کلمه جو
صفحه اصلی

سنقر


مترادف سنقر : باز، مرغ شکاری، سنگ آسیا

فارسی به انگلیسی

gyrfalcon, buzzard

gyrfalcon


مترادف و متضاد

falcon (اسم)
باز، قوش، سنقر، شاهین، توپ قدیمی

buzzard (اسم)
سنقر، لاشخور، پرنده ای شبیه باز، ادم لاشخور و پست

gyrfalcon (اسم)
سنقر، شاهین کوچک

باز، مرغ شکاری


سنگ آسیا


۱. باز، مرغ شکاری
۲. سنگ آسیا


فرهنگ فارسی

شهر کوچک سنقر مرکز بخش سنقر کلیایی در ۹۷کیلومتری شمال شرقی کرمانشاه واقع است. معتدل و آب آن از چشمه هاست . جمعیت حدود ۱۹۷٠۲ تن است.کوه مرتفع دالاخانی - که قله آن پوشیده از برف است درجنوب این شهر قرار دارد .
نوعی ازباز، مرغی شکاری وخوش خطوخال، قوی وتیزپر
۱ - یکی از گونه های باز است که بومی مناطق سردسیر است . پرنده ایست بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش در شکاف سنگها و صخره های مرتفع و غیر قابل عبور تهیه میکنند . ماده حیوان ۳ تا ۴ تخم میگذارد . نر و ماده متناوبا روی تخمها می خوابند جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قویتر است و در شکار بسیار تیز پر و چابک است شنقار . ۲ - خط اتحادی که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد میسازد . یا نوت سنقر شده . نوتی که قوت خود را از دست داده .
از اعلام ترکان است . یا نام غلامی است .

فرهنگ معین

(سُ قُ ) [ تر. ] (اِ. ) = سنقور: ۱ - یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است . شنقار.

(سُ قُ) [ تر. ] (اِ.) = سنقور: 1 - یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است . شنقار. 2 - در موسیقی خط اتحادی است که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد می سازد. ؛نت ~ شده نتی که قوت خود را از دست داده .


لغت نامه دهخدا

سنقر. [ س ُ ق ُ ] (اِخ ) ابن مودود. سردودمان اتابکان فارس یا سلغریان . جلوس 543 متوفی 557 هَ . ق . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سلجوقیان و سلاجقه شود.


سنقر. [ س ُ ق ُ ] (اِخ ) از اعلام ترکان است . || نام غلامی است . (آنندراج ) (غیاث ) :
در زمانی بود امیری از کرام
بود سنقر نام او را یک غلام .

مولوی .



سنقر. [ س ُ ق ُ ] (ترکی ، اِ) به معنی سنقار و آن مرغی باشد شکاری از جنس چرغ گویند. بسیار زننده میباشد و پیوسته پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان ). پرنده ای است شکاری مثل باز که در هندوستان بواسطه ٔ حرارت نزید و این ترکی است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مرغی است شکاری . شنگا. (فرهنگ فارسی معین ) :
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده .

خاقانی .


سنقری را کز خزر یا سردسیر آموخته
در حبش بردن بگرما برنتابد بیش از این .

خاقانی .



سنقر. [ س ُ ق ُ ] ( ترکی ، اِ ) به معنی سنقار و آن مرغی باشد شکاری از جنس چرغ گویند. بسیار زننده میباشد و پیوسته پادشاهان بدان شکار کنند. ( برهان ). پرنده ای است شکاری مثل باز که در هندوستان بواسطه حرارت نزید و این ترکی است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مرغی است شکاری. شنگا. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده.
خاقانی.
سنقری را کز خزر یا سردسیر آموخته
در حبش بردن بگرما برنتابد بیش از این.
خاقانی.

سنقر. [ س ُ ق ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان کوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سنقر. [ س ُ ق ُ ] ( اِخ ) از اعلام ترکان است. || نام غلامی است. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
در زمانی بود امیری از کرام
بود سنقر نام او را یک غلام.
مولوی.

سنقر. [ س ُ ق ُ ] ( اِخ ) ابن مودود. سردودمان اتابکان فارس یا سلغریان. جلوس 543 متوفی 557 هَ. ق. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سلجوقیان و سلاجقه شود.

سنقر. [ س ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان کوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 100 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

مرغی شکاری و خوش خط وخال که از انواع دیگر باز ها قوی تر و بسیار تیزپر و چالاک است، نوعی از باز.

دانشنامه عمومی

سُنقُر، به گویش محلی سُنگر، مرکز شهرستان سنقر در استان کرمانشاه است. این شهر در منطقه ای ییلاقی و در ۸۵ کیلومتری شمال شرقی کرمانشاه و ۱۱۰ کیلومتری غرب همدان قرار دارد، شهر سنقر به لحاظ قرار گرفتن در رشته کوه های زاگرس دارای آب و هوای ییلاقی و کوهستانی است، به همین دلیل دارای جمعیت فصلی بوده که در بهار و تابستان افزایش پیدا می کند. کوه دالاخانی در جنوب غربی سنقر قرار دارد و همه ساله پذیرای کوهنوردانی از سراسر کشور است که به ارتفاعات آن سعود می کنند. کوهستانهای اطراف سنقر، زیستگاه حیات وحش و گونه های متنوع گیاهی فراوان است که واجد ارزشهای تفرجگاهی و گردشگری هستند.
بخش مرکزی
دهستان آب باریک
دهستان باوله
دهستان سراب
دهستان گاورود
دهستان پارسینه (فارسینج)
امروزه ساکنان سنقر نام شهرشان را «سُنگور» می خوانند.
مردم روستاهای اطراف بیشتر به کار کشاورزی و یا دامداری مشغول هستند. سنقر جزو اولین شهرهای کشور بود اما متأسفانه به دلیل بی توجهی دچار عقب افتادگی صنعتی شده است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت آن ۴۴٬۲۵۶ نفر (۱۳٬۹۹۶ خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

سُنْقُر (harrier)
سُنْقُر
اعضای گروهی از پرندگان شکاری. سنقرها دارای بال ها و پاهایی طویل، سری کوچک، منقاری کوتاه، و جغدمانند، و دارای حاشیه ای از پرهای ضخیم حول صورت، و پر و بال نرم اند. این پرندگان از قورباغه ها، پرندگان، مارها و پستانداران کوچک تغذیه می کنند و عمدتاً در نواحی تالابی و مردابی تمامی جهان یافت می شوند. جنس Circus، در خانوادۀ قوشیان، راستۀ شاهین سانان قرار دارد. در بریتانیا سه گونه سنقر یافت می شود: سنقر خاکستری (Circus cyaneus)، سنقر گندمزار (Circus pygargus)، و سنقر تالابی (Circus aeruginosus). بنابه تحقیقات ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹، سنقر خاکستری با حدود ۶۳۰ مادۀ مولد، یکی از کمیاب ترین پرندگان شکاری بریتانیا است. اطلاعات به دست آمده از استراحتگاه های منتخب این پرنده در ۱۹۹۷ نشان می دهد که در دهه ۱۹۹۰ حدود ۴۰ درصد از تعداد ماده های مولد این جانور کم شده است و تا سال ۲۰۰۰ تعداد آن ها در بریتانیا به ۵۷۰ ماده کاهش یافته است. از جنس Circus در ایران چهار گونه شناسایی و رده بندی شده است: سنقر تالابی، سنقر خاکستری، سنقر سفید، و سنقر کنه دار. این پرندگان با یازده نوع عقاب، سه نوع دال و تعدادی سارگپه، طرلان، و قرقی خانواده عقاب یا قوشیان را در ایران تشکیل می دهند.

جدول کلمات

سنقر

پیشنهاد کاربران

آنچه که در لغت نامه آمده تعریف وضعیت جغراقیایی کلمه میباشد لذا این کلمه نیازمند معنی است

سنقر: تازی شده ( معرب ) واژه پارسی " شنگار" به معنای باز شکاری است که بگونه " سنجار " نیز آمده است.

سنقر ( سون قور ) سون مثل سون قوی ماق ( اتمام کاری ) . سون سوز ( بی نهایت. بدون پایان. بدون بچه ) قور ( جرقه های آتش. شراره. مثل بابا اجاغینا قور دوشدی ) سنقر ( پرنده ایی مثل ققنوس ) . . در فارسی غین و قاف نیست به خاطر آن به قوقوش پرنده ی قو ) می گویند. گوگوش. . و به قور می گویند. گر و فعل گرگرفتگی ( پوشلنماق . داغ شدن در ایام یائسگی ) را می سازنند. سنقر ( با تلفظ سون قور ) تورکی است.


کلمات دیگر: