بود و گاه زائیدن او نزدیک ، بناگاه هنگام زادنش فرارسید در کعبه بگرفت من گستردنی از ادیم بیاوردم و او حکیم بن حزام بر آن گستردنی در کعبه بزاد. حکیم در جاهلیت و اسلام از سادات قریش و وجوه آنان بود. زبیر گوید: عمویم مصعب بن عبداﷲ حدیث کرد که اسلام بیامد و دارالندوه در دست حکیم بن حزام بود. آنگاه آن را بمعاویةبن ابی سفیان بصدهزار درهم بفروخت . عبداﷲبن زبیر وی را گفت : بزرگی قریش بفروختی ! حکیم گفت : همه بزرگی ها رفت جز پرهیزگاری پسر برادر من بدان خانه ای در بهشت خریدم تو را گواه میگیرم که من آن رادر راه خدا گذاشتم . از ابوبکربن سلیمان است که حکیم بن حزام حج کرد و با وی صد بدنه بود که آنرا بچادر یمانی جل پوشید و از جانب سرین بدوخت و قربانی کرد. و در روز عرفه صد غلام ایستاده که بر گردن آنان طوقهای نقره بود و بر سر آنها نقش شده بود «عتقأاﷲ عزوجل عن حکیم بن حزام » حکیم این جمله را آزاد کرد و هزار گوسفند قربانی ساخت . از عروة است که حکیم بن حزام در جاهلیت صد بنده آزاد کرد ودر اسلام صد بنده و بر صد شتر بار کرد. ابن سعد گفت :محمدبن عمر گفت حکیم بن حزام بمدینه آمد و اقامت جست و در آنجا خانه بساخت و به سال 54 هَ . ق . در سن یکصد و بیست سالگی بمرد. (صفةالصفوة ج 1 ص 304 و 305).


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن دینار، مکنی به ابی طلحة. محدث است .


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سعد، مکنی به ابی یحیی . محدث است .


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن طفیل طایی . از دلاوران دوره ٔ امویان است که در قتل امام حسین (ع ) شرکت داشت . و در زمان مختار ثقفی او را گرفتند و شیعیان آن قدربسوی او تیر رها ساختند که بدنش مانند خارپشت گردید. [ به سال 66 هَ . ق . ] . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 268).


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن طلیق بن سفیان بن امیة قرشی . از صحابیان است .


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عیاش ، معروف به اعور کلبی . وی شاعری نیکو بود، و در دمشق به بنی امیه پیوست و در مزه سکونت جست آنگاه بکوفه منتقل گشت . میان وی و کمیت بن زید مفاخره بود. اسامه خال اعور معاویه را بیامد وی بدو گفت : برای خود منزلتی بگزین . او مزه را بگزید و خود و خانواده اش در آنجا تیولی بگرفتند و اعور بگفت :
اذا ذکرت ارض لقوم بنعمة
فبلدة قومی تزدهی و تطیب
بهاءِالدین و الافضال و الخیر و الندی
فمن ینتجعها للرشاد یصیب
و من ینتجع ارضا مواهافانه
سیندم یوما بعدها و یخیب
تأنی بها خالی امامة منزلا
و کان لخیر العالمین حبیب
حبیب رسول اﷲ و ابن ردیفه
له الفة معروفة و نصیب
فامکنها کلبا فاضحت ببلدة
لنا منزل رحب الجناب خصیب
فتصف علی بر فسیح رحابه
و نصف علی بحرأغریطیب .
و اعور بخاطر یمن بر مضر تعصب میبرد و گوید:
ماسرنی ان امی من بنی اسد
و أن ربی نجانی من النار
و انهم زوجونی من بناتهم
و ان لی کل یوم الف دینار.
مردی به عبداﷲبن جعفر درآمد و او را گفت : یابن رسول اﷲ حکیم کلبی هجو شما را در کوفه بر مردم انشاد میکند. پرسید چیزی از آن از برکرده ای ؟ گفت آری و او را انشاد کرد به اشعاری که مطلع آن اینست :
صلبنالکم زیداً علی جذع نخلة
ولم نرمهدیا علی الجذع یصلب .
عبداﷲ دستهای خود را در حالی که میلرزیدند به آسمان بلندکرد و گفت : خدایا اگر دروغ گو است سگی بر او مسلط کن ! حکیم از کوفه بیرون شد و بشب راه رفت و شیر او را بدرید. مردی این بشارت بعبداﷲ بیاورد وی در مسجد پیغمبر(ص ) بود پس بسجده درافتاد و گفت الحمداﷲ الذی صدقنا وعده . (از معجم الادباء).


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن قیس بن سنان التمیمی . یکی از صحابه است در زمان حیات حضرت رسول (ص ) تولد یافت و احادیثی از پدر خود روایت میکند. (الاصابة).


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معاویة. صحابیست .


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن منصور واسطی خزاعی ، مکنی به ابی سفیان . محدث است .


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حزن . یکی از صحابیان است . وی با پدرش در زمان فتح مکه اسلام آورد و هر دو در جنگ یمامه بشهادت رسیدند.


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عطا، ملقب به مقنع. صاحب حبیب السیر گوید: حکیم بن عطا ساحری ماهر و مشعبدی فاجر بود و بقصر قامت موصوف وبکراهت هیأت معروف ، بنا برآنکه طوائف انسان صورت زشتش را نبینند، چهره ای از طلاء احمر ترتیب کرده بر روی خود میکشید و بدان سبب او را مقنع میگفتند. و هاشم نیز از جمله ٔ القاب آن شقاوت مآب است . و مقنع نخست در مرو نزول کرد و آخرالامر بماوراءالنهرین شتافت و بنواحی شهرکش در قلعه ٔ رفیع و منیع متحصن گشته و جمعی از مردم که ایشان را سفیدجامگان میگفتند متابعتش کردند و فوجی از کفار نیز به او یاور شدند و او دعوی الوهیت نموده بر زبان آورد که حضرت باری عزّ و علا مصوربصور آدم گشت از این جهت ملک پیش ابوالبشر سر بسجده نهادند و بعد از آن بصورت دیگر انبیا و حکما و حکام مصور می شد تا نوبت به ابومسلم رسید و حالا در من حلول نموده . تعالی اﷲ عما یقول الظالمون . و این بی سعادت در سحر و شعبده آنقدر مهارت داشت که مدت دو ماه هر شب از چاه نخشب مانند ماه صورتی مدور و منور بیرون می آورد که دو فرسخ در دو فرسخ پرتو می انداخت و مهدی عباسی بعد از خروج آن بداختر ابوسعید جرشی را با لشکر ظفر اثر بماوراءالنهر فرستاد. ابوسعید آن لعین را درقلعه ٔ مذکوره مدتی محاصره کرد و چون نزد مقنع بوضوح پیوست که آن حصار در حیز تسخیر سپاه اسلام درخواهد آمد، اصحاب و احباب خود را حتی نسوان و صبیان را زهر داد تا روی بشهرستان عدم نهادند آنگاه اجساد آن مردگان را سوخته خود را در خم تیزآب افکند تا جمیع اعضا و اجزایش در خم بگداخت مگر موی سرش که بزیر تیز آب بماند و بعد از وقوع این صورت ، جاریه ای که از مقنع گریخته در گوشه ای خزیده بود بیرون آمد بر بام قلعه رفته فریاد برآورد که ای لشکر اگر مرا امان دهید و متعرض جهات من نشوید در حصن را می گشایم . ابوسعید این معنی را قبول کرده کنیزک در حصار را بگشاد و مسلمانان در آنجا در آمده هیچکس را ندیدند. کیفیت واقعه را از کنیزک معلوم کرده از کمال ضلالت مقنع متعجب گشتند و سفیدجامگان مدتی بر این عقیده بودند که مقنع با یاران خود به آسمان رفته نوبت دیگر زمین خواهد آمد. خروج مقنع را بعض مورخین گفته اند که در سنه ٔ تسع و خمسین و مائه دست داد و انهدام بناء حیات او سنه ٔ ثلاث و ستین و مائه اتفاق افتاد. - انتهی . رجوع به چاه مقنع وچاه نخشب و ماه کش و کش و سفیدجامگان و هاشم شود.


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) محمدتقی . از افاضل اوایل قرن حاضر (چهاردهم هجری ) است و تألیفاتی دارد. او راست : 1- جنةالسلاطین ، در تاریخ پادشاهان فرس .2- گنج دانش . (الذریعه ج 5 و ریحانةالادب ج 1 ص 336).


حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء) : حکیم حکیمان خداست ؛ یعنی شفای بیماران او تعالی بخشد.
هیچکسی نیست ز زیبا و زشت
کش نه حکیم از پی کاری سرشت .

(از جنگ زهرالریاض ).


چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و عظیمی و قدیر.

سعدی .



حکیم . [ ح َ] (اِخ ) یکی از متأخران شعرای ایران است . از اهالی مشهد بوده و در سالهای 1100 هَ . ق . میزیسته . یک دیوان مشتمل بر اشعار فارسی و عربی و یک مثنوی دارد.


حکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست گفتار. || راست کار. (دهار) (غیاث ). راست کردار. استوار. (مهذب الاسماء). استوارکار. (دهار) :
همان رنج بردار خوانندگان
کجا آن حکیمان و دانندگان .

فردوسی .


حکیمان زمانه راست گفتند
که گردد جاهل اندر عشق کامل .

منوچهری .


چون بوذرجمهر حکیم از دین گبرکان دست بداشت ... (تاریخ بیهقی ). ای حکیم اگر بینی آن معجون ما را بیاموزد.(تاریخ بیهقی ص 341). از دین پدران خود چرا دست برداشتی و حکیم روزگاری ، بمردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راه راست نیستند. (تاریخ بیهقی ص 340). از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی . (تاریخ بیهقی ص 338). گفتند: ای حکیم ترا پشمینه ٔ سطبرو بند گران و جائی تنگ و تاریک می بینیم چگونه است که گونه بر جای است . (تاریخ بیهقی ص 341). دریغ باشد چون تو حکیمی کشتن و دیگری چون تو نیست . (تاریخ بیهقی ص 340). مرا مردمان حکیم و دانا و خردمند روزگار میگویند. (تاریخ بیهقی ص 340).
بسته ٔ و خسته زلف تو بود مرد حکیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 389).


چه گفتند آن حکیمان سخن گوی
که بردند از ملایک در سخن گوی .

ناصرخسرو.


حکمت آموز و هنر جوی نه تعطیل که مرد
نه بنام است همی بلکه به معنی است حکیم .

ناصرخسرو.


چیز ناموجود کی جوید حکیم .

ناصرخسرو.


با تو میگوید آن حکیم ولی
کاول الفکر آخرالعمل .

اوحدی .


- امثال :
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود .

فردوسی .


|| کندا. خردپژوه . فیلسوف . (فرهنگ اسدی ). دانای علم حکمت . خداوند جمیع علوم حکمت . (آنندراج ) (غیاث ). اهل معقول . حکمی : حکیم اطلاق میشود بر کسی که در علم حکمت استاد و صاحب هیأت مذکوره [ منظور تعریفی است که از حکمت در ضمن معانی آن شده است ] و صاحب برهان باشد. لفظ حکیم بر حکماء جمع بسته شود. بدانکه بزرگترین نیکبختی و بلندترین مرتبه مر نفس ناطقه را شناسائی آفریننده ٔ جهان و آنچه در اوست از صفات کمال و پاک بودن او از هر گونه عیب و نقص و پی بردن بدانچه از او تعالی شأنه از آثار و افعال در نشائین دنیا و آخرت صادر و ناشی می شود میباشد. و این معرفت و شناسائی صورت نپذیرد مگر بوسیله ٔ پیمودن یکی از این دو طریق : یکی طریقه ٔ اهل نظر و استدلال است . و آن پیروان ملتی از ملل پیمبران صلواةاﷲ علیهم باشند که آنان را متکلمان گویند و اگر پیرو ملتی نبودند، آنها را حکماء مشائیان خوانند و سبب ملقب شدن آنان بدین لقب آن است که صاحبان این طریقه ، در آغازامر در رکاب افلاطون پیاده میرفتند و بطریق مباحثه علم و حکمت را از آن دانشمند نامی می آموختند و فرامیگرفتند. طریقه ٔ دوم طریقه ٔارباب ریاضت و مجاهدت است و پیروان این طریقه اگر در ریاضت خود با اصول شریعت موافقت ورزیدند آنان را صوفیه ٔ حقیقی متشرع گویند. و اگر با آداب شریعت ناموافق بودند، آنها را حکماء اشراقیان خوانند و وجه تسمیه ٔ آنان به اشراقیان آن است که باطن خویش را با باطن افلاطون پیوستگی داده دلهای خود را بصفاء ریاضت و مجاهدت مصفی ̍ و روشن ساختندبنحوی که گوئی در محفل آن دانشمند حاضر هستند. و باآنکه در عالم هزاران مرحله از مراحل این جهان از اودورند باطن خویش را متوجه باطن آن حکیم الهی ساختندو بدین وسیله علوم و معارف را بدون مباحثه و مناظره از باطن او فراگرفتند. پس برای روندگان این دو راه برای هر راهش دوطایفه ایجاد گردید. حاصل و نتیجه ٔ طریق اول ، استکمال نفس است بوسیله ٔ قوه ٔ نظریه و ترقی در مراتب آن . و فائده ٔ آن که سرآمد سودهای دو جهانی است عقل مستفاد میباشد. و محصول طریقه ٔ دوم استکمال نفس است بوسیله ٔ قوه ٔ عملیه و ترقی در مراتب و درجات آن . و در درجه ٔ سوم از این نیرو است که افاضه میشودبر نفس صور معلومات بر سبیل مشاهده ، چنانچه در عقل مستفاد است و شرح آن در محل خود بیاید. هکذا فی شرح المطالع فی الخطبة. و در شرح اشراق الحکمة آورده است : که مراتب حکماء ده است . نخست دانشمند و حکیمی است الهی که در طریق معرفت خداوند صرف عمر کرده و دیگر نیازی به بحث و تنقیب در این راه ندارد مانند بیشتر از پیمبران و اولیاء از مشایخ طریقت مانند ابویزید بسطامی و سهل بن عبداﷲ تستری و امثال آنان از ارباب ذوق . دوم حکیمی است که هنوز در طریقت معرفت الهی مشغول بحث و تدقیق است . و این مرتبه عکس نخستین مرتبه باشد ودر این مرتبه از متقدمین میتوان اکثر حکماء مشایین و از متأخرین ابونصر فارابی و ابوعلی سینا و پیروان آنان را بر سبیل مقال نام برد. سوم حکیمی است الهی که در بحث و غوررسی در طریق معرفت ِ حق سالک است و این طبقه از کبریت احمر نایاب تر باشند. از متقدمین کسی را که بدین صفات متصف باشد نمیشناسم چه هرچند جماعتی را میشناسم که در بحث و تأله متوغل بوده اند، ولی توغل آنان منحصر در معرفت اصول و قواعد بوسیله برهان بوده بدون آنکه در فروع تفصیل مجمل و تمییز علوم بعضی را از بعضی رنجی برده باشند. و فقط ارسطو در این طریق رنجی متحمل شد و دیگر کسی پیروی او نکرد. چهارم و پنجم حکیمی است الهی متوغل در تأله و متوسط یا ضعیف در بحث . ششم و هفتم حکیمی است متوغل در بحث و متوسط یا ضعیف در تأله . هشتم طالب مرتأله و بحث را. نهم طالب مرتأله و بس . دهم طالب بحث و بس . تذکر: اگر بر سبیل اتفاق دانشمندی متوغل در تأله و بحث یافت شد، ریاست و سرپرستی این جهان عنصری او را سزاست و بس . چه در هر دو نوع حکمت او را تمامیت است . و او راسزد که در این جهان از جانب آفریدگار دو جهان خلیفه باشد، زیرا اوست که نزدیک ترین مردم بخداست و اگر چنین کس یافت نشد، پس باید درصدد و جستجوی متوغل در تأله و متوسط در بحث بود و اگر او را نیز نیافتند باید درپی متوغل در تأله عدیم البحث بود. و هرگز صفحه ٔ روزگار از چنین کس خالی نباشد. بر عکس دو فرقه ٔ اولین بسی نادرالوجود باشند و در این جهان برای باحث متوغل در بحث اندیشه ٔ آن نرود که ریاست او را سبب فخریست چه این چنین کس ساعات و دقایق حیاتش صرف راز و نیاز با خداوند است و هر دستوری که درباره ٔ امور معاش جهانیان صادر کند آن دستوریست که از جانب حق برای رفاه خلق بوسیله او صادر شده . پس منظور از ریاست در این مقام نه چیرگی بر بندگان خداست ، بلکه مراد پیشوائی برای جهانیان باشد. چه پیشوای متأله در میان خلق برحسب ظاهر مانند سایر پیمبران و بعضی از پادشاهان دانشمند مانند اسکندر و فریدون و کیومرث بر خلق استیلا نشان دهند و خود را صاحب عزت و شوکت قلمداد کنند. و گاه باشد که باحث متوغل در بحث پنهان باشد و بر خلق خود را ظاهر نسازد و این کس است که بلسان قوم او را قطب نامند. و ریاست مطلق او راست و بس . هرچند که در نهایت خمول و گمنامی باشد. مانند سایر متألهین از حکما و صوفیه . و در هر عصر و زمانی در این عالم جماعتی مشغول ازین قوم برای دستگیری بندگان خدای در گوشه و کنار باشند. اما ما بین آنها کسی که اتم و اکمل ازاقران خود است متصدی مطلقه بر خلق از جانب حق باشد،چنانچه در اخبار نبویه نیز وارد است . و چون سیاست جهان با دست شخص متأله اداره شود عالم نورانی گردد که در نشر علم و حکمت و عدل او را تمکنی بسزا باشد و روزگار ریاست او مانند روزگار ریاست پیمبرانست . و چون این جهان از وجود چنین کس تهی شود و کسی نباشد که سنت پیمبران را احیا کند مانند عالم فترت ، عالم را تاریکی جهل و نادانی فراگیرد. مانند زماننا هذا و نیکوترین خواستاران خواستار تأله و بحث باشد. سپس خواستار تأله و زان پس خواستار بحث . - انتهی . ما فی شرح اشراق الحکمة. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شاعر. صاحب بهار عجم از تذکره ٔ دولتشاهی نقل میکند که قبل از بعثت رسالت پناه (ص ) شعرا را حکیم می نوشتند. در تذکره ٔ دولتشاهی آمده که قبل از بعثت رسول (ص ) شعرا را حکماء مینوشته اند. (از آنندراج ) :
از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی
بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی .

منوچهری .


حکیم آن است کو از شاه نندیشد به آب و نان
که شه را شعر گوید تا مگر چیزیش فرماید.

ناصرخسرو.


حکیم را سخن مدحت تو ناگفتن
جنایتی است شگرف و خیانتی است عظیم .

سوزنی .


گفتم چنین که تو کردی مصادره است
مرد حکیم کدیه کند نی مصادره .

سوزنی .


حکیمان سرغزل گویند و من بس خر غزل گویم
نیم گوئی من از نخشب که از المار و خر سارم .

سوزنی .


تو صدر کریمانی و من فخر حکیمان
از حکمت من بر کرم تست تحکم .

سوزنی .


به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند
که نیست همچو منی شاعر سخن پرداز
خلاف باشد و اندازه ٔ من آن نبود
که نیستم چو حکیمان وقت حکم انداز
بدیهه حسبی گفتم بوسع طاقت طبع
ضعیف و سست به انجام بردم از آغاز.

سوزنی .


از حکیمان منم مسلم تر
وز کریمان وی است مطلق تر.

سوزنی .


همیشه تا بجهان زنده نامی ابد است
حکیم را به ثنا و کریم را به عطا.

سوزنی .


تو نیستی از جمع کریمان نفایه
من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم .

سوزنی .


منم کریم ستای و توئی حکیم نواز
زهی سخا و سخن بر من و تو سهل و سلیم .

سوزنی .


|| و هم لقبی است که بجای و بی جای به بعض شعرا داده اند: حکیم سوزنی . حکیم نزاری . حکیم اسدی . حکیم خاقانی .حکیم قاآنی . حکیم انوری ابیوردی . حکیم ازرقی . حکیم ناصرخسرو. حکیم قطران . حکیم سنائی . حکیم فردوسی . || طبیب . پزشک :
چونکه آید او حکیم حاذق است
صادقش دان کاو امین و صادق است .

مولوی .


خردمندان نظر بسیار کردند
ز درمانش بعجز اقرار کردند
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش .

سعدی .


عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود
درد ما نیک نباشد بمداوای حکیم .

سعدی .


حکیمی که خود باشدش زردروی
از او داروی سرخ رویی مجوی .

سعدی .


فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به بمداوای حکیم .

حافظ.


- امثال :
حکیم حکیمان خداست .
حکیم باشی را دراز کنید .
درد عاشق نشود به بمداوای حکیم .

حافظ.


حکیم آن است که سر خودش آمده باشد .
|| صاحب حکم . حاکم .
- حکیم صاحب ؛ عنوان و خطابی است که عوام فارسی زبانان بطبیب های اروپائی دهند.
- امثال :
فضیلت حکیم صاحب معلوم شد ؛ یعنی ظاهر شد که در این معنی چیزی نمیداند. و ظاهراً این جمله از تآتر و نمایش گرفته شده است .
- حکیم طبع :
کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم
حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم .

سوزنی .


- حکیم علی الاطلاق ؛ خداوند تبارک و تعالی .
- حکیم فرموده ؛ آنچه که بصعوبت به دست توان آورد: حالا این پارچه ٔ حکیم فرموده را از کجا پیدا کنیم ! (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حکیم گل سرخی ؛ طبیب من عندی . شارلاتان . آنکه بی علمی بطبابت پردازد .

فرهنگ عمید

۱. پزشک.
۲. دانا، دانشمند، خردمند.
۳. فیلسوف.
۴. از نام های خداوند.
* حکیم علی الاطلاق: [قدیمی] ذات باری تعالی.

۱. پزشک.
۲. دانا؛ دانشمند؛ خردمند.
۳. فیلسوف.
۴. از نام‌های خداوند.
⟨حکیم علی‌الاطلاق: [قدیمی] ذات باری‌تعالی.


دانشنامه عمومی

حکیم به یکی از موارد زیر اشاره دارد:
ناجی حکیم
عبدالعزیز حکیم
سید محسن حکیم
سید محمدسعید حکیم
سید محمدباقر حکیم
حکیم اولاجوان
حکیم واریک
بزرگراه آیت الله حکیم
فردوسی
خانه حکیم
مدرسه حکیم

حکیم (رمان). حکیم یا پزشک (انگلیسی: The Physician) نام کتابی است اثر «نوآ گوردون» که در ۷ آگوست سال ۱۹۸۶ در آمریکا و توسط انتشارات سایمون شوستر منتشر گشت. فروش کتاب پزشک در آمریکا با موفقیت چندانی روبه رو نبود، اما در اروپا و به ویژه در آلمان و اسپانیا چندین بار به عنوان پرفروش ترین کتاب منتخب شد. داستان این کتاب سرگذشت پسری مسیحی و اهل بریتانیا به نام راب کول (انگلیسی: Rob Cole است که تمامی اروپا را سفر می کند تا به ایران که در آن زمان مهد دانش های گوناگون است برسد و در اصفهان و به عنوان یکی از شاگردان پور سینا به یادگیری پزشکی بپردازد. به دلیل استقبال بسیار از این کتاب حق ساختن فیلم بر اساس کتاب پزشک چندین بار به فروش رسیده است.
پزشک (فیلم ۲۰۱۳)

دانشنامه آزاد فارسی

این واژه در سه معنی به کار رفته است: ۱. خردمند و دانا، کسی که واقف بر اقسام حکمت باشد، به ویژه حکمت الهی (← حکمت). ۲. راست کار و راست کردار، کسی که دارای عمل و رفتار شایسته باشد، از این رو به برخی از اهل عرفان حکیم گویند. ۳. فرزانه، کسی که در کمال علم و عمل است، همچون عارفان حقیقی و انسان های کامل. این واژه گاه بر پزشکان و شاعران نیز اطلاق شده است.

فرهنگ فارسی ساره

فرزانه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حکمت رسیدن به حق با عقل و علم را گویند و حکیم نیز به شخصی که کار را بر اساس عقل و علم و در مسیر حق انجام می دهد، اطلاق می شود.
حکیم مشتق از "ح ک م" که در اصل به معنای منع و بازداشتن است برای اصلاح. حکمت نیز به حق رسیدن با علم و عقل است. پس حکمت از خدای تعالی، شناسایی اشیاء و ایجاد آنها از سوی اوست بر نهایت استواری. حکمت انسان، یعنی شناختن موجودات و انجام نیکی ها و خیرات و این همان چیزی است که قرآن با آن لقمان را توصیف کرده است. «وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا لُقْمَانَ الحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنی حَمِید» «ما به لقمان حکمت دادیم (و به او گفتیم:) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند، تنها به سود خویش شکر کرده و آن کس که کفران کند، (زیانی به خدا نمی‏رساند) چرا که خداوند بی‏نیاز و ستوده است». حکمت لقمان در قرآن و روایات برای حکمت لقمان معانی فراوانی ذکر کرده اند، مانند شناخت اسرار جهان هستی و آگاهی از حقایق و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل و معرفت و شناسایی خداوند. اما همه اینها را می توان در یکجا جمع نمود و در تفسیر حکمت چنین گفت: حکمتی که قرآن از آن سخن می گوید و خداوند به لقمان عطا فرموده بود، مجموعه ای از معرفت و علم و اخلاق پاک و تقوا و نور هدایت بوده است. امام موسی بن جعفر علیه السلام در تفسیر آیه برای هشام بن حکم فرمود: «مراد از حکمت فهم و عقل است». امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر دیگری از حکمت می فرماید: «حکمت این است که لقمان نسبت به امام و رهبر الهی عصر خود آگاهی داشت». روشن است هر یک از اینها یکی از شاخه های مفهوم وسیع حکمت محسوب می شود و با هم منافاتی ندارد. لقمان هدف از نعمتهای الهی و کاربرد آنها را می دانست و در همان هدفی که برای آن آفریده شده بود به کار می بست. (که اصل حکمت هم همین است که هر چیزی در جای خود به کار برده شود.) تعریف حکمت با مراجعه به اصل معنی کلمه (حکم) می توان بدست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن می تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد. معنای دیگری برای حکیم در اصطلاح دانشمندان، حکیم معنای دیگری نیز دارد. حکیم کسی است که از کارهای زشت و قبیح پیراسته باشد و کار لغو و عبث و مخالف با اهداف واقعی خویش انجام ندهد، حکیم به این معنا هم یکی از صفات خدای متعال است. زیرا عوامل پدید آورنده کارهای قبیح و عبث و مخالف با اهداف واقعی در خدای متعال وجود ندارد، چرا که این عوامل جهل به زشتی عمل یا نیاز به (انجام آن) یا عجز از انجام ندادن آن است. همچنین حکمت به این معنا، لزوم اعزام پیامبران را از طرف خدا ثابت می کند. دانشمندان در توضیح آن می گویند: خداوند بشر را برای هدفی آفریده است و این هدف جز تکامل معنوی و روحی او چیزی نیست و چون خود انسان نمی تواند به این هدف برسد ناچار باید مربیانی از سوی خدا بیایند تا آنان را به هدف رهنمون سازند. بنابراین حکمت خدای حکیم ایجاب می کند که پیامبران باشند، زیرا در غیر این صورت هدف آفرینش تأمین نمی شود. تعاریف فلاسفه از حکمت فلاسفه نیز تعاریفی برای واژه حکمت دارند. از جمله: ۱- حکمت عبارت از معرفت و صفات و اسماء خداست. (الحکمة معرفة الوجود الواجب). ۲- علم تام ۳- فعل محکم ۴- علم به اسباب و علل تکمیل قوای انسان و... دلیل حکمت حکیم کسی است که افعال خود را به بهترین وجه و از نزدیک ترین راه انجام می دهد و از هرگونه کار ناموزون و خلاف، پرهیز میکند. با تمام دلایلی که برای علم خداوند اقامه می شود، وصف حکیم بودن او نیز اثبات می شود، زیرا در حقیقت، حکمت بیشتر ناظر به جنبه های عملی است و علم، ناظر به جنبه های نظری؛ بنابراین، انسان حکیم کسی است که اعمالش با قوانین عالم هستی هماهنگ باشد، ولی حکمت خداوند مفهومش این است که قوانینی ایجاد کرده که مصداق نظام احسن است و به تعبیر دقیق تر، خداوند ایجاد قانون می کند و ما پیروی از قانون. از سوی دیگر یک نگاه کلی به جهان آفرینش از منظومه ها، ستارگان تا ساختمان اتم و از یک تک سلولی تا حیوانات غول پیکر، برای پی بردن به حکمت آفریدگار کافی است. تمام کتابهایی که درباره علوم طبیعی، فیزیک، شیمی و.... نوشته شده اند، همگی شرح حکمت خداست، برهان نظم همان گونه که وجود خدا را اثبات می کند، علم و حکمت او را نیز اثبات می کند. قرآن حکیم «یس• وَ الْقُرْءَانِ الحکِیم‏» «یس• سوگند به قرآن حکیم». این آیه قرآن را با صفت حکیم، وصف نموده است، در حالی که حکمت معمولاً صفت شخص زنده عاقل است. گویی قرآن را موجودی زنده و عاقل و رهبر و پیشرو معرفی می کند که میتواند درهای حکمت را به سوی انسانها بگشاید و به صراط مستقیمی که در آیات بعد به آن اشاره کرده راهنمایی کند. البته خداوند نیازی به سوگند خوردن ندارد، ولی در سوگندهای قرآن همواره دو فایده است: یکی تأکید روی مطلب ذکر شده و دیگری بیان عظمت چیزی که به آن سوگند یاد می شود. زیرا هیچ کس به موجودات کم ارزش سوگند یاد نمی کند. توصیف قرآن به حکیم بودن برای این است که حکمت در آن جای گرفته و حکمت قرآن عبارت است از معارف حقیقی و فروعات آن از شرایع و عبرتها و مواعظ. در جای دیگر می فرماید: «الم• تِلْکَ ءَایَاتُ الْکِتَابِ الحکِیم‏» «الم• این آیات کتاب حکیم است. (کتابی پرمحتوا و استوار)». توصیف کتاب به حکیم یا به خاطر استحکام محتوای آن است، چرا که هرگز باطل به آن راه ندارد و هرگونه خرافه را از خود دور می سازد. جز حق نمی گوید و به راه حق دعوت میکند، درست در مقابل لهو الحدیث (کلام بیهوده). یا حکیم بودنش به معنی این است که قرآن همانند یک دانشمند حکیم، در عین خاموشی، با هزار زبان سخن می گوید، اندرز می دهد، تشویق می کند، انذار می نماید، داستانهای عبرت آموز بیان می کند و خلاصه به تمام معنی دارای حکمت است. همراه آمدن حکیم با اوصاف دیگر خداوند در برخی موارد حکیم با دیگر اوصاف خداوند در کنار هم ذکر شده است. ← حکیم و عزیز عزیز به معنی کسی است که مغلوب نمی شود، در بسیاری از آیات قرآن همراه با حکیم بیان شده است که قطعاً رابطه نزدیکی با محتوای آیه دارد. ←← آیات مربوط به این بخش برخی از آیات به مسئله آفرینش آسمان و زمین، تشریع احکام و بعثت انبیاء، ثواب و جزاء، پیروز ساختن مؤمنان در جنگ، قیام به قسط، آفرینش مسیح و... پرداخته اند، سپس با «عزیز و حکیم» ختم شده اند، اشاره به اینکه عالم تکوین و تشریع، پاداشهای عظیم و کیفر گناهکاران،افعال خداوند و...، از علم بی انتها و حکمت و قدرت شکست ناپذیر او سرچشمه گرفته اند و خداوند به حکم عزت و قدرتش، هیچ مانعی و مزاحمتی در برابر اراده او وجود ندارد و از انجام هیچ کاری عاجز نیست و به حکم حکیم بودنش، از تمام اسرار هستی و مصلحت و مفسده کارها و نیاز و حاجت بندگان و... با خبر است، این دو صفت سبب می شود که بهترین نظام را در همه جهان برقرار سازد. ← علیم و حکیم صفت "علیم" خدا نیز در بسیاری از آیات قرآن همراه با "حکیم" بیان شده است. که در برخی سخن از احکام و قوانین الهی است، در برخی دیگر از قوانین تکوینی سخن گفته است که رابطه آنها را با علم و حکمت خداوند روشن می سازد. ← همراهی حکیم با اوصاف دیگر واژه حکیم با اوصاف دیگری نیز همراه است، از قبیل خبیر، توّاب، حمید، علیّ و... که به دلیل اختصار از توضیح آنها صرف نظر می کنیم. عدم سؤال شدن خداوند از کارهایش در یک جمع بندی از بررسی حکمت خداوند متعال این شبهه و سؤال پاسخ داده می شود و آن اینکه چرا خداوند از کارهایی که می کند سؤال نمی شود. «لَا یُسئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسئَلُون‏» «هیچ کس نمی‏تواند بر کار او خرده بگیرد ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است‏». این نحوه سؤال، سؤال از مصلحت فعل است و فعلی که مقارن با مصلحت باشد در نزد عقلا مؤاخذه ندارد و چون خدای سبحان حکیم علی الاطلاق است و حکیم هم عملی جز به خاطر مصلحت انجام نمی دهد، با این حال دیگر معنا ندارد کسی از او بازخواست کند که چرا چنین کردی. ولی غیر حکیم هم ممکن است کاری درست انجام دهد و هم باطل، هم کارش مصلحت دار باشد، هم مفسده دار، لذا جایز است در حق غیر حکیم، مؤاخذه شود. اگر فاعلی را حکیم و فعلش را مطابق حکمت می نامیم به خاطر این است که فعل او با وساطت علم او با نظام خارج منطبق است، اما در مورد خداوند این گونه نیست، چون افعال خداوند عین حکمت است، نه اینکه چون مطابق چیز دیگری است حکمت می شود. نقص برخی موجودات و حکمت خدا علم خداوند به موجودات قبل از خلق آنها بوده است و نیازی به خلق آنها نبود تا علم به آنها پیدا کند، لذا از ابتدا قابلیت و ظرفیت هر موجود در علم او معلوم بوده است و به واسطه همین علم به آن قابلیت بود که حکمت او ایجاب می کرد تا هر یک از کدامین اسم و به چه مقدار بهره برند. لذا حکمت او نه تنها شامل جزئیات امور، بلکه کلیات را هم دربر می گیرد و اگر در امور جزئی امری خلاف مصلحت و صواب خلایق می بینیم، این به لحاظ نقص ما در علم به آن مسئله و حکمت ایجابی آن است. آثار شناخت حکمت الهی به صفات الهی باید از بعد "معرفة الله" نگاه کرد و غالباً برای تربیت انسان روی این صفات تکیه می کنند. شناخت حکمت الهی آثار زیر را همراه دارد: ← بی تفاوت نشدن به عالم وقتی ما بدانیم بنای باشکوه هستی را معمار چیره دستی ساخته و در جای جای آن اسرار حکمت به کار برده شده، هرگز از کنار موجودات و حوادث جهان بی تفاوت نمی گذریم، پس شناخت حکمت الهی در پیشرفت انسان و آگاهی اش نسبت به اسرار هستی اثر عمیقی دارد. ← تحمل سختیها در راه امتثال اوامر حکمت خداوند در تشریع و قانون گذاری برای حل مشکلات، اطلاعات انسانها را آسان می سازد و تحمل سختی ها را در راه امتثال اوامر او لذت بخش می نماید. ← تحمل مصائب و حوادث ناگورار توجه به این وصف، به انسان در برابر مصائب و حوادث ناگوار مقاومت و شکیبایی می بخشد، چرا که می داند هیچ یک از اینها بی حساب نیست.

[ویکی الکتاب] معنی حَکِیمُ: همیشه محکم (محکم به معنای چیزی است که طوری درست شده که فساد و شکاف در آن پیدا نمیشود) - حکیم یکی از اسمای حسنای الهی و از صفات فعل او است که از محکم کاری او در صنع عالم خبر میدهد
معنی یُفْرَقُ: جزء جزء می شود (به تمام جزئیاتش پرداخته می شود) - فیصله می یابد (از فرق به معنای جدا کردن چیزی از چیز دیگر است ، به طوری که از یکدیگر متمایز شوند.عبارت "فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ " یعنی : در آن شب هر کار استواری [به اراده خدا] فیصله مییابد...
معنی قَائِمٌ: ایستاده -برپا -پا بر جا- ثابت قدم-قیام کننده (کلمه قیام بر وزن فیعال می باشدو قیام بر هر چیز به معنای درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ،چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ودر فارس...
معنی قَوَّامِینَ: بسیار قیام کنندگان - بسیاربر پا دارندگان(کلمه قیام بر وزن فیعال می باشدو قیام بر هر چیز به معنای درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ،چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ودر فارسی هم ...
ریشه کلمه:
حکم (۲۱۰ بار)

«حَکِیْم» از مادّه «حُکْم» معمولاً وصف برای شخص است، نه برای کتاب، اما چون این کتاب آسمانی خود معلمی بزرگ و حکمت آموز است، این تعبیر در مورد آن بسیار به جا است. البته «حَکِیْم» به معنای مستحکم و خلل ناپذیر نیز آمده است، و جمیع این مفاهیم در واژه مزبور جمع است و در مورد قرآن صادق می باشد; چرا که قرآن، حکیم به تمام این معانی است.

[ویکی فقه] حکیم (ابهام زدایی). واژه حکیم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• الحکیم، از صفات خداوند و دارای کاربرد زیاد در قرآن و حدیث• حکیم (شخص دارای حکمت)، به معنای رسیدن به حق با عقل و علم و اطلاق شده به فرد دارای عقل و علم اعلام و اشخاص• حکیم بن جبله، از یاران امام علی (علیه السلام)• حکیم بن حزام، حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب عبدالعزی، از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله)• حکیم بن طفیل طایی سنبسی، از دشمنان امام حسین (علیه السلام) در کربلا و از افراد دخیل در شهادت حضرت ابوالفضل (علیه السلام)• حکیم پرتوی شیرازی، حکیم و شاعر سده های نهم و دهم هجری• حکیم زجاجی، شیشه گر و از شعرای هم عصر سعدی و جلال الدین رومی• سیدعلی طباطبایی حکیم، جد بزرگ خاندان حکیم، فرزند سیدمراد بن سیدشاه اسداللّه، طبیب ویژه شاه عباس اول صفوی (متوفی ۱۰۳۸)• سید محمدسعید طباطبایی حکیم ، از علمای خاندان حکیم و فرزند آیت الله سید محمدعلی طباطبائی حکیم• سیدمحسن طباطبایی حکیم، فقیه مجاهد عراقی و مرجع تقلید شیعیان در قرن چهاردهم• سیدمحمدباقر طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدعبدالصاحب طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدعبدالهادی طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدعلاءالدین طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدمحمدحسین طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدمحمدمهدی طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدیوسف طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم و از فرزندان آیت الله سیدمحسن حکیم• سیدهاشم طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم، فرزند آیت الله سیدمحمدمهدی طباطبایی حکیم• سیدمحمود طباطبایی حکیم، از علمای خاندان حکیم، فرزند بزرگ آیت الله سیدمحمدمهدی طباطبایی حکیم• سیدمهدی طباطبایی حکیم، در پنجمین نسل از خاندان سیدعلی طباطبایی حکیم و از عالمان بزرگ نجف
...

[ویکی شیعه] حکیم (ابهام زدایی). حکیم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

[ویکی اهل البیت] حکیم (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
حکیم، از صفات خداوند است و اطلاق آن بر پروردگار به دلیل علم او به حقایق اشیا و پدیدآوردن آنها در کمال استواری است.
این صفت الهی در آیات ذیل آمده است:
فرهنگ قرآن، جلد 12، صفحه 116.

[ویکی فقه] حکیم (شخص دارای حکمت). حکمت رسیدن به حق با عقل و علم را گویند و حکیم نیز به شخصی که کار را بر اساس عقل و علم و در مسیر حق انجام می دهد، اطلاق می شود.
حکیم مشتق از "ح ک م" که در اصل به معنای منع و بازداشتن است برای اصلاح. حکمت نیز به حق رسیدن با علم و عقل است. پس حکمت از خدای تعالی، شناسایی اشیاء و ایجاد آنها از سوی اوست بر نهایت استواری. حکمت انسان، یعنی شناختن موجودات و انجام نیکی ها و خیرات و این همان چیزی است که قرآن با آن لقمان را توصیف کرده است.
«وَ لَقَدْ ءَاتَیْنَا لُقْمَانَ الحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَن یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنی حَمِید» «ما به لقمان حکمت دادیم (و به او گفتیم:) شکر خدا را بجای آور هر کس شکرگزاری کند، تنها به سود خویش شکر کرده و آن کس که کفران کند، (زیانی به خدا نمی‏رساند) چرا که خداوند بی‏نیاز و ستوده است».

حکمت لقمان در قرآن و روایات
برای حکمت لقمان معانی فراوانی ذکر کرده اند، مانند شناخت اسرار جهان هستی و آگاهی از حقایق و رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل و معرفت و شناسایی خداوند. اما همه اینها را می توان در یکجا جمع نمود و در تفسیر حکمت چنین گفت: حکمتی که قرآن از آن سخن می گوید و خداوند به لقمان عطا فرموده بود، مجموعه ای از معرفت و علم و اخلاق پاک و تقوا و نور هدایت بوده است.
امام موسی بن جعفر علیه السلام در تفسیر آیه برای هشام بن حکم فرمود: «مراد از حکمت فهم و عقل است».
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر دیگری از حکمت می فرماید: «حکمت این است که لقمان نسبت به امام و رهبر الهی عصر خود آگاهی داشت».
روشن است هر یک از اینها یکی از شاخه های مفهوم وسیع حکمت محسوب می شود و با هم منافاتی ندارد. لقمان هدف از نعمتهای الهی و کاربرد آنها را می دانست و در همان هدفی که برای آن آفریده شده بود به کار می بست. (که اصل حکمت هم همین است که هر چیزی در جای خود به کار برده شود.)

تعریف حکمت
با مراجعه به اصل معنی کلمه (حکم) می توان بدست آورد که حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیله آن می تواند حق و واقعیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن و محکم انجام دهد.

معنای دیگری برای حکیم
...

گویش مازنی

پزشک


/hakim/ پزشک

جدول کلمات

فیلسوف

پیشنهاد کاربران

طبیب، پزشک، دانا، خردمند، عاقل، دانشمند

معنی کلمه حکیم میشود
فیلسوف، دانشمند

1ـ کسی که همه ی کارها و رفتارهایش درست، بجا و از نتیجه ی آنها به خوبی آگاه است؛ از گذشته، حال و آینده ی همه چیز آگاهی دارد و دانش فهم مسائل را به دیگران می آموزد. ( این تعریف تنها از آن خداوند است ) 2ـ کسی که هنر یک زندگی عالی را دارد و می تواند الگو باشد. 3ـ کسی که درست قضاوت می کند و یا تشخیص می دهد. 4 ـ کسی که خداوند دانش فهم مسائل را به او داده است . 5 ـ حکمت آموز. کسی یا چیزی که دانش فهم مسائل را به دیگران می آموزد.

فرد دانا و خردمند

کسی که علم را با عمل می آمیزد.

حکما
حکیم ها
احکام

حکیم : حکیم کنایه ای است ایما از آفریدگار که دانایانْ دانا است.
( ( حکیم این جهان را چو دریا نِهاد
برانگیخته موج ازو تندباد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 208 )


سلام وقتتون بخیر و شادی
حکیم یک کلمه عربی است از حَکَمَ گرفته شده
حکم یعنی: منع
پس در کلمه حکیم معنی منع هم است.
در نتیجه اینجوری میگیم حکیم یعنی کسی که؛ چیز های که او رو از موفقیت دور میکنه منع میکنه.

یه مثال دیگه براتون میزنم
کلمه حاکم هم از حَکَمَ گرفته شده
پس در کلمه حاکم معنی منع هم است
در نتیجه حاکم کسی است که انسانها رو ظلم کردن منع میکنه.

امیداوارم براتون مفید باشه و همیشه حکیم باشید.




کلمات دیگر: