کلمه جو
صفحه اصلی

واثق


مترادف واثق : پایدار، ثابت، محکم، مطمئن، معتمد

متضاد واثق : نامطمئن

برابر پارسی : برجا، استوار، استوان، پایدار

فارسی به انگلیسی

firm, sure, absolute, known

firm, sure


absolute, known


عربی به فارسی

مطملن , دلگرم , بي پروا , رازدار , امانتي , اعتمادي , معتمد , ثابت , وابسته به امين ترکه


فرهنگ اسم ها

اسم: واثق (پسر) (عربی) (تلفظ: vāseq) (فارسی: واثق) (انگلیسی: vasegh)
معنی: استوار، قطعی، ( در قدیم ) دارای اطمینان، مطمئن، دارای حسن ظن و اعتماد کننده، ( اَعلام ) لقب ابوجعفر هارون، خلیفه ی عباسی [، قمری] که به بیماری استسقا در گذشت

(تلفظ: vāseq) (عربی) (در قدیم) دارای اطمینان ، مطمئن ؛ استوار ، قطعی ؛ دارای حسن ظن و اعتماد کننده.


مترادف و متضاد

پایدار، ثابت، محکم، مطمئن، معتمد، ≠ نامطمئن


فرهنگ فارسی

۱ - واثق اول . ابراهیم ابن المستمسک بن الحاکم بامرالله از خلفای عباسی مصر معروف به الواثق الاول و کنیه او ابواسحق بود. در ۶ ذی القعده سال ۷۴٠ ه.ق . بجای برادرش مستکفی بالله سلیمان خلافت یافت ظاهرا پیش از او دو ماه منصب خلافت بی متصدی بوده است . وی پس از پنج سال خلافت در ۷۴۹ ه.ق . از خلافت خلع شد . ۲ - واثق دوم . عمر بن ابراهیم مکنی به ابوحفص از خلفای عباسی بسال ۷۸۵ ه.ق . بجای المتوکل علی الله بخلافت رسید و تا ۷۸۸ ه.ق . خلافت داشت .
اطمینان کننده، اعتماددارنده، محکم واستوار
( اسم ) اطمینان کننده مطمئن معتمد : (( همی آمد تا از لمغان بگذشت واثق بحول و قوت خویش و مستظهر بکثرت سواد و غلب. حشم و اجناد. ) ) یا واثق بودن . اطمینان داشتن : (( همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد . ) )
مکهن لال قوم کایتهه یکی از شاعران هند و ساکن قصبه ملانوان از نواحی لکهنو بود .

فرهنگ معین

(ثِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اطمینان دارنده . ۲ - استوار، محکم .

لغت نامه دهخدا

واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) محمد چهارم معروف به واثق مرینی یکی از امرای بنی مرین است که در سال 788 هَ . ق . حکومت یافته . (از طبقات اسلام ص 49).


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) از شاعران و خطاطان عثمانی و نام او ابراهیم است و به سال 1168 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) محمد واثق یکی از شاعران عثمانی در قرن یازدهم هجری بوده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).


واثق. [ ث ِ ] ( ع ص ) اعتماددارنده. ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مطمئن : به همّت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. ( کلیله و دمنه ). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. ( کلیله و دمنه ).
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم.
خاقانی.
واثق تو بدانکه چون برانگیزی
در حمله تست عروةالوثقی.
( ؟ ).
همی آمد تا از لمغان بگذشت واثق بحول و قوت خویش و مستظهر به کثرت سواد و غلبه حشم و اجناد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 35 ). سوم نوبت به عادت سابق واثق و ایمن باشد و چون قصاب او را بگیرد و محکم ببندد بهیچگونه هراس و خوف بدو راه نیابد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 180 ). چون ابوالحارث این احوال بشنید به آن واثق شد و بر آن اعتمادکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 185 ). پادشاه را بر خیانت کسی واقف مگردان مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. ( گلستان ).
فرستی مگر رحمتی بر پیم
که بر کرده خویش واثق نیم.
سعدی ( بوستان چ یوسفی ، ص 181 ).
امید به لطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند واثق دارد. ( جامع التواریخ رشیدی ).
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آنسو چه سود کوشیدن.
حافظ.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی.
حافظ.
|| استوار. ( تاج العروس ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( ابوالفتوح رازی ) ( ناظم الاطباء ). محکم :
ای بکرده اعتماد واثقی
بر دم و بر چاپلوسی فاسقی.
مولوی.

واثق. [ ث ِ ] ( اِخ ) از شعرای عثمانی و نام اواحمد است. وی به جهت حسن خط به استنساخ کتب اشتغال داشت و در پایان عمر دچار جنون شد و به سال 1103 هَ. ق. در بیمارستان درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

واثق. [ ث ِ ] ( اِخ ) نام یکی از شعرای اصفهان. از اوست :
ای آنکه ترا زیاده از جان دارم
در عشق تو نی سر و نه سامان دارم
تا دل دارم درد تو دارم در دل
تا جان دارم غم تو در جان دارم.
( از تذکره صبح گلشن ص 576 ).

واثق. [ ث ِ ] ( اِخ ) از شاعران و خطاطان عثمانی و نام او ابراهیم است و به سال 1168 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ).


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) ادریس بن محمدبن عمربن عبدالمؤمن معروف به ابودبوس و ملقب به واثق ، بر پسر عم خود ابوحفص عمربن ابی ابراهیم (مرتضی ) پادشاه مراکش خروج و قصد مراکش کرد. مرتضی بگریخت و به دست یکی از بستگان ادریس کشته شد. در مرآت الجنان کنیت او ابوالعلاء آمده و ابن خلکان ادریس بن عبداﷲ یوسف بن عبدالمؤمن آورده است . و ظاهراً در سنه ٔ 665 هَ . ق . به ابودبوس معروف گشته است . (حبیب السیر ج 2 ص 583). در حاشیه ٔ حبیب السیر، محمدتقی تستری می نویسد: در یازدهم محرم 665 هَ . ق . ابوالعلاء ادریس معروف به ابی دبوس که ملقب به واثق بود بر [ ابوحفص ] خروج کرد و مرتضی را در دهه ٔ آخر ربیع الاَّخر سنه ٔ مذکور به قتل رسانید و ایام دولت بنی عبدالمؤمن منقرض گردید. در معجم الانساب فقط سنه ٔ 667 هَ . ق . در برابر نام او آمده و در طبقات سلاطین اسلام دوران حکومت او از 665 تا 667 هَ . ق . است . رجوع به ابوالعلاءالواثق ادریس شود.


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی و نام اواحمد است . وی به جهت حسن خط به استنساخ کتب اشتغال داشت و در پایان عمر دچار جنون شد و به سال 1103 هَ . ق . در بیمارستان درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) حسن (میرزاحسن ) بیک ، یکی از شعرای هند که در دربار نیز منصبی عالی داشت و در عهد عالمگیر پادشاه از مقام خود صرف نظر کرد. از اوست :
آیینه ای است بر سر راه عدم وجود
هر کس رسید کرد نگاهی و درگذشت .

(تذکره ٔ صبح گلشن ص 577).



واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) قاسم بن محمدبن قاسم یکی از ملوک دوران اول حمودیه (بنوحمود) در جزیرةالخضراء (اندلس ) بود که در حدود سالهای (440 تا 450 هَ . ق . = 1048-1058 م ). فرمانروایی داشته است . پس از وی قلمرو فرمانروایی او توسط بنوعباد فتح شد و حکومت به دست آنان افتاد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 20) (معجم الانساب ص 86). و رجوع به قاسم واثق شود.


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) مکهن لال قوم کایتهه یکی از شاعران هند و ساکن قصبه ٔ «ملانوان » از نواحی لکهنو بود. اشعار او دارای مضامین لطیفی است ، از اوست :
شب سوی من راه از غلط افتاد خود کام مرا
برگشت همچون روز من بشنید چون نام مرا.

#


حوران برند کحل بصر ازغبار من
گر پا نهی ز ناز به خاک مزار من

#


کردی از خاطر فرامش یاد ما صد آفرین
ای فرامشکار صد رحمت ترا صدآفرین !

#


شیرین لبا چه سنگدلی کز جفای تو
آید به ناله کوه جدا کوهکن جدا.

(از صبح گلشن ص 577).



واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای اصفهان . از اوست :
ای آنکه ترا زیاده از جان دارم
در عشق تو نی سر و نه سامان دارم
تا دل دارم درد تو دارم در دل
تا جان دارم غم تو در جان دارم .

(از تذکره ٔ صبح گلشن ص 576).



واثق . [ ث ِ ] (ع ص ) اعتماددارنده . (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطمئن : به همّت بلند و عقل کامل برزویه واثق گشتند. (کلیله و دمنه ). چون مزاج این باشد به چه تأویل خردمند بدان واثق تواند بود. (کلیله و دمنه ).
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم .

خاقانی .


واثق تو بدانکه چون برانگیزی
در حمله ٔ تست عروةالوثقی .

(؟).


همی آمد تا از لمغان بگذشت واثق بحول و قوت خویش و مستظهر به کثرت سواد و غلبه ٔ حشم و اجناد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). سوم نوبت به عادت سابق واثق و ایمن باشد و چون قصاب او را بگیرد و محکم ببندد بهیچگونه هراس و خوف بدو راه نیابد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 180). چون ابوالحارث این احوال بشنید به آن واثق شد و بر آن اعتمادکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 185). پادشاه را بر خیانت کسی واقف مگردان مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی . (گلستان ).
فرستی مگر رحمتی بر پیم
که بر کرده ٔ خویش واثق نیم .

سعدی (بوستان چ یوسفی ، ص 181).


امید به لطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند واثق دارد. (جامع التواریخ رشیدی ).
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه
کشش چو نبود از آنسو چه سود کوشیدن .

حافظ.


سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی .

حافظ.


|| استوار. (تاج العروس ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ابوالفتوح رازی ) (ناظم الاطباء). محکم :
ای بکرده اعتماد واثقی
بر دم و بر چاپلوسی فاسقی .

مولوی .



واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) (... الاول ) ابراهیم بن المستمسک بن الحاکم بامراﷲ از خلفای عباسی مصر معروف به واثق اول و کنیه ٔ او ابواسحاق بود. در 6 ذی القعده ٔ سال 740 هَ . ق . بجای برادرش مستکفی باﷲ سلیمان خلافت یافت ،ظاهراً پیش از او دو ماه منصب خلافت بی متصدی بوده است . وی پس از پنجسال خلافت به سال 749 هَ . ق . [ کذا ] از خلافت خلع شد. (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به معجم الانساب زامباور شود.


واثق . [ ث ِ ] (اِخ ) (...الثانی ) لقب عمربن ابراهیم مکنی به ابوحفص از خلفای عباسی مصر که به سال 787 هَ . ق . بجای متوکل علی اﷲبه خلافت رسید و تا 791 هَ . ق . چهارسال خلافت داشت . (از قاموس الاعلام ترکی ). زامباور در معجم الانساب زمان به خلافت رسیدن وی را رجب سال 785 هَ . ق . یاد کرده است . رجوع به معجم الانساب والاسرات الحاکمة ص 4 شود.


فرهنگ عمید

۱. اطمینان کننده، اعتماددارنده.
۲. محکم، استوار.

دانشنامه عمومی

واثق(نام کامل:هارون الواثق بالله بن محمد المعتصم بالله بن هارون الرشید) فرزند معتصم و خلیفه عباسی بود که پس از پدرش از سال (۲۲۷-۲۳۲ ه.ق) ۸۴۲ تا ۸۴۷ میلادی فرمان راند.
محمد خضری (۱۴۱۹)، الدولة العباسیة، ترجمهٔ عبدالعزیز دوری، به کوشش محمد ضناری.، قاهره: دارالکتب العلمیه، ص. ۱۴۴
فاروق عمر (۱۴۲۱)، الخلافة العباسیه فی عصر الفوضی العسکریه ۲۴۷/۳۳۹ه - ۸۶۱/۹۴۶م: دراسة تاریخیة لبوادر التسلط العسکری علی الخلافة العباسیة، به کوشش سعید شورایی.، قاهره: دارالإحسان، ص. ۸۸
رسول جعفریان (۱۳۷۸)، تاریخ اسلام از پیدایش تا ایران اسلامی، به کوشش مرتضی رحیمی.، قم: انتشارات حوزه علمیه، ص. ۸۸
او پس از مرگ پدرش معتصم به خلافت رسید. مادرش کنیزکی رومی به نام قراطیس بود. قراطیس در سفر حج به همراه برادر واثق، جعفر بن معتصم (متوکل سِپَسین) رفت. هرچند وی در سال ۸۴۲ در راه مکه، جان سپرد و در کوفه به خاک سپرده شد.
وی پیشتر نایب هارون الرشید در بغداد بود و با بابک خرمدین نبرد کرده بود. در عهد واثق ولایتداران نفوذ یافتند. عبدالله بن طاهر، حکمرانی خراسان، طبرستان و کرمان را برعهده داشت.
در منابع ناریخی موجود است که واثق بالله فردی به نام سلام ترجمان را جهت بررسی وضعیت سد یأجوج و مأجوج که در زمان ذوالقرنین بنا شده بود به سرزمین قفقاز فرستاد که نتیجه این سفر گزارشی است که در شکل سفرنامه از عبور ترجمان از سرزمین های موجود در مسیر وجود دارد.

جدول کلمات

اطمینان کننده, اعتماد دارنده, محکم, استوا

پیشنهاد کاربران

چندنفردارایران نام واثق دارن


کلمات دیگر: