کلمه جو
صفحه اصلی

بابک

فارسی به انگلیسی

trustworthy, trusty

فرهنگ اسم ها

اسم: بابک (پسر) (فارسی، اوستایی، پهلوی، کردی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: bābak) (فارسی: بابک) (انگلیسی: babak)
معنی: پدر، استوار، امین، پرورنده، پرورنده و پدر را گویند، ( در قدیم ) خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی، پدر جان، ( اَعلام ) ) پدر اردشیر بابکان [قرن میلادی]، ) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود [قرن هجری]، ) نام موبدی در روزگار انوشیروان که دیوان عرض و سپاه به دست وی بود، ) بابک خرّم دین [ هجری] رهبر ایرانی خرّمدینان، که قیام آنان را در آذربایجان بر ضدّ خلیفه ی عباسی رهبری کرد، سرانجام افشین او را فریب داد و دستگیر کرد و او در بغداد کشته شد، ( در اعلام ) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود، پدر کوچک، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبِد معبد آناهیتا و پدراردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد «علی اصغر سریری» ( نگارش کردی

(تلفظ: bābak) پرورنده و پدر را گویند ؛ (در قدیم) خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی ؛ پدر جان ؛ (در اعلام) نام دلاور ایرانی که از سوی اردوان فرمانروای اصطخر بود ؛ نام موبدی در روزگار انوشیروان که دیوان عرض و سپاه به دست وی بود.


فرهنگ فارسی

پسر ساسان موبد معبد آناهیته ( اناهید ) در استخر بود . بابک با دختر امیری محلی ازدواج کرد و بوسیله کودتایی قدرت را از دست او گرفت . وی پدر اردشیر اول موسس سلسله ساسانی است و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتند . جلوس بابک مبدا تاریخی جدید به شمار می رود ( ۲٠۸ م . )
مصغر باب یعنی پدر کوچک و بمعنی پرورش، دهنده وتربیت کننده، به معنی امین و استوار، و درستکار نیز گفته شده
( اسم ) پدر ( بتحبیب ) : ( پسر گفتش ای بابک نامجوی . یکی مشکلت می بپرسم بگوی . ) ( بوستان )
شهری در حوالی کرمان است

فرهنگ معین

(بَ ) ( اِ. ) پدر.

لغت نامه دهخدا

بابک. [ ب َ ] ( اِ مصغر ) پرورنده و پدر را گویند.( برهان ) ( انجمن آرا ). به معنی پدر بود :
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی.
( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304 ).
بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست.
خاقانی.
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی.
سعدی ( بوستان ).
|| تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ). پدر کوچک ، پاپک یعنی پدرجان. ( فرهنگ شاهنامه دکتر شفق ). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند :
مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک
مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک.
سوزنی.
|| امین و استوار باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ). || نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. ( برهان ) ( آنندراج ).

بابک. [ ب َ ] ( اِخ ) یا پاپَک پادشاه عظیم الشأنی که اردشیر دخترزاده او بود و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتندی. ( برهان ). شاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندند. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ) ( اوبهی ). نام پادشاه پارس ، نبسه دخترین او را اردشیر بابک خواندندی. ( شرفنامه منیری ). نام پادشاه پارس که جد مادری اردشیربن ساسان است و به این جهت اردشیر را باو نسبت دهند و او پیش از سلطنت اردشیر حکمرانی داشته و شهربابک از بناهای اوست و هنوز در حوالی کرمان معمور است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نام پادشاهی که اردشیر دخترزاده او بود. ( غیاث ). نام پدر اردشیر ساسانی. ( فرهنگ شاهنامه دکتر شفق ص 34 ). فردوسی داستان بابک و ساسان را چنین آورده است :
چو زو [ نرسی ] بگذری نامدار اردوان
خردمند و بارای و روشن روان
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی بارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندیش مرز مهان
باستخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی
... چو دارا برزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند و جنگی و ساسان بنام
پدر را بدان گونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
از آن لشکر روم بگریخت اوی
بدام بلا برنیاویخت اوی
به هندوستان در بزاری بمرد

بابک . [ ب َ ] (اِخ ) ابن ساسان الاصغر، نسبش به بهمن بن اسفندیار میرسد. رجوع به بابک (پاپک )و رجوع بحبیب السیر چاپ خیام ج 1 ص 221 و تاریخ سیستان ص 201 و ایران باستان چاپ 1317 ج 3 ص 2568 شود.


بابک . [ ب َ ] (اِخ ) ابن بهرام ، شاگرد شیلی بود. از مغتسله ، فرقه ای از صابئین . (الفهرست ابن الندیم چاپ مصر ص 8 - 477).


بابک . [ ب َ ] (اِخ ) نام شهری بحوالی کرمان : و شهر بابک از بناهای اوست (بابک ) و هنوز در حوالی کرمان معمور است . (آنندراج ). این بابک از قبل اردوان حاکم فارس بود و شهر بابک میان فارس و کرمان به او منسوبست . (تاریخ گزیده چاپ عکسی لندن ص 104).


بابک . [ ب َ ] (اِخ ) نام معبری که ساسان را بشارت تولد اردشیر داده بود. (آنندراج )(غیاث ، ذیل بابکان )، و ظاهراً براساس نیست . رجوع بماده ٔ قبل شود.


بابک . [ ب َ ] (اِ مصغر) پرورنده و پدر را گویند.(برهان ) (انجمن آرا). به معنی پدر بود :
یکبار طبع آدمیان گیر و مردمان
گر آدمست بابت وفرزند بابکی .

(فرهنگ اسدی چ اقبال ص 304).


بابکت باد قدس شد چه عجب
عیسی قدس باد بابک تست .

خاقانی .


پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلت می بپرسم بگوی .

سعدی (بوستان ).


|| تصغیر باب چنانکه مامک تصغیر مام است و این تصغیر بجهت تعظیم است . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). پدر کوچک ، پاپک یعنی پدرجان . (فرهنگ شاهنامه ٔ دکتر شفق ). و گاه پدر خطاب بفرزند بابک کند :
مزن چنگ ای پسر در جنگ بابک
مکن زین پس بجنگ آهنگ بابک .

سوزنی .


|| امین و استوار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). || نوعی از فیروزه که آنرا شهربابکی میگویند. (برهان ) (آنندراج ).

بابک . [ ب َ ] (اِخ ) نام موبدی در زمان انوشیروان به استخر. (فرهنگ شاهنامه ٔ دکترشفق ص 34).
ورا [ انوشیروان را ] موبدی بود بابک بنام
هشیوار و بینادل و شادکام .

فردوسی .



بابک . [ ب َ ] (اِخ ) یا پاپَک پادشاه عظیم الشأنی که اردشیر دخترزاده ٔ او بود و او را بدان سبب اردشیر بابکان گفتندی . (برهان ) . شاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ) (اوبهی ). نام پادشاه پارس ، نبسه ٔ دخترین او را اردشیر بابک خواندندی . (شرفنامه ٔ منیری ). نام پادشاه پارس که جد مادری اردشیربن ساسان است و به این جهت اردشیر را باو نسبت دهند و او پیش از سلطنت اردشیر حکمرانی داشته و شهربابک از بناهای اوست و هنوز در حوالی کرمان معمور است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام پادشاهی که اردشیر دخترزاده ٔ او بود. (غیاث ). نام پدر اردشیر ساسانی . (فرهنگ شاهنامه ٔ دکتر شفق ص 34). فردوسی داستان بابک و ساسان را چنین آورده است :
چو زو [ نرسی ] بگذری نامدار اردوان
خردمند و بارای و روشن روان
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی بارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز تا اصفهان
که داننده خواندیش مرز مهان
باستخر بد بابک از دست اوی
که تنین خروشان بد از شست اوی
... چو دارا برزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند و جنگی و ساسان بنام
پدر را بدان گونه چون کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
از آن لشکر روم بگریخت اوی
بدام بلا برنیاویخت اوی
به هندوستان در بزاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماند خرد
برین همنشان تا چهارم پسر
همی نام ساسانش کردی پدر
شبانان بدندی و گر ساربان
همه ساله با درد و رنج گران
چو نزد شبانان بابک رسید
بدشت آمد و سرشبان را بدید
بدو گفت مزدورت آید بکار
که ایدر گذارد به بد روزگار
بپذرفت بدبخت را سرشبان
همی داشت با رنج روز و شبان
چو شد کارگرمرد آمد پسند
شبان سرشبان گشت بر گوسپند
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش بخواب
که ساسان به پیل ژیان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
هر آن کس که آمد بر او فراز
بر او آفرین کرد و بردش نماز
زمین را بخوبی بیاراستی
دل تیره ازغم بپیراستی
بدیگر شب اندر چو بابک بخفت
همی بود با مغزش اندیشه جفت
چنین دید در خواب کآتش پرست
سه آتش ببردی فروزان بدست
چو آذرگشسب و چو خراد و مهر
فروزان به کردار گردان سپهر
همه پیش ساسان فروزان بدی
به هر آتشی عود سوزان بدی
سر بابک از خواب بیدار شد
روان و دلش پر ز تیمار شد
هر آن کس که در خواب دانا بدند
به هر دانشی بر توانا بدند
بایوان بابک شدند انجمن
بزرگان فرزانه و رای زن
چو بابک سخن برگشاد از نهفت
همه خواب یکسر بایشان بگفت
نهاده بدو گوش پاسخ سرای
پراندیشه شد زان سخن رهنمای
سرانجام گفت ای سرافراز شاه
بتأویل این کرد باید نگاه
کسی را که دیدی تو زینسان بخواب
بشاهی برآرد سر از آفتاب
ور ایدون که این خواب ازو بگذرد
پسر باشدش کز جهان برخورد
چو بابک شنید این سخن گشت شاد
براندازه شان یک بیک هدیه داد
بفرمود تا سرشبان از رمه
بر بابک آمد بروز دمه
بیامد شبان پیش او با گلیم
برو جامه پشمین و دل پر زبیم
بپرداخت بابک ز بیگانه جای
بدر شد پرستنده و رهنمای
ز ساسان بپرسید و بنواختش
بر خویش نزدیک بنشاختش
بپرسیدش از گوهر و از نژاد
شبان زو بترسید و پاسخ نداد
وزان پس بدو گفت کای شهریار
شبان را بجان گر دهی زینهار
بگویم ز گوهر همه هرچه هست
چو دستم بگیری به پیمان بدست
که با من نسازی بدی در جهان
نه در آشکارا نه اندر نهان
چو بشنید بابک زبان برگشاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
که بر تو نسازم بچیزی گزند
بدارمت شادان دل و ارجمند
ببابک چنین گفت از آن پس شبان
که من پورساسانم ای پهلوان
نبیره جهاندار شاه اردشیر
که بهمنش خواند همی یاد گیر
سرافراز پور یل اسفندیار
ز گشتاسب اندر جهان یادگار
چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن که او دید خواب
بدو گفت بابک به گرمابه شو
همی باش تا خلعت آرند نو
بیاورد پس جامه ٔ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی
یکی کاخ پرمایه او را بساخت
از آن سرشبانی سرش برفراخت
مر او را بدان کاخ در جای کرد
غلام و پرستنده برپای کرد
بهر آلتی سرفرازیش داد
هم از خواسته بی نیازیش داد
بدو داد پس دختر خویش را
پسندیده و افسر خویش را.

فردوسی . (شاهنامه چ بروخیم ج 7 صص 1922 - 1926؛ چ خاور ج 4 صص 86- 88). مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: چنین روایتست که بهمن را پسری بود نام وی ساسان ، چون بهمن پادشاهی دختر را داد [ وی ] ننگ آمدش ازین کار و بدور جای برفت ، و نسب خویش پوشیده کرد، و گوسفند چندبدست آورد و همی داشتی تا بهندوستان اندر بمرد، و از وی پسری ماند هم ساسان نام بود، تا پنجمین پسر همچنان [ ساسان ] نام همی نهادند، و روزگار اندر محنت و شبانی کردن همی گذاشتند تا پاپک پادشاه اصطخر خوابها دید که بجایگاه گفته شود. و ساسان را از کوه بیاورد. و دختری بوی داد و از وی اردشیر بزاد، گفت پسر منست ، نیارست از بیم اشکانیان نسب او پیدا کردن ، تا بپادشاهی رسد. و اندر تاریخ چنانست که پاپک پسر خود ساسان بود و اردشیر از وی بزاد، و نسب او در سیرالملوک چنین است : اردشیربن پاپک بن ساسان بن فانک بن مهونس بن ساسان بهمن بن اسفندیار و خدای تعالی علیم تر است بر آن . و اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او بدینارها بود، و شلوار آسمان گون و تاج سبز در زر، و نیزه ٔ قایم در دست . (مجمل التواریخ والقصص صص 32 - 33).


حمداﷲ مستوفی در تاریخ خود آرد: ...این بابک از قبل اردوان حاکم فارس بود و شهربابک میان فارس و کرمان باو منسوب است . پدر اردشیررا ساسان نام بود از نسل ساسان بهمن . پدر اردشیر شبانی بابک کردی . بابک در حق او خوابی دید از نژادش پرسید، اظهار کرد. بابک او را معزز داشت و دختر داد و اردشیر متولد شد. چون بحد بلوغ رسید بخدمت اردوان رفت با سریتی از سراری او سر برآوردند و بگریختند و بفارس رفتند اردوان پسر خود را به جنگ او فرستاد اردشیر به او مظفر شد و به جنگ اردوان آمد و او را بظاهر ری بعد از محاربه بکشت و بر ملک او مستولی شد و دخترش را زن کرد دختر بفریب برادر اردشیر را زهر خواست داد. اردشیر فهم کرد او را به وزیر داد تا بکشد زن گفت حامله ام . چون اردشیر را پسر نبود وزیر او را زینهار داد و خود را خصی کرد بعد از چند ماه شاهپور ازو متولد شد وزیر او را بپرورد ودر دهسالگی در حالت گوی باختن بر اردشیر ظاهر گشت . وزیر احوال عرضه داشت وزیر را نوازش کرد. آل برامکه از تخم آن وزیرند. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن 1328 هَ . ق . ص 104). کریستن سن دانمارکی در تاریخ خود آرد: ساسان مردی از دودمان نجبا بود با زنی از خانواده ٔ بازرنگی که نامش ظاهراً دینگ بود وصلت کرد. ساسان در معبد اناهیذ (اناهیتا) در شهر استخر سمت ریاست داشت پس از او پسرش پاپک جانشین شد و روابط خود را با بازرنگی ها مغتنم شمرده یکی از پسران خود را که اردشیر نام داشت در دارابگرد بمقام عالی نظامی ارگبذ رسانید. تقریباً بعد از 212 م . اردشیر چند تن از ملوک پارس را مغلوب و هلاک کرد و مقام آنان را صاحب شد. مقارن این احوال پاپک بر گوچیهرشاه که خویشاوند او بود شورید و مکان گوچیهر را که معروف به کاخ سفید بود به تصرف آورد. گوچیهر را کشته خود بر اریکه ٔ سلطنت نشست . البته اردشیر مایل بود که پادشاه سرتاسر ایالت پارس شود ولی پاپک از قصد پسر جاه طلب خود هراسان شده نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان (ارتبان پنجم ) نوشت و رخصت طلبید که تاج گوچیهر را بسر فرزند ارشد خویش شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او پاپک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. پاپک اندکی بعد از این واقعه بدرود حیات گفت و شاهپور بجای او نشست . (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ صص 106- 107). رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 188 س 16 و عیون الانباء ج 1 ص 157 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

فرهنگ عمید

۱. عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر، پدرجان: یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی (اسدی: لغت نامه: بابک ).
۲. (صفت ) پرورش دهنده، تربیت کننده.
۳. (صفت ) امین، استوار، درستکار.

دانشنامه عمومی

بابک رهبر اصلی مبارزان ایرانی خرمدین بود.
بابک (نام)
بابک همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
شهرستان بابک، یکی از بخش های نخجوان
بابک (بیله سوار) روستایی در استان اردبیل
بابک (شهر)
بابک (کتاب)
بابک (بشاگرد)

بابک (ابهام زدایی). بابک رهبر اصلی مبارزان ایرانی خرمدین بود.
بابک (نام)
شهرستان بابک، یکی از بخش های نخجوان
بابک (بیله سوار) روستایی در استان اردبیل
بابک (شهر)
بابک (کتاب)
بابک (بشاگرد)
بابک همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

بابک (بشاگرد). ، بابک (بشاگرد) روستایی از بخش مرکزی شهرستان بشاگرد شهرستان بشاگرد استان هرمزگان ایران
این روستا در دهستان سردشت قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۴۷۰ نفر (۴۵خانوار) بوده است.

بابک (بیله سوار). مختصات: ۳۹°۲۸′۲۳″شمالی ۴۸°۱۴′۳۲″شرقی / ۳۹٫۴۷۲۹۴°شمالی ۴۸٫۲۴۲۲۸°شرقی / 39.47294; 48.24228
فهرست روستاهای شهرستان بیله سوار
فهرست روستاهای ایران
بابک روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان بیله سوار، بخش مرکزی، دهستان گوگ تپه قرار دارد.
روستای بابک طرف شمال غربی شهرستان بیله سوار واقع شده ونسبت به آن در ارتفاع بالاتری قرار دارد ارتفاع روستا از سطح دریا۳۳۷ متر و در ۴۸درجه جنوبی و ۳۹درجه شمالی کره زمین قرار گرفته است. گونه های گیاهی روستا گونه های گیاهی مختلفی در این روستا رشد ونمو می کند که به دو دسته تقسیم می شوند: دستهٔ اول جزوگیاهان زراعی منطقه شامل: گندم، جو، عدس، سویا، کنجد، ذرت، سورگوم، لوبیا، کلزا، نخود، یونجه، شبدر، پنبه وانواع سیفی جات وسبزیجات -دسته دوم جزو عف های هرز غالب منطقه شامل: یولاف وحشی ‘ ارزن وحشی، قیاق، کنگروحشی، پنجه مرغی، سوروف، پیچک صحرایی، بی تی راغ، سیاهدانه، خونی واش، ترشک و…
گونه های جانوری روستا (منطقه) -گونه های اهلی شامل: گاو، گوسفند، گاو میش، اسب، سگ، بز، الاغ -گونه های وحشی شامل: گرگ، روباه، خوک، گراز، شغال، سگ آبی، گربه وحشی، خرگوش، لاک پشت، انواع مارهای سمی وغیر سمی، موش، سمور، سوسمار، جوجه تیغی و… انواع پرندگان مهاجر وبومی شامل غازهای وحشی، قو، درنا، لک لک، اوردک، خروس، کپک مرغ تاج دار ع سار، تاتار، گنجشک، بوقلمون، مرغ و… تاریخچه پیدایش روستا روستا بعد از کانال کشی آب های زراعی بر روی یک تپه همار با مساحت ۳۱۰هکتاردرتاریخ ۵۷–۵۶ بنا گردیده. ساکنان روستا اکثریت از طایفه های طالش میکائیل، خسرولو، مغانلو، قوجه بیگلو، قره باغلو، قره داغ لو، نوشونلو و… تشکیل یافته. طایفه های ذکرشده کوچ نشینان عشایر شاه سون بودند که بعد از طرح تقسیم اراضی اسکان یافتند امرار معاش ساکنین روستا از طریق کشاورزی ودامداری می باشد. منابع تاریخی در رابطه با روستا گفته می شود که نادرشاه قاجار برای آبادانی زمین های زراعی منطقه کانال های آبی با کمک نیروی انسانی از اصلاندوز شروع کرده و بعد از گذشت روستاهای تازه کند، گوردگل، بابک وادامه مسیر تا خاک کشور آذربایجان بوده است. تپه های ایجاده شده از حفر کانال تا به امروز با قیمانده و به نام کانال نادرشاه مشهور می باشد. منطقه دیگری به نام آغ آلو که مردمانی در آنجا زندگی می کردند که با وجود کم آبی های شدید وتابستانهای سوزان آن ها برای خود دریاچه درست کرده و از آب آن استفاده می نمودند ورسوب های بجا مانده وجود این دریاچه را ثابت کرده است. فاصله با شهر نزدیکترین شهر به روستا در طرف شرق شهرستان بیله سوار با فاصله ۱۵کیلومتری واقع شده که برای انجام کلیه کارهای اداری مردمان روستا به این شهر می روند از غرب بخش جعفرآباد با فاصله ۱۵ کیلومتر از جنوب روستاهای خانباباکندی، روح کندی و از شمال کشور آذربایجان می باشد. شکل سکونت روستا شکل روستا اوایل به علت خطرحیوانات وحشی ودزدان دام طیور واستفاده بهینه از زمین های آبی به صورت متراکم با نمای بیرونی ساختمانی به شکل شیروانی تشکیل گردیده که بعدها بعد از اجرای طرح هادی شکل خیابانهاوکوچه ها وساختمانها ی روستا عادی تر شده است. ساکنین روستا در موقع تشکیل حدود۲۰۰ خانوار بوده که الان به حدود ۸۰۰خانوار با جمعیت تقریبی ۳۸۰۰نفر رسیده است. اماکن درونی روستا متشکل از یک مدرسه ابتدائی دخترانه وپسرانه، مدرسه راهنمایی پسرانه مدرسه راهنمایی ودبیرستان دخترانه ودبیرستان پسرانه، مخابرات، مرکز بهداشت، دهیاری، مرکز ترویج وخدمات جهاد کشاورزی، کتابخانه عمومی، پست بانک، دارالقرآن، مهد کودک، پایگاه مقاومت بسیج، جایگاه سوخت، انبار سیلو، شرکت تعاونی روستایی، بانک صادرات، بانک ملی، خانه های سازمانی وابسته به جهاد کشاورزی ودارای سه مسجد به نام های مسجد جامع، صاحب الزمان، عباسی وچندین حسینه هیئت های مذهبی می باشد.

