مترادف هاله : چنبرماه، خرمن، خرمن ماه، شادورد، شایورد، بدجنس، بدذات، شریر، عدل، لنگه
برابر پارسی : خرمن
halo, [med.] areola
aura, aureole
نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل) , رايحه , تشعشع نوراني , مورد , غلا ف , هاله , حلقه نور , نوراني شدن (انبياء واولياء) , بعنوان مثال ذکر کردن , لحظه , نمونه , مثل , مثال , شاهد , وهله , موقعيت , محل , وضع , توضيح دادن , جزء به جزء شرح دادن , اظهار داشتن , اظهارکردن , تعيين کردن , حال , چگونگي , کيفيت , دولت , استان , ملت , جمهوري , کشور , ايالت , کشوري , دولتيحالت , درست کردن , اراستن , زينت دادن , پيراستن , تراشيدن , چيدن , پيراسته , مرتب , پاکيزه , تر وتميز , حالت , تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل
(تلفظ: hāle) (در نجوم) حلقهی نورانی سفید یا رنگی که گاهی گِردِ قرص ماه یا خورشید دیده می شود ؛ حلقه یا حاشیهی تابناکی که در اطراف چیزی به ویژه در اطراف سر مقدسین در نقاشیها دیده می شود ؛ (به مجاز) آنچه گرداگرد چیزی یا جایی را فرا میگیرد .
چنبرماه، خرمن، خرمنماه، شادورد، شایورد
بدجنس، بدذات، شریر
عدل، لنگه
۱. چنبرماه، خرمن، خرمنماه، شادورد، شایورد
۲. بدجنس، بدذات، شریر
۳. عدل، لنگه
(لِ) (اِ.) خرمن ماه ، دایرة نورانی که گاه گاه گرداگرد ماه ظاهر می شود.
( ~.) (اِ.) عدل ، لنگه .
ادیب صابر.
ادیب صابر.
صائب .
صائب .
صائب .
هدایت .
میرزا طاهر وحید.
عبدالطیف خان (از آنندراج ).
بسمل نیشابوری (از ارمغان آصفی ).
هاله . [ ل ِ ] (اِخ ) بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی . سکنه ٔ آن 182 تن فارسی و عربی زبان . آب آن از چاه و محصولاتش غلات ، خرما وتنباکوست . اهالی به زراعت و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
۱. (نجوم) دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر میشود؛ شایورد؛ شادورد؛ شاهورد.
۲. حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده میشود.
شخص فتنهانگیز؛ مفسد؛ بدذات.
واحد وزنی است به اندازه ی یک لنگه بار،معادل نصف خروار