کلمه جو
صفحه اصلی

فتح


مترادف فتح : پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت، باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن

متضاد فتح : شکست

برابر پارسی : پیروزی، چیرگی، گشایش

فارسی به انگلیسی

conquest, victory, commencement, opening, the vowel point, fall

conquest, victory, opening


conquest, fall, victory


فارسی به عربی

انتصار , فوز , نصر

مترادف و متضاد

win (اسم)
پیروزی، غلبه، برد، فتح

victory (اسم)
پیروزی، چیرگی، غلبه، فتح، فتح و ظفر، نصرت، ظفر، فیروزی

triumph (اسم)
پیروزی، فتح، جشن پیروزی، فتح و ظفر

پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت ≠ شکست


باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن


۱. پیروزی، تسخیر، چیرگی، ظفر، غلبه، مسخر، نصرت
۲. باز کردن، گشادن، گشایش، گشودن ≠ شکست


فرهنگ فارسی

بنداری بن علی بن محمد بنداری اصفهانی ادیب و دانشمند ایرانی ( نیمه اول قر.۷ ه . ) . اوراست : زبده النصره و نخبه العصره و نیز وی نخستین مترجم و ملخص شاهنامه فردوسی بعربی است .
۱ - ( مصدر ) باز کردن گشودن گشادن تسخیر کردن ۲ - پیروز شدن ظفر یافتن ۳ - یاری کردن خدا پیامبر یا دیگری را . ۴ - عالم ساختن خدا کسی را ۵ - ( مصدر ) گشاده گردیدن باز شدن ۶ - تسخیر شدن ۷ - ( قرائت ) گشودن قاری قر آن دهان خود را و آن را تفخیم نامند ۸ - باز برخواندن حرف ۹ - ( اسم ) گشایش ۱٠ - پیروزی ظفر ۱۱ - ( اسم ) روزی که خدا بکسی رساند . ۱۲ - علامت فتحه زبر ۱۳ - ظهور به کمال علمی و غیره است و آنچه منتفخ شود بر بنده از مقام قلب ظهور صفای آن و کمالات آن در موقع قطع منازل نفس . فتح بر دو قسم است : فتح در نفس که معطی علی تام است عقلا و نقلا و دیگری فتح روح است که معطی معرفت وجود است و آنچه فتح می شود اگر روحی از ارواح و یا عینی از اعیان باشد مشاهده قلبیه نامند و به مثابه آفتاب است که آسمان ها وزمین را روشن می کند . یا فتح قریب . ظهور کمالات روحی و قلبی است بعد از عبور از منازل نفس چنان که فرمود نصر من الله و فتح قریب . یا فتح مبین . عبارت از ظهور بمقام ولایت و تجلیات انوار اسمائ الهیه است که منفی صفات روح و قلب و مثبت کمالات سر است : انا فتحنا لک فتحا مبینا . یا فتح باب . ۱ - گشودن در ۲ - گشادگی در کارها آغاز کار ۳ - نظر دو کوکب است با هم که خانه آن دو در مقابل یکدیگر باشد : اتصال قمر یا آفتاب بزحل و آن دلیل باران و برف آرمیده بود و اتصال زهره بر مریخ فتح باب باران و سیل و تگرگ و رعد و برق بود و اتصال عطارد بمشتری فتح باب بادها . یا فتح میت . کالبد گشایی .
دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابویی بخش گچساران .

فرهنگ معین

(فَ تْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) باز کردن ، گشودن . ۲ - تسخیر کردن ، پیروز شدن . ۳ - (اِ مص . ) گشایش . ۴ - پیروزی .

لغت نامه دهخدا

فتح . [ ف َ ] (ع مص ) گشادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه جرجانی ). || فیروزی و گشایش کفرستان . (منتهی الارب ). پیروز شدن . (اقرب الموارد). گشودن و تسخیر کردن شهری یا سرزمینی :
از پس فتح بصره ، فتح یمن
وز پس هر دو فتح شام و حجاز.

فرخی .


فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی .

نظامی .


|| گشودن قنات را تا آب آن روان گردد. || گشاده گردانیدن چیزی را. (اقرب الموارد). || گشاده گردیدن سوراخ پستان شتر. || فرمان دادن میان دو خصم . (منتهی الارب ). قضاوت میان مردم . || رو آوردن دنیا به کسی . || یاری کردن خدا پیمبر خود را. || عالم ساختن خدا کسی را و شناساندن بدو. (اقرب الموارد). || (اِ) آب روان از چشمه و جز آن . (منتهی الارب ). آب روان در نهرها. || (اِمص ) پیروزی . (اقرب الموارد).
- یوم الفتح ؛ چون مطلق آید در مغازی رسول (ص ) مراد فتح مکه است . (یادداشت بخط مؤلف ). و آن را یوم الخندمه نیز گویند. (از مجمع الامثال میدانی ).
|| اول باران بهار. (منتهی الارب ). اول مطر الوسمی . (اقرب الموارد). || جای جریان . (منتهی الارب ). مجری . || بار درخت نبع که شبیه بن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || روزی که خدا به کسی رساند. || (اِمص ) نوعی از حرکت که دهان برای تلفظ آن گشوده شود. (اقرب الموارد). گشودن قاری دهان خود را نیز فتح نامند، و آن را تفخیم گویند. تفخیم یا شدید باشد یا متوسط. شدید آن است که شخص دهان خویش را بدان حرف به نهایت درجه بگشاید و این عمل در قرأت قرآن غیرجائز است و در زبان عرب اصلاً جاری نیست . متوسط پایین فتح شدید و اماله ٔ متوسط را نامند،و در اینکه آیا اماله فرعی است از فتح ، یا هر یک اصلی هستند برأسه ، اختلاف کرده اند. وجه اول آن است که اماله بدون سبب نباشد. پس اگر فاقد سبب بود فتح و اماله در آن باشد و عرب آن را مفتوح نسازد. پس شیوع فتح بر اصالتش و شیوع اماله بر فرعیتش محقق باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1104).

فتح . [ ف ُت ُ ] (ع ص ) در فراخ گشاده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیشه ٔ فراخ سر. (منتهی الارب ). شیشه ٔ بی سربند و بی غلاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فتح. [ ف َ ] ( ع مص ) گشادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || فیروزی و گشایش کفرستان. ( منتهی الارب ). پیروز شدن. ( اقرب الموارد ). گشودن و تسخیر کردن شهری یا سرزمینی :
از پس فتح بصره ، فتح یمن
وز پس هر دو فتح شام و حجاز.
فرخی.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی.
نظامی.
|| گشودن قنات را تا آب آن روان گردد. || گشاده گردانیدن چیزی را. ( اقرب الموارد ). || گشاده گردیدن سوراخ پستان شتر. || فرمان دادن میان دو خصم. ( منتهی الارب ). قضاوت میان مردم. || رو آوردن دنیا به کسی. || یاری کردن خدا پیمبر خود را. || عالم ساختن خدا کسی را و شناساندن بدو. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) آب روان از چشمه و جز آن. ( منتهی الارب ). آب روان در نهرها. || ( اِمص ) پیروزی. ( اقرب الموارد ).
- یوم الفتح ؛ چون مطلق آید در مغازی رسول ( ص ) مراد فتح مکه است. ( یادداشت بخط مؤلف ). و آن را یوم الخندمه نیز گویند. ( از مجمع الامثال میدانی ).
|| اول باران بهار. ( منتهی الارب ). اول مطر الوسمی. ( اقرب الموارد ). || جای جریان. ( منتهی الارب ). مجری. || بار درخت نبع که شبیه بن است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || روزی که خدا به کسی رساند. || ( اِمص ) نوعی از حرکت که دهان برای تلفظ آن گشوده شود. ( اقرب الموارد ). گشودن قاری دهان خود را نیز فتح نامند، و آن را تفخیم گویند. تفخیم یا شدید باشد یا متوسط. شدید آن است که شخص دهان خویش را بدان حرف به نهایت درجه بگشاید و این عمل در قرأت قرآن غیرجائز است و در زبان عرب اصلاً جاری نیست. متوسط پایین فتح شدید و اماله متوسط را نامند،و در اینکه آیا اماله فرعی است از فتح ، یا هر یک اصلی هستند برأسه ، اختلاف کرده اند. وجه اول آن است که اماله بدون سبب نباشد. پس اگر فاقد سبب بود فتح و اماله در آن باشد و عرب آن را مفتوح نسازد. پس شیوع فتح بر اصالتش و شیوع اماله بر فرعیتش محقق باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1104 ).

فتح. [ ف َ ] ( اِخ ) سوره چهل وهشتم از قرآن. از سوره های مدنی و دارای بیست ونه آیت است ، پیش از سوره حُجُرات. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فتح. [ ف ُت ُ ] ( ع ص ) در فراخ گشاده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شیشه فراخ سر. ( منتهی الارب ). شیشه بی سربند و بی غلاف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فتح . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابویی بخش گچساران ، که در چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ گچساران به بهبهان قرار دارد. جایی کوهستانی و معتدل ، و دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات ، برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنها عبا و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. ساکنان از طایفه ٔ باشت و بابویی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فتح . [ ف َ ] (اِخ ) سوره ٔ چهل وهشتم از قرآن . از سوره های مدنی و دارای بیست ونه آیت است ، پیش از سوره ٔ حُجُرات . (یادداشت بخط مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. گشودن، باز کردن.
۲. پیروز شدن.
۳. گشودن شهری و گرفتن آن.
۴. گشایش.
۵. پیروزی.
۶. (اسم ) چهل وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه.
* فتح باب:
۱. گشودن در.
۲. [مجاز] شروع کار.
۳. (نجوم ) [قدیمی، مجاز] اتصال دو ستاره به گونه ای که خانه های آن ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می دانستند.
* فتح کردن: (مصدر متعدی )
۱. گشادن، گشودن.
۲. پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن.

۱. گشودن؛ باز کردن.
۲. پیروز شدن.
۳. گشودن شهری و گرفتن آن.
۴. گشایش.
۵. پیروزی.
۶. (اسم) چهل‌وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه.
⟨ فتح باب:
۱. گشودن در.
۲. [مجاز] شروع کار.
۳. (نجوم) [قدیمی، مجاز] اتصال دو ستاره به گونه‌ای که خانه‌های آن‌ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می‌دانستند.
⟨ فتح کردن: (مصدر متعدی)
۱. گشادن؛ گشودن.
۲. پیروز شدن بر دشمن؛ تسخیر کردن.


دانشنامه عمومی

فتح واژه ای عربی به معنای چیرگی است و ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
فتح (سوره)، چهل وهشتمین سوره قرآن
فتح (سازمان)، سازمان سیاسی و نظامی فلسطینی که در ۱۹۵۹ (میلادی) توسط یاسر عرفات بنیان گذاری شد

دانشنامه آزاد فارسی

فتح (الفتح). فَتح (الفَتح)
فَتح (الفَتح)
سازمان ناسیونالیست فلسطین که با هدف استقلال کشور فلسطین تأسیس شد (۱۹۵۸). پایگاه این سازمان، (۱۹۶۸ـ۱۹۷۰) که نخستین گروه مقاومت فلسطین بود، در اردن (۱۹۶۸ـ۱۹۷۰)، سپس در لبنان و از ۱۹۸۲ در تونس بود. الفتح، که جنبش آزادی بخش ملی فلسطین نیز نام دارد، عضو اصلی سازمان آزادی بخش فلسطین است. یاسر عرفات از ۱۹۶۸ رهبری این سازمان را بر عهده داشت. نیز← سازمان آزادی بخش فلسطین