بابک (شهر). بابک (به لاتین: Babek) یک شهر در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان بابک واقع شده است.
فهرست شهرهای جمهوری آذربایجان
بابک ۳٬۲۵۲ نفر جمعیت دارد و ۸۲۷ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
نام این شهر پیش از سال ۱۹۷۸ تازاکند بود اما پس از آن به افتخار سردار ایرانی بابک خرمدین، شهر به نام بابک نامگذاری شد.

بابک (فیلم). بابک (ترکی آذربایجانی: Babək) یک فیلم تاریخی است که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد.
۱۹۷۹ (۱۹۷۹)
این فیلم توسط Azerbaijanfilm، یک شرکت فیلم آذربایجانی، در دوران اتحاد جماهیر شوروی تولید شده است. موضوع فیلم در مورد بابک خرمدین رهبر آذربایجانی جنبش سرخ جامگان و قیام و نبرد وی با بغای کبیر سردار ترک بر ضد خلافت عباسیان است.

بابک (نام). بابک معرب نام ایرانی پاپک است بابک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان بوده است به گفته ریچارد فرای معادل نام بابک (نیای ساسانیان) در پارسی میانه «پاپک» و «پابگ» است.شخصیت های تاریخی که بابک نام داشتند، بابک پدر اردشیر، بابک (وزیر خسرو انوشیروان)، بابک خرمدین هستند.
بابک خرمدین ،ابرقهرمان ایرانی
رضا بابک (زاده ۱۳۲۴)، هنرپیشهٔ ایرانی
بابک افشار، آهنگ ساز موسیقی ایران
بابک بیات، نوازنده، تنظیم کننده، آهنگساز موسیقی فیلم و موسیقی پاپ ایرانی
بابک تختی، ناشر و نویسنده ایرانی
بابک احمدی، از مؤلفان و پژوهندگان چپگرای ایرانی
بابک اطمینانی، نقاش معاصر ایرانی
بابک امینی، گیتاریست ایرانی
بابک (وزیر خسرو انوشیروان) موبد و سپهبد ِ لشکر انوشیروان
بابک، رهبر جنبش سرخ جامگان
بابک پدر اردشیر، فرمانروای اصطخر و پدر بنیانگذار سلسله ساسانی
بابک پاییزان ( زاده۱۳۶۱) دوبلر و گوینده
بابک جهانبخش خواننده ایرانی
به گفته مایکل هِش (آذری شناس آلمانی)، نام بابا نخست در زبان فارسی نو (فارسی دری یا فارسی امروزین) به کار رفته، سپس وارد زبان های دیگر (از جمله ترکی آذری) گشته اشت. حتی کلمه چینی 爸爸 به معنی بابا، در ادبیات کلاسیک چینی غایب است. آغازین ترین مثال این دانشمند برای ادعایش، بابک خرمدین (درگذشت 838 میلادی) است.
«بابک» یا «پاپک» یا «باب» یک نام اصیل ایرانی است. این نام بارها در نامه ها و سروده های چامه سرایان پارسی گو به معنی «پدر» آمده است:
بدو گفت این باب کارآزمای * چه داری چنین خیره ما را به پای (فردوسی)

بابک (وزیر خسرو انوشیروان). بابک (پارسی میانه: پابگ) اصلاح گر ارتش ساسانی و مسئول وزارتخانه جنگجویان (دیوان مقاتله) در طی حکمرانی خسرو اول انوشیروان در سده ۶ (میلادی) است. طبری او را مردی اصیل زاده معروف برای ویژگی بخشندگی و استعدادش ذکر می کند، نام کاملش را بابک پسر «ʾlbyrwʾn» ثبت می کند که نئولدکه این نام را بیروان، محمدتقی بهار نام را بابک پسر بیرو با احتساب بیرو فامیل درجه دو ویرو، نام رومیایی برادر رامین در منظومه ویس و رامین شرح می دهد و احمد تفضلی بهروان را پیشنهاد می کند.
بابک به عنوان یکی از منشی ها (مِن الکتاب) ذکر شده، ولی در اصل به نظر می رسد که همان طور که در شاهنامه حکایت شده، موبد باشد. علامت هایی برای اینکه شخصی با نام بابک برای یک موبد وجود دارد، ولی هیچ کس تا کنون شخصی با این علائم نشناخته است.
بابک مسئول وزارت جنگجویان (پارسی میانه: دیوانِ گند، عربی: دیوان الجند یا دیوان المقاتله) توسط خسرو اول انوشیروان (حکومت ۵۳۱–۵۷۹ م) طی قسمتی از اصلاحات نظامی اش شد. منابع ما گزارش می دهند که او باید نیروهای سواره نظام و پیاده نظام را که باید برای اطمینان از داشتن یونیفرم، تجهیزات و سلاح های مناسب بازرسی می شدند را اصلاح می کرد. به نظر می رسد که خسرو اول ایجاد ارتش منظمش که از اشراف زادگان از طبقه های مختلف تشکیل شده اند، به بابک سپرده بود. این نیز روشن است که تجهیزات لازم برای سواره نظام شامل زره اسب، کت زره ای، سینه بند زره ای، زره پا، شمشیر، نیزه، سپر، گرز، کمربند، گرز یا تبر جنگی، تیردان شامل ۲ کمان با زه هایشان، ۳۰ تیر و ۲ ریسمان آویزان شده از پشت کلاه خود می شود.
سواره نظام را جلوی بابک به صف کرده اند تا او آنها را بازرسی کند. این داستان به طور مختلف توسط طبری، بلعمی، فردوسی روایت شده است. نیروها، مجهز شده، خودشان را به بابک نمایش می دهند، در حالی که بابک بر روی فرشی نشسته و بر بالشتکی تکیه می زند؛ ولی او آنها را بازمی گرداند تا روز بعد «همگان» یعنی پادشاه خسرو، خودش را نشان دهد و به درستی لباس پوشیده و مجهز کند. در غیر اینصورت او نمی تواند مبلغ سالانه اش را بگیرد. بیشترین پرداخت برای سواره نظام ۴۰۰۰ درهم بود ولی شاه می تواند درهم اضافی برای خدمات نظامی اش دریافت کند. این داستان نشان می دهد که همگان مشمول قانون و اصلاحات شاه می شوند، و هیچ کسی اجازه ندارد از فرمان بابک سرپیچی کند.

بابک (کتاب). بابک (به فرانسوی: Le Monde comme il va) حکایتی تمثیلی و فلسفی است که توسط ولتر، نویسندهٔ اهل فرانسه نوشته شده است. داستان به ظاهر در سرزمین پارس می گذرد اما در واقع مربوط به پاریس است.

دانشنامه آزاد فارسی

پدر اَردَشیر بابَکان سرسلسلۀ ساسانیان. نام او پاپَک هم ضبط شده است. در داستان های گوناگون نام چند بابَک با یکدیگر خلط شده است. در شاهنامۀ فردوسی از ساسان پسر دارا پسری می ماند ساسان نام؛ و تا چهار نسل پدران نام ساسان بر پسران خود می نهند؛ که همه به چوپانی و ساربانی روزگار می گذراندند. آخرین ساسان به پارس بازمی گردد و با شغل چوپانی به خدمت بابک، فرمانروای استخر، درمی آید. بابک دختر خود را به او می دهد و اردشیر زاده می شود. گزارش های ابن اثیر و میرخواند جز در جزئیات با شاهنامۀ فردوسی هماهنگ است. ساسان، پدربزرگ اردشیر با دختری به نام رام بِهِشت از خانوادۀ سلطنتی ازدواج کرد و رئیس معبد آناهیتا در اِستَخر شد. پسر او بابک جانشین پدر شد؛ و سپس پسر او اردشیر، این مقام را به ارث برد. بابک در حدود ۲۰۰ م اَرگَبدی دارابگَرد را برای پسرش مقرر کرد و با کشتن گوچِهر (گوزَهر)، امیر استخر، در ۲۲۰ م، با تسلط بر تمامی پارس، از اَردَوان پنجم اشکانی خواست تا اجازه دهد که پسر بزرگش شاپور به جای گوچهر، شاه استخر شود؛ اما اردوان مخالفت کرد.

نقل قول ها

بابک (پدر اردشیر). بابک (به پارسی میانه: Pāpak, Pābag) (؟ -۲۲۲) موبد آتشکده آناهیتا، پدر اردشیر ساسانی.

پیشنهاد کاربران

پدر مهربان

بابک :پدر کوچک, پرونده آدمیزاد برای زندگی و سواد آموزی

اسمی است در زبانی پهلوی
و در تمام اقوام آریایی رایج است
بابک در زبانی لر ی به معنی::پدر کوچک
بابک::پاپک.
اسم لری پاپا::بابا

قوم پارس::اجداد قوم بزرگ لر آریایی
لر::لهراسب جد داریوش هخامنشی

بابک به معنای پدر کوچک

پدر کوچک

به نظرم اسم قشنگیه.
بیشتر معنی ( مرد محکم )
برازنده تره برای این اسم
امضاء:1397. 09. 08
ساعت:8:38

بابک خررمدین یا بابک هوررمدین، همان گونه که نامش و نام آیین و سپاهیانش به خوبی نشان می دهند یک ایرانی با زبان پارسی پهلوی بوده است. کسانی که او را از مردم گردستان بشناسند، شاید چون زبانشان ریشه پارسی پهلوی دارد، تا اندازه ای اَهلَو ( به حقّ ) باشند، با این همه، به هم میهنان آذری باید گفت که بابک تورک نبوده است، ایز ( حتّی ) اگر آن گونه که این هم میهنان ارجمند اندیشیده اند، بابک نامی همپای و همانند اتابک بوده، درباره خررمدین/ هوررمدین چه می گویند. خررم یا هوررم واژه ای پارسی پهلوی است که در نامیدن روستاگ ( شهر ) داستانیگ ( تاریخی ) خررم آباد نیز از آن بهره گرفته شده است و نامی نو و . . . هم نیست که بشود کاربرد آن را به کشورداران پیشین چون رضاشاه پیوند داد. بابک خررمدین همانگونه که می دانیم، با افشین از سرزمین هوراسان/ خراسان نیز دیداری رو در رو داشته است که او نیز سرداری ایرانی بوده که با راهبردی جدا از راهبرد بابک، به نبرد پَدیرَگِ اعراب مسلمان پرداخته بود و در این راه بابک را به دست اعراب سپرد. افشین نیز نامی پارسی پهلوی دارد و او نیز به همین زبان سخن می گفت. از این رو، هر دو سردار ایرانی توانستند بی هیچ میانجی ای با هم در پرستشگاهی گفتگو نمایند. همچنین، به هم میهنان آذری باید یادآوری نمایم که بابک از بن پاپیتن آمده است و از این روی درست تر آن است که آن را پاپک بدانیم. این واژه پارسی پهلوی یکی از مایه های سربلندی ما ایرانیان است که مرد خانواده نیز از همین بن نام خود را می گیرد.
پاپیتَن ( پاپ - ) : پدری کردن، سرپرستی کردن
پاپیتار: پدر، سرپرست؛ این واژه پارسی با گذر زمان به پیتار، پیتر، پدر، پادره ( اسپانیایی ) ، فاتا ( آلمانی ) ، و فادر ( انگلیسی ) در پارسی و زبان های دیگر دگرگونی یافته است.
پاپاگ: پاپا، بابا
پاپان: بابان، بابا، سرپرست، پدر
پاپک: بابک، بابا، سرپرست؛ ابزاری برای سرپرستی و پدری کردن
پاپینَگ: پاپک
پاپیشن: سرپرستی/ پدری کردن
پاپیشنیه: سرپرستی/ پدری
پاپیتَگ: سرپرستی شده
چون بسیاری از دشمنان مردم ایران در درون و بیرون کشور همواره بر آن کوشیده اند که مردم این سرزمین زیبا را پَدیرَگِ ( علیه ) هم دشمن کرده و میان آنان جدایی بیفکنند، بایسته است که هم میهنان گرامی چه تورکی گوی و چه فارسی گوی که از زبان و فرهنگ و داستان میهنشان ناآگاه هستند، دستکم این سخنان مرا بخوانند، چون هر دو گروه ستمدیده و بی گناه هستند. خواهشمند است که در روشن کردن جوانان میهن کوشا باشید:
هشت چیم ( دلیل ) برای پارسی پهلوی بودن زبان مادری راستین مردم آدورپایگان ( آذربایجان )
این هشت چیم در زیر آورده می�شوند:
1. نخست به خودمان خوب بنگریم: ما آدورپایگانیان نه مانند مغول�ها از نژاد زرد و زردپوستیم، و نه چشمان باریک و کشیده ای مانند آنان داریم و گیسوان مردم آدورپایگان نیز مانند گیسوان نژاد مغول بلند و باریک نیست. زبان مغول ها زبان ترکی است و پایتخت مغولستان نیز نامی ترکی دارد اولان باتور/ باتیر با شنزار بودن زمین های آن بخش و فرو رفتن در شنزار در پیوند است. به نَخشَگ ( نقشه ) نگاه کنید، جای سم اسبان مغول ها را از مغولستان تا بالای دریای خزر و بالای کوه های قفقاز خواهید دید که با نام های مغولی و ترکی یافتنی و روشن هستند.
2. به نام این کوست ( منطقه ) بنگرید: آدور، آدَر یا آذَر پس از یورش تازیان مسلمان همان واژه پارسی پهلوی با چیم ( معنی ) آتش است و پایگان با چیم پایَگ ها دارای چیم جایگاه ها است. چون در این سرزمین آتشکده های بسیار بوده است از این رو نام این جا نیز آدورپایگان گذاشته شده است که به سخنی نامی، شاید زادگاه زرتشت سپیناگ ( مقدّس ) نیز بوده است و آتشکده آذرگُشَسپ نیز در همین کوست ساخته شده و فروزان بود.
3. به نام کوه ها و رودخانه ها بنگرید:
کوهستان سَگَند/ سَهَند - که پس از یورش تازیان سَهَند نامیده می شود دارای چیم ( معنی ) نستوه و استوار است که گویی جانی چون سگ دارد که اندر آن جای گرفته است. سگ نماد هفت جان داشتن و نستوهی و پایداری است که پسوند - َند با چیم اندر در نامگذاری این کوه به کار گرفته شده است.
کوهستان ساوالان - نیز نامی پارسی پهلوی دارد: ساو همان باج و خراج است که در ایران بزرگ که بخشی از کازاگستان ( قزاقستان ) ، تاجیکستان، گرجستان، ارمنستان، چین، افغانستان، پاکستان، بخشی از روسیه ( مانند شهر دربند "دربند" ) ، بخشی از ترکیه، بخشی از آراگ ( عراق ) ، کویت، امارات متحده، عمان، و بحرین را در بر می گرفت بسیار انباشته می شد و پشته می گشت. ساوال نامی با همین چیم آی ( یعنی ) پشته است و "ان" برای نشان دادن هستی چندین پشته بزرگ و بلند در این کوهستان به کار برده شده است.
رود اَراز/ اَرَس: نیز نامی پارسی پهلوی دارد. راز چیزی پنهان است و پیشوند "اَ" با چیم "نَه" به آن افزوده شده است که آشکار و نمایان بودن این رودخانه همیشگی و پاینده و پُرآب را در ماه های سرد و گرم سال در دشت مُغان نشان بدهد.
دشت مُغان - نیز نامی پارسی پهلوی دارد. مُغ دارای چیم مُخ، و دانشمند است و به دانایان زرتشتی گفته می شد.
4. نام های شهرهای کهن و داستانیگ ( تاریخی ) آدورپایگان نیز به پارسی پهلوی هستند:
تاوریژ/ تاوریز/ تابریز/ تبریز - در میان کوه ها در دره ای جای دارد که دسترسی به آن دشوار بود و تاب و تاو می ستاند و چون دژی چیهریگ ( طبیعی ) بود که در نزدیکی آن روستای اَمَند نیز اردوگاه ارتش بوده است. واژه "اَم" چیم "نیرو و توان" را دارد و در واژه اَماوَند آی ( یعنی ) "توانمند و نیرومند" نیز کاربرد دارد، که به پسوند - َند چسبیده است.
اَرداویل/ اردبیل - نیز از دو واژه "اَردا" و "ویل" ساخته شده است. "اَردا" در نام اردشیر پاپکان پادشاه توانمند ساسانی نیز به کار رفته است. اَرد دارای چیم "به راستی" بوده و نام اله ای در ایران کهن بوده است. "ویل" همان روستاگ و شهر است. شهر راستین، و شاید شهر شیر، جانوری نماد دلاوری و توانمندی.
هِرومیا/ ارومیا/ارومیه: هرومیا نزدیک به امپراتوری روم شرقی بوده است و هنوز بازمانده های داستانیگ ( تاریخی ) آن در ترکیه و سوریه یافته می شوند. از این رو شاید به نام دروازه ایران به آن جا نامگذاری شده است.
خوی - واژه پارسی پهلوی با چیم آب بیرون آمده از پیکر است یا همان عرََق، که با آبهوای گرمسیری آن نیز سازگاری دارد.
خ اُو/ خی اَو/ خیاو/ مشکین شهر - خی اُ در زبان پارسی پهلوی دارای چیم "خوش آب" یا "دارای آب خوب و گوارا" است. خیاو نیز دارای چیم "چادر" است که شاید به جایگاه تابستان گذرانی مردمان دامپرور و کوچنده برمی گردد. مشکین شهر نیز نام نوین این شهر است.
بوناب/بُناب/بِناب - نام پارسی پهلوی است با چیم جایگاهی که آب زیرزمینی دارد. بِن/ بُن/ بون در واژه پارسی پهلوی به چیم ته و ریشه و بیخ است و به گونه بِن نیز ایز ( حتّی ) در شوشتر در استان خوزستان گفته می�شود، همچنان که در آدورپایگان نیز همین گونه نیز خوانده می�شود. آب که همان آب است و چنان روشن است که دیگر جایی برای سخن بیشتر ندارد.
مَرَند - نام پارسی پهلوی دارد: مَر در زبان پارسی پهلوی چیم�های بسیاری دارد. مَر با چیم "آدم بد و جانی" و نیز "محاسبه" در نامگذاری این شهر به کار رفته است. شاید با رخداد زمین لرزه�ای آدمی جانی در آن جا فرو رفته و زیر آوار و خاک مانده و مرده است، و شاید این شهر پس از این زمین لرزه با محاسبات مهندسی آن زمان از نو بنیاد نهاده شده است. واژه "مَر" و پسوند " - َند: اندر، در، درون" در این نام به کار برده شده�اند.
مَراگاگ/ مَراگَگ/ ماراغا/ مراغه - ماراگاگ بر پایه دستور زبان پارسی پهلوی دارای چیم "حسّاس کننده و باهوش کننده" است و مَراگَگ نیز "ابزاری برای حسّاس و باهوش کردن" می باشد. چنین بر می آید که این شهر مانند پاسگاه و جایگاه پاسبانی و آگاهی رسانی بوده است که با هستی دژهای بسیار در آن جا نیز درستی این رای روشن می شود.
گولپا/ گُلپا/ جولفا/ جُلفا - این شهر کهن نیز که در دامنه کوه جای گرفته است نامی پارسی پهلوی دارد که پس از یورش تازیان به ریخت جولفا/ جُلفا درآمده است. گلپا که در زبان پارسی پهلوی گولپا هم خوانده می�شود شهری مانند "گلپا"یگان نام داشته است که "پایگان" آن در آدورپایگان نیز جای گرفته است.
سراو/ سراب - نام این روستاگ ( شهر ) کهن نیز به زبان پارسی پهلوی بوده و از دو واژه سَر و او/ آب ساخته شده است.
هشترود/ سَراسکند/ آذَران - نام هایی چون آذران نیز در سالهای ۱۳۵۵ الی ۱۳۵۷ بر این شهر گذاشته اند اما شهر هشترود از دیرینه و قبل و اصالتاً حدود یک قرن پیش بنام سراسکانرود شناخته شده که در لغت به معنای سر و کان، رود می باشند. هشترود از ریشه کلمات فارسی پهلوی ( اشتا رود ) به معنی رود مقدس است و نام قدیمش سراسکند حکایت همان رود با آب زندگی بخشی است که اسکندر معروف در پی آن بود و محل اصلاحا قلعه ضحاک یک نیایشگاه میترایی می باشد.
دهخوارَگان/ توفارگان/ آذرشهر - همه این نام ها نیز پارسی پهلوی هستند، خوارَگ در زبان پارسی پهلوی دارای چیم "آشامیدنی" است که با هستی رود و بونخان های ( منابع ) آب در این شهر همخوانی دارد.
میانگ/ میانه/ میانا/ میاناگ - واژه ای پارسی پهلوی است که در نامیدن شهر میانه نیز به کار گرفته شده است. با خوانش میانا نیز باز واژه پارسی پهلوی است که دارای چیم "نیم کننده" است.
سراو/ سراب - از دو واژه سَر و او/ آب ساخته شده که هر دو واژه پارسی پهلوی هستند. نام همانندی نیز در سیستان و بلوچستان هست، نام روستاگ ( شهر ) سَراوان که از سَر و اوان با چیم آبان ( گرد شده واژه آب ) ساخته شده است که هر دو واژگانی پارسی پهلوی هستند.
هوراند - نام این کوست ( منطقه ) نیز نامی پارسی پهلوی ساخته شده از هور ( خورشید ) و اند ( - َند، کوتاه شده�ی اَندَر: در ) است که شاید به چیم ( معنی ) سرزمین خورشید باشد. باید دانست که نام خُراسان نیز در ایران کهن هوراسان بوده است که هور به چیم خورشید و آسان به چیم آینده است و هوراسان رویهمرفته دارای چیم خاوَر ( به زبان عربی: شرق، مشرق ) می�باشد.
5. به فرهنگ و جشن های آدورپایگان بنگرید: جشن نوروز، جشن های ماهیانه مهرگان و . . . ، شب یلدا، چهارشنبه سوری ( واژه پارسی پهلوی ) همه جشن های آیینی همه ما ایرانیان هستند که از زمان پیشدادیان تا به امروز در رویایی با برخی دشواری ها در برخی زمان ها همچنان بر پا شده و می شوند. این جشن ها نشانه ایرانشهری بودن هستند و در دیگر سرزمین های جدا کرده شده نیز هنوز ارج خود را دارند و برپا می شوند، گو این که برخی کشورداران بیگانه از نادانی می کوشند برپایی آن ها بازداری کنند.
6. به بزرگان آدورپایگان و زندگی آنان بنگرید: پاپک ( بابک ) خُررَمدین جان خود را برای پاسداری از ناموس مام میهن از دست داد و خود نامی پارسی پهلوی دارد. اگر با نام پاپک یا بابک نیز بازی ها شود و "بایبیک" بخوانند، با واژگان پارسی خررم و دین چه کار می شود کرد که هر دو پارسی پهلوی هستند. خررم واژه است که در نام شهر پارسی خررم آباد هم به کار گرفته شده است و دین واژه ای از بُن "دادن" است که به زبان عربی نیزاه یافته است. پاپک و افشین از هوراسان ( خراسان ) به تنهایی در آتشکده�ای با هم سخن گفتند، زبان پاپک که فرزند دلیر یک روغن�فروش کور و نابینا بود، اگر پارسی پهلوی نبود، چه بود؟ که توانست با افشین میهن فروش سخن بگوید و سخن بشنود؟ نام افشین نیز واژه�ای پارسی پهلوی از بن "افشاندن" است که زبان او را به خوبی نشان می دهد. ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی خیزش مشروطه خواهی نیز نه برای تنها آدورپایگان که برای ایران و ایرانخواهی جان خود را پیشکش مردم کشورشان نمودند. به نوشته ها و چکامگان ( اشعار ) چکامگ سرایان بزرگ آدورپایگان، سنایی، نسیمی، نظامی گنجوی، شروانی خاقانی، پروین اعتصامی و شهریار بنگرید که از گذشته تا این زمان به فارسی مهر ورزیده و چکامگ سروده اند. اگر آنان ترک بودند به زبان مادری خود می سرودند. سخن درست این است که این چکامه سرایان کوشیده�اند که داستان ( تاریخ ) راستین مردم آدورپایگان و شکوه و بزرگی ایران آریایی کهن را در یاد مردم آدورپایگان زنده نگه دارند. این مُخ�های زنده، هُشیار و بیدار که در آن زمان هَنایَگان ( تاثیرات ) یورش بیگانگان تازی و مغول و عثمانی و روسی و انگلیسی را دیده بودند، نه به دنبال زر و سیم درباریان زمان خود و که در پی آگاه کردن مردم از گذشته، زبان و داستان ( تاریخ ) سرزمینشان بودند.
7. به پول ها و دیگر نشانه های داستانیگ به جای مانده بنگرید: به موزه های داستان ( تاریخ ) ایران بروید، پول های کهن پیدا شده از آدورپایگان دارای کیش ( خطّ ) پارسی پهلوی هستند. زبان پارسی پهلوی چیزی بی ریشه و بی پایه نیست، هنوز با هزار زخم در جان از یورش و چیرگی چند سده ای بیگانگان تازی و مغول تیموری و چنگیزی و عثمانی و روسی و انگلیسی، زنده است و چشم به ما ایرانیان میهن دوست و با فرهنگ دوخته است که به یاریش بشتابیم. به روش ساخت دژهایی چون دژ پاپک و معماری آن ها در آدورپایگان بنگرید که نه تنها در آدورپایگان هر دو سوی رود اراز، که در شهر "دربند" دربندِ روس ها در روسیه امروزی نیز از زمان ساسانیان به جای مانده اند و معماری ساسانی دارند.
8. به فراسوی مرزهای کنونی ایران گرامیمان بنگرید: شهرهای ایرانی با نام های پارسی پهلوی هنوز نمایان هستند و ققنوس خفته ایران زمین بزرگ را نشان می دهند که چشم به همه ما ایرانشهریان دانا و آگاه و دلیر دوخته است که به یاری مام میهنمان بشتابیم. شهرهایی چون افشین ( از بن پارسی پهلوی افشاندن، با چیم افشاندنی}، اَرژَنگان ( نامی پارسی پهلوی که اکنون پس از یورش تازیان، ارزنجان نامیده می شود ) ، وان ( با چیم پیروزی در زبان پارسی پهلوی ) و هوراسان ( با چیم خاور/ خراسان در زبان پارسی پهلوی ) ، خیزان، سرای، و ویران�شهر در ترکیه، خانَگین ( پس از یورش تازیان: خانقین، با چیم درخور خانه داشتن ) ، بَغداد ( به زبان پارسی پهلوی چیم خُداداد را دارد ) ، تیسفون ( پایتخت ایران اشکانی و ساسانی برای چند سده ) در آراگ ( واژه پارسی پهلوی با چیم آسیاب که امروزه پس از یورش تازیان عراق شناخته می شود که خاستگاه گندم در میان رودان در این بخش از ایران بزرگ بوده است ) ، آستانه در کازاگستان، باکو، شیروان، شوشا و گنجه در اَران ( آدورپایگان فرای رود اَراز ) ، دربند در روسیه، و کُردستان ( به زبان پارسی پهلوی: گُردستان یا سرزمین دلیران ) پاره پاره شده در ترکیه، آراگ، و سوریه، شهرهای بالکان�آباد، دروازه، هَزار، آوازه، میانه، مَرو، فاراب و رود آمودریا را در ترکمنستان را ببینید.

چرا باید زبان پارسی پهلوی را آموخت و برای پاسداشت و گسترش آن کوشید؟
بدین نامه می�خواهم درباره اَرزیگی ( اهمّیّت ) و بایَندگی ( لزوم ) فراگیری و کاربرد زبان پارسی پهلوی چند نکته را واگویی نمایم که انگیزه من در کاربرد واژگان این زبان مادری راستین بوده�اند:
1. به کار نگرفتن واژگان پارسی پهلوی ( زبان راستین ما ایرانیان ) به بیگانگی ما از گذشته و گذشتگان ما انجامیده است، آنچنان که داستان ( تاریخ ) کشور خود و ایز ( حتّی ) کیستی خود را از یاد برده�ایم. درخت پرباری که ریشه نداشته باشد، ناگزیر پژمرده و نابود خواهد شد.
2. زبان پارسی پهلوی همانند ریسمانی است که نه تنها بخش�های گوناگون میهن گرامی ما را به هم می�پیوندد، که مردمان دیگر بخش�های جدا شده از مام میهن را نیز با مردم ایران کنونی آشتی می�دهد. زبان داستانیگ ( تاریخی ) و مادری راستین آدورپایگان ( آذربایجان ) ، تاجیکستان، بخشی از ترکیه، افغانستان و پاکستان و بخشی از آسیای میانه و هندوستان و بخش بزرگی از آراگ ( عراق ) پارسی پهلوی و گاهی گُردی ( کُردی؛ شاخه�ای بسیار نزدیک به پارسی پهلوی ) است.
3. فراموشی کیستی ( هویّت ) و زبان مادری راستین، به تَرمِنِش ( سوء استفاده ) بیگانگان ومیهن�فروشان بیگانه�پرستی انجامیده است که بی آگاهانیدن مردم، در پی کاربرد زبان�های زوریگ ( تحمیلی ) یورشگران بیگانه ( زبان ترکی مغولان چنگیزی و تیموری و عثمانی�های زبان باخته، و زبان�های دیگر چون روس تزاری ) برای فریب دادن و جدایی افکندن در میان مردمی هستند که از زمان چکامه�سرای نامی ایران، سعدی گرفتار خوراک تابستان و پوشاک زمستان بوده�اند. گاهی این خودباختگی چنان است که شوربختانه واژه پارسی را ناتوان و یا خنده�دار می�انگاریم و از کاربرد آن می�پرهیزیم و به جای آن واژگان تازی با همان چیم ( معنا ) یا هر زبان بیگانه دیگری را به کار می�بریم که خود به چیم آن چندان نیز آگاهی نداریم.
4. خودباختگی و بیگانگی از زبان راستین و داستانیگ و ناآگاهی از هستی واژگان ارزشمندی که با چگونگی زندگی پیشینیان ما، و فرهنگ آنان در پیوند هستند، گاهی به بداندیشی نادرست و بی�جای برخی ناآگاهان و بداندیشان می - انجامد که نیاکان ما را که به پندار، گفتار و کردار نیک و ایزد یکتا باور داشتند و از خود یادگارهایی با شکوه و با ریزه - کاری�هایی بسیار هنرمندانه چون تخت جمشید را با آن گستردگی و بزرگی بر جای نهاده�اند، ددمنش و بی�فرهنگ می - خوانند. ناآگاهی از گذشته و زبان و فرهنگ میهن به خودباختگی، ناتوانی، از میان رفتن خواست ( اراده ) و نیروی کاری و نومیدی فرهنگیان و دانشگران این مرز و بوم انجامیده و سرانجام به نابودی همه چیز ایران خواهد انجامید.
5. پاسداری از کیان زبان و فرهنگ و دانش این مرز و بوم در گامَگ ( مرحله ) نخست بر دوش فرهنگیان و دانشگاهیان است که باید با زبان راستین میهن خویش آشتی کنند و در پاسداشت و بزرگداشت آن بکوشند. فراگیری زبان�های دانشیگ ( علمی ) و دیگر زبان�های گیهان ( جهان ) کاری ارزنده است ولی نباید که با ناتوان کردن زبان راستین این کشور همراه باشد.
6. فراگرفتن زبان پارسی پهلوی، با کیش ( خطّ ) ، آیین نگارش و شیوه نگارش آن، ما ایرانیان را با گذشتگان خود �پیوند خواهد داد و به ما کیستی خواهد �بخشید، به گونه�ای که بتوانیم با خواندن نوشته�ها و نیبیگ�ها به اندیشه�ها و فرهنگ آنان، به داشته�ها و ناداشته�های خود پی ببریم. همچنین، فراگیری کیش ( خطّ ) پارسی پهلوی در یکپارچگی و رویش و گوالش کیستی فرهنگی کشورهای ایرانشهری بسیار یاری خواهد داد که هم اکنون از نشانه�های واگ�های تازی، روسی، انگلیسی و . . . بهره می�گیرند.
آیا از میان رفتن زبان یک کشور با یورش بیگانگان انجام�پذیر است؟
پاسخ نگارنده "آری" است. فرنود ( دلیل ) واسپوهر ( اصلی ) ناتوان گشتن و زخمی شدن زبان پارسی پهلوی در میهن ما ایران این است که زمانی که تازیان مسلمان بر ایران تاختند و چیره شدند، نیبیگ�ها سوزاندند و تنها به قرآن بسنده کردند و تنها آن را پسندیدند تا این که با گذشت زمان به ارزیگی دانش برای آسایش و زندگی پی بردند و در آن زمان نیز زبان پارسی نایی نداشت و دانشمندان ایرانی چون ابوریحان بیرونی، زکریای رازی، ابوالنصر فارابی، و ابوعلی سینا نیز باید به زبان عربی می�نوشتند. تاخت و تاز فرهنگی تازیان چنان سخت بود که نام ایرانیان نیز به زبان تازی گذاشته می�شد که با نگرش به نام دانشمندان بالا به خوبی روشن می�شود. به درستی می�توان گفت که اگر پشتکار و کوشش فردوسی و از جان گذشتگی یعقوب لیث صفار نبود، زبان فارسی کنونی نیز نمانده بود. فرمانروایی چند سد ساله تازیان با یورش مغولان چنگیزی ترک�زبان از میان رفت که خود با خوی ددمنشانه سال�های بسیاری فرمانروایی نمودند و بدینسان، زبان پارسی پهلوی با چیرگی زبان ترکی بیشتر نزار شد. سپس، ترکان تیمورلنگ گورکانی بر میهنمان تاختند و زبان پارسی بیشتر و بیشتر نزار و ناتوان شد. ایران بزرگ در سده�های پسین دستخوش یورش عثمانیان ترک�زبان و روس�ها شد و روس�ها با دسیسه انگلیسی�ها و سرسپردگان درونی آنان در میهنمان بخش بسیار بزرگی از مام میهن را جدا کردند که در ننگنامه�های گلستان و ترکمانچای نام برده شده�اند. انگلیسی�ها نیز افغانستان و بحرین را از ایران جدا کردند. داستان زبان پارسی پهلوی چنین بوده است. زبان مصر باستان نیز با یورش تازیان مسلمان به خاموشی گرایید و آنان نیز امروزه خود را عرب می�شمارند و به زبان عربی می�نویسند و سخن می�گویند. زبان مردمان آمریکای رَپیهوینیگ ( جنوبی ) نیز پرتغالی یا اسپانیایی نبوده است و با یورش و چیرگی آنان، زبان بیگانگان نیز چیرگی یافت. چندی ( میزان ) زنده ماندن یک زبان به فرهنگ و اندیشه بیگانه یورشگر نیز بستگی دارد. شوربختانه، داستان زبان مصریان و زبان پارسی پهلوی نشانگر سختی این یورش فرهنگی است. خوشبختانه، ما وامدار فردوسی پاکزاد و یعقوب لیث صفار دلاوری هستیم که زبان پارسی را تا اندازه�ای که در توان داشتند پاسداری کردند، چیزی که شاید مصریان کم داشتند، و این داشته فرهنگی از یورش مغولان جان به درد برد و به ما ایرانیان رسید و بر ما است که در پاسداری از زبان خود بکوشیم و زبان�های بیگانه را زبان مادری راستین خود ندانیم. زبان زور شمشیر و توپ و تفنگ زبان مادر ما نیست و نبوده است.
سخن واپسین
شوربختانه داستان ( تاریخ ) ایران کهن تنها اندک زمانی است که بررسی شده است و بیشتر نیز با نامهربانی با آن برخورد شده، و از آن چشم پوشی شده است و گاه گاهی نیز به آن تاخته�اند. از سویی، داستان هر کشور، بخشی از کیستی مردم آن کشور و داشته - های آن�ها است. مردم ناآگاه از کیستی خود بسیار آسیب�پذیر خواهند بود. راه�های بسیاری برای از میان بردن این دشواری هستند:
1. دگرگون کردن نیبیگ�های داستان کشور با پافشاری بر داستان خود میهنمان،
2. دگرگون کردن ساختار کارگزاری�های فرهنگی با به کارگیری نیروهای دانشمند و ایران�دوست برای بررسی واژگان پارسی پهلوی، و یافتن و ساخت واژگان برابر برای واژگان بیگانه بر پایه دستور زبان و ساختار زبان پارسی پهلوی،
3. کاربرد واگ�های ( حروف ) پارسی پهلوی و کیش ( خطّ ) دریگ ( درباری و رسمی ) به جای واگ�های عربی ( هر زبانی با روش گویش ویژه خود ناگزیر باید با کیش خود نوشته بشود تا به درستی نیز خوانده بشود ) و با پاسداشت دستور زبان پارسی پهلوی کهن ( این کار به توانمندی در خواندن نوشته�های کهن خواهد شد و آوادگان ( نسل�ها ) کهن و کنونی را با هم پیوند خواهد داد )
4. پالایش نیبیگ�ها ( کتاب�ها ) و نوشته�های فارسی به زبان سره و پارسی پهلوی،
5. پدید آوردن کارگروه�های گوناگون و کانون زبان با تارنمای رایانه�ای برای واژه�یابی در پیشه�ها و کارهای گوناگون،
6. نمایش بخش�های گوناگون داستان ایران برای آگاهی دادن به مردم بخش�های گوناگون میهنمان درباره کیستی و زبان مادری راستین آنان،
7. گسترش گردشگری درون کشور برای مردم و به ویژه دانشجویان، کارگران، کشاورزان، و پیشه�وران گوناگون و آگاهاندن آنان از گنجینه�های موزه�ها، گویش�های پارسی گوناگون در جای جای ایران،
8. کاربرد نمادها و نام�های ایرانی
9. همکاری با نهادهای فرهنگی ایرانشهری برای گسترش بیشتر زبان پارسی پهلوی و پیوند با آنان
چیم ( خواسته ) من تنها این است که با آگاه شدن از داستان ( تاریخ ) تلخ خود و با بازگشت به گذشته سرفرازمان از راه نیکو و دوستی بکوشیم تا اگر در توانمان بود، با کشورهایی که از ما جدا کردند، دوباره یکپارچه شویم و ایران بزرگ باستان ( ماندگار و جاوید ) را بسازیم. چیم من دوستی و مهرورزی و یکپارچگی با مردمانی است که ما را از آنان و آنان را از ما جدا کردند. این کاری سخت و نیازمند بررسی و هماهنگی بسیار است. زبان پارسی پهلوی زبانی وارُمیگ ( ذهنی ) نیست، که یک راستی در گیهان پیرامون ما و در داستان ( تاریخ ) و در زندگی ما است. در زمانی که کشورهای ووروبَرشتیگ ( اروپایی ) با ناهمگونی�های نژادیگ، دینیگ، داستانیگ و نیز دشمنی�های بسیار جنگ�های گیتیگ نخست و دوم با هم دست آشتی داده و آگِنینَگ ( اتّحادیّه ) ووروبَرشتیگ ( اروپایی ) را پدید می�آورند و پول همگون با ارزش افزون را می�شناسانند، چرا ما مردم بخش�های ایران زمین باید خود را جدای از مردم دیگر بخش�های آن بپنداریم؟ آیا مردم ایران همدیگر را در کوره سوزانده�اند؟ یا با هم جنگیده�اند؟ آیا چنان از هم گسسته�اند و از هم بد دیده�اند که باید آگِنینَگ ( فدراسیون ) پدید آورند؟ پاسخ نگارنده به همه این پرسش�ها "نه" است. ما همه ایرانی بوده و همواره هم�میهنان خود را دوست داشته�ایم. دشواری�ها از سستی پیوندهای میان مردمان بخش�های گوناگون ایران نیستند که فرهنگ و آیین همگون دارند. پس به جای اندیشیدن و کوشیدن برای جدا کردن مردم ایران، ایز ( حتّی ) در اندیشه و مغز آنان، باید بر پاسداشت این مهرورزی و دوستی ایرانیان و ایز مردم ایران بزرگ کوشید. کسانی که دانسته و یا ندانسته برای جدا جدا بودن مردم ایران سخن می�رانند، یا هنوز کیستی و داستان میهن خود را نمی�دانند ( که بیشتر نیز چنین است ) ، یا خدای ناکرده نادانسته ناموس میهن را به بیگانگان پیشکش می�کنند ( چون اگر ارزش خود و میهن و مردم ایران را بدانند، از این کار رویگردان خواهند بود ) . امید است که همه ایرانیان در جای جای میهن بدانند که این خانه و کاشانه پدری و مادری ماست و آب و خاک و زبان آن نیز از نیاکانمان به ما رسیده است و ما نیز باید در پاسداری از آن�ها کوشاتر باشیم و برای آبادانی میهنمان بکوشیم.
پیروز و سربلند باشید.
بابک

بابک یا پاپک نامی است که از افزودن واگ ( حرف ) "گ/ ک" به پایان" پاپ - " بُن نونیگ ( مضارع، کنونی ) از کَردبون ( ریشه فعل ) "پاپیتَن" به دست آمده است. این "گ/ک" یک پسوند برای ساخت نام به ویژه نام ابزار است که در زبان پارسی پهلوی کاربری داشته است که پس از یورش اعراب، به "ه" دگرگونی یافته است. از این روی، دارای چیم ( معنی ) "کوچک" نیست و بابک دارای چیم پدر کوچک یا پدرجان هم نیست و این پندارها نادرست می باشند. در زبان پارسی پهلوی، از پسوند " - یزَگ" برای کوچک کردن نام بهره گرفته می شده است، مانند کَن که به دختر یا زن بزرگ گفته می شده است و کَنیزَگ که به دخترک یا دختر کوچک گفته می شد ( و نه به چاکر ماده ای که اعراب برای بهره کشی از زنان و دختران جوان ایران، آنان را گرفتار نمودند و ما امروزه از این واژه درمی یابیم ) . مایه شوربختی است که بیشتر مردم، ایز ( حتّی ) آنان که به این نام ها و واژگان زبان میهنشان کنشپذیری دارند، همچنان بی هیچ بررسی و اندیشه بر اندیشه و سخن خویش پافشاری می نمایند. هم میهنان، اگر خود را نشناسیم، دشمنان بهره ها از هستی ما و کودکانمان خواهند برد. پس، دستکم واپسین پند پیر فرزانه را به یاد بیاوریم که با دسته چوبهای نازک نشان داد که توانمندی در با هم بودن و یکپارچگی است، نه در تک تک ما، هر چند که به خودمان بنازیم. یک پزشک برای خواباندن گرسنگی به کار یک نانوا نیاز دارد و یک نانوا برای تندرستی خود و خانواده اش به یک پزشک. همه ما ایرانیان در جای جای آن از کویر تا جنگل و از دشت تا کوه به هم نیاز داریم و همه دوست ما هستند همان نانوایی که دوست ماست. نفرین بر دهانی که بی هنگام باز شود و بر چشمی که نابهنگام بسته شود. این پند خروس ( نماد هشیاری ما ایرانیان ) رسته از دهان روباه پیر ( نماد انگلستان ) را فراموش نکنیم که گرگ ( روسیه ) هم هست.

برام عجیبه که چرا هموطنان آذری ما کلا پیش فرض شون جبهه گرفتن هست!!! وقتی که تاریخشناسان داخلی و خارجی متفق القول هستند چرا براتون اتمام حجت نمیشه؟!!! برادر من آذربایجان و فرهنگ و تاریخ آذربایجان ریشه پهلوی داره. . . ایران همواره کشور هفت ملت بوده همیشه کشوری با هفت قومیت بوده. . . مشکلتون چیه که نمی پذیرید و فکر میکنید که مستقلا باید تاریخ مجزا داشته باشید؟!!!

بابک::به معنی پدر کوچک
قوم آذری از نژاد قوم ماد

ما آذری هستیم

زبان پارسی، زبان دولت شاهان صفوی آذربایجان ایران بود

شهر مغان آذری
آذربایجان *مادستان بزرگ*
طایفه مغان قوم ماد آریایی
***************
قشقایی ها زمان کریم خان لر زند از ازبکستان آمدن
و ترک هستند

در واقعه، پارسی آن پاپک است، چون تازیان توان تلفظ واژه "پ " را نداشتند، او را بابک خواندند و این نوع تلفظ در نزد عموم رواج یافت.

بابک:مرد محکم، ، ، نام ایرانی پسرانه، ، ،
دوستان ایران بزرگ ویکپارچه متشکل از کرد، ترک، بلوچ. . . ومیباشداینقدر نفرت پراکنی نفرمائید، ، ، 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷

متاسفانه بعضی از دوستان فراموش می کنند که بابک نام پدر اردشیر موسس سلسله ساسانیان بوده و خوب مسلما ساسانیان ترک نبودن که این دوستان در تخیلات خودشون اون رو بای بک می گن البته اونها هیچ سندی هم ارائه نمی دهن که کجا این اسم بای بک بوده در کدوم کتاب نوشته بای بک بوده قهرمان سازی برای اقوام در ایران متاسفنه از طریق پانها تمامی نداره

بابک از کلمه پاپک آمده است که نام پدر اردشیر ساسانی موسس سلسله پارسی ساسانی می باشد نامی بسیار اصیل در بین ایرانیان به معنای پرورنده و پدر می باشد نام فردی ایرانی به نام بابک خرم دین نیز بوده است متاسفانه به دلیل اینکه اتراک در قرن هفتم هجری بعد از کشتار مردم ایران در آن محل ساکن شدند به مرور به دلیل نداشتن هویت در آن منطقه دست به جعل هایی زدند که یکی از آنها همین بابک خرم دین بوده است که نه نامش نه القابش هیچ کدام ترکی نیستند البته انها دست به جعل شدنشان هم عالیست چون بابک را با تفسیری که در هیچ دکانی پیدا نمی شود بای بک تفسیر می کنند که خوب هیچ کتاب و صحفی برای آن به صورت تاریخی وجود ندارد

بابک : استوار - پدر کوچک

دراستان لرستان ما به پدربزرگ ( پاپا ) می گوییم وبه مادربزرگ ( ننه ) می گوییم . وبه مادر مان ( دا ) میگوییم وبه پدرمان ( بوه ) می گوییم . ولی اکنون نسلهای امروزی به پدر ( آقا ) یا ( بابا ) می گویندوبه مادر ( مان ) وبه مادربزرگ ( دا ) یا ( مامان جان ) یا ( مادر ) می گویند. من خودم مادرم را مان ومادربزرگم را ننه و پدربزرگم را پاپا صدا می کنم وپدرم را آقا صدا می کنم . البته والدینم که پدرشان را ( بوه ) ومادرشان را ( دا ) صدا می کنند. دراستان لرستان قدیمی ها به عمه ( کچی ) وبه خاله ( حاله ) و به دایی ( حالو ) وبه عمو ( عامو ) می گویند ولی امروزیها عمه وخاله وعموودایی می گویند.
بک دراستان لرستان پسوندبعضی از اسامهای پسرانه است که فکرکنم به معنی شجاع می باشدمثل: امیربک - علی بک - عطابک - اتابک - سهیل بک - خلیل بک - بختانبک و. . . البته فامیلی اتابکی هم رواج دارد ولی من متاسفانه معنی دقیق بک را نمیدانم . اتابکان نام سلسله پادشاهی درلرستان است که از قوم لربوده اند.

لطفا لطفا بخوانید****
شبه تمدن ها برای ساخت و پرداختن به یک تمدن بزرگ دست به تحریف و دزدی میزنند تا بتوانند مالکیت مستقل داشته باشند. حتی از چسباندن چیزهایی واژه هم اختراع می کنند تا بگویند از ماست. آنکسی که باید کتاب بخونه همین آقایون شبه تمدن هستند نه کس دیگه. داستان بابک پر از ناگفته ها و ابهاماته و هیچی صد در صد نیست. اما با این وجود هیچ منبع معتبر و اصیلی از ترک بودن بابک و پان ترکیسم و استقلال ترک ها در برابر اعراب و زبان ترکی و حتی یک واژه ترکی در زمان بابک حرفی به میان نیاورده.

مفهوم آذربایجان، یک مفهوم مجرد است. فقط در دوران فعلی ما است که اکثریت قومی در آذربایجان از ترکها تشکیل شده است. اگر این موضوع را در نظر بگیریم و به گذشته بر گردیم بابک خرمدین ترک نبود. هر چند به تاریخ سرزمینی آذربایجان ارتباط دارد اما به هویت و تبار ترکی ارتباطی ندارد.
بابک معرب نام ایرانی پاپک است. بابک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان بوده است. به گفته ریچارد فرای معادل نام بابک ( نیای ساسانیان ) در پارسی میانه �پاپک� و �پابگ� است.

جالب آن که بیگانه پرستان پان ترکیست حتا ایرانی بودن نام بابک را نیز برنتافته و آن را تبدیل به �بای بک� کرده اند. در حال یکه چنین نامی در هیچ متنی دیده نشده است و دوم این که �بای� و �بک� هر دو از یک ریشه هستند و تاکنون دیده نشده است که یک نام مرکب از دو واژه ی هم معنی پیاپی باشد. از سوی دیگر، واژگان �بای� و �بایرام� و �بک� همگی ریشه ی سغدی - ایرانی ( یعنی از گرو ه زبان های ایرانی شرقی ) دارند که به زبان های آلتایی وارد گشته است. نام بابک به آشکارا ایرانی است و نام بنیانگذار سلسله ی ساسانی نیز بوده است. این نام در گلستان سعدی و ویس و رامین و در شاهنامه پنجاه بار آمده است ولی حتا یک بار نیز چنین نامی در متون ترکی دیده و یافته نشده است.

در تمامی منابع نام بابک یافت می شود، اما مسعودی نام او را حسن ذکر کرده است. مورخین ارمنی بابک خرمدین را گاهی �باب�، گاهی �بابن� و گاهی �بابک� ضبط کرده اند. بنابر برخی روایات پدر بابک مرد مسلمانی بود به نام عبدالله یا عامر بن عبدالله یا عامر بن احد از شهر مدائن که روغن فروشی می کرد؛ و مادرش زنی تک چشم بود که �ماه رو� نام داشت و از اهالی آذربایجان بود. نام اصلی که بر بابک ( در دوران تولد ) گذاشته شده بود، حسن بود؛ و برادران بابک، عبدالله و معاویه ( به گزارش طبری ) و اسحاق ( در فرق بین الفرق بغدادی ) بودند که نشان می دهد که نام های آن ها اسلامی بود. به اعتقاد کرون، حسن هنگام ورود به دژ بذ، نام بابک را بر خود برگزید. چرا که بابک یا پاپک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان نیز بوده است ( به منظور باز پس گیری ایران ساسانی از اعراب )
Yūsofī, Ḡ - Ḥ ( 2000 ) . "BĀBAK ḴORRAMI". Encyclop�dia Iranica. ۳. Bibliotheca Persica Press. p. ۲۹۹–۳۰۶. ISBN 0 - 933273
Crone, Patricia ( 2012 ) . The Nativist Prophets of Early Islamic Iran. Cambridge: cambridge university press. ISBN 978 - 1 - 107 - 01879 - 2.
اینم خطاب به اون دوستی که گفت معتصم عباسی ترک نبوده
ابواسحاق معتصم ( خلیفه عباسی ) به سال ۱۷۸ هجری تولد یافت مادرش کنیزکی ترک بود مارده نام . محمد یا ابراهیم نامیده شد و از علم و ادب بی بهره بود. به دوران مأمون ولایت شام و مصر داشت و مأمون به هنگام مرگ از فرزند خویش عباس که به نزد سپاهیان بسیار محبوب بود، چشم پوشید و خلافت را بدو داد که در معتصم قوت و لیاقت کافی برای حفظ دولت عباسی می دید.
دوران معتصم ٬دوران تسلط ترکان بر دستگاه عباسی بود. معتصم که مادرش ترک بود ترجیح داد به جای یاری جستن از ایرانیان یا عرب ها، نیروی سومی را وارد کارزار کند. جنگ داخلی میان امین و مأمون ثابت کرد که خلیفه نیاز به نیروی مسلحی دارد که کاملاً نسبت به او وفادار و از اختلاف های دینی بر کنار باشد. به همین جهت بود که معتصم، حتی در زمان مأمون لشکری چهار هزارنفره از ترکان تشکیل داد و پس از آن که به خلافت رسید، شمار این غلامان افزایش یافت. در میان آنان علاوه بر غلامانی که در ماوراءالنهر خریداری شده بودند و به مهارت در سواری و تیراندازی شهرت داشتند، گروهی از اسلاوها �صقلابیان� و حتی بربرها نیز به چشم می خوردند.
سید احمدرضا٬خضری. تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه. تهران. انتشارات سمت ۱۳۷۸


واژه بابک یک واژه پارسیه و کاملا ایرانی با قدمتی دیرینه، نه یک واژه چند ساله اختراع شده و سرهم شده از مغزهای مریض.
گفته شده که معتصم مادری داشته مارده نام که کنیزکی ( اسیر زن ) ترک بود و همین علتی برای توجهش به ساکنان آسیای میانه و ماوراءالنهر ( ازبکستان و قزاقستان امروزی ) شد. معتصم ترجیح میده به جای یاری گرفتن از ایرانیان که مخالف حضور اعراب در ایران بودند و یا عرب ها که درگیر اختلافات قومی و دینی بودن نیروی سومی را وارد کارزار کنه که بهش وفادار باشن و خواهان شورش یا برکناری او نباشن یا با او اختلافی نداشته باشن!
معتصم از همین نیروها برای سرکوب قیام های ایرانی از جمله بابک استفاده کرد و در سرکوب بابک این نیروها نقش مستقیم داشتند. در این زمان مهاجرت های گسترده ایی به مناطق خاورمیانه ( ازجمله آذربایجان ) این نیروها انجام شد.
ناگفته نمونه که بخش هایی از ماوراءالنهر ( فرارود ) به وسیله مردمان سغد از دیرباز تا کنون تحت تاثیر فرهنگ و زبان ایرانی قرار داشتند و وامدار تمدن کاملا ایرانی سغدی هستن. امروزه هم ما میبینیم که بخش های بسیاری از این مناطق ( بخش های تمدن خیز و اصیل این مناطق ) به زبان پارسی سخن می گن مانند شهر های سمرقند، بخارا، تاجیکستان، که همه بخشی از خراسان بزرگ به حساب می اومدن، اگر چه چهره هایی شبیه به آسیای میانه دارند!
کافی است در گوگل بزنید ( زبان فارسی در ازبکستان ) تا حتی در این زمینه هم متوجه حقایق زیادی درباره فاشیسم و دزدی تمدنی بشین. . .


بابک از آءین زرتشتی برای دفاع از دین وآیین خودش به کوه های آذربایجان پناه برد. آخرین بازمانده که به وسیله نقشه کشیدن و دامی که دوستش مازیار کشیده بود بعد از ماه ها محاصره شدن بوسیله اعراب آن زمان شهید شد. ونامش به نیکی در ادیان. بزرگان قوم و قبیله هر زبان و نژادی یاد میشه.

بابک : پدر

حتی در ویکی پدیای ترکی آذربایجانی هم ریشه نام بابک پهلوی ذکر شده است پس دوستانی که میگن بابک واژه ترکی هست سخت در اشتباه چون اولا در اون زمان هنوز بخش بزرگی از آذربایجان به زبان فهلوی یاپهلوی سخن میگفتن و خرمدینی هم یک برداشت یا تفسیر از آیین زرتشتی و مزدکی بود که در آذربایجان رواج داشت و دوم اون زمان هنوز ترکها به طور عمده به فلات ایران وارد نشده بودن.



سلام
دوستان عزیز آذری
اول اردشیر بابکان موسس سلسله ساسانیان بوده یا بابک خرم دین؟؟؟
بابک در اصل پاپک هست که بخاطر حمله اعراب اسمش تغییر یافته به ما رسیده.
اون دوستمون که اینهمه در خصوص اسامی مختلف آذربایجان و پارسی پهلوی توضیح دادن، توضیحاتشون خیلی کامل و دقیق هست. لطفا آذری های عزیز بخونن. اون آذری های عزیزی که هی میخوان خودشون رو جدا بدونن و کورکورانه و متعصبانه حرف میزنن، بهتره که مطالعه اشون رو بیشتر کنن.

لطفا با نام و تاریخ انسانهای بزرکی مانند بابک بازی نکنید. بابک یک انسان شرافتمند و جسور وحامی زحمتکشان بود. همه به وجودش افتخار می کنند. اهل کجا بود وبا چه زبانی صحبت می کردو. . . مهم نیست. او اهل زحمت وکار بود وبازبان شمشیر حق خواهانه صحبت می کرد ومثل افشین که لازم نیست بدانیم به چه زبانی صحبت می کرد واهل کجا بود، خیانت کار وخود فروش نبود. باید دست اهالی کلیبر را بوسید که بعد از1200 سال هنوز قلعه را برای دیدن جهانیان نگه داری کرده اند. یاشاسین انسانلیق. زنده باد انسانیت. بژی انسانیت. احلاٌیا ایها الانسان. و به انگلیسی و المانی و به کلیه زبانهای دنیا یاشاسین انسانلیق.


بابک یک کلمه ی پارسی نو هست به معنی پدر که معادل پاپک یا پابگ در پارسی میانه هستش وبر خلاف تصورات ک بابک یک کلمه ی تورکی هستش بابک اول در پارسی نو به کار رفته سپس وارد زبان های دیگر شده ( حتی این عقیده ی مایکل هش ترک شناس آلمانی هم هست )
همه ی منابع معتبر این رو باور دارن
حالا اردشیر ریشه ی اوستای - پهلوی داره و به معنی شهریاری و پادشاهی مقدس هستش
قدیمی ترین کتیبه ترکی جهان در اورخون مغولستان پیدا شده اونم با قدمت ۱۲۰۰ سال اونم به خط سغدی ( یک خط ایرانی شرقی ) ( پیشنهاد می کنم مقاله ی بریتانیکا رو مطالعه کنید )
نمیشه با چند بخش کردن کلمه اون رو تورکی خوندش
با خواندن پیشینه پیدایش زبان ترکی، نام ترک، اولین سلسله ترکی ، اساطیرش و . . این قومیت ریشه در شرق آسیا داره اونم برای 2000 سال پیش
اما خود پارسی میانه بر می گرده به زمان اشکانیان یعنی 2200 سال پیش


کلمات دیگر: