کلمه جو
صفحه اصلی

بسطام

فارسی به انگلیسی

bastam

فرهنگ اسم ها

اسم: بسطام (پسر) (فارسی)
معنی: نام دایی خسرو پرویز پادشاه ساسانی

فرهنگ فارسی

قصبه مرکز دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود بسطام در ۶ کیلو متری شاهرود واقع و از دیه های بسیار قدیم کشور است که در گذشته اهمیت بسیاری داشته و در فتنه مغول ویران شده است . در حدود ۴٠٠٠ تن جمعیت دارد محصول عمده آن غلات حبوبات و میوه است . توضیح از آثار قدیمی آن بنای مدفن با یزید بسطامی از عرفای مشهور و بقعه امامزاده محمد و برجی است مربوط به قرن پنجم و ششم هجری ( سلجوقیان ) .
مسجدیست قدیمی در گنبد شبستان مسجد تاریخی است که از آن چنین مفهوم میشود که در عهد شاه خدابنده این مسجد را مرمت و تعمیر کرده اند تاریخ تعمیر هفتصد و هفت هجری است .

لغت نامه دهخدا

بسطام. [ ب َ / ب ِ ] ( اِخ ) نام شخصی. ( ناظم الاطباء ).نام مردیست. ( مؤید الفضلاء ). وسطام ، وستام ، وستان ، معرب گستهم خال یعنی دایی خسروپرویز و برادر بندوی است : و او [ اپرویز ] را دو خال بودند یک بندویه نام بود و دیگری بسطام نام. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ). رجوع به حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 86 شود. وی مدعی پرویز بود و سکه بنام خود زد «فروغ وستهم با ذکر سنه و نقش ». رجوع به سبک شناسی ج 2 چ 1 صص 9 - 14 شود. در ترجمه طبری بلعمی کلمه محرف گستهم و اصل پهلوی آن وستهم یا ویستهم آمده و بنا بنقل فرهنگ شاهنامه ( ص 55 ) شاید بمعنی بس تهم یعنی بس پهلوان باشد.

بسطام. [ ب َ ] ( اِخ ) مولی صفوان بن امیه بود. و نام وی نسطاس نیز روایت شده. رجوع به الاصابة ج 1 ص 154 و نسطاس شود.

بسطام. [ ب َ ] ( اِخ ) طایفه ای از عشیره حسنوند ایل کرد پشتکوه. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63 ).

بسطام. [ ب َ ] ( اِخ ) ابن الجایتو. یکی از چهار پسر اولجایتو و در سن دوازده سالگی در موضع چمخال نزدیک بیستون در راه بغداد درگذشت. رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 27 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 70 شود.

بسطام. [ ب َ ] ( اِخ ) ابن قیس ( مقتول بحدود 10 هَ. ق. / 612 م. ) ابوصهبا بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بکری بزرگ شیبان و از مشهورترین سوارکاران عرب در جاهلیت بود چنانکه به سوارکاری وی مثل میزدند. او اسلام را درک کرد ولی اسلام نیاورد و عاصم بن خلیفه ضبی در جنگ شقیقه ( پس از بعثت پیامبر ) او را بکشت. رجوع به اعلام زرکلی ، بیان والتبیین ، المعرب جوالیقی ، کامل ابن اثیر، المرصع، عیون الاخبار، عقدالفرید و سمعانی شود.

بسطام. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن مصقلة ( 83 هَ. ق. / 702 م. ) ابن هبیرةالشیبانی. یکی از امرا و سرداران دلاور اسلام بود که بر ری فرمانروایی داشت. هنگام قیام ابن اشعث بسطام بر او وارد شد تا وی را یاری دهد چون ابن اشعث در دیر جماجم با حجاج می جنگید ربیعه را به بسطام سپرد و سرداری گروه قراء را که از جنگاورترین سپاهیان ابن اشعث بودند به وی واگذاشت و او همچون قهرمانان به جنگ پرداخت و سرانجام در جنگ مسکن ( محلی بر کنار نهر دجیل ) کشته شد. ( از اعلام زرکلی ).

بسطام. [ ب َ] ( اِخ ) ابوالحسن محمد. رجوع به بسطام ( پدر ) شود.

بسطام. [ ب َ ] ( اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن بسطام. رجوع به بسطام ( پدر ) شود.

بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) (جامع...) مؤلف مرآت البلدان آرد: مسجدیست قدیمی و در گنبد شبستان مسجد تاریخی است که از آن چنین مفهوم میشود که در عهد شاه خدابنده این مسجد را مرمت و تعمیر کرده اند. تاریخ تعمیر هفتصد و هفت هجری است . رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 98 شود. مسجد شیخ بسطامی که در 514 هَ . ق . ساخته شده است . (از تاریخ صنایع ایران ).


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) (دروازه ٔ...) یکی از پنج دروازه ٔ شهر استرآباد که در مشرق شهر قراردارد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینوچ 1336 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 104 شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن قیس (مقتول بحدود 10 هَ . ق . / 612 م .) ابوصهبا بسطام بن قیس بن مسعود شیبانی بکری بزرگ شیبان و از مشهورترین سوارکاران عرب در جاهلیت بود چنانکه به سوارکاری وی مثل میزدند. او اسلام را درک کرد ولی اسلام نیاورد و عاصم بن خلیفه ٔ ضبی در جنگ شقیقه (پس از بعثت پیامبر) او را بکشت . رجوع به اعلام زرکلی ، بیان والتبیین ، المعرب جوالیقی ، کامل ابن اثیر، المرصع، عیون الاخبار، عقدالفرید و سمعانی شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن الجایتو. یکی از چهار پسر اولجایتو و در سن دوازده سالگی در موضع چمخال نزدیک بیستون در راه بغداد درگذشت . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 27 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 70 شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن بسطام . رجوع به بسطام (پدر) شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای از دهستان خورخورده بخش دیواندره شهرستان سنندج که در 70 هزارگزی باختر دیوان دره و 10هزارگزی مرز ایران و عراق در پیشرفتگی دره شیلر واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پنجکرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر، کوهستانی سردسیر با 180 تن سکنه . آب از چشمه و محصول آنجا غلات ، ارزن و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی در 6 هزارگزی باختر قره ضیاءالدین و 2 هزارگزی باختر شوسه ٔ خوی به قره ضیاءالدین دره و کنار آقاچای قرار دارد. هوایش معتدل با 428 تن سکنه . آب از آغ چای . محصول آنجا غلات ، حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) رجوع به طاق بستان و مجمل التواریخ و القصص ص 79 شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) شوذب . رجوع به بسطام شکری شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از عشیره ٔ حسنوند ایل کرد پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63).


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) عبدالجلیل رازی گوید: پدر ابوجعفربن بسطام و ابوعلی بن بسطام دبیران درگاه (اسماعیلیان مصر) است . چون ابوالفضل و پسران بسطام و بوسهل نوبختی و قرابات او و پسران سنگلائی همه رافضی بودند یا ملحد و همه مستولی بودند بر خلیفه ، و جهان در تصرف ایشان بود. (النقض ص 55). مرحوم اقبال در حاشیه ٔ ص 232 خاندان نوبختی آرد: خاندان بسطام یکی از خاندانهای قدیمی بوده اند که در دستگاه خلفای بغداد و امرای اطراف در جزء کتاب و عمال دیوانی عهده دار پاره ٔ مشاغل میشده اند و از آن خانواده ابوالعباس احمدبن محمدبن بسطام و پسرانش ابوالقاسم علی و ابوالحسن محمد به آل فرات بستگی داشتند و ابوالحسین محمد داماد حامدبن العباس وزیر بود. این طایفه ابتدا مثل آل فرات از فرقه ٔ امامیه طرفداری میکردند ولی پس از قیام شلمغانی پیرو عقیده ٔ او شدند و بهمین جهت قاهر خلیفه در سال 321 هَ . ق . مأمورینی مخصوص گذاشت تا خانه های ابوالقاسم علی و ابوالحسن محمد را تحت نظر بگیرند. رجوع به خاندان نوبختی ص 232، 234 و 283 شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) مولی صفوان بن امیه بود. و نام وی نسطاس نیز روایت شده . رجوع به الاصابة ج 1 ص 154 و نسطاس شود.


بسطام . [ ب َ ] (اِخ ) یشکری معروف به شوذب (101 هَ . ق . / 720 م .) وی در روزگار عمربن عبدالعزیز در محلی نزدیک کوفه خروج کرد. نامش جوخابود و هشتاد تن همراه داشت . عمربن عبدالعزیز در جنگ با وی مسامحه کرد تا درگذشت و پس از وی یزیدبن عبدالملک با وی به جنگ پرداخت و مردم کوفه را به جنگ با وی گسیل کرد اما هزیمت شدند و شوذب آنان را تا کوفه دنبال کرد سپس یزیدبن عبدالملک سه گروه مرکب از شش هزار تن به جنگ با او فرستاد و همه ٔ آنان شکست خوردندو سرانجام کار بسطام بالا گرفت و مردم از وی بیمناک شدند تا سلمةبن عبدالملک لشکری مرکب از ده هزار جنگاور بسرداری سعیدبن عمرو حرشی تجهیز کرد و شوذب را محاصره کردند و وی را به قتل رساندند. (از اعلام زرکلی ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 جزء 2 ص 173 شود.


بسطام . [ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) نام شخصی . (ناظم الاطباء).نام مردیست . (مؤید الفضلاء). وسطام ، وستام ، وستان ، معرب گستهم خال یعنی دایی خسروپرویز و برادر بندوی است : و او [ اپرویز ] را دو خال بودند یک بندویه نام بود و دیگری بسطام نام . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100). رجوع به حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 86 شود. وی مدعی پرویز بود و سکه بنام خود زد «فروغ وستهم با ذکر سنه و نقش ». رجوع به سبک شناسی ج 2 چ 1 صص 9 - 14 شود. در ترجمه ٔ طبری بلعمی کلمه محرف گستهم و اصل پهلوی آن وستهم یا ویستهم آمده و بنا بنقل فرهنگ شاهنامه (ص 55) شاید بمعنی بس تهم یعنی بس پهلوان باشد.


بسطام . [ ب َ] (اِخ ) ابوالحسن محمد. رجوع به بسطام (پدر) شود.


بسطام . [ ب َ] (اِخ ) ابوالقاسم علی . رجوع به بسطام (پدر) شود.


بسطام . [ ب َ] (اِخ ) جاگیر، امیر. یکی از حکام آذربایجان بوده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 جزء 3 ص 561 شود.


بسطام . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن مصقلة (83 هَ . ق . / 702 م .) ابن هبیرةالشیبانی . یکی از امرا و سرداران دلاور اسلام بود که بر ری فرمانروایی داشت . هنگام قیام ابن اشعث بسطام بر او وارد شد تا وی را یاری دهد چون ابن اشعث در دیر جماجم با حجاج می جنگید ربیعه را به بسطام سپرد و سرداری گروه قراء را که از جنگاورترین سپاهیان ابن اشعث بودند به وی واگذاشت و او همچون قهرمانان به جنگ پرداخت و سرانجام در جنگ مسکن (محلی بر کنار نهر دجیل ) کشته شد. (از اعلام زرکلی ).


بسطام . [ ب ِ / ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام شهریست و باین معنی بفتح هم آمده است . در آن شهر کسی را درد چشم و عشق عارض نشود و اگر عاشق وارد آن شهر گردد از عشق تسلی یابد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام شهریست که مولد حضرت بایزید است . (از غیاث ). نام شهریست مبارک ، در آن کسی را رَمَد نبود. (شرفنامه ٔ منیری ) (از مؤید الفضلاء). یاقوت گوید: شهر بزرگی است در قومس (کومس ) بر جاده ای که به نیشابور منتهی میشود. در دومنزلی پس از دامغان مِسعَربن مُهَلهَل گوید: بسطام قریه ٔ بزرگی است . و از آنجاست ابویزید بسطامی زاهد. (از معجم البلدان ). شهری در یک فرسخی شاهرود که مولد عارف مشهور بایزید میباشد. (از ناظم الاطباء). شهریست بر دامن کوه بحدود گرگان پیوسته جایی بسیار نعمت . (حدود العالم چ 1340 هَ . ش . دانشگاه طهران ص 146). از نیشابور به بسطام رفتم شیخ عارف بایزید بسطامی منسوب باین شهر است و قبرش نیز در آنجا قرار دارد قبر شیخ با قبر یکی از اولاد امام جعفر صادق زیر یک قبه است . مقبره ٔ شیخ ابوالحسن خرقانی نیز در آن شهر است . (سفرنامه ٔ ابن بطوطه چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 397).
لسترنج آرد: دومین شهر ایالت قومس از حیث وسعت شهر بسطام است ... ابن حوقل گوید: روستای آن خرم ترین روستاهای قومس است و در باغهای آن میوه ٔ فراوان حاصل میشود. مقدسی در وصف مسجد آن گوید مسجدی پاکیزه است و مانند قلعه ای است ودر میان بازار قرار دارد. ناصرخسرو علوی بسطام را در سال 438 هَ . ق . دیده و آن را مرکز آن ایالت شمرده و شهر قومس نامیده است وی به قبر صوفی بزرگ بایزید بسطامی که در سال 260 هَ . ق . وفات یافته و در آن شهر بخاک سپرده شده نیز اشاره کرده است . قبر این صوفی تاکنون همچنان مورد تکریم و تعظیم مردمان است . یاقوت از سیب بسطام تمجید بسیار کرده گوید بر فراز تپه ای در نزدیکی آن شهر کاخی بزرگ قرار دارد که گرداگرد آن بارویی کشیده شده و گویند از بناهای شاپور ذوالاکتاف است . یاقوت از بازارهای بسطام و فراوانی ارزاق آنجا نیز گفتگو کرده است . ابن بطوطه نیز که در قرن هشتم آن شهر را دیده گفته ٔ یاقوت راتأیید نموده و به گنبدی که بالای قبر بایزید بسطامی افراشته بوده است ، اشاره کرده است . رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 390 و 418، ترجمه ٔ تاریخ یمینی ، مرآت البلدان ج 1، قاموس الاعلام ترکی ، نزهةالقلوب چ 1331 هَ . ق . لیدن ، لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی و سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو، متن و ترجمه شود :
دشمن جاه منند اینان که خصمان منند
چون من از بسطام باشم این گروه از دامغان .

خاقانی (از مزدیسنا چ 1 ص 466).


ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانیست
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند.

خاقانی .


باکو بدعای خیرش امروز
ماند بسطام و خاوران را.

خاقانی .


فرهنگ جغرافیایی ایران آرد: قصبه ٔ مرکزی دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود است که در 6 هزارگزی شاهرود و هژده هزارگزی جنوب قلعه نو سرراه شوسه ٔ شاهرود به گرگان واقع است . این قریه از قراء بسیار قدیمی کشور است که در گذشته اهمیت بسیاری داشته و در فتنه ٔ مغول ویران شده است . از آثار باستانی آن ، بنای مدفن بایزید بسطامی و بقعه ٔ امام زاده محمد و چند ساختمان و برج مربوط به قرون پنج و شش هجری به زمان سلجوقیان را میتوان نام برد. دارای چهارهزار تن سکنه می باشد. آبش از قنات و چشمه و محصولش ، غلات و حبوب و میوه و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

دانشنامه عمومی

بسطام نام شهری در شهرستان شاهرود استان سمنان در ایران است. این شهر در ۶ کیلومتری شمال شرقی شاهرود و در بخش بسطام جای دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۹۵، جمعیت آن برابر با ۸٬۶۰۹ نفر بوده است.بسطام از غرب به رشته کوه های شاهوار و شهر مجن و از شرق به منطقه میامی و دشت کویر و از شمال و شمال غرب به استان گلستان مرتبط می باشد.
بایزید بسطامی
فروغی بسطامی
عارف بسطامی
قاضی ظهیرالدین بسطامی
تاریخ این شهر به قبل از ورود اسلام به ایران مشخص نیست. بنابر یک روایت حاکم خراسان در زمان خسروپرویز که نام وی «بسطام نام» بود، این شهر را بنا گذاشته است. با توجه به این روایت این شهر را باید شهرهای تأسیس شده در دوران شاپور دوم ساسانی دانست. در دورهٔ عباسیان، این شهر دومین شهر ایالت قومس و تالی دامغان بود و پس از حملهٔ مغول رو به انحطاط رفت.
قدمت این شهر به ۸۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح می رسد و آثار معروف آن از تپه معروف سنگ چخماق در شمال بسطام دیرینگی این شهر را به نمایش می گذارد.در گذشته رشته قنات های بسیاری در این شهرجاری بوده که تماماً دارای آبی گوارا و شیرین بود و در حال حاضر قنواتی مانند قنات صادق خان که قدمت آن به حدود بیش از ۵۰۰ سال می رسد هنوز از اهمیت بسیاری برخوردار است و آب شیرین آن در تابستان بسیار سرد و در زمستان گرم است.
گستهم= بسطام: گستهم در اوستا برابر است با منشور و نیز پهلوانی در شاهنامه که در زبان تازی بسطام شده است و نام شهری در استان سمنان می باشد

منطقه ای شامل چند روستا واقع در الشتر استان لرستان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بسطام (ابهام زدایی). بسطام ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بسطام بن مصقله، از رجال سیاسی و نظامی عرب در سده ی اول هجری بود و نسبش به بکر بن وائل از قبیله ی شیبان• بسطام بن قیس بن مسعود، ابوالصهباء از شجاعان عرب جاهلی، شاعر و «سیدّی» از بنوشیبان که نامدارترین و اشرافیترین خاندانهای بدوی عرب در آن زمان
...

پیشنهاد کاربران

بسطام :تازی شده واژه " گستهم " پارسی و به معنای منشور می باشد.

نه کُردم نه هم لر نژادم لک است
میان تبارها تبارم تک است

من یک بسطامی ام
من یک لکم
من ریشه در عمق تاریخ دارم
من یک حسنوندم
مرا با نام نامی لک بخوانید
لُر_________ ( لکستان ) _________کُرد


کلمات دیگر: