کلمه جو
صفحه اصلی

گله دار

فارسی به انگلیسی

cattleman, cattle - man, herdsman, outrider

cattle - man


herdsman, outrider


فارسی به عربی

راعی الماشیة

مترادف و متضاد

cowman (اسم)
گاو چران، گاودار، گله دار

rancher (اسم)
گله دار، چوپان، دامدار

herdsman (اسم)
کشیش، گله دار، چوپان، رمه دار

ranchero (اسم)
گله دار، چوپان، دامدار

ranchman (اسم)
گله دار، دامدار

فرهنگ فارسی

۱ - دهستانی است از بخش کنگان شهرستان بوشهر ( بنادر و جزایر خلیج فارس ) واقع در خاور بخش جلگه و گرمسیر ۲۶ ده و ۳۹٠٠ تن سکنه محصول خرما و لبنیات . ۲ - مرکز دهستان گله دار واقع در ۶۵ کیلومتری خاور کنگان . جلگه و گرمسیر دارای ۲۴٠٠ تن سکنه محصول غله و تنباکو .
( صفت ) ۱ - صاحب گله ( گوسفندو غیره ) آنکه گله رانگهبانی کند و پرورش دهد : گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده و گاوان بدانجا بداشته ...
دهی است از دهستان قنقری پایین بخش بوانات و سر چهان شهرستان آباده

فرهنگ معین

(گَ لَّ یا لُِ ) (ص فا. ) دارندة گله (گاو و گوسفند و غیره )، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد.

لغت نامه دهخدا

گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ ] ( نف مرکب ) دارنده گله. آنکه گله را محافظت کند :
گله دار و چوپان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله. و رجوع به گله داری شود :
گله دار اسبان من پیش توست
خداوند اسبان بتن خویش توست.
فردوسی.
گله دار اسبان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده به خواب.
فردوسی.
گله داران بجستند و جان را گرفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262 ). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 )

گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ / گ ل ْ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره شهرستان ایلام که در 109گزی خاور ایلام ، کنار راه مالرو صیمره واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه آن 120 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال به دهستان علامرودشت ، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی ، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور به دهستانهای وراوی و علامرودشت. این دهستان تقریباً در خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم مالاریایی و آب مشروب و زراعتی آن از چاه و قنات است. محصولات آنجا عبارتند از غلات ، خرما، پیاز و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 26 آبادی تشکیل شده و مرکز آن قریه گله دار است. ساکنان دهستان در حدود 3900 تن میباشند. قرای مهم آن عبارتند: ازفال ، دارالمیزان ، مهر،ده نو، اسیر و ارودان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ). و در فارسنامه ناصری چنین آمده است : در قدیم آنرابلوک فال میگفتند از گرمسیرات فارس در جنوبی شیراز است. درازای آن از ده شیخ تا قریه پس رودک سی وچهار فرسخ. پهنای آن از دو فرسخ و نیم نگذرد. محدود است ازجانب مشرق و شمال به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی دشتی و بلوک کنگان و از سمت جنوب به بلوک سالکی. بیشتر کشت و زرع و نخلستان این بلوک دیمی است و بعض از دهات آن از آب چشمه و قنات زراعت کنند. محصولش گندم و جو و تنباکوی این بلوک بعد از تنباکوی لارستان از همه جای فارس بهتر است و بیشتر آنرا از آب گاوچاه بعمل آورندو آبهای جاری و آب چاه این بلوک اندک شور و ناگوار است و معیشت اهالی آن از آب باران که در برکه ها جمع شود باشد و مردمان فرومایه به آب چاه و جاری گذران کنند و شکار این بلوک بز و پازن و آهو و کبک و تیهو ومرغ کبک انجیر و کبوتر و بلدرچین و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است. از نواحی گله دار تا دریای فارس از پنج فرسخ نگذرد و در قدیم نام این نواحی بلوک فال بود که در اصل پال است و قصبه آنرا نیز فال می گفتند و اکنون از آن قصبه دهی در میانه خرابه ها باقی است و آنرا نیز فال گویند و علما و بزرگان از این قصبه برخاسته اند... ( فارسنامه ناصری گفتار دوم ص 258 ).

گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال به دهستان علامرودشت ، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی ، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور به دهستانهای وراوی و علامرودشت . این دهستان تقریباً در خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم مالاریایی و آب مشروب و زراعتی آن از چاه و قنات است . محصولات آنجا عبارتند از غلات ، خرما، پیاز و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . این دهستان از 26 آبادی تشکیل شده و مرکز آن قریه ٔ گله دار است . ساکنان دهستان در حدود 3900 تن میباشند. قرای مهم آن عبارتند: ازفال ، دارالمیزان ، مهر،ده نو، اسیر و ارودان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و در فارسنامه ناصری چنین آمده است : در قدیم آنرابلوک فال میگفتند از گرمسیرات فارس در جنوبی شیراز است . درازای آن از ده شیخ تا قریه ٔ پس رودک سی وچهار فرسخ . پهنای آن از دو فرسخ و نیم نگذرد. محدود است ازجانب مشرق و شمال به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی دشتی و بلوک کنگان و از سمت جنوب به بلوک سالکی . بیشتر کشت و زرع و نخلستان این بلوک دیمی است و بعض از دهات آن از آب چشمه و قنات زراعت کنند. محصولش گندم و جو و تنباکوی این بلوک بعد از تنباکوی لارستان از همه جای فارس بهتر است و بیشتر آنرا از آب گاوچاه بعمل آورندو آبهای جاری و آب چاه این بلوک اندک شور و ناگوار است و معیشت اهالی آن از آب باران که در برکه ها جمع شود باشد و مردمان فرومایه به آب چاه و جاری گذران کنند و شکار این بلوک بز و پازن و آهو و کبک و تیهو ومرغ کبک انجیر و کبوتر و بلدرچین و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است . از نواحی گله دار تا دریای فارس از پنج فرسخ نگذرد و در قدیم نام این نواحی بلوک فال بود که در اصل پال است و قصبه ٔ آنرا نیز فال می گفتند و اکنون از آن قصبه دهی در میانه خرابه ها باقی است و آنرا نیز فال گویند و علما و بزرگان از این قصبه برخاسته اند... (فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 258).


گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ گله . آنکه گله را محافظت کند :
گله دار و چوپان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد.

فردوسی .


آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله . و رجوع به گله داری شود :
گله دار اسبان من پیش توست
خداوند اسبان بتن خویش توست .

فردوسی .


گله دار اسبان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده به خواب .

فردوسی .


گله داران بجستند و جان را گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261)

گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ / گ ل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام که در 109گزی خاور ایلام ، کنار راه مالرو صیمره واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 120 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


گله دار. [ گ َ ل َ /ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنقری پایین (سفلی ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده که در 24000گزی جنوب باختر سوریان و 15000گزی راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 210 تن است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

صاحب گله، کسی که گلۀ گوسفند دارد.

دانشنامه عمومی

گَله دار شهری در جنوب استان فارس و در مرز استان فارس و استان بوشهر است.
مختصات و ارتفاع
شهر گله دار در بخش گله دار در مرکز شهرستان مهر استان فارس در جنوب ایران واقع شده است. از آثار باستانی این شهر می توان به تپه پذو و پیر اشاره کرد. در اطراف شهر گله دار نخلستان های زیادی وجود دارد. گله دار در حدود ۷۵ الی ۸۰ سال پیش یعنی در اولین تقسیمات کشوری، به دهستان تبدیل شد و بعد از چندین دهه دهستان بودن به بخش ارتقاء یافت.
نام پیشین منطقه گله دار، پال بوده است. پال در روزگاران باستان پناهگاه مردم بندر سیراف به هنگام حملات دزدان دریایی بود.در سدهٔ یازدهم قمری، ملا فریدون لُر با هزار خانوار از منطقه کهگیلویه به صحرای پال و اسیر می آید و پس از مدتی کوچ نشینی در ۶ کیلومتری باختر پال نشیمن می گزینند. گفته می شود که چون ملا فریدون و قبیله اش دارای گله و رمه هایی بودند، به سکونتگاه آنان نام گله دار داده شد.
آب و هوای گله دار در تابستان گرم و خشک، و در زمستان سرد و خشک است. دمای هوا در تابستان بطور معمول ۳۵ درجه سانتیگراد و در بعضی مواقع به ۴۸ هم می رسد. حداقل دما در طول سال ۸ درجه بالای صفر و حداکثر ۴۸ درجه بالای صفر می باشد

گویش مازنی

/gele daar/ گله مند

گله مند


پیشنهاد کاربران

Rancher

طایفه گله ایل بابادی ایل هفت لنگ ایل بختیاری قوم لر

طایفه گله از قدیم متحد ایل بزرگ لر بختیاروند *بهداروند - بیداروند* بود


کلمات دیگر: