مترادف فال : شگون، مروا، نفوس، استخاره، تطیر، تفال، کپه، بخت، طالع
برابر پارسی : شگون، بخت، پیشگویی، پیش بینی
omen, fortune, lot
augury, auspice, omen
شگون، مروا، نفوس
استخاره، تطیر، تفال
کپه
بخت، طالع
۱. شگون، مروا، نفوس
۲. استخاره، تطیر، تفال
۳. کپه
۴. بخت، طالع
[ ع . فأل ] (اِ.) 1 - پیش بینی ، پیش گویی . 2 - هرچیزی که با آن فال بگیرند. 3 - بخت ، طالع . ؛ هم ~ُ هم تماشا کنایه از: هم کار و هم سرگرمی .
(اِ.) 1 - قسمت های مساوی از یک چیز، مانند برش های یک اندازه از خربزه ، گردو و ... 2 - بخش کوچک از یک چیز.
فال . (اِ) کپه . بخش بخش چیزی (چهارچهاریا بیشتر یا کمتر)، چنانکه گویند: گردو فالی یک قران ، یا گردوی تازه فالی صنار. (یادداشت بخط مؤلف ).
- فال فال کردن ؛ به توده های جدا قسمت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| مچر. یک دانه تخم مرغ که در جایی گذارند تا همه روزه مرغ در آنجا تخم کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
فال . (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 61 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . دامنه ای گرمسیر و دارای 252 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
نظامی .
سعدی (طیبات ).
فردوسی .
فردوسی .
فال . (اِخ ) دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 71 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و کنار راه فرعی لار به گله دار واقع است . جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 685 تن سکنه است . آب آنجا ازچاه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
۱. هرچه به آن تفٲل بزنند.
۲. پیشبینی و پیشگویی بخت و طالع.
〈 فال دیدن (زدن، گرفتن): (مصدر لازم) طالع دیدن؛ از نیک و بد بخت و طالع خود یا دیگری آگاه شدن و از آیندۀ وضع و حال اطلاع یافتن.
〈 فال نخود: فالی که از طریق چیدن نخود بر زمین و جابهجا کردن آن گرفته میشود.
〈 فال قهوه: فالی که از روی نقشها و خطوط ته فنجان قهوه گرفته میشود.
۱. واحد شمارش چیزهایی که بهصورت دستهای و انبوه تقسیمبندی میشود: یک فال گردو.
۲. تخممرغی که برای ترغیب به تخم گذاشتن، در زیر مرغ میگذارند.
۱شانه و کتف جانور ۲سمت طرف