مترادف چوپان : پاده بان، راعی، رمه بان، شبان، گله بان، رمه یار
چوپان
مترادف چوپان : پاده بان، راعی، رمه بان، شبان، گله بان، رمه یار
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پادهبان، راعی، رمهبان، شبان، گلهبان، رمهیار
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) نگهبان گل. گوسفند و گاو شبان رمه بان .
از امرای زمان سلطنت سلطان ابوسعید از قبیل. قراوتاش ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
چوپان . (اِخ ) (اختاجی ) از امرای قراباغ که در حدود سال 758 هَ . ق . با سلیمان خان درافتاد و بحکومت وی گردن ننهاد. سلیمان خان بناچار به او و حاجی حسن مولائی که او هم از امرای سرکش قراباغ بود امارت داد. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 171).
چوپان . (اِخ ) (قراوتاش ) از امرای زمان سلطنت سلطان ابوسعید از قبیله ٔ قراوتاش که با چند امیر دیگر بهمراهی امیر ایرنجین با سلطان ابوسعید درافتادندو با او از در عناد و مخالفت درآمدند. در نزدیک دیه مناره دار با سپاه سلطان ابوسعید مصاف دادند. امیر شیخعلی پسر امیرایرنجین کشته شد و خود او در ده کاغذکنان به اسیری افتاد. از مجموع امرای یاغی که همه یا کشته و یا اسیر شدند چهار تن بسلامت بیرون جستند که یکی از آنها چوپان قراوتاش بود. (ذیل جامع التواریخ رشیدی صص 100-103). چوپان قراوتاش چندی بعد بدست امیرسوتای که از دیار بکر متوجه ٔ سلطانیه بود افتاد و کشته شد. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص 207).
ستمکاره چوپان بدشت قلو
همانا نبرد بدانسان گلو.
ابا زین و پیچان کمندی دراز.
چراگاه گله جای دگر داشت.
بلکه چوپان برای خدمت اوست.
ور نکنی ظلم ز سلطان چه غم.
گرگ بدورش شده چوپان میش.
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان میبرد.
- امثال :
اجل سگ که رسد نان چوپان خورد.
چوپان بد داغ پیش آورد. :
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
هر آن کار کان را بسوری دهی
چو چوپان بد دوغ بازآورد.
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند دراز
چوپان . (اِخ ) (امیر تیمورتاش ) پسر امیر چوپان که در حدود سال 718 هَ . ق . در زمان سلطنت سلطان ابوسعید بحکومت روم رسید و در سال 722 هَ. ق . به اغوای دیگران در ملک روم خطبه و سکه بنام خود گردانید و به دعوی آنکه مهدی آخرالزمان است از حکام مصر و شام درخواست یاری کرد. تا عراق و آذربایجان را بتصرف خود درآورد. امیر چوپان چون از کار پسر آگاه شد سلطان را آگاه کرد و با سپاهی گران بجانب روم شتافت . تیمورتاش از کرده پشیمان شد و بخدمت پدر شتافت . امیر چوپان ، امیر تیمورکاخی و قاضی نجم الدین طبسی را که خمیر مایه آن فتنه بودند بکشت و تیمورتاش را دربند بخدمت سلطان ابوسعید برد. ابوسعید بخاطر امیر چوپان از گناه تیمورتاش درگذشت و بار دیگر او را بحکومت روم فرستاد. (تاریخ حبیب السیر ج 3 ص 198 و 207).
چوپان . (اِخ ) (امیر...) از امرای بنام زمان سلطنت ابوسعید بهادرخان که خود و چهار پسرش دمشق خواجه ، تیمورتاش ، امیرحسن و امیرمحمود، مصدر مهمترین کارهای لشکری و کشوری سلطان ابوسعید بودند. چون امیر چوپان دختر خود بغدادخاتون را بسال 723 هَ . ق . به امیر شیخ حسن ایلکانی داده بود، ابوسعید که در این تاریخ بیست سال بیشتر نداشت سخت شیفته و دلباخته بغدادخاتون شد. بموجب یاسای چنگیزی هر زنی که منظور نظر خان قرار گیرد شوهرش باید او را رها کند و بخدمت خان بفرستد. ابوسعید پنهانی کسی را پیش امیر چوپان فرستاد تا راز او را با وی در میان گذارد. امیر چوپان سخت متغیر شد و برای آنکه ابوسعید از سودای خود دست بردارد بغداد خاتون را با شوهرش به قراباغ روانه کرد. ابوسعید چون بی میلی امیر چوپان را دریافت بدو خشم گرفت تا آنجا که دمشق خواجه پسر امیر چوپان را بکشت امیرچوپان بر اثر بیوفائی امرای همراهش و پیوستن آنها باردوی ایلخانی مجبور شد که بملک غیاث الدین پناه برد اما ملک غیاث الدین بفرمان ابوسعید امیر چوپان را کشت . امیر چوپان پیش از آنکه کشته شود از ملک غیاث الدین سه خواهش کرد: یکی آنکه سرش را از تن جدا نکند و یک انگشتش را که دو سر دارد جدا سازد و بنشانی پیش ابوسعید بفرستد. دوم آنکه پسر خردسالش جلاوخان را نکشد. سوم آنکه نعش او را بمدینه طیبه بفرستد. ملک غیاث الدین این خواهش ها را از امیر چوپان پذیرفت . امیر چوپان را کشت و انگشت او را بنشانی پیش ابوسعید فرستاد و آن نشانی در محرم سال 728 هَ . ق . در قراباغ باردوی سلطان رسید. سپس ابوسعید شیخ حسن جلایر را مجبور کرد تا بغدادخاتون را طلاق گوید و به این ترتیب به آرزوی دیرینه رسید و بغداد خاتون بلقب خداوندگار ملقب گردید... امیر چوپان مردی بود مسلمان و عادل و خیرخواه ابنیه خیر در راه مصر و شام بسیار بناکرده است در خدمت اولجایتو و ابوسعید همیشه به اخلاص و صدق قدم برمیداشت و قسمت مهمی از رونق سلطنت این دو ایلخان از برکت کفایت او و پسرانش بود. لیکن ساده لوحی بر مزاجش غالب بود. (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال صص 334-339). و نیز رجوع به رجال حبیب السیر و ذیل جامع التواریخ رشیدی ، تاریخ عصر حافظ ج 1 و نزهة القلوب ج 3 شود.
ستمکاره چوپان بدشت قلو
همانا نبرد بدانسان گلو.
فردوسی .
بشدکرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمندی دراز.
فردوسی .
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت .
نظامی .
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست .
سعدی (گلستان ).
گر نشوی گرگ ز چوپان چه غم
ور نکنی ظلم ز سلطان چه غم .
خواجو.
باشه ٔ عدلش شده با پشه خویش
گرگ بدورش شده چوپان میش .
خواجو.
در زمانش بره بردعوی خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان میبرد.
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری ).
و آن رمه ٔ آهو که نزدیک تو آمدند چوپان ایشان من بودم . (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 219).
- امثال :
اجل سگ که رسد نان چوپان خورد .
چوپان بد داغ پیش آورد . :
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
هر آن کار کان را بسوری دهی
چو چوپان بد دوغ بازآورد.
ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی ).
و در تاریخ بیهقی کنیه ٔ این شاعر ابوالمظفر ضبط شده و شعر نیز بصورت ذیل مکتوب است :
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد
هر آن مملکت کآن بسوری دهی
چو چوپان بد داغ بازآورد.
هر دو کلمه ٔ داغ و دوغ در این مثل بی تناسب نیست و داغ به ذوق نزدیکتر است . چه رسم بر این رفته است که هرگاه در مسافتی دور که نقل لاشه عادتاً صعب باشد چون حیوانی سقط شود خربنده یا ساربان یا شبان داغ حیوان را بریده و بصاحب آن میبرد تا ظاهر شود که حیوان مرده است و آنرا نفروخته اندو البته مواشی چوپان بد بعلت عدم مواظبت کامل بیشترتلف میشود. (امثال و حکم ج 3 ص 1423 و 1424). چوپان خائن گرگ است .
|| گله بان اسبان . (شرفنامه ٔ منیری ). یلخی دار. (یادداشت مؤلف ). ایلخی دار :
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسب کسان رامگیر.
فردوسی .
نماند ایچ در دشت اسبان یله
بیاورد چوپان بمیدان گله .
فردوسی .
رجوع به شبان شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
معنای چوپان در ایران با سرزمین های عربی تفاوت دارد.در ایران، چوپان مسئول و نگهدارنده گله احشام کوچک (گوسفند و بز) است و نظارت بر گله احشام بزرگ ( گاو ، الاغ ، اسب و قاطر ) برعهده گاوبان، گالش یا رمه بان است اما در میان مردم عرب ، واژه راعی برای نگهدارنده احشام کوچک و احشام بزرگ (به ویژه شتر ، گاو و گاومیش)، به طور مشترک، به کار می رود.
پیشینه
چوپانی از کهن ترین پیشه هاست.در داستان های آفرینش ، یکی از فرزندان آدم چوپان و دیگری کشاورز بود. به چوپانی انبیا نیز اشاراتی شده که روشن تر از همه آن ها، چوپانی حضرت موسی و داوود علیهماالسلام است. در میان بنی اسرائیل ریاستِ شبانان از مناصب بزرگ و مهم محسوب می شد و بیش تر متقدمان عبرانیان شبان بودند. حضرت محمد صلی اللّه علیه وآله وسلم نیز چوپانی می کرد و فرموده است: کدام پیامبری است که چوپانی نکرده باشد؟.
حکم فقهی
...
گویش اصفهانی
تکیه ای: čupun
طاری: čapun
طامه ای: čappun
طرقی: čuppun
کشه ای: čappun
نطنزی: čupun
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
لغت نامه دهخدا
شپان= ŝap�n شبان
شوبان= ŝub�n شبان
شوپان= ŝup�n شبان
که نشان می دهد چوپان و شبان از همریشه هستند و یکی! در انگلیس هم sheep در چَمِ گوسفند و دو لغت shepherd , shepherded به چَمارِ چوپان یا شبان است!
شوبان= ŝub�n شبان، چوپان
شوپان= ŝup�n شبان، چوپان و در انگلیسی نیز shepherd
کت هم در آن به معنی خانه ، سرا می باشد . شوکت روی هم رفته معنی گله و رمه ی خانه و یا یه معنی دارای خانه می باشد .
شو در گوتیک سلتیک ژرمانیک در معنای پول مال به کار میرفته است. که بعد ها در معنی شکوه و هیبت نیز بکار رفته .
در زبانهای ایرانی
کردی. . . . شیوان یا شبان
پارسی. . . . . چوپان
تعدادی از کلمات مرکب در ترکی با کلمه چوبان
چوبان توخماغی ( �oban toxmağı ) : نام گیاه بیابانی علوفه ای و چند ساله
چوبان یاسدیغی ( �oban yasdığı ) : کلاه میرحسن . گل که. تاپو. گل میرحسن ها. گل بابونه. بارماق گولو، چوبان دوشگی و چوبان دؤنگی نیز می گویند.
این گیاه را در آذربایجان در سفره نذری حضرت رقیه هم قرار می دهند
چوبان کیبریتی ( �oban kibriti ) : بومادران کوهستانی. ( Achillea vermicalaris Trin )
چوبان اولدوزو ( �oban ulduzu ) :زهره
چوبان ایسلادان ( �oban isladan ) : باران آرام
چوبان بؤرکو ( �oban b�rk� ) : کوهک، حبابی که بر اثر باران تند ایجاد شود
چوبان داناسی ( �oban danası ) :تگرگ ریز.
چوبان رقصی ( �oban rəqsi ) :نام نوعی رقصی آذربایجانی
چوبان آرماغانی ( �oban armağanı ) :هدیه که ارزش مادی اندکی دارد ولی از صمیم قلب تقدیم شود
چوبان آلدار ( �oban aldar ) :شبگرد معمولی ( پرنده ) . ( Caprimulgus curopaeus ) .
چوبان سارقیسی ( �oban sarqısı ) :برف درشت
چوبان قاچیران ( �oban qa�ıran ) : گرمای ناگهانی
چوبان قورتاران ( �oban qurtaran ) : باران ناگهانی
در فارسی چوپان از شبان که عربی عبری هست
دوستان این لغت هم در واژه های جعتایی مغولی ترکی هست
و هم در پهلوی
گویا در گذشته به یک نتیجه رسیدن هم در ترکی معنی داره و هم فارش و عربی و عبری
در ترکی کردی هم میگویند