مترادف شاپور : شاهپور، شاهزاده، شهزاد، شهزاده، ملکزاده
متضاد شاپور : شاهدخت، شهدخت
(تلفظ: šāpur) پسر شاه ، شاه زاده ؛ (در اعلام) نام چند تن از اشخاص در تاریخ نظیر : شاپور پادشاه ساسانی پسر اردشیر بابکان، پسر نستوه نوادهی گودرز.
شاهپور، شاهزاده، شهزاد، شهزاده، ملکزاده ≠ شاهدخت، شهدخت
شاپور. (اِخ ) ابن شهریاربن قارن بن شروین . از آل باوند، شاخه ٔ کیوسیه است که از سال 45 تا 397 هَ . ق . در مازندران فرمانروایی داشتند. مدت پادشاهیش کوتاه بود. (مازندران و استرآباد، ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 180). در تاریخ طبرستان آمده است : «اسفهبد شهریار بطبرستان درگذشت ، فرزندان بسیار از او بماند، یکی از ایشان قارن بود که ابوالملوک است و یکی شاپور که مهتر بود و بپادشاهی نشست و از تهور و تهتک و بیسامانی ، اتباع او بیشتر، از او متنفر شدند و بر گردیده واو را باز گذاشتند و پیش مأمون شکایتها از وی نبشتند تا مثال نوشت به محمدبن خالد که کهستان ، او جمله باز ستاند. محمد خالد از ضعف حال خویش با او مقاومت نتوانست نمود. حال خلیفه را معلوم شد، کسی طلبید که برای مالش و استیصال شاپور به ولایت فرستد. منجم بزیست (بزیست بن فیروزان ) حاضر بود، مازیار را ذکر کرد و گفت برای بندگی مواقف مقدسه طالع او موافق است ، مأمون به کهستان او را نامزد کرد و موسی بن حفص را به هامون ، و خلیفه بر موسی حفص خشم گرفته بود و او را ازولایتی معزول کرده ، پیش مازیار آمد و با او عهد کرد بر موافقت و مخالصت تا او را درخواست کند، چون با همدیگر به طبرستان رسیدند بر مازیار خلایق جمع آمدند و بمدت نزدیک ، سپاهی آراسته عرض داد و بطلب شاپور به پریم شد و با او مصاف داد و او را بگرفت و به سلاسل و اغلال ببست و پیش موسی فرستاد که ظفر یافتم و او را بند کرد. شاپور چون بدانست که مازیار او را بخواهد کشت پنهان بموسی قاصد فرستاد که مرا با دست خویش گیر تا ترا صد درهم خدمت کنم ، موسی جواب داد که طریق خلاص تو آن است که گویی مسلمان شدم و موسی امیرالمؤمنین ام ، و چون این پیام داد اندیشه کرد که از این حال مازیار وقوف یابد و پوشیده نماند و معاهده ٔ ایشان را نقض و انحلال شود و وحشتی و فتنه ای تولد کند، چون مازیار را دید از او باستنطاق سؤال کرد که اگر شاپور اسلام پذیرد و صدهزار درهم خدمت کند خلیفه را چه گویی ، مازیار خاموش میبود و جواب این سخن نداد، از همدیگر جدا گشتند. آن شب سر شاپور، بر فرمود گرفت و بامداد پیش موسی فرستاد موسی بر او متغیر شد و او از آن اندیشه کرد که بعوض موسی خلیفه کسی دیگر را فرستد بقهر او، بعذر و استغفار پیش موسی آمد و خدمتیها آورد و عهد تازه کردند و چهارسال طبرستان بر این قرار بماند تا موسی فرمان یافت و محمدبن موسی بعوض پدر نشست و مازیار از او حسابی نگرفت و بکوه ودشت حکم او یکسان شد. (تاریخ طبرستان چ عباس اقبال ج 1 صص 207 - 208).
شاپور. (اِخ ) ابن بهرام . در زمان قباد اول (نهایة ص 226) دارای مقام ایران سپاهبذ بوده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 151). و رجوع به شاپور (رازی ) شود.
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 2070 بیت 1).
فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 2071).
شاپور. (اِخ ) (برج ...) عسکر مکرم است که در قرن چهارم شهری بود بر دو جانب نهر مسرقان و جانب غربی آن بزرگتر بود و بوسیله ٔ دو جسر بزرگ که از قایقهای بهم بسته تعبیه شده بود بجانب دیگر اتصال داشت .شهر دارای بازاری باشکوه بود که با مسجد جامع هر دودر جانب غربی واقع بودند. از جمله ٔ عیوب عسکر مکرم وجود عقربهای سمی در آن شهر بود که هیچکس از گزند آنان بی نصیب نمی ماند... وجه تسمیه ٔ عسکر مکرم این است که حجاج عامل معروف بنی امیه در عراق یکی از سرکردگان عرب را بنام مکرم برای خاموش کردن فتنه ای به خوزستان گسیل داشت و سردار مزبور نزدیک خرابه های شهری که به فارسی رستم گواد نام داشت و اعراب آن را رستاقباذنامیدند مستقر شد و این مکان بعدها به عسکر مکرم ، یعنی اردوگاه مکرم ، معروف گردید. اکنون نام عسکر مکرم در نقشه ها دیده نمی شود ولی جای آن خرابه های بندقیر است که در آنجا آب گرگر (مسرقان ) به کارون میریزد. (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 255). عسکر مکرم از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات فدک و عرض از خط استوا لامه . شاپور ذوالاکتاف تجدید عمارتش کرد و بورج شاپور خوانند بر دو جانب آب دودانگه ٔ تستر نهاده است و در اول به لفظ لشکر خواندند و لشکر ابن طهمورث دیوبند ساخته شهری بزرگ است ،از همه ولایت خوزستان هوای آن خوشتر است اما در او عقارب قتال بسیار است . (نزهة القلوب چ لیدن ص 112).
شاپور. (اِخ ) (در داستانها) نام یکی از اعیان مملکت فریدون . (ناظم الاطباء): نیشابور از ناحیت ابر شهر است به خراسان . و آن را بنا شاپور سپهبد کرده ست بگاه افریدون و درآن خلاف است ، توان بود که زیادت ِ عمارت کرده . (مجمل التواریخ و القصص ص 64). رجوع به شاپور نستوه شود.
شاپور. (اِخ ) (زردشتی ) نام یکی از زردشتیان که در دیوان کاتبی نیشابوری شاعر قرن نهم از او نام برده شده . رجوع به از سعدی تا جامی ص 550 و فهرست اعلام آن کتاب شود.
شاپور. (اِخ ) (کشیش ) نام کشیشی در زمان پادشاهی یزدگرد اول ساسانی . وی یکی از نجبا را که موسوم به آذرفرنبغ بود بدین عیسوی درآورد تا از مرضی که داشت شفا یابد. آذرفرنبغ آن کشیش را دعوت کرد که بقریه ٔ او آمده کلیسائی در آنجابنا کند. شاپور قبلا قباله ٔ مالکیت محل مزبور را گرفت و کلیسا را بنا نهاد. آنگاه موبدی آذربوزی نام قضیه را، که نمونه ٔ ارتداد یکی از نژادگان بود، به عرض شاه رسانید و یزدگرد بموبد مزبور اجازه داد که برای اعاده ٔ آن شخص بدیانت زردشتی هر تدبیری که میتواند بکار برد، فقط احتیاط کند که او را بهلاکت نرساند. باری آذرفرنبغ بدیانت سابق خود بازگشت و رد ملک خود را خواستار شد. لکن شاپور بتحریک نرسی ، که یکی از روحانیان عیسوی بود، از دادن آن امتناع ورزید و قباله را برداشته بگریخت . سپس آن کلیسا به آتشکده تبدیل یافت ،لکن نرسی آتش را خاموش کرد و مراسم دعا و عبادت به آیین نصاری در آن آتشکده برپا کرد. موبد محلی ، چون این گناه عظیم را ملاحظه کرد، اهل قریه را خبر داد، تانرسی را سخت مضروب کردند و مغلولاً به تیسفون فرستادند. آذربوزی به او اطمینان داد که اگر آتشکده را مرمت کند از مجازات او صرف نظر خواهد کرد. نرسی ، امتناع نمود و به زندان افتاد و پس از امتناع مجدد محکوم به اعدام شد. (ایران در زمان ساسانیان صص 296 - 297).
شاپور. (اِخ ) آقا... از اکابر طهران من اعمال ری است و همشیرزاده ٔ ملا امیدی . و جعفرخان که در هند کمال اعتبار داشت همشیره زاده ٔ آقا شاپور است . در فن قصیده کمال دست دارد. بعنوان تجارت به هندوستان رفته اسبابی بهمرسانیده به ایران آمد. موزونان بعضی توقعها ازاوداشتند چون بفعل نیامد او را اهاجی رکیک کردند چنانچه ملاطبقی قطعه ای گفته که این بیت از آن قطعه است :
بسکه دلگیر ز همکاسه بود میشکند
کاسه ای را که در او صورت آدم باشد.
الحق فراخور استطاعت خست بسیار داشت . فریبی تخلص میکرد اما دیوان که بنظر فقیر رسید شاپور تخلص داشت . تخمیناً چهار هزار بیت بود. شعرش این است :
نمیگویم که از زندان غم آزاد کن ما را
اگر جائی گرفتاری ببینی یاد کن ما را
تفاوت نیست جور و لطف و یکسانست نزد ما
تو میدانی به هر نوعی که دانی شاد کن ما را.
بذوقی میکنم تکرار حرف دلستانی را
که دل در سینه پندارد که میبوسم دهانی را
نمی دانم تو خواهی بود یا گردون ولی دانم
که دامن گیر گردد خون من نامهربانی را.
(تذکره ٔ نصرآبادی چ وحید دستگردی ص 237).
از اولاد مولانا امیدی طهرانی است . دیوانی تمام کرده . اول فریبی تخلص داشته آخرالامر به اسم تخلص کرده . دو بار به هند رفته در آنجا از دولت سلطان سلیم و امرای عظام خصوص میرزاجعفر آصف خان قزوینی رتبه ٔ مصاحبت یافته و به انعامات او سرافراز گشته . بعد از مراجعت به وطن چندی بوده تا آنکه به دار بقا شتافته . از اشعار اوست :
یار نسازد بما کاش گذاریم باز
ما غم او را به او، او دل ما را به ما.
دلدار نداند دل یار از دل اغیار
داند که دل است ، اینکه دل کیست ، نداند.
شاپور کوش تا غمی از دل برون کنیم
از تو حدیث دوری و از من گریستن .
(از آتشکده ٔ آذر چ سیدجعفر شهیدی ص 219).
از اولاد امیدی طهرانی بوده در عهد سلطان سلیم به هندوستان رفته بماند و در آنجا فوت شد. شاعری غزلسرا بوده است . (مجمع الفصحاء چ سنگی تهران ص 23).
شاپور. (اِخ ) ابن المرزبان . از سرداران آل بطیحه ، در ماه صفر سال 412 هَ . ق . صدقةبن فارس وی را با فوجی بدفع ابوالهیجا محمدبن عمران بن شاهین مأمور ساخت و شاپور مظفر و منصور گشته ابوالهیجا اسیر گردید. لاجرم مردم بطیحه بعد از فوت صدقه از روی صدق سر بمتابعت شاپور درآوردند و او به مشرف الدوله عریضه ای نوشته مالی قبول نمود که هر سال به خزانه ٔ بغداد فرستد. (تاریخ حبیب السیر چ تهران چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 545).
شاپور. (اِخ ) ابن کیوس بن قباد، برادر زاده ٔ کسری انوشیروان دوم از آل کیوس که در مازندران فرمانروایی داشتند. (تاریخ طبرستان چ عباس اقبال ج 1 ص 147).کیوس پس از شکستن خاقان ترکستان از برادر کهتر خود خواستار گشت که تخت و تاجوری و خزاین پدر به او سپارد و انوشیروان در جواب وی را ملامت کرد و بر سر عقل خواند و او لشکر بر آراست و از طبرستان برخاست و به مداین شد و با برادر مصاف داد، نوشروان او را بگرفت ومحبوس فرمود، بعد روزی چند پیش او فرستاد که ببارگاه آید و توبه کند و اقرار آورد بگناه تا موبدان بشنوند و فرمایم که بند بردارند و ولایت بتو سپارند. کیوس گفت کشتن از این مذلت و اعتراف به گناه اولیتر دانم ، هم در آن شب او را بفرمود کشت و نفرین کرد بر تاج و تخت که چون کیوس برادری را برای او بباید کشت و شاپور را که پسر او بود به مداین داشت . (تاریخ طبرستان چ عباس اقبال ج 1 صص 147 - 150). به عهد هرمزد پسر انوشیروان فرمان یافت ، به او نام پسری گذاشت . (ایضاًص 152). و رجوع به حبیب السیر چ 2 ج 2 ص 401 شود.
شاپور. (اِخ ) ابن هرمز. رجوع به شاپور ذوالا کتاف شود.
شاپور. (اِخ ) ابن هرمزد. رجوع به شاپور بن هرمز و شاپور ذوالاکتاف شود.
شاپور. (اِخ ) ابن یزدجرد الاثیم . رجوع به شاپوربن یزد گرد و فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترنج و نیکلسون ص 25 شود.
شاپور. (اِخ ) ابن یزدگرد. نام پسر یزدگرد اول ، برادر نرسی و بهرام پنجم (بهرام گور). وی را پدرش یزدگرد بپادشاهی قسمتی از ارمنستان که به ایران تعلق یافته بود، نصب کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 297).
شاپور. (اِخ ) الجنود. شاپوربن اردشیر. پسر اردشیربن بابک و ولی عهد اوبود و او را شاپورالجنود گفتندی از آنچ لشکردار بودو شاپور ذوالا کتاف بعد از وی بوده ست ، و مانی زندیق در روزگار او پدید آمد و فتنه پدید آورد و سرهمه زندیقان و اول ایشان بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترنج و نیکلسون ص 20). رجوع به شاپوربن اردشیر شود.
شاپور. (اِخ ) اورمزد. رجوع به شاپور ذوالاکتاف شود.
شاپور. (اِخ ) اول . رجوع به شاپوربن اردشیر شود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2682).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2707).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 608).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 681).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 685).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1068).
شاپور. (اِخ ) جاماسب بخت آفرین . نسخه ٔ اصلی نیرنگستان یا مراسم نامه از روی نسخه ٔ قدیم تری در سال 840 یزدگردی (876 هَ . ق . 1471 م .) به دست شاپور جاماسب شهریار بخت آفرین شهریار بهرام نوشیروان نوشته شده بود که از دست رفته است . همین شاپور جاماسب بخت آفرین در سال 847 م . یزدگری بنا به درخواست دستوران یزد چندین روایت نوشته از برای پارسیان هند فرستاد. رجوع شود به روایات داراب هرمزدیار چ بمبئی ج 1 ص 372 و 382 (خرده اوستا تفسیر و تألیف پورداود ص 75).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2291).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2291).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2291).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2292).
فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2293 ابیات 99ببعد).
شاپور. (اِخ ) مولانا... از شعرای صاحب دیوان کاشان است . این مطلع از اوست :
طریق ماهرخان غیر بیوفائی نیست
خوشا کسی که به این قومش آشنائی نیست
(تحفه ٔ سامی چ وحید دستگردی ص 155).
نظامی (خسرو و شیرین چ 2 وحید ص 48).
(فردوسی شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 100).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 260).
شاپور. (اِخ ) نهر... نام نهری در ولایات غندیجان فارس . (نزهة القلوب ، مقاله ٔ سوم ص 225). از وسط دهستان شاپور میگذرد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ج 7 و شاپور (شهر) شود.
شاپور. (اِخ ) وزیر العاضد لدین اﷲ آخرین خلیفه ٔ اسمعیلیه بود و در ایام وزارت او از جانب فرنگ سپاه فراوان بعزم جنگ متوجه مصر گشته و چون نزدیک به آن مملکت رسیدند خوف و رعب تمام بر ضمیر مقربان استیلا یافته ، طالب صلح شدند و بعد از آمد شد سفرا بر مبلغ هزار هزار دینار (کذا) امر مصالحه قرار یافت و محصلان فرنگ بجهت تحصیل آن زر به مصر درآمده ، این معنی بر خواطر اهل اسلام بغایت دشوار آمد و به آن راضی گشتند که پناه به والی شام نورالدین محمود برند، تا از عار نصاری خلاص شوند و شاپور مبلغ صدهزار دینار تسلیم محصلان نموده ، در ادای باقی وجه را تغافل پیش گرفت و باشاره ٔ عاضد، کتابتی به نورالدین محمود نوشته ، از استیلای فرنگیان استغاثه کرد و چون والی شام از حقیقت حال وقوف یافت اسدالدین شیرکوه را با لشکر گردون شکوه که عدد ایشان بهشتاد هزار می رسید بدفع مخالفان نامزد فرمود و بعداز وصول شیرکوه به نواحی مصر اهل فرنگ روباه مثال از قتال ترسیده به دیار خویش مراجعت نمودند و اسدالدین در ربیعالاخر سنه ٔ 564 به قاهره ٔ مصر درآمده ، عاضد از برای وی خلعت و عهدنامه فرستاد و او را به منصب وزارت نوید داد. در خلال این احوال روزی شاپور بجهت مشورت بعضی از امور متوجه وثاق اسدالدین شیرکوه گشت و در اثنای راه برادرزاده ٔ شیرکوه صلاح الدین یوسف با طایفه ای از امرای شام بشاپور رسیده ، او را گرفتند و عاضد این خبر شنیده ، بنابر رنجشی که از وی در خاطر داشت قاصدی نزد شامبان فرستاده ، سر وزیر را طلبید و صلاح الدین فی الحال او را به درجه ٔ شهادت رسانید، مصرع :
از تیغ ستم نرست او نیز.
(دستورالوزراء خوندمیر چ سعید نفیسی ص 225 و 226). و رجوع به تاریخ حبیب السیر چ تهران سال 1333 ج 2 ص 459 و 460 و 553 شود. نسبش به قبیله ٔ بنی سعدبن بکر می پیوست . (حبیب السیر ج 2 ص 553).
شاپور. (اِخ )... اردشیر. رجوع به شاپوربن اردشیر شود.
شاپور. (اِخ )... دوم . رجوع به شاپور ذوالاکتاف و ایران باستان تألیف پیرنیا ج 2 ص 1590 و ج 3 ص 2177 و 2609 شود.
شاپور. (اِخ )ابن اشک . «شاپوربن اشک ، از جمله اشکانیان وی بوده است که بسیج غزو کرد و او پسر اذران بن اشغان بود، و در عهد [ او ] عیسی علیه السلام ظاهر شد و پس شاپور بروم رفت و غزا کرد و انطیخس سوم پادشاه روم بود بعد از اسکندر. و بسیار برده آورد از روم ، و در کشتیها نشاند و پس بفرمود تا غرقه کردند بکینه ٔ دارا، و بسیاری چیزها که سکندر بروم برده بود باز آورد، و نهرالملک او گشاد و از آن مال بس بر آن خرج کرد.» (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار ص 59). نخستین پادشاه اشکانی در روزگار ملوک الطوائفی اشک بود که 52 سال پادشاهی کرد... و ایرانیان معترفند به اضطراب و مشوش بودن تاریخ خود در ایام ملوک الطوائف ... (ابن اثیر ج 1 ص 132). و رجوع به فهرست ولف ، مجمل التواریخ والقصص ص 58 و شاپوربن ادران بن اشک شود :
نخست اشک بود از نژاد قباد
دگر گرد شاپور فرخ نژاد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 1922 بیت 52).
شاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او بمرد» (ص 34). بروایت ابن البلخی «چون پدرش کناره شد در شکم مادر بود تاج بر شکم مادرش نهادند. (فارسنامه ٔچ لیسترنج و نیکلسون ص 21). بعد از مرگ هرمز دوم پسرش هرمز وارث طبیعی او بود. لیکن نجبای مملکت که او را بواسطه ٔ علاقه اش به فرهنگ یونان خوش نداشتند از انتخاب وی بسلطنت ابا کردند. در مقابل طفلی را که هنوزدر شکم مادر و جنین بود پادشاه و صاحب تاج و تخت برگزیدند... مراسم تاجگذاری پس از اعلام موبد موبدان که جنین مزبور پسر است با شکوه تمام برگزار شد. (تاریخ ایران ، سرپرسی سایکس ص 561). بلعمی در ذکر پادشاهی شاپور ذوالاکتاف چنین آورده است : «هرمزبن نرسی بزندگانی پدر ولیعهد بود و بدخوی و ترشروی بود و مردمان را آزرم نداشت و نه سال بملک اندر بماند و پس بمرد و بوقت مرگ مردمان را وصیت کرد که اگر مرا پسری شود او را شاپور نام کردم و مملکت به وی دادم زیرا که او را هنوز هیچ پسر نبود و زنش آبستن بود و بچه در شکم داشت بدین جهت گفت که اگر از وی پسری آید ملک باشد پس او بمرد و ملک عجم ضایع شد. شش ماه هر امیری و وزیری آن ملک همی داشتند و کار همی راندند تا آن زن بزاد وپسری آورد و همه خلق شاد شدند و او را شاپور نام کردند و تاج از بر گهواره ٔ او همی داشتند و ملک بدو دادند و خبر او بجهان اندر پر گشت و آن وزیر کار همی راند و عمّال و امیران بر جای همی بودند و این شاپور ذوالاکتاف بود و خبر او به عالم درافتاد و ملک بر نام وی بماند و ملک ترک و ملک عرب و ملک روم را خبر شد که ملک عجم همه ضایع است و ایشان را ملک نیست و کودکی است به گهواره که ملک کرده اند ملک بر وی نگاه میدارند تا بزرگ شود و ندانند که بزرگ شود یا خرد بمیرد.پس این ملوک را که نام بردیم اندر ملک عجم طمع کردند و هر کسی از زمین عجم آنکه نزدیک بود بگرفت و از همه کسان بدین ملک اعراب بیش طمع کردند زیرا که از همه گرسنه تر بودند و جمعی بسیار از عرب گرد آمدند از بحرین اولاد عبدالقس و از هر جایی و حدود دریا به پارس آمدند و مردمان را خواسته ها ستانیدند و چهارپایان براندند و شهرها بگرفتند و کس ایشان را باز نداشت و سالی چند بماندند که ملک بنام کودکی بود و کس هیبت نداشت و هیچ سپاه گرد نیامد تا شاپور بزرگ شد پس چون پنج سال برآمد عقل و تدبیر اندرو بدیدند و نخستین خبری که از اثر عقل بر وی پدید آمد آن بود که یک شب اندر بام خفته بود تابستان به کوشک اندر به محلتی به نام او طیسفون و مداین بر لب دجله نهاده است و دجله بمیان شهر اندر همی رود نیمی از این سوی و نیمی از آن سوی همچون بغداد و این دجله ٔ مداین همان دجله ٔ بغداداست شاپور سحرگاه از خواب بیدار شد غلغله ٔ مردمان شنید گفت این چه فریاد است گفتند خلق به جسر گذر میکنند و انبوهی و رویاروی آیند یکی از این سوی و یکی ازآن سوی برهم افتند و فریاد کنند. پس چون روز شد وزیر را بخواند و گفت جسری دیگر کن بر روی دجله تا بر یکی روند و بر یکی آیند تا انبوهی نکنند مردمان همه شاد شدند بر آن عقل وی و جسری دیگر بکردند هم اندر روز تا دیگر شب مردمان بر دو جسر همی گذشتند و آن فریاد و غلبه نبود و هر روز که شاپور بزرگتر شدی آن وزیراز کار ملک بر وی عرضه کردی تا همی دانستی و تدبیر همی کردی . یک روز وزیر مر شاپور را گفت که این سپاهها که به کناره ٔ مملکت بنشاندم ، پس دشمنان آمدند از هر طرف چون ترک و روم و خزر و عرب و هند، این همه سپاه آنجای برفتند و ثغرها دست بازداشتند و دشمنان چیره شدند و فراتر آمدند و کناره ٔ پادشاهی همه گرفتند و غارت کردند و فساد و خون ریختن آغاز نهادند. شاپور گفت بر سر مملکت چون پادشاهی دانا و دادگر نباشد فتنه و بیدادی و فساد بسیار افتد. اکنون هیچ غم مخور و اندیشه مدار که این کار آسان است ، نامه کن از من بدان سپاهها که از هر جانبند. که من آن خبر و حال شما پرسیدم و دیر است تا شما بدان ثغرها پیش دشمن اندر مانده اید هر که از شما خواهد که بشهر خویش باز شود رواست که دستوری دادم و هر که خواهد که برود بدل وی کسی فرستم و هر کسی که آنجا باشد من تدبیر وی کنم و حق وی بشناسم و پاداش وی بدهم و آن وزیر و همه دبیران شاد شدند و گفتند اگر کسی سالها تدبیر کند و ملک باشد تجربه ها کند او را چنین تدبیر یاد نیاید و نیکویی و رفق به از این نفرماید. پس نامه ها بنوشتند و آن سپاهها همه بیارامیدند و شرم داشتند آنجا ناکام بایستادند تا شاپور شانزده ساله شد و باسب بر نشست و سوار شد و سلاح بر گرفت و تمامت سپاه و مهتران رعیت و سپاه راگرد کرد و ایشان را خطبه کرد و آگاه کردشان که من بر آن مذهبم که پدر من بود، از عدل بر شما، و به آبادان کردن زمین ، و دشمنان را از مملکت براندن . و از این همه دشمنان ما، عرب بدتراند، ایشان آمدند و به پادشاهی فارس فساد کردند، و خواسته ها و چهار پایان غارت کردند و مردمان را بکشتند، و من آهنگ ایشان خواهم کردن ، و از همه سپاه چهار هزار مرد مرابس ، چنانکه من برگزینم و با ایشان بروم تا پادشاهی راست کنم ، و خلیفه بنشانم تا من باز آیم . مردمان همه برخاستند و او را ثنا کردند و گفتند ملک را از جای نباید رفت و سپاه بسیار دارد و سرهنگان بزرگوار هستند یکی را سپهسالار کند و با سپاه بفرستند. و خود بجای خویش باشد تا پادشاهی راست کند. ایشان را اجابت نکرد. پس گفتند همه سپاه با خویشتن ببر که بحضرت بکار است . هیچ پاسخ نداد و چهارهزار مرد بگزید از سپاه چنانکه هر مردی با صد مرد جنگ کردی و گفت من خواسته ها و غنیمت های ایشان بر شما حرام کردم مگر آنچه من دهم شما را. چون بجنگ اندر ظفر یابید خون ریزید و کس را زنده مگذارید و دست فراز خواسته مکنید. پس برفت و بکار پادشاهی پارس شد و به آن عرب تاخت کرد که به آنجا آمده بودند از بحرین از سوی دریا و آن شهرهای پارس گرفته بودند، ایشان را همه بکشت و هیچ کس را باز زنده نگذاشت . پس بدریا اندر نشست با آن چهار هزار مرد. و به بحرین آمد وبهر شهری که اندر شد نخست مهتر آن را بکشت و از عرب هر که را یافت میکشت و باز به شهر حجر شد و به حجر اندر، عرب بود از بنی تمیم و بکروائل همه را بکشت و عبدالقیس و همه ٔ ایشان را بکشت خون بشهر اندر رفت چون رودی و کس از وی نجست و خون به دریا اندر شد. پس ببلاد عبدالقیس شد و هر عرب که آنجا یافت همه را بکشت وهر که بجست بریگ بادیه بمرد و کس دست فرا خواسته نکرد تا گرانبار نشود. پس ببادیه اندر شد و روی به یثرب نهاد و هر که را از عرب که در بادیه مییافت میکشت و بهر جانبی که بگذشت در بادیه که عرب از آنجا آب خوردندی ویران کرد و پر از خاک کرد. پس ازآنجا برفت بزمین شام و به تغلب بر گذشت و هر که را از عرب که مییافت میکشت و میان شام و عراق بیابانی است و آنجا قبایل عرب بسیار بودند از ایشان بسیار بکشت و بسواد عراق آمده بنشست و شهری بنا کرد نام آن بزرج شاپور و دراهواز دو شهر بنا کرد یکی را ایران خره شاپور نام کرد و دیگر را سوس نام کرد و به شام اندر شد و آنجا کشتن های بسیار کرد و غارتها. پس به پارس آمد و شهری بنا کرد و آن را به شابور نام نهاد و به عراق باز شد وبه مداین . و اندر روم ملکی بود نام او الیانوس و ازاهل قسطنطین بود بر دین ترسایی و دین خویش را دست بازداشت اهل روم را به بت پرستی خواند، همان دین که رومیان بر آن بودند پیش از عیسی علیه السلام و کلیساها به روم اندر ویران کرد و چلیپاها بشکست و چون به زمین روم آمد بکرانه ٔ مملکت کشتن و ویرانی کرد و بگذشت .الیانوس سپاه گرد کرد از روم و از خزر و هر که در عرب از دست شاپور گریخته بودند همه به روم باز آمدند و از وی دستوری خواستند که با وی بروند و با شاپور حرب کنند. پس همه برفتند و کس فرستادند به زمین بحرین و بادیه و شام و هر کجا شاپور برگذشته بود همه را بخواند و سپاه گرد کردند و ملک روم از جای خود بیرون آمد با سپاهی که عدد ایشان خدای دانست و سپاه عرب عرض کرد صد و هفتاد هزار مرد آمد ایشان را برمقدمه کردو سرهنگی رومی بر ایشان مهتر کرد نام او یوسانوس و او را بر مقدمه فرستاد با سپاه عرب و خود با سپاه روم و خزر بیرون آمد و بحد عراق اندر آمد و خبر بشاپوررسید،شاپور بترسید و هول آمدش به دل . جاسوسان بفرستاد بلشکر روم اندر تا او را خبر آورند تا عدد ایشان بداند. جاسوسان برفتند و خبرهای مختلف آوردند. شاپوربر آن دل ننشست و خود برخاست و از لشکر بیرون آمد با صد مرد از ثقات خویش بدان که خود به جاسوسی شود و از آن خبر پرسد. چون بنزدیکی لشکر روم رسید، یوسانوس بر مقدمه فروآمده بود و شاپور ده تن از آنان که با وی بودند به جاسوسی فرستاد. رومیان همه را بگرفتند وبنزدیک یوسانوس بردند، یکان یکان را پیش خود خواند وگفت اگر مقر آیید که شما که اید و از بهر چه آمده ایددست بازدارم و من شما را تنها از بهر آن خواندم تا درست کنم و اگر راست نگوئید یکی از شما که مقر آید او را رها کنم و دیگران را بکشم . از ایشان هیچکس مقر نیامد مگر یک تن به آخر مقر آمد و گفت ما را شاپور فرستاد به جاسوسی و شاپور خود آمده است از لشکر خویش به فلان جای با نود مرد و ما را به اینجا فرستاد. پس شاپور از این حال آگاه شد، از آنجا که بود بازگشت و به لشکرگاه خویش آمد. یوسانوس هزار مرد به تاختن بفرستاد بدانجای که آن مرد گفته بود، شاپور رفته بود و نیافتند و بازگشتند و آن نه تن را بکشت و گفت شما دروغ گفتید. الیانوس ملک کس فرستاد و همه سپاهها گرد آمدند و جنگ شاپور را بیاراستند هر چه عرب بودند همه گرد آمدند و پیش ملک آمدند و جنگ شاپور از وی خواستند و گفتند این جنگ ما را ده که ما را با شاپور کینه است . ملک اجابت کردشان و صد و هفتاد هزار عرب بر مقدمه آمدند. الیانوس با سپاه روم از پس ایشان ، و عرب با شاپور جنگ کردند و شاپور را شکستند و مردمان او رابرده کردند و الیانوس بیامد و همه ٔ خزینه های شاپور برگرفت و شاپور بگریخت از طیسفون و به زمین عراق آمدو عرب از سپاه او بسیار بکشت و برده کرد و خزینه برگرفت به مداین بنشست و شاپور نامه ها کرد و هر چه در پادشاهی او سپاه بود از عراق و پارس و خراسان گرد کرد و باز بجنگ الیانوس شد و او را هزیمت کرد و طیسفون و مداین از وی باز گرفت والیانوس بازگشت و به لب دجله فرودآمد و سپاه بیرون برد و در برابر شاپور آمدندو همه آنجا بودند یک ماه ، و رسولان همی فرستادند بیکدیگر برای صلح را، یکروز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بود بر اسب با خاصگان خویش برابر سپاه شاپور، و اندر ایشان همی نگریست ، تیری از لشکر شاپور بر دل الیانوس آمد و از اسب بیفتاد و بمرد و سپاه متحیر بماندند. پس دیگر روز گرد آمدند که یوسانوس را ملک کنند او نپذیرفت و گفت من ترسایم و شما الیانوس ازترسایی بیرون آوردید و من ملکی شما نپذیرم . همه ٔ ایشان سوگند خوردند که دین ما همه ترسایی است و ما از بیم الیانوس بظاهر دست باز داشته بودیم . پس ملک بپذیرفت و شاپور چون دانست که الیانوس هلاک شد پنداشت که آن سپاه از وی باز گردیدند. چون خبر آمدش که یوسانوس را ملک کردند، عجب آمدش ، کس فرستاد بدیشان که خدای ،ملکتان هلاک کرد و شما بدلیری ملکی دیگر نشاندید، امیدوارم که شما را هم اندر زمین عراق تشنه و گرسنه هلاک کند و یکی از شما بروم نرسد و نه از ماکس را شمشیراز نیام بر باید کشیدن . اگر ملکی دیگر کردید، عالمی سخنگوی بر من فرستید تا با وی سخن گویم ، اگر صلح باید کرد صلح کنم واگر جنگ باید کرد جنگ کنم . یوسانوس گفت خود بر وی شوم . گفتند ای ملک ترا نباید شدن ، کسی بفرست . وی فرمان نکرد و خود با هشتاد تن از بزرگان روم برفت و سوی شاپور آمد. شاپور چون بشنید که ملک بتن خویش آمد شاد شد و پیش وی بیرون آمد از میان لشکربا پنجاه تن از مهتران عجم . چون بهم رسیدند، از اسب فرودآمدند و بر یکدیگر سلام کردند و زمین بوسه دادند. شاپور بفرمود تا بمیان لشکر اندر بساطی بیفکندند وبنشستند و مطبخ شاپور بیاوردند و آنجا بخوردند. و رامش کردند، و چون دیگر روز بود، شاپور مریوسانوس را گفت اگر رومیان بجز تو کسی دیگر ملک کردندی ، مرا با ایشان جز جنگ نبودی ، اما از بهر آن صلح کردم و جنگ برگیرم . و من آهنگ جنگ شما نکرده بودم ، آهنگ عرب کرده بودم ، که ایشان بپادشاهی من اندر آمده بودند به وقت کودکی من و اکنون من بجنگ ایشان آمده ام و لیکن با شما صلح کردم . شما اندر زمین ملک من آمده اید، از چندین گاه باز فسادها کردید و درختها بزدید و کاریزها خشک کردید، یا قیمت این مرا دهید یا شهر نصیبین مرا دهید بعوض ، و شهر نصیبین از پادشاهی اهواز بود ولیکن رومیان اجابت کردند که نصیبین باز دهند و صلح کنند و شرط کردند که عرب را با خویشتن ندارند و بزمین روم اندر نگذارند و سپاه روم بازگشت و نصیبین بشاپور دادند و عرب را از میان خویش بیرون کردند و مردمان نصیبین خالی بماند و شاپور ده هزار خانه درآورد از پارس واصطخر و آنجا بنشاند و آهنگ عرب کرد و هر کجا یکی از عرب یافتی بکشتی یا هردو کتفش بینداختی و او را شاپور ذوالا کتاف خواندندی و خواست که به روی زمین ، عرب نماند: و یوسانوس ملک روم بازگشت صلح کرده و ایمن شده و پنج سال به ملک اندر بماند پس بمرد و رومیان ملکی دیگر بنشاندند و شاپور عرب را طلب همی کرد و همه عرب از بیم او بگریختند و به روم اندرشدند و شاپور بسوی ملک روم کس فرستاد که من بارومیان صلح بدان کردم که عرب را به میان خویش راه ندهند و هر که را از من بگریزد رومیان او را نپذیرند، عرب را بیرون کنید و اگرنه جنگ را بیارایید. ملک روم عرب را بازنداد و شاپور سپاه عجم گرد کرد که به جنگ رومیان رود پس خواست که ملک را از هر حال بازداند و صورت وی بشناسد. کس را امین ندید که به زمین روم شود و این خبرها بازداند و باز آرد. خود تنها برفت و پادشاهی بخلیفه سپرد وکس را آگاه نکرد که کجا میروم و بمرقعه اندر شد بصورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت تا همه خبرها بپرسید و بدانست و خبر شهرها و حصارها و سپاهها همه بشناخت و جاسوسان بیامدند و ملک روم را خبر دادند که شاپور از میان خلق نا پیدا شد و کس نداند که کجا شده است . ملک روم از وی بترسید و همی دانست که او بزمین روم اندر است . پس ملک رسولی بفرستاد و همه خلق روم از شریفان و مهتران را گرد کرد و شاپور نیز آنجا شد با درویشان تا ملک روم را ببیند و صورت او بداند.چون شاپور پیش تخت ملک ایستاد، در میان آن سرهنگان کسی بود که روز جنگ شاپور را دیده بود ملک را آگاه گردانید. ملک شاپور را بگرفت و بفرمود تا پوست از سر او باز کنند. وزیری داشت ، گفت پادشاهان را ناگاه نکشند، در چرم باید دوخت . پوست گاو بیاوردند و هم در زمستان او را در پوست گرفتند و جز سرش پدید نبود و آن پوست بر اندام او خشک شد و نتوانست بیرون آمدن و ملک روم سپاه گرد کرد و بپادشاهی پارس و اهواز بیرون آمد و شاپور را با خویشتن بیاورد و همچنان در پوست میبود و شهرها بود که شاپور و اردشیر بنا کرده بودند ویران همی کرد و خلق بسیار بکشت و درختان میوه دار بزد و از پارس به اهواز آمد و آنجا نیز همچنان کرد و به شارستان جندشاپور حصاری بود که شاپوربن اردشیر کرده بود آن را ویران کرد و بیشتر مردم آنجا را بکشت و هرکه اسیر شدی بموکلان شاپور سپردی و آن موکلان یک روز از شاپور غافل شدند و بنزدیک شاپور خیکهای روغن بود،شاپور آن بزرگان اهواز را که با وی بودند گفت از این روغن برین پوست من ریزید. ایشان آن خیکهای روغن برشاپور ریختند. آن پوست نرم گشت . چون وقت سحرگاه بود، خویشتن را از آن پوست گاو بیرون کشیده بود و نرم نرم همی رفت تا در شارستان جندشاپور شد و آن دربان راگفت من شاپورم . ایشان دانستند که شاپور به لشکر روم اندر است بسته ، چون او را بدیدند بشناختند، او را درشهر آوردند و خلق بر وی گرد آمدند و خروش کردند. ملک روم آگاه شد و تافته گشت و شاپور هر چه بشهر اندر سپاه بود همه را گرد کرد، چون روز ببود خویشتن را ازشهر بیرون افکند و جنگ کرد و سپاه روم را هزیمت کردو بسیار از ایشان بکشت و ملک روم را بگرفت و او را به آهن گران ببست و او را گفت تا هر کجا که ویران کرده بودند همه را آبادان کرد و ملک روم رومیان را بخواند تا آن همه آبادان کردند و بجای هر درختی که کنده بودند دو بنشاندند و آن درختان به بر آمد. آنگاه شاپورملک روم را بپذیرفت و از روم خاک (کذا) آورد تا بنا کردند و ده ملک روم به دست شاپور اندر مانده بود. چون بناها تمام کرده شد و درختان به بر آمد شاپور ملک روم را بند برگرفت و پی پاشنه ٔ هر دو ببریدند و بر خری نشاند و به روم بازفرستاد و شاپور به ملک اندر بنشست و عرب بزنهار وی آمدند و خلقی را زنهار داد. اکنون هر چه به کرمان عرب است از قبایل تغلب و بکروائل و عبدالقیس اندر همه ٔآن عرب ، به کرمان ، شاپور فرستاد، و ملک عرب به حیره اندر امروءالقیس بود از فرزندان عمروبن عدی و شاپوراز وی باژ نستده بود همچنانکه پدرانش کردند، و چون عمرو بمرد پسرش را امروءالقیس را پادشاهی پدر داده بود بحیره و بادیه ، همچنان که پدرش بود، و او بهمه پادشاهی شاپور بماند، و از پس شاپور نیز بعهد ملوک عجم تا سی سال بماند و هر که از ملوک عرب بتخت می نشست ملک عرب بر عمرو و فرزندان او میگذاشت . و شاپور هفتادو دو سال اندر ملک بزیست پس بمرد و او را دو پسر ماند خرد، یکی را نام شاپوربن شاپور و دیگری بهرام بن شاپور. و شاپور را برادری بود بزرگتر اردشیر نام ، و هرمز پدر شاپور این اردشیر را از خود بازداشتی ، و آن را وصیت کرده بود که هنوز در شکم مادر بود، چون هرمزبمرد این اردشیر پنداشت که مهتران و موبدان عجم ، ملک بدو دهند، که کسی دیگر نبود، که شاپور هنوز از مادر نزاده بود، ایشان نکردند، وصیت هرمز نگاه داشتند وصبر کردند تا شاپور از مادر بیامد و ملک بدو دادند.و اردشیر برادر شاپور بر آن مردمان عجم کینه داشت ، پس چون شاپور بمرد، این اردشیر ملک بگرفت و بسیار ازهر گروهی بر او گرد آمدند. زیرا که پسران شاپور هنوز خرد بودند، چون بزرگ شدند مهتران موبدان گرد آمدندو اردشیر را بخواستند. اردشیر بگریخت ، پس شاپوربن شاپور به ملک بنشست او خرد بود و اﷲ اعلم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری نسخه ٔ خطی مؤلف ص 173 ببعد). و رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترنج و نیکلسون صص 66 - 73 شود. این پادشاه بطور فوق العاده مدت هفتاد سال (309 - 379 م .) سلطنت کرد. سلطنت طولانی وی میتواند حقاً او را در ردیف دو پادشاه نخستین سلسله ٔ ساسانی (اردشیر اول و شاپور اول ) قرار دهد. (ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین ص 297). وی معاصر باده امپراطور روم بوده اول آنها گالریوس و آخرین ایشان والن سی نین . (ترجمه ٔ تاریخ ایران سرپرسی سایکس ص 561). کتیبه ٔ پهلوی ساسانی ، که به امر شاپور دوم در غار کوچک طاق بستان در کنار نقش او و پسرش شاپور سوم ساخته شده حاکی از اسامی و القاب وی و پدر و جد اواست . (ایران در زمان ساسانیان ص 71). در زمان صغر شاپور مادرش بهمراهی بزرگان دولت سلطنت میکرد. در منابع شرقی حکایاتی راجع به شاپور آمده که از زیرکی و فطانت و تدبیر او حکایت میکند. وقتی در قصر تیسفون آرمیده بود که همهمه ای از برابر قصر برخاست . سبب پرسیدگفتند علت این آشوب فشار جمعیت است که از دو طرف ازروی پل میخواهند بگذرند. امر داد که در کنار آن پل جسری دیگر بر پا کنند تا آیندگان از پلی و روندگان از دیگر بگذرند. (ایران در زمان ساسانیان ص 260). در هنگام طفولیت وی ، پادشاهی کوشان از اغتشاشات داخلی وضعف قدرت ایران استفاده کرده بنظر میرسد که قدرت قدیم خویش را به دست آورده و حتی بعضی اراضی متعلق به دولت مجاور خود را متصرف شده باشد. اما همین که شاپور به سن بلوغ رسید، بتقلید همنام خویش (شاپور اول ) عملیاتی ضد کوشانیان آغاز کرد. این بار شاهنشاهی اخیردر هم شکست و سرزمین کوشانیان به عنوان ایالتی جدید به ایران منضم شد، و از این پس حاکم آن از میان شاهزادگان ساسانی انتخاب میشد که مقر او بلخ بود. توسعه ٔسیاسی ایران متعاقب توسعه ٔ فرهنگی وی انجام گرفت ، وهنر ساسانی به زودی در مشرق - از طرفی که بر اثر عملیات نظامی کاملا مفتوح شده بود - نفوذ کرده به شهرهای دوردست ترکستان چین و حتی خود چین رسید. (ایران ازآغاز تا اسلام ص 297). بنابروایت امیانوس مارسلینوس که در سال 330 تولد یافته و در سال 390 در حیات بوده و در جنگ روم به ضد شاپور دوم با قیصر ژولیانوس همراه و خود نگاهبان وقایع آن جنگ بوده شاپور دوم در اقصی حدود مملکت خود (در بلخ ) در سال 356 با خیونها و کوشانیان در جنگ بوده است و پس از چندی با خیون ها و گیلانیها آشتی نموده و معاهده ٔ دوستانه بست . در موقع لشکر کشی شاپور دوم بضد روم پادشاه خیونها موسوم به گرومباتس از طرف دست چپ شاپور میراند. (یسنا تفسیر وتألیف پورداود صص 62 - 63). و رجوع به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 345 شود. حدس زده میشود که طی سی سال اول سلطنت ، شاپور دوم در داخله ٔ مملکت دچار صعوبت و اشکال بوده و شاید کوششهای اول وی مصروف بر این بوده است ، که پر و بال شهرداران و سپوهرانی را، که در زمان نیابت سلطنت قوت گرفته بودند، بریزد. این پادشاه جوان ظاهراً مشغول دفاع سرحدات عرب نیز بوده است . طبری و بعضی دیگر از مؤلفین شرقی بذکر فتوحات او درقبائل عرب پرداخته اند. تصرف بحرین واقع در ساحل خلیج فارس در زمان شاپور اتفاق افتاده است . ایرانیان اورا ذوالاکتاف . (هوبه سنبا) لقب داده اند زیرا که بنا بروایات ، در جنگهای سختی ،که با عرب میکرد، شانه های اسیران بدوی را سوراخ می کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 261). و رجوع به ذوالاکتاف و مجمل التواریخ و القصص ص 34، 66، 67 و حاشیه 2 ص 261 ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی شود، عاقبت شاپور پس از آنکه بنیان قدرت خود را مستحکم ساخت ، در صدد جنگ باروم بر آمد. در آن مملکت وقایع مهمی رخ داده بود. قسطنطین کبیر بدین عیسی درآمده بود دخول دیانت عیسی در ارمنستان ، که مقارن آن احوال بدست تردت و جانشینان او انجام گرفت ، موجب شد، که بین روم و ارمنستان ارتباط محکمتری ایجاد گردد. اگرچه یولیانوس قیصر روم بمخالفت دین عیسی برخاست و از این رو او را مرتد لقب داده اند، ولی کار او موقت بود و در اوضاع تغییری نداد. ارمنستان کمافی السابق کانون جنگهای ایران و روم بود. منازعات داخلی ارمنستان بهانه بدست شاپور داد تا جنگ را تجدید کند و چون از جانب دشمن شرقی آسوده خاطر گردید، در سمت مغرب به منظور شستن لکه ٔ ننگ دو صلحی که با رومیان بوسیله ٔ بهرام دوم و نرسی منعقد شده و در نتیجه قسمت اعظم ایالات غربی از دست ایران خارج گردیده بود، جنگ را آغاز کرد. (ایران درزمان ساسانیان ص 261) (ایران از آغاز تا اسلام ص 297). موقع از هر حیث برای این اقدام مساعد بود زیرا قسطنطین کبیر که بهترین سرباز عصر خود بود در همان اوان بسال 337 م . در اثناء مسافرتش بمرز شرقی امپراطوری روم درگذشت . جانشینان تیرداد پادشاه ارمنستان که در314م . وفات یافته بود نالایق و ضعیف بودند. لژیونها و افواج روم نیز پس از مرگ قسطنطین بنای شورش را گذاشته بودند. بالنتیجه شاپور موقع را مناسب دید و در 337 م . با دسته هائی از سواران سبک اسلحه ٔ خود از مرز عبور کرد و در همان وقت بت پرستان (!) ارمنستان را بشورش بر ضد رومیان تحریک نموده و اعراب را هم واداشت که به خاک روم حمله ببرند. (ترجمه ٔ تاریخ ایران سرپرسی سایکس صص 563 - 564). شاپور به آسانی ارمنستان را گرفت و پس از آن در بین النهرین با رومیان مصادف شد. کنستانس دوم جانشین قسطنطین کبیر شخصاً سپهسالاری لشکر روم را بعهده داشت . قلعه ٔ نصیبین در مقابل حملات مکرر ایرانیان ایستادگی کرد و رومیان در سنجار فاتح شدند. اما پس از آن پی درپی شکست خوردند. (ایران در زمان ساسانیان ص 262). به علت خطری که در سرحدهای شرقی ایجاد شد - و بنظر می رسید که نتیجه ٔ نخستین پیشرفتهای شاپور را از بین ببرد - موقتاً جنگ موقوف گردید. مهاجمه ٔ کوشانیان اصغر و هیاطله ٔ خیونی شاهنشاه را مجبور کرد در آن حدود به محاربه پردازد و در نتیجه امتیازاتی به دست آمد که بر اثر آنها مهاجمان در زمینهای کوشان بعنوان متفقان مستقر شدند و متعهد گردیدند که در محاربه ٔ شاه ضد رومیان ، سپاهیانی برای او آماده کنند. (ایران از آغاز تا اسلام ، تألیف گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین ص 297 و 298). در سنه ٔ 356 م . موسونیانوس سردار رومی ، تهم شاپورمرزبان ایران را در حضور شاهنشاه واسطه ٔ صلح قرار داد. (ایران در زمان ساسانیان ص 262). لیکن اقداماتی که روم برای استقرار صلح بعمل آورد به نتیجه نرسید وشاپور با متحدین شرقی خود به سفر جنگی جدیدی پرداخت که نتیجه ٔ بسیار درخشان آن تصرف «آمد» بود. (ایران از آغاز تا اسلام ص 298). شاپور در آغاز جنگ بر قلعه ٔ «آمد» که دیاربکرفعلی باشد حمله برد و آن را پس از مقاومت دلیرانه ٔ حصاریان مسخر کرد. این واقعه در سال 359 م . اتفاق افتاد. آمیانوس مارسلینوس افسر رومی یونانی الاصل که سربازی متهور و تربیت یافته بود تفصیل جنگهائی را که منجر به فتح قلعه ٔ آمیدا (آمد) گردید نگاشته و آن از منابع عمده ٔ وقایع این زمان بشمار است . (ایران در زمان ساسانیان ص 263 و 266). بنا بروایت آمیانوس شاپور در این جنگها تهور و رشادت فوق العاده ای نشان داد. یکبار «در حالی که مستحفظین سلطنتی همراه او بودند سواره بطرف دروازه های قلعه رفت ، ولی چون با کمال اطمینان بقدری نزدیک شده بود، که خطوط چهره ٔ او را هم تمیز میدادند، تمام تیرها و زوبین های قلعه بجانب او متوجه شد و اگر ابری از گرد و غبار او را از نظر تیراندازان مستور نداشته بود، هرآینه از پای در می آمد.» (ایران در زمان ساسانیان ص 269). در جای دیگر چنین وصف میکند:
«... پادشاه ایرانیان ، که عادةً مجبور نیست در جنگ شرکت جوید، بقدری از این همه حوادث متغیر شده بود، که کاری بی سابقه انجام داد، یعنی خود را مانند یکنفر سرباز ساده در مغلوبه ٔ جنگ افکند، اما چون جمعیت کثیری همه جا او را برای محافظت احاطه میکرد، به آسانی از دور شناخته میشد. بارانی ازتیر و زوبین متوجه او گشت . بسیاری از سربازان وی ازپا درآمدند. اما او خود از آنجا بیرون تاخته ، از صفی بصف دیگر می شتافت و این امر تا غروب آن روز ادامه داشت ، بدون اینکه شاه را از منظره ٔ دهشتناک کشتگان ومجروحان وحشتی دست دهد.» (ایران در زمان ساسانیان ص 273). شاپور دوم اسیرانی را که درشهر آمد دستگیر کرده بود، بین شوش و سایر بلاد اهواز جای داد و این مردم انواع جدید ابریشم بافی و زری بافی را در آنجا رواج دادند. (ایران در زمان ساسانیان ص 147). دو سال پس ازمرگ کنستانس ، یولیانوس برادرزاده ٔ او امپراطور تمام رومیان شد و لشکرهای روم را بجنگ ایران برد. یکی ازسرداران او هرمزد شاهزاده ٔ ایرانی و برادر شاپور بود، که بروم گریخته بود و حال امید داشت که به یاوری رومیان به تخت ایران جلوس کند. بعلاوه قیصر روم متحد دیگری داشت و آن ارشک سوم پادشاه ارمنستان بود... قوای رومیان و متحدین آنان بجانب تیسفون پیش میرفتند، لکن راه پیشرفت آنها را یک لشکر نیرومند ایرانی به فرماندهی سرداری از دودمان مهران فروبست و در خلال جنگ هائی که وقوع یافت ، یولیانوس در سال 363 م . کشته شد.جانشین او یویانوس لشکر روم را از سرحد بازگرداند و بزودی صلحی به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت . بموجب این معاهده ایرانیان نصیبین و سنجار و ولایات ارمنستان صغیر را، که متنازع فیه بود، پس گرفتند. بعلاوه امپراطور روم متعهد شد، که از ارشک حمایت نکند و او در نتیجه ٔ رای شورای امراء ارمنستان معزول و به ایران گسیل شد و در این کشور خود را کشت ... ممالک قفقاز مثل ایبری (گرجستان ) و آلبانی ، بموجب شرائط صلح از تصرف روم خارج شد و به قیمومت ایران درآمد. (ایران در زمان ساسانیان ص 264). ورجوع به ترجمه ٔ تاریخ ایران سر پرسی سایکس ص 571 ببعد و ترجمه ٔ ایران از آغاز تا اسلام ص 298 و یسنا تألیف و تفسیر پورداود ص 103 شود. به این ترتیب ارمنستان مجدداً تصرف شد، ولی خدعه هایی که روم در آنجا برای مستقر ساختن شاهی طرفدار روم به کار می برد، موجب گردید شاپور تصمیمی اساسی اتخاذ کند. همان گونه که کشور کوشان بصورت ایالتی از ایران درآمد، ارمنستان هم از لحاظ نظامی اشغال شد، و از آن پس مرزبان - یا فرمانده سرحدی - حاکم آن گردید. (ایران از آغاز تا اسلام ص 298). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان ، صص 264 -265 شود. شاپور لشکری به فرماندهی سورن به ارمنستان فرستاد و این سردار را به مرزبانی آنجا منصوب نمود و بلافاصله پس از این واقعه بسال 379 م . فوت کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 265) (تاریخ ایران ، سرپرسی سایکس ص 583). در مجمل التواریخ و القصص آمده که به طیسفون بمرد. (ص 67). دین عیسوی که در امپراطوری روم رسمی بود، موجب ظهور مسئله ٔ رعایای مسیحی در زمان پادشاهی شاپور دوم و جانشینان او گردید. از لحاظ سیاسی ،آنان در نظر مقامات ایرانی مورد سوء ظن بودند، و تعدیاتی که نسبت به آنان بعمل آمد، سراسر بقیه ٔ سلطنت طولانی شاپور دوم را به خون آغشته کرد. (ایران از آغاز تا اسلام ص 298). در پادشاهی شاپور دوم تعقیب مسیحیان ایرانی به گناه و اتهام ارتباط با قیصر روم آغاز شد. شواهد متعددی در تواریخ بخصوص نامه ٔ اعمال شهیدان نوشته ٔ لابور، در این باره ذکر شده است که در اینجابه نقل پاره ای از آنها می پردازیم :
بموجب نامه ٔ اعمال شهیدان شاپور دوم به شاهزادگان آرامی نامه ای بدین مضمون نوشته است : «بمجرد وصول این فرمان که از جانب خداوندی ما صادر شده ، سیمون رئیس نصاری را دستگیر کنید و تا زمانی که این نوشته را امضا نکندو مالیات سرشماری و خراج قوم نصاری را، که در کشور خداوند زندگانی می کنند، بالمضاعف وصول ننموده و به خزانه ٔ ما نپردازد، او را رها مکنید. زیرا «ما خدایان » به امور جنگ اشتغال داریم و آنها در ناز و نعمت بسر می برند. آنها در مملکت ما ساکنند و دوستدار دشمن ما قیصر هستند. سیمون به زندان شد و از امتثال امر شاه امتناع کرد و چون این خبر بشاپور رسید، از روی خشم فریاد برآورد و گفت :
سیمون می خواهد پیروان خود را بشورش برانگیزد و مملکت را به همکیش خود قیصر بسپارد. لابور، که تاریخ شهدای عیسوی ایران را نوشته و خود کاتولیک بوده است ، اعتراف کرده ، که این سوء ظن بی اساس نبوده است ، اما سیمون در طی استنطاق خود تهمت خیانت را رد کرد و عاقبت به قتل رسید. این وقایع ابتدای تعقیب عیسویان ایران است ، که از سال 339 م . تا هنگام فوت شاپور دوم دوام داشت . مخصوصاً در ولایات شمال غربی و در نواحی مجاور روم زجر و آزار عیسویان بشدت جاری بود. کشتارها رخ داد و جماعتی تبعید شدند. در سال 362م . هلیودور اسقف را با 900 عیسوی ساکن شهر مستحکم فنک واقع در بزبده پس از شورشی که کردند به خوزستان تبعید نمود. سوزومن مقتولین عیسوی عهد شاپور را به 16000 نفر بالغ دانسته است و این جماعتی است که نام افراد آن معروف بوده است . بعقیده ٔ لابور این رقم تا اندازه ای مقرون بمبالغه است .» (ایران در زمان ساسانیان صص 291 - 292). پیر گشنسب برادرزاده ٔ شاپور دوم که چون قبول دین عیسوی کرده نام سریانی مارسابها گرفته بود، شکنجه و هلاک شد. (ایران در زمان ساسانیان ص 336). شهر ویه اردشیر مرکز عیسویان ایران و مقر جاثلیق محسوب میشد. کلیسای بزرگ سلوکیه در آنجا بود. هنگام تعقیب نصاری در زمان شاپور دوم این کلیسا ویران شد، و پس از مرگ این پادشاه آن را از نو ساختند، و پس از چند بار با کمک مالی دربار قسطنطنیه تعمیر شد. (ایران در زمان ساسانیان ص 410 و 411). یکی از عبارات نامه ٔ شهیدان حاکی است که شاپور دوم بسردار خود موسوم به معین ، که او را مظنون بمسیحیت می دانست و واقعاً هم مسیحی شده بود، فرمان داد، که مهر و ماه و آتش و خدای مقتدر بل و نبهو را ستایش کند. (ایران در زمان ساسانیان ص 180). درمطالعه ٔ روایاتی که از منابع نصرانی در دست است ، مقام فائقی که خورشید در آیین مزدیسنای ساسانیان دارا بوده است جلب توجه می کند. (ایران در زمان ساسانیان ص 164). شاپور دوم به سیمون بر صبعی قول داد که بر جان او ببخشاید، بشرط آنکه آفتاب را ستایش کند. (ایضاًص 165). گاهی موبدان موبد شخصاً عیسویان را استنطاق میکرد و حکم صادر می نمود. لابور گوید: «پادشاه و سرداران و موبدان بدین طریق همیشه جماعتی اسیر در دنبال خود می کشانیدند و هر وقت می خواستند آنها را استنطاق می کردند.» در زمان شاپور دوم چنین اتفاق افتاد که عبدیشوع نام اسقف ، برادرزاده ای داشت زناکار و در صدد منع او از ارتکاب گناه برآمد. آن زانی عبدیشوع را متهم کرد، که با قیصر روم رابطه دارد و اسرار شاه را بدو فاش کرده است . نخست شاهزاده اردشیر که در ولایات آدیابن عنوان شاهی داشت به این قضیه رسیدگی نمود. پس موبدان موبد به اتفاق دو تن از موبدان وارد تحقیق شدو عاقبت قضیه در مقابل رئیس خواجه سرایان ، که «صاحب تمام پیلهای کشور بود» طرح شد. یک هیئت بازرسی مرکب از مغان ... تشکیل شد و هیئت دیگری نیز مرکب از ناظر مخازن سلطنتی و موبدان موبد تشکیل گردید که رئیس خواجه سرایان و رئیس خلوت مشاور آن بودند. گویند یکی ازرذان یعنی شخصی روحانی که به قضیه پثیون عیسوی رسیدگی میکرد، از آن سفاکی ها منزجر و خسته شد و بر آن شدکه از اجراء مجازات «نه مرگ » درباره ٔ آن شهید کناره گیری کند. موبدان موبد آگاه شد و خاتم افتخار را از او گرفت و او را معزول نمود و بجای او قاضی بزرگ کشور (شهرداذور) که جدیداً انتخاب شده بود، ازدربار فرستاده شد تا با موبد بزرگ همراهی کند. معمولاً وقتی کسی میخواست اقدامات شدیدی بر ضد پیروان سایر مذاهب بعمل آورد، محتاج اجازه ٔ مخصوص شاه بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 334 و 335). به فرمان شاپور اول رونوشتی از اوستای تنسر در معبد آذرگشنسپ در شیز نهادند اما مجادلات و اختلافات مذهبی بپایان نرسید و شاپور دوم برای ختم این گفتگوها مجمعی به ریاست آذربذی مهرسپندان که موبد بزرگ بود تشکیل داد. این انجمن متن صحیح و قطعی اوستا را تصویب کرد و آن را به بیست و یک نسک یا کتاب تقسیم نمود که معادل عدد کلمات دعای مقدس یثااهوویریو باشد. بنابر سنت ، آذربذ برای اثبات این که اوستای مذکور به این صورت نص صحیح است ، خود را بمعرض امتحان آتش (ور گرم ) در آورده رخصت داد تا فلز گداخته بر سینه ٔ او ریزند. (ایران در زمان ساسانیان صص 162 - 163). و رجوع به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 6 و ص 105 و یشتها تفسیر و تألیف پورداود ج 1 ص 571 و ج 2ص 248 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 70 و 82و خرده اوستا تألیف و تفسیر پورداود صص 32 - 35 و 37و ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1517 شود. در سنت زرتشتیان خرده اوستا گردآورده ٔ آذرپادمهر اسپندان است . این معنی که این موبدان موبد زمان شاپور دوم از اوستای بزرگ ادعیه و نمازهایی برگزیده خرده اوستا را از برای بهدینان مرتب ساخت . (خرده اوستا تفسیر و تألیف پورداود ص 28). و رجوع به بمزدیسنا تألف دکتر معین ص 132و جدول چهارم برابر ص 149 شود. در کتابهای تاریخ و جغرافیا که از منابع دوره ٔ ساسانی مطالبی در آنها مانده است بنای شهرهای زیر بشاپور ذوالا کتاف نسبت داده شده است : بزرگ شاپور یا انبار در سواد، ایران خره شاپور در اهواز که کرخ میسان باشد، شوش در خوزستان ، خنی شاپور در باجرمی در سرزمین عراق ، نیشاپور، ابهر، شهر نسر در مرز عربستان . شهر دس در همان ناحیه ، فیروزشاپور در ناحیه انبار، قزوین ، میافارقین ، هفته در سواد عراق و نیز ساختمان خندقی را در کوفه در برابر تازیان از او می دانند. (تاریخ تمدن ایران ساسانی صص 88 - 89). و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔوحید مازندرانی ص 117 و نزهة القلوب مقاله ٔ 3 صص 33- 37 شود. در زمان فتوحات اولیه ٔ مسلمین خندق معروف شاپور دوم موسوم به خندق شاپور موجود بوده است . این خندق به امر شاپور دوم ، در قرن چهارم میلادی حفر شده بود. خندق مزبور از هیت شروع میشود و تا ابله (نزدیک بصره ٔ کنونی ) امتداد مییابد و در آنجا به خلیج فارس می رسد. در آغاز امر در این خندق آب جریان داشت تا قبایل بادیه نشین را که بقصد استفاده از اراضی حاصلخیز بین النهرین سفلی می آمدند مانع بوده باشد و هنوز پاره ای از این خندق که خشک است دیده می شود. (سرزمین خلافت شرقی ص 71). ابن البلخی نویسد :
ایوان کسری و مداین او بنا کرده و بسبب استیلای عرب دارالملک بمداین آورد تا دفع عرب میکرد. (فارسنامه چ لیسترنج و نیکلسون ص 31). و رجوع به نزهة القلوب مقاله ٔ 3 ص 44 شود. حمداﷲ مستوفی آورده است : شاپور ذوالاکتاف چون از روم به ایران رسید و بر قیصر غلبه کرد و پادشاهی یافت قیصر را الزام نمود تا بعد از تدارک خرابی که در این ملک کرده بود آب شستر را مثالثه گردانید و بر آن سدی عظیم بست و جوی دشتاباد که مدار ولایت شستر بدانست بسبب آن بند جاری شد (نزهة القلوب مقاله ٔ 3 صص 109- 215). در مجمل التواریخ و القصص کارهای عمرانی که شاپور دوم بانی آنها بوده یاد شده است . ازجمله آمده است که «فولی (پلی ) کرد بسرحد خوزستان که هنوز بجای است (سد سوشتر) و آن را اندیمشک رومی کرد، و از جمله ٔ اسیران بود و شهر کرخه کرد، و از آنجا بزیر زمین اندر، راه کرد که سوار به گندیشاپور رفتی ،و بسیار قلعه ها کرد، و از جمله ٔ قلعه ٔ ازان و آن را موبدان گفته اند، و بر آنجا سرایها ساخته اند بزرگ ، و خزینه و فرزندان بر این قلعه بودند بوقت غلبه ٔ رومیان ، و هنوز اثر سرای او ظاهر است بر قلعه شاپوری گویند، و من این همه برأی العین دیده ام . و سی سال دارا الملک او به گندیشاپور بود تا خراب ِ رومیان آباد کرد و این عمارتها که گفته شد. و حمزه گفته ست که دیوار جندیشابور از آن نیمی گل است و نیمی خشت پخته ، که هر چه رومیان
فردوسی .
ناصرخسرو (دیوان ص 151).
ناصرخسرو (دیوان ص 197).
ناصرخسرو (دیوان ص 289).
شاپور. (اِ مرکب ) پسر شاه . مرکب از شاه و پور. در پهلوی شاه پوهر.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به شاهپور شود.
شاپور. (اِخ ) ابن بابک . نام پسر بابک و برادر اردشیرو نوه ٔ ساسان که چون بابک از قصد پسر خود اردشیر که مایل بود پادشاه سرتاسر ایالت پارس شود هراسان گشت ،نامه بحضور شاهنشاه اردوان (ارتبان پنجم ). نوشت و رخصت طلبید که تاج گوچیهر (از سلسله ٔ بازرنگیان ) را بسر فرزند ارشد خویش شاپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت ، که او بابک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. بابک اندکی بعد از این واقعه بدرود حیات گفت و شاپور بجای او نشست . میان او و برادرش اردشیر نزاع در گرفت . اتفاقاً شاپور بطور ناگهانی وفات یافت و سبب را چنین نوشته اند که هنگام حمله به دارابگرد، شاپور در خانه ٔویرانه ای فرود آمد، غفلة سنگی از سقف جدا شد و او را از پای در آورد. (ایران در زمان ساسانیان ص 106 و 107). و به ایران از آغاز تا اسلام ص 291 رجوع شود.
شاپور. (اِخ ) سکانشاه .«هرتسفلد از روی کتیبه ای در تخت جمشید، که خواندن آن خالی از اشکال نیست ، چنین فرض کرده است ،که شاپور دیگری برادر بزرگ شاپور دوم (ذولاکتاف ) معروف به سکانشاه وجود داشته است .» (ایران در زمان ساسانیان ص 260). «کتیبه های تخت جمشید بخط میخی است جز یک کتیبه که از شاپور سکانشاه است پهلوی ، و در آغاز آن تاریخ روز و ماه است و نامی از بانی آن نیست و آن کتیبه را نگارنده در روزنامه ٔ ایران منتشر کرد و ظاهراً موبدی که کتیبه ٔ پهلوی را خوانده در عهد عضدالدوله بوده چه عضدالدوله ٔ دیلمی هم کتیبه ای دارد پهلوی آن ، بخط کوفی و گوید فلان شخص این خطوط را خواند.» (حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ملک الشعرای بهار ص 47).
شاپور. (اِخ ) سوم ، رجوع به شاپوربن شاپور و ایران باستان ج 3 ص 2637 شود.
شاپور. (اِخ ) شهر... نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان کازرون است . حدود و مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال ارتفاعات چنار شاهیجان و سلبیز و نودان ، از جنوب کوه کمارج و دهستان حومه ، از خاور ارتفاعات دوان ، از باختر ارتفاعات ناحیه ٔ ماهور و میلاتی . موقعیت آن جلگه و دامنه است و رودخانه ٔ شاپور از وسط دهستان می گذرد. این دهستان در شمال باختر بخش واقع است . هوای آن گرم و مالاریایی است .آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه ٔ شاپور و چشمه و قنات است . محصولات آن عبارت است از: غلات ، برنج ، تریاک و محصولات صیفی . شغل اهالی زراعت است . زبان مردم شهر،فارسی و شیعه ٔ دوازده امامی اند از بیست و پنج آبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 4300 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: اردشیری ، تل گاوک ، جدس ، حسین آباد، خداآباد، زنگنه . خرابه های شهرشاپور و غار معروف آن دراین دهستان است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). در شاپور چنانکه مقدسی گوید ده نوع عطر روغنی بعمل می آمد: عطر بنفشه ، عطر نیلوفر، عطر نرگس ، عطر کارده ، عطر سوسن ، عطر زنبق ، عطر مورد، عطر مرزنجوش ، عطر بادرنگ و عطر بهارنارنج و به کشورهای مشرق زمین فرستاده میشد. (ترجمه ٔ سرزمین های خلافت شرقی ص 315). بزرگترین حجاری ساسانی در شاپور است که اندکی خارج از جاده ٔ شیراز به بوشهر قرار دارد. (تاریخ صنایع ایران ص 105). و رجوع به ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ص 118، مجمل التواریخ و القصص ص 2، 32، 32 ح ، 39، 84، 337، ابن اثیر ج 1 ص 134 و شاپوربن اردشیر و رجوع به بیشابور شود.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2391).
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2416).
شاپور. (اِخ ) نام پدر یزدانداد یکی از مؤلفان مستقیم شاهنامه ٔ منثور. رجوع به یزدانداد و مزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 ص 386 شود.
شاپور. (اِخ )ابن ادران بن اشک . در مجمل التواریخ و القصص (ص 32) از پادشاهان سلسله ٔ اشکانی شمرده شده که با واقعیت تاریخی وفق نمیدهد . در جای دیگر همین کتاب (ص 58) از او بنام شاپوربن اشک یاد گشته و پادشاهی وی شصت سال ذکر گردیده است . ظاهراً (ادران ) مصحف (اردوان ) است و به اعتبار این که در افسانه های راجع به تولد شاپور پسر اردشیر، مادر شاپور را دختر اردوان آخرین پادشاه اشکانی دانسته اند این نام با وی تطبیق می کند. رجوع به شاپوربن اردشیر شود.
شاهپور#NAME?
غیر واقعی دروغین