فرهنگ فارسی ساره

گشایش، پیروز


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَتَحَ: پرده برداشت - حل نمود- گشود- باز کرد( از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَتْحِ: برداشتن قفل و حل اشکال - پیروزی
معنی ﭐسْتَفْتَحُواْ: خواستار فتح و پیروزی شد(با جدیت)
معنی تَسْتَفْتِحُواْ: که طلب فتح وپیروزی می کنید(به جدّ وجهد)
معنی فَتَحْنَا: باز کردیم (از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی یَفْتَحُ: مشکل گشایی می کند - داوری می کند ( از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی مُتَشَاکِسُونَ: افرادی که از بد خلقی همیشه با هم مشاجره داشته باشند (ازکلمه شکس - به فتح حرف اول و کسر حرف دوم - به معنای شخص بد اخلاق است .)
معنی فَاتِحُ: حلّال - گشاینده - باز کننده (اسم فاعل کلمه فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَاتِحِینَ: حلّال ها- گشاینده ها- باز کننده ها(فاتح اسم فاعل از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَتَّاحُ: حلال مشکلات- بسیار گشاینده ها- بسیارباز کننده ها(فتّاح صیغه مبالغه از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی لَا یُشْعِرَنَّ: باید که آگاه نشود(از کلمه شعور که به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر - به فتح شین گرفته شده ، که به معنای مو بوده و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است ، شعور خواندهاند و مورد استعمال این کلمه محسوسات است ، نه معقولات و به همین جهت حواس ظاهر...
ریشه کلمه:
فتح (۳۸ بار)

«فتح» در اصل ـ همان گونه که ارباب لغت گفته اند ـ به معنای گشودن و از بین بردن بستگی است، و آن دو گونه است: گاهی جنبه حسی دارد، مانند فَتْحُ البابِ: «گشودن در» و گاه جنبه معنوی دارد مانند: فَتْحُ الهَمِّ: «گشودن غم و از بین بردن اندوه».
«راغب» در «مفردات» می گوید: در اصل به معنای از بین بردن پیچیدگی و اشکال است، و آن بر دو گونه است: گاهی، با چشم دیده می شود، مانند گشودن قفل، و گاه، با اندیشه درک می شود، مانند گشودن پیچیدگی اندوهها و غصه ها، و یا گشودن رازهای علوم، و همچنین داوری کردن میان دو کس و گشودن مشکل نزاع و مخاصمه آنها.

[ویکی فقه] فتح (ابهام زدایی). فتح ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره فتح، چهل و هشتمین سوره قرآن بوده، واقع در جزء بیست و ششم و از سوره های مدنی• فتح، موفقیت در نبرد و شکست دشمن به یاری خداوند
...

پیشنهاد کاربران

به نظر واژه " فتح " در یک معنا پیروزی و گشایشی است که قبلا" نبوده و حادثی است جدید، لذا به پس گرفتن چیزی یا زمینی که قبلا" تحت ید باشد اطلاق " فتح " خالی از مسامحه و اشکال نیست.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هَپت ( اوستایی: هَپتی )
اَوَژ avaž ( سنسکریت: اَوَجی )
پَراج ( سنسکریت: پَراجی )

Take point

ﻛﻠﻤﻪ ﻱ ( ﻓﺘﺢ ) ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻛﺮﺩﻥ ﭘﻴﭽﻴﺪﮔﻲ ﺍﺳﺖ، ﺧﻮﺍﻩ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻥ ﻗﻔﻞ ﻭ ﺧﻮﺍﻩ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﺜﻞ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﺰﺍﻉ، ( ﻓﺘّﺎﺡ ) ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺳﻤﺎﻱ ﺣﺴﻨﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺳﺖ. برگرفته از تفسیر نور استاد قرائتی

لغت عربی فتح به معنای گشودن بازکردن ساخته شده از ریشه هندواروپایی پتpete - * به معنای گستردن to spread همریشه با لغت انگلیسی fathom ( اندازه - یکای طول ) که از آن واژه ایرانی پهن به دست آمده است ( پت و پهن=فراخ و گسترده ) . واژگان جعلی افتتاح و مفتوح و مفتاح از ریشه فرضی فتح ساخته شده اند.
لغت عربی فتح به معنای گشودن بازکردن ساخته شده از ریشه هندواروپایی پتpete - * به معنای گستردن to spread همریشه با لغت انگلیسی fathom ( اندازه - یکای طول ) که از آن واژه ایرانی پهن به دست آمده است ( پت و پهن=فراخ و گسترده ) . واژگان جعلی افتتاح و مفتوح و مفتاح از ریشه فرضی فتح ساخته شده اند.


*پیرس: The Nostratic Macrofamily: A Study in Distant Linguistic Relationship by Por Allan R. Bomhard, John C. Kerns

*پیرس: The Nostratic Macrofamily: A Study in Distant Linguistic Relationship by Por Allan R. Bomhard, John C. Kerns



به تصرف درآوردن

فتحیدن جای.


کلمات دیگر: