کلمه جو
صفحه اصلی

گاری


مترادف گاری : ارابه، درشکه، کالسکه

برابر پارسی : چهارچرخه، گردونه

فارسی به انگلیسی

cart, waggon, caravan, dray, gharri, gharry, kart, wagon, wain

cart, waggon


caravan, dray, gharri, gharry, kart, wagon, wain


فارسی به عربی

عربة

مترادف و متضاد

cart (اسم)
چرخ، دوچرخه، گاری، ارابه

wain (اسم)
دب اکبر، واگن، گاری، ارابه سنگین و بزرگ

tumbril (اسم)
گاری، گیوتین، الت شکنجه، قایق ته صاف، ادم مست و تلو تلو خور

gharry (اسم)
گاری، درشکه

tumbrel (اسم)
گاری، گیوتین، الت شکنجه، قایق ته صاف، ادم مست و تلو تلو خور

ارابه، درشکه، کالسکه


فرهنگ فارسی

← گاری چوب‌کِش


شهری است در انتهای جنوبی دریاچه میشیگان در ایالت ایندیا نای ایالات متحده امریکا. این شهر از مراکز مهم ذوب فلز و فولاد امریکاست و صنایع شیمیائی و پالایشگاههای نفت آن نیز معروف است . گاری همچنین دارای صنایع ماشین سازی بوده و جمعیت آن ۱۷۵/٠٠٠ تن میباشد .
یکی ازوسائل نقلیه گردونه دوچرخه یاچهارچرخه که باسب یاالاغ می بندندوبیشتربرای باربری از آن استفاده میکنند
پسوند یست که باخر ریش. فعل مصدر مرخم ( سوم شخص مفرد ماضی ) و اسم معنی پیوندد و حاصل مصدر سازد : سازگاری رستگاری پذرفتگاری خواستگاری ستمگاری . توضیح در حقیقت درین کلمات ی پسوند حاصل مصدر بکلم. مختوم به گار ملحق شده .

فرهنگ معین

[ هند. ] (اِ. ) ارابه ، ارابه ای که با اسب کشیده می شود.
(پس . ) پسوندی است که به آخر ریشة فعل ، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: رستگاری .
(ص . ) بی ثبات ، ناپایدار.

[ هند. ] (اِ.) ارابه ، ارابه ای که با اسب کشیده می شود.


(پس .) پسوندی است که به آخر ریشة فعل ، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: رستگاری .


(ص .) بی ثبات ، ناپایدار.


لغت نامه دهخدا

گاری . (پسوند) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه ٔ فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:
سازگاری :
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.

نظامی .


ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین .

نظامی .


سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کینه ٔ ماه و مهر.

نظامی .


که هر کشتئی کو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید.

نظامی .


|| در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد. ناسازگاری :
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت .

(بوستان ).


|| در آخر مصدر مرخم (معادل سوم شخص مفرد ماضی ) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد.
- پذرفتگاری :
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست .

نظامی .


- رستگاری :
در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد.

نظامی .


ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد.

نظامی .


به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن .

سعدی .


- خواستگاری .
|| در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری :
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست .

نظامی .


چهارسال است کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری .

نظامی .



گاری . (ص ) چیزبیمدار و ناپاینده و بی ثبات را گویند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). فانی . ناپایدار :
دنیا همه در غرور دارد یاری
بس غره مشو ز روزگار گاری .

(از جهانگیری بدون ذکر نام شاعر).


رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین شود.

گاری . (هندی ، اِ) قسمی دستگاه حمل باچرخ که اسب آن را کشد. ارابه ای که با اسب کشیده شود. این لفظ هندی است و در هندی بمعنی مطلق گردون است و در قرن اخیر داخل فارسی شده . (فرهنگ نظام از برهان قاطع چ معین ). رجوع به ارابه ، عرابه و عراده شود.


گاری. ( ص ) چیزبیمدار و ناپاینده و بی ثبات را گویند. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ). فانی. ناپایدار :
دنیا همه در غرور دارد یاری
بس غره مشو ز روزگار گاری.
( از جهانگیری بدون ذکر نام شاعر ).
رجوع به حاشیه برهان قاطع چ معین شود.

گاری. ( پسوند ) مرکب از «گار» مزید مؤخر + «ی » حاصل مصدر. این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:
سازگاری :
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
نظامی.
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین.
نظامی.
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کینه ماه و مهر.
نظامی.
که هر کشتئی کو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید.
نظامی.
|| در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد. ناسازگاری :
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
( بوستان ).
|| در آخر مصدر مرخم ( معادل سوم شخص مفرد ماضی ) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد.
- پذرفتگاری :
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست.
نظامی.
- رستگاری :
در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد.
نظامی.
ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد.
نظامی.
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن.
سعدی.
- خواستگاری .
|| در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری :
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست.
نظامی.
چهارسال است کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری.
نظامی.

گاری. ( هندی ، اِ ) قسمی دستگاه حمل باچرخ که اسب آن را کشد. ارابه ای که با اسب کشیده شود. این لفظ هندی است و در هندی بمعنی مطلق گردون است و در قرن اخیر داخل فارسی شده. ( فرهنگ نظام از برهان قاطع چ معین ). رجوع به ارابه ، عرابه و عراده شود.

فرهنگ عمید

۱. از وسایل نقلیه با گردونۀ دوچرخه یا چهار چرخه که به اسب یا الاغ می بندند و بیشتر برای باربری از آن استفاده می کنند.
۲. هر چیز ناپایدار و بی ثبات و ناپاینده.

دانشنامه عمومی

گاری وسیله نقلیه ای است که چهار چرخ دارد و معمولاً به وسیلهٔ یک یا چند حیوان (اسب یا قاطر) کشیده می شود.
ارابه
درشکه
کالسکه
کجاوه
گردونه
Horse-drawn vehicle
Horse harness
Driving (horse)
Horseless carriage

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:درشکه

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] ← گاری چوب کِش

واژه نامه بختیاریکا

بُتُرنا

جدول کلمات

ارابه

پیشنهاد کاربران

گاری؛ روزی ، نیم روزی


کلمات دیگر: