کلمه جو
صفحه اصلی

رباط


مترادف رباط : خانقاه، خوان، کاروانسرا، لنگر، مرزبانی، سواران، بند، رشته، زردپی

برابر پارسی : کاروانسرا، خانگاه، زردپیدر پزشکی

فارسی به انگلیسی

inn, caravanserai, ligament, rabat

inn, caravanserai, ligament


فارسی به عربی

رباط , وتر

عربی به فارسی

مقيد کردن , جلد کردن , چفت , کلا ف , قرقره , ماکو , ماسوره , چفت کردن , بستن , دور چيزي پيچيدن , پر از سوراخ , پر از سوراخ کردن , پيوند , رباط , بند , وتر عضلا ني , بنديزه


مترادف و متضاد

ligature (اسم)
بار، بند، نوار، رشته، خط ارتباط، شریان بند، رباط، کلید کوک سازهای زهی، بخیه زنی، زخم بند، شریان بندی، خط پیوند، دو یا چند حرف متصل بهم

ligament (اسم)
بند، پیوند، رباط، وتر عضلانی، بندیزه

sinew (اسم)
وتر، پی، رباط، رگ و پی، تار و پود

خانقاه، خوان، کاروانسرا، لنگر، مرزبانی


سواران


بند، رشته، زردپی


۱. خانقاه، خوان، کاروانسرا، لنگر، مرزبانی
۲. سواران
۳. بند، رشته، زردپی


فرهنگ فارسی

پایتخت مراکش و بندریست در کنار اقیانوس اطلس دارای ۳۶۸٠٠٠ تن جمعیت عمارات معروف مربوط بقرون ۷ - ۶ ه. ( ۱۴ - ۱۲ م. ) دانشگاه کارخانه های نساجی (نخ و پشم ) آن مهم است .
رشته، بند، رشته ها، پیوندچیزی باچیزدیگر، زردپی
( اسم ) ۱ - آنچه بدان دوچیز را پیوندند رشته بند . ۲ - نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب انساج مختلف و استحکام آنها در جای خود میشوند بنابر این رباط به نسج سخت و لیفی که در انتهای عضلات قرار دارد و سبب اتصال آنها به استخوان میشود و همچنین به نسجی که احشار را در جای خود مستقر میدارد اطلاق میشود زردپی پیوند . ۳ - گروه اسبان . ۴ - گروه سواران . ۵ - جایی که در کنار جاده برای استراحت کاروانیان سازند و آن شامل اتاقها طویله آب انبار و غیره است کاروانسرا ۶ - محلی مانند زاویه و خانقاه که صوفیان و طلاب فقیر در آن سکنی گزینند . ۷ - ( مصدر ) نگهبانی مرزهای ممالک اسلامی طبق مقررات شرع مرابطه جمع رباطات .
انطون . راهب یسوعی حلبی الاصل سریانی طایفه . او راست : رحله اول شرقی الی امر کاللخوری الیاس بن القس حنا لاموصلی من عیله بیت عمون الکلدانی .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - رشته ، پیوند. ۲ - نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب ارتباط انساج مختلف و استحکام آن ها در جای خود می شوند. ۳ - گروه اسبان . ۴ - گروه سواران . ۵ - جایی که در کنار جاده جهت استفاده کاروانیان سازند، کاروان سرا. ج . رباطات .
(رِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - رشته ، بند. ۲ - زردپی . ۳ - کاروانسرا. ۴ - جایی که برای فقرا یا صوفیان ساخته شود.

(رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رشته ، پیوند. 2 - نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب ارتباط انساج مختلف و استحکام آن ها در جای خود می شوند. 3 - گروه اسبان . 4 - گروه سواران . 5 - جایی که در کنار جاده جهت استفاده کاروانیان سازند، کاروان سرا. ج . رباطات .


(رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - رشته ، بند. 2 - زردپی . 3 - کاروانسرا. 4 - جایی که برای فقرا یا صوفیان ساخته شود.


لغت نامه دهخدا

رباط. [ رِ ] ( ع اِ ) کاروانسرا. ( ولف )( فرهنگ رازی ص 60 ). کاروانسرای سرمنزلهای راه. ( فرهنگ نظام ). جایی که در کنار راه جهت استراحت و سکنی و منزلگاه قافله و کاروان سازند و مشتمل بر اطاقهای چند و طویله و جز آن باشد. ( ناظم الاطباء ). مهمانسرای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مسافرخانه. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، رُبُط و رباطات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه برای فقیران ساخته شود. ( از متن اللغة ). سرایی که برای فقرا سازند.( فرهنگ نظام ). جای غربا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): دهستان ، ناحیتی است به دیلمان و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است.( حدود العالم ). و همه رباطها و دهها [ در بخارا ] از اندرون این دیوار است. ( حدود العالم ). بیکند، شهرکی است او را مقدار هزار رباط است. ( حدود العالم ).
نگه کن رباطی که ویران بود
پلی کآن بنزدیک ایران بود.
فردوسی.
نبیند کسی پای من در بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط.
فردوسی.
چنین تا به پیش رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید.
فردوسی.
دگر بر رباطی که ویران بدی
کنامی که آرام شیران بدی.
فردوسی.
سوم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود.
فردوسی.
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستاره خورشید باشدم خرگاه.
فرخی.
ازعجایب و نوادر رباطی بود نزدیک آن دو گور که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی ، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند پس بغزنین آوردندو در رباطی که به لشکری ساخته بود در باغش دفن کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 613 ). با وی نهاده بود که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 803 ). مردم انبوه بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است برآورده آید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257 ).
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی.
ناصرخسرو.
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خویش
آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان.
ناصرخسرو.
هیرک ، دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجاست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 139 ).
آه اگر یک روز در کنج رباطی ناگهان

رباط. [ رَب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از ربط. آنکه محکم می بندد. (از متن اللغة).


رباط. [ رِ ] (ع مص ) دوام نمودن بر کاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). مواظبت کردن بر کار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نگاه داشتن و ملازمت کردن جای در آمدن دشمن ، ومرابطه مانند آن است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || در سرحد ملازمت کردن برای حفظ آن و جنگ . (از متن اللغة). ملازمت در سرحد برای حفظ کردن آن از دشمن . (از اقرب الموارد). به ثغر مقیم شدن . (المصادرزوزنی ). || انتظار نماز بردن بعد از نمازدیگر. (از منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (آنندراج ).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) انطون . راهب یسوعی حلبی الاصل سریانی طایفه . او راست : رحلة اول شرقی الی امر کاللخوری الیاس بن القس حنا الموصلی من عیلة بیت عمون الکلدانی (1668 - 1683 م .) چ بیروت 1906 م . رباط بسال 1914 م . درگذشت . (از معجم المطبوعات ج 1 ص 91).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. و سکنه ٔ آن 160 تن است که از طایفه ٔ جانکی هستند. آب ده از رودخانه ٔ ابوالعباس تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و برنج وانار و بلوط است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 850 تن . آب ده از چهار رشته قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه و پسته و صیفی ، و صنایع دستی زنان کرباس بافی است . رباط پاسگاه ژاندارمری و نیز از آثار قدیمی قلعه ٔ خرابه و کاروانسرایی دارد. مزرعه ٔ دولت آباد جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سربند شهرستان اراک واقع در 26هزارگزی شمال آستانه . سکنه ٔ آن 544 تن . آب ده از قنات تأمین میشودو محصول عمده ٔ آن غلات و میوه است . راه آهن و شوسه ازآن میگذرد و چون ایستگاه سمنگان در اراضی آن واقع شده است بهمین مناسبت بیشتر به سمنگان معروف است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). و رجوع به سمنگان شود.


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش کلات شهرستان درگز. سکنه ٔ آن 136 تن . آب رباط از رودخانه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش باجگیران شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 749 تن . آب ده ازچشمه بدست می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 16هزارگزی خاور قیدار. جمعیت این ده 44 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان بافت شهرستان سیرجان ، دارای 12 تن جمعیت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 90 تن است . آب رباط از چاه و قنات بدست می آید و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع در 27هزارگزی باختری کرمانشاه . سکنه ٔ آن 650 تن . آب ده از رودخانه ٔمرک تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب است .رباط 20 باب دکان و پاسگاه ژاندارمری و نمایندگی آمار و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای در حوالی بهشهر که از کوههای یخکش سرچشمه میگیرد. رجوع به ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو ص 93 شود.


رباط. [ رُ ](اِخ ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنه ٔآن 78 تن . آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده غلات و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


رباط. [ رُ] (اِخ ) دهی است از بخش طیبات شهرستان مشهد، دارای 235 تن جمعیت . آب ده از رودخانه بدست می آید و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


رباط. [رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 317 تن . آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است و صنایع دستی زنان بافتن قالی و کرباس میباشد. رباط دارای دبستان و پاسگاه ژاندارمری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


رباط. [ رِ ] (اِخ ) یا رباط الفتح . نام شهر و مرکز حکومت کشور مراکش است ، واقع در کنار اقیانوس اطلس . جمعیت رباط برابر سرشماری اخیر 227445 تن میباشد. (از اطلس جهان در عصر فضا چ مؤسسه ٔ جغرافیایی سحاب ص 122). مؤلف المنجد گوید: شهر قدیمی است که بنای نخستین آن به فینیقیها می رسد که در آن سکونت داشته اند و پس از آن مدت درازی رومیها در آن سکونت داشته اند و آنجا را بصورت قلعه ای مستحکم و مرکزی بزرگ درآورده بودند و عبداﷲ المؤمن سلطان موحد درقرن 12 هجری رباط امروزی را بنا کرد و در سال 1912 م . مرکز مراکش گردید. این شهر دارای چند گونه آثار تاریخی است . (از المنجد). و رجوع به رباطالفتح شود.


رباط. [ رِ ] (ع اِ) کاروانسرا. (ولف )(فرهنگ رازی ص 60). کاروانسرای سرمنزلهای راه . (فرهنگ نظام ). جایی که در کنار راه جهت استراحت و سکنی و منزلگاه قافله و کاروان سازند و مشتمل بر اطاقهای چند و طویله و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). مهمانسرای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسافرخانه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، رُبُط و رباطات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه برای فقیران ساخته شود. (از متن اللغة). سرایی که برای فقرا سازند.(فرهنگ نظام ). جای غربا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): دهستان ، ناحیتی است به دیلمان و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است .(حدود العالم ). و همه ٔ رباطها و دهها [ در بخارا ] از اندرون این دیوار است . (حدود العالم ). بیکند، شهرکی است او را مقدار هزار رباط است . (حدود العالم ).
نگه کن رباطی که ویران بود
پلی کآن بنزدیک ایران بود.

فردوسی .


نبیند کسی پای من در بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط.

فردوسی .


چنین تا به پیش رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید.

فردوسی .


دگر بر رباطی که ویران بدی
کنامی که آرام شیران بدی .

فردوسی .


سوم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود.

فردوسی .


براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستاره ٔ خورشید باشدم خرگاه .

فرخی .


ازعجایب و نوادر رباطی بود نزدیک آن دو گور که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی ، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند پس بغزنین آوردندو در رباطی که به لشکری ساخته بود در باغش دفن کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 613). با وی نهاده بود که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 803). مردم انبوه بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است برآورده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257).
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی .

ناصرخسرو.


از رفتن رباط نه نیز از شتاب خویش
آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان .

ناصرخسرو.


هیرک ، دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجاست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139).
آه اگر یک روز در کنج رباطی ناگهان
بی جمال دوستان و اقربا مهمان شوم .

سنایی .


اندر قمارخانه ٔ چرخ و رباط دهر
جنسی حریف و همنفس مهربان مخواه .

خاقانی .


جهان رباط خرابست بر گذرگه سیل
گمان مبر که بیک مشت گل شود معمور.

ظهیر فاریابی .


مرحله ای دید منقش رباط
مملکتی دید مزوربساط.

نظامی .


برنشکستند هنوز این رباط
درننوشتند هنوز این بساط.

نظامی .


باژگونه نعل از ده تا رباط
چشمها را چار کن در احتیاط.

مولوی .


بس رباطی که بباید ترک کرد
تا بمسکن دررسد یک روز مرد.

مولوی .


همچو ارکان خاک و زر کرد اختلاط
در میانْشان صد بیابان ورباط.

مولوی .


کودکی بر بام رباط ببازیچه از هر طرف تیر میانداخت . (گلستان ).
عالم همه سربسر رباطی است خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.

حافظ.


|| کنایه از جهان :
جای درنگ نیست مرنجان درین رباط
برجستن درنگ به بیهودگی روان .

ناصرخسرو.


ای غنوده درین رباط کهن
اینک آمد فراز، وقت رحیل .

ناصرخسرو.


دراز گشته مقامت درین رباط کهن
گران شدی سبک و جلد بودی از اول .

ناصرخسرو.


ای بر سر دو راه نشسته درین رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی کنی کلام .

ناصرخسرو.


تا بداند ملک را از مستعار
وین رباط فانی از دارالقرار.

مولوی .


خیمه ٔ انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بیموقع و بی بنیاد است .

خواجوی کرمانی .


|| در مراکش به قلعه ای گویند که در آن سپاه و تجهیزات برای جنگ یا غزو نگهداری میشد. (از المنجد). بعدها به تکیه یا مسجد مستحکمی گفته میشد که در آن کسانی اقامت می ورزند تا برای دفاع از اسلام خود را آماده می سازند، و از این معنی است آیه ٔ «صابروا و رابطوا» . (از المنجد). || اقامتگاه که مختص یک تن نبود چون خانقاه و دیر صوفیان . تکیه و اقامتگاه دانشمندان و مدرسان و معلمان مدرسه و دارالعلم و جز آن : چون محمدعلی به بُست آمد فتح با او یکی شد اندر غارت کردن و مال بستدن مردمان به رباطها و جایهای مبارک همی شدند و دعا همی کردند. (تاریخ سیستان ). بهر حال بنده بدرگاه نیاید و شغل وزارت نراند [ خواجه احمد حسن ] اگر رای عالی بیند وی را عفو کرده آید تا به رباطی بنشیند یا به قلعتی که رای عالی بیند و اگر عفو ارزانی ندارد مالش فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چون گذشته شد از وی اوقاف ... ماند و رباطی که خواجه امام بوصادق آنجا نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487).
درویش نیک سیرت فرخنده رای را
نان رباط و لقمه ٔ دریوزه گو مباش .

سعدی .


به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است .

حافظ.


سپس بسوی شیراز بازگشت [ شیخ معین الدین ] و در رباط شیخ کبیرنزدیک پنجاه سال اقامت گزید. (از شدالازار ص 58). و بشرح کتاب ینابیعالاحکام آغاز کرد ولی بپایان رسانیدن آن توفیق نیافت ... و در رباط شیخ کبیر سالها به بیان شافی و کلام وافی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 63). استاد فقیهان و ادیبان در شیراز بود [ شیخ ابومسلم ] ودر رباط امینی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 408). در بغداد نشو و نما یافت [ شیخ شمس الدین ] و در واسط رباطی ساخت و بتحصیل علوم پرداخت و مردم از محضر وی استفاده کردند و در تمام فنون بتألیف همت گماشت . (از شدالازار ص 404). و رجوع به فهرست شدالازار شود. || آنچه بدان بندند ستور و مشک و جز آن را، و منه : جاء فلان و قد قرض رباطه ؛ اذا انصرف مجهوداً. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که بدان سخت بندند چیزی را. (غیاث اللغات ). ج ، رُبُط و رباطات . (متن اللغة). || (اصطلاح تشریح ) نسج که موجب پیوند و اتصال عظام بهمدیگر میباشد و احشا را نگاهداری میکند.ج ، رباطات . (ناظم الاطباء). ج ، ربطه ، رباطات . (از متن اللغة). هر عصب که از سر استخوان رسته است . (یادداشت مرحوم دهخدا). میرزا علی در جواهرالتشریح گوید: ارتباط طبیعی سطوح مفصلیه و استحکامشان بواسطه ٔ اربطه ٔ لیفیه است که آنها را رباط نامند و از اقسام آنها رباطات حقیقیة، رباطات مفاصل قلیل الحرکة، رباطات بین العظام بعضی از مفاصل (رباطهای زرد لاستیکی ) است . رجوع به جواهرالتشریح ص 167 و 168 شود. || قرض رباطه ؛ مات . (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): رباطش برید؛ مرد یا نزدیک بمردن رسید. (منتهی الارب ). || قرض رباطه ؛ بل ّ من مرضه (اقرب الموارد) (از متن اللغة)، از بیماری نجات یافت . || دل و قلب . (ناظم الاطباء). دل . (منتهی الارب )(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دل ، از اینرو که گویی بدن بدان بسته شده است . (از المنجد). || نفس و شخصیت ، یقال : هو ثابت الرباط. (از متن اللغة). || پنج رأس و زیاده از اسبان بسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اسبان بهر غزو را ربیط یکی و رباطالخیل اصلها. (مهذب الاسماء). || گله ٔ اسبان ، چنانکه گویند: فلانی را رباطی است از اسبان . (از اقرب الموارد). گله ٔ اسبان . (از متن اللغة). جج ِ ربیطة که ج ِ آن رُبُط است . (از متن اللغة).

رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 8هزارگزی خاور بهشهر. سکنه ٔ آن 590 تن . آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه و ابریشم و مرکبات وصیفی و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


رباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری تربت جام . سکنه ٔ آن 236 تن . محصول عمده ٔ ده غلات و پنبه است و آب آن از قنات تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) رشته هایی که استخوان ها یا غضروف ها را به هم پیوند می دهد.
۲. [قدیمی] مهمان سرای میان راه، کاروان سرا.
۳. [قدیمی] خانقاه یا مکانی برای سکونت طلاب و درویشان.
۴. [قدیمی، مجاز] دنیا، جهان.

دانشنامه عمومی

رباط ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
رباط (ساختمان)، ساختمان های کنار راه و به ویژه بیرون از شهر و آبادی
رباط (مراکش)، پایتخت کشور مراکش
رباط (لیگامان)، گروهی از بافت های فیبرمانند در بدن
رباط (جماعت)

دانشنامه آزاد فارسی

رِباط
رِباط
(یا: رُباط و رَباط؛ در معانی قرارگاه مرزی، خانقاه، کاروان سرا، مهمان سرا، نوانخانه، قلعه، معبد و دارالعلم به کار رفته است) در تاریخ اسلام، رباط ها نخستین استحکامات ساده در مناطق بی حفاظ مرزی بودند که مجاهدان در آن به دفاع از ثغور ممالک اسلامی می پرداختند. موقعیت جغرافیایی و اقلیمی و مصالح محلی، تنوعاتی را در ساختار معماری رباط ها پدید آورده بودند، اما طرح آن ها استخوان بندی مشابهی داشت؛ صحنی در میان، اتاق ها یا حجره هایی در اطراف، اصطبل هایی در پشت حجره ها، انبارهای اسلحه و تدارکات و برج هایی برای علامت دادن که گاه به یک برج دیده بانی کاهش می یافت. گاه ناحیه ای نیز رباط نام می گرفت. در قرون ۲ تا ۵ق در خراسان و ماوراء النهر بیش از هزار رباط ساخته شده بود که هنگام حملۀ دشمنان گرسنه، به ویژه در زمستان، روستاییان در آن گرد می آمدند و به دفاع می پرداختند. از قرن ۲ق، که حکمرانان مسلمان در مغرب و شمال افریقا به قدرت رسیدند، برای مقابله با یورش های پی درپی دولت بیزانس، قلعه ها و برج های دفاعی وسیعی به نام رباط در سواحل دریای مدیترانه بنا کردند. در ۱۷۹ق، هرثمة بن اعین، حکمران خلیفۀ عباسی، نخستین رباط را ساخت و در ۲۰۶ق، زیاده الله اغلبی، رباط سوسه را در تونس بنا کرد. رفته رفته بر ساکنان رباط ها افزوده شد و رباط های بسیاری برای سکونت مرابطون (رباط نشینان) ایجاد شد که هزینۀ آن را مسلمانان می پرداختند. ریاضت ها و عبادت های خشک و علاقه به جنگ با کافران و سپس با مسلمانان آزاداندیش، سبب شد تا مرابطون به سرزمین های اسلامی تجاوز و رفته رفته حکومت مرابطون را پایه گذاری کنند. بسیاری از صوفیان بزرگ چون احمد بن عاصم انطاکی، حلاج و ابراهیم بن ادهم، از مرابطون بودند. سرانجام با گذشت زمان، تحولی در روحیۀ شماری از رباط نشینان پدیدار شد و به جای مبارزه با پیروان دیگر ادیان، به مبارزه با نفس خویش پرداختند و علاقه و دوستی و همدلی با دیگران را پیشه کردند و رباط های مرزی رفته رفته به خانقاه تبدیل شد. از قرن ۴ق به بعد رباط هایی برای شماری از شیوخ معروف متصوفه بنا شد، مانند رباط زوزنی و رباط ابوسعید در بغداد. در قرن های ۵ و ۶ق، دستگاه خلافت سهمی از بیت المال را برای ایجاد و هزینۀ رباط ها تعیین کرد و نیز آموزش علوم اسلامی، بحث و مناظره، وعظ و خطابه در آن ها صورت می گرفت. در رباط ها کتابخانه نیز دایر شد و امکانات لازم برای نسخه برداری از کتاب ها و تألیف فراهم آمد و رباط ها رفته رفته به دارالعلم تبدیل شدند. ازجملۀ این رباط ها، رباط و آرامگاه سیدۀ سلجوقی، همسر ناصرالدین الله عباسی، در کنار رود دجله بود که اوقاف فراوان داشت. از قرون ۴ تا ۸ق شهر شیراز و منطقۀ فارس نیز از نظر بنای رباط و خانقاه اهمیت ویژه ای داشت. ازجمله رباط های شیراز می توان رباط ترکان، آبش، ابوزرعۀ اردبیلی و رباط شیخ عز الدین محمد روزبهان را نام برد. رباط های دیگری نیز در ایران بنا شده اند که استراحتگاهی در کنار راه ها و به کاروان سرا شبیه بوده اند، اما جز بعضی استثناها، مانند رباط شرف در خراسان، عظمت و شکوه کاروان سرا چشمگیرتر بوده است. از دیگر رباط های مهم است: رباط یاغمیش نزدیک عقدا؛ رباط سپنج سبزوار؛ رباط ملک؛ رباط کاشمر؛ رباط ترک در مسیر تهران ـ اصفهان که از آثار دورۀ سلجوقی است؛ رباط سلطان که مجموعه ای از آثار معماری دورۀ سلجوقی است؛ رباط سنگی نطنز که در واقع یک قرارگاه مستحکم نظامی بوده و همۀ بنا و دیوار های اطراف به ارتفاع۱۰.۱۰ متر از قلوه سنگ و ساروج ساخته شده و در دورۀ ساسانی یا اوایل اسلام بنا شده است؛ رباط شرف که بر سر راه مشهد به سرخس و در میان یک گودال وسیع طبیعی بنا شده و با ۴,۸۶۳ متر مربع زیربنا دارای تزیینات آجری و گچ بری، دو مسجد، و کتیبۀ کوفی با قاب زیبا و گل دار از دورۀ سلجوقی است؛ رباط شیخ علی خان در ۵۰کیلومتری شمال غربی اصفهان که در ۱۰۹۷ق در سلطنت شاه سلیمان صفوی بنا شده است؛ رباط عباس آباد (یا: شاه عباسی) که بر سر راه فیروزکوه به سوادکوه قرار دارد؛ و رباط کریم در نزدیکی تهران که امروزه به شهرستان تبدیل شده است. در برخی منابع، رباط جامع و مجهز را کاروان سرا نامیده اند. نیز ← کاروان سرا

رباط (زیست شناسی). رُباط (زیست شناسی)(ligament)
(یا: رِباط) نوعی بافت پیوندی قابل انعطاف و قوی، متشکل از پروتئین کلاژن. اتصال استخوان به استخوان را در مفاصل متحرک به عهده دارد و در مواردی مفاصل را دربر می گیرد. رباط ها در شرایط طبیعی مانع جابه جایی استخوان ها می شوند، اما به مفصل امکان انعطاف پذیری نیز می دهند. رباط های اطراف مفاصل از بافت رشته ای سفیدی تشکیل شده اند. رباط های دیگر از بافت ارتجاعی زرد تشکیل می شوند و قابلیت محافظت در مقابل فشارهای متفاوت و پیوسته را دارند. رباط های متصل کنندۀ غضروفهای حنجره (جعبه صوتی) از آن جمله اند. تقسیم بندی رباط ها عبارت است از رباط های بندی یا طناب های استوانه ای، دسته های مسطح، و رباط های کپسولی یا رباط های محصورکننده که مفصل را کاملاً می پوشانند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رباط بمعنای بستن اسب در نقطه معین است.
رِباط در لغت چیزی را گویند که مَشک و چهار پا و غیر آن را به وسیله آن ببندند و در اصل، عبارت است از: بستن اسب در نقطه ای معین و تأسیس ساخلو برای مرزبانی. جمع آن رُبُطْ است.
معنای اصطلاحی رباط
در اصطلاح، رباط و مرابط به مرز داری، اقامت گزیدن در مرز، نگهبانی دادن در اطراف کشور و مرزها، دیدبانی برای آگاهی از احوال دشمن و حفظ کشور از حمله آنان اطلاق می شود.
کمترین مدت برای صدق رباط
کمترین مدت برای صدق رباط و مرابط سه روز است و بیشترین آن چهل روز. چنانچه بیشتر از چهل روز در مرز توقف کند، جهاد محسوب می شود،... ولی احمدبن حنبل گفته است: کمترین آن حدّی ندارد.
رباط و مرابطه در قرآن کریم
...

[ویکی الکتاب] معنی رِّبَاطِ: بسته شده (رباط مبالغه در ربط است ، و ربط همان عقد یا گره است ، با این تفاوت که ربط سستتر از عقد و عقد محکمتر از ربط است و رباط از ربط رساتر است در عبارت "رِّبَاطِ ﭐلْخَیْلِ " منظور اسبهای بسته شده و آماده برای کارزار است یا اسبهای ورزیده )
ریشه کلمه:
ربط (۵ بار)

«مُرابَطَه» از مادّه «رَبط» به معنای محافظت مرزها و همچنین به معنای مراقبت از هر چیز دیگر می آید، و به محل بستن و نگاهداری حیوانات «رِباط» گفته می شود و به همین تناسب کاروانسرا را عرب «رِباط» می گوید.

پیشنهاد کاربران

رباط: پیوست، زردپی، رشته راه، رشته قنات

کاروانسرا

رباط: کاروانسرا، کنایه از محل اقامت ناپایدار و موقتی.
( ( در گذر زین رباط غرچه فریب
در گذر زین رباطِ مردُ مخوار ) )
دکتر شفیعی کدکنی در مورد این واژه می نویسد: ( ( اماکنی که در وسط راه، میان شهر ها، برای استراحت و فرود آمدن موقت مسافران می ساخته اند. در دوره های بعد و مخصوصاً در عراق و مصر و شام به خانقاه های صوفیه نیز اطلاق می شده است. ) )
تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶۷. )



رباط= خانقاه=صومعه=مدرسه= مسجد=تکیه=زاویه= مجلس وعظ
کلمات فوق در اشعار شاعران بخصوص حافظ کاربرد واحدی دارند و نقطه مقابل آنها عبارتند از:
دیر مغان= کوی مغان= سرای مغان= خرابات= خرابات مغان= میکده= کوی میکده= خمخانه=میخانه

رباط یا لیگامان گروهی از بافت های فیبر مانند هستند که در اطراف مفاصل قرار دارندو معمولا استخوانی را به استخوان دیگر وصل میکنند

رباط در اسلام به معنای دفاع از خود می باشد.

رباط robat , در آناتومی پزشکی به معنی لیگامان رابط دهنده دو استخوان ودر عامه نام محل هایی که رابط بین دو شهر هستند مانند رباط پشت بادام ، رباط شهر بابک


کلمات دیگر: