کلمه جو
صفحه اصلی

خسروی

فارسی به انگلیسی

sovereignty, throne

فرهنگ فارسی

محمد باقر میرزا کرمانی بن محمد رحیم میرزا بن دولتشاه شاعر ( و. ۱۲۶۶ ف. ۱۳۳۸ ه. ق. ).وی در غالب علوم متداول از صرف و نحو و منطق و حکمت و فقه و اصول و تاریخ و بدیع و عروض و معانی و بیان بهره کافی داشت و در شاعری تابع قدما بود. آثاراو عبارتند از : دیبای خسروی در تاریخ ادبیات عرب شامل قریب ۳٠٠٠٠ بیت شمس و طغرا وماری و نیسی و طغرل و همای که بسبک رمانهای اروپایی نوشته شده . تشریح العلل در عروض تذکره اقبال نامه در ترجمه شاعران کرمانشاه ترجمه الهیئه و الاسلام تالیف سید محمد علی شهرستانی . دیوانش مشتمل بر قصاید و غزلیات بطبع رسیده .
۱ - ( صفت ) منسوب به خسرو پادشاهی شاهانه. ۲ - در خور پادشاه لایقشایسته. ۳ - نوعی از عرق شراب . یا خم خسروی . ۱ - خم سلطنتی . ۲ - خمی که در آن مسکوکات قدیم باشد .
دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در ۱۷ هزار گزی جنوب باختری قاین و سه هزار گزی باختر شوسه عمومی قاین به بیرجند جلگه معتدل آب از قنات محصول : غلات و زعفران شغل اهالی : زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است .

فرهنگ معین

(خُ رَ )(ص نسب . )۱ - شاهانه . ۲ - درخور پادشاه .

لغت نامه دهخدا

خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام او جمال الدین ابوبکربن المساعد، مکنی به ابوالمشاهد و از شاعران دربار غزنویان است . گویند لقب خسروی بدانجهت گرفت که معاصر ملک خسرو غزنوی آخرین شاه غزنویان بود و بدان نسبت تخلص خود را خسروی کرده است او را خسروی بخارائی نیز می گویند. این ابیات از اوست :
آب رویت را چمن از تحفه بر رخ می زند
خاک کویت را فلک از دیده بر سر می کشد
گوهر نوشین تو در لعل لؤلؤ می نهد
سوسن سیمین تو از لاله عنبر می کشد
مشک عنبربیز تو بر ماه چوگان می زند
لعل شکربار تو از پسته شکر می کشد
وارث تخت شهی خسروملک خورشیدملک
آن جهانداری که چترش سعد اکبر می کشد
شهریاری کز صفت ملکش دو عالم می سزد
تاجداری کز شرف تختش دو پیکر می کشد
حلقه بهر خدمت او گوش خاقان می کشد
غاشیه بر خدمت او دوش قیصر می کشد.

(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 199).



خسروی. [ خ ُ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب بسلطنت و پادشاهی. ( ناظم الاطباء ) :
ندانست مرد جوان زال را
برافراخت آن خسروی یال را.
فردوسی.
بر آن باره خسروی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست.
فردوسی.
خروشان بسر برپراکند خاک
همه جامه خسروی کرده چاک.
فردوسی.
سیه جوشن خسروی در برش
درخشان درفش کئی بر سرش.
فردوسی.
در زمان سوی تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
بدان طالع که پشتش را قوی کرد
پناهش بارگاه خسروی کرد.
نظامی.
سرت زیر کلاه خسروی باد
بخسروزادگان پشتت قوی باد.
نظامی.
- خم خسروی ؛ خمها که از زیر خاک پیدا آرند انباشته از زر و سیم و مانند آن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خسروی کاخ ؛ قصر سلطنتی :
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستنده خسروی کاخ شد.
فردوسی.
- خسروی گاه ؛ تخت خسروی :
چو خسرو ورا دید بنواختش
بران خسروی گاه بنشاندش.
فردوسی.
- دیبه ٔخسروی ؛ نوعی پارچه بوده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| خسروانی. شاهانه. سلطنتی. ( از ناظم الاطباء ) :
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی.
فرخی.
پدر در خسروی دیده تمامش
نهاده خسرو پرویز نامش.
نظامی.
|| نوعی از عرق شراب. ( ناظم الاطباء )؛ خسروانی :
دین من خسرویست همچو میم.
- باده خسروی ؛ می از جنس شراب خسروی :
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیف است و درددل قویا.
اعجمی شاعر ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
- می خسروی ؛ می خسروانی :
می خسروی خواست طایر بجام
نخستین زغسانیان برد نام.
فردوسی.
|| نوعی خربزه است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی گوارش. رجوع به گوارش خسروی شود. || زبان دری. زبان فارسی :
زبانها نه تازی و نه پهلوی
نه چینی نه ترکی و نه خسروی.
فردوسی.

خسروی. [ خ ُ رَ ] ( اِخ ) نام او جمال الدین ابوبکربن المساعد، مکنی به ابوالمشاهد و از شاعران دربار غزنویان است. گویند لقب خسروی بدانجهت گرفت که معاصر ملک خسرو غزنوی آخرین شاه غزنویان بود و بدان نسبت تخلص خود را خسروی کرده است او را خسروی بخارائی نیز می گویند. این ابیات از اوست :

خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام وی ملا محمد افندی است و او یکی از اعاظم علمای عثمانی است که به مقام مشیخت اسلامی عثمانی رسید. پدرش فرامزر از رومیان و بقولی فرانسوی است . او در نزد برهان الدین حیدر هروی و سایر علمای اعلام تحصیل علوم کردو سپس در مدرسه ٔ شاه ملک ادرنه و بعد مدرسه حلبی به تدریس و افاده پرداخت . در سال 832 هَ . ق . یعنی زمان سلطان مرادخان ثانی قاضی عسکر شد و به این مقام بود تا آنکه سلطان محمدخان ثانی جلوس کرد و او را بر این شغل نگاه داشت ، و چون اسلامبول فتح شد و مدرسه و مسجد ایاصوفیه را بساختند در آن مدرسه به تدریس و افاده مشغول گشت و بعد از فخرالدین عجمی مشیخت اسلامیه به او واگذار گردید و مدت 20 سال بر این مقام عالی تکیه زد تا آنکه در سال 885 هَ . ق . درگذشت . و نعش او رابه بروسه بردند و در آنجا دفن کردند او مساجد متعددساخت و از فقهای بزرگ عثمانی بود او کتاب «درر» را در فقه نوشت و سپس شرحی برآن نگاشت بنام «غرر» او برمطول تفتازانی و کتاب تلویح در اصول و تفسیر بیضاوی شروحی نوشت . او شعر نیز می گفت و این بیت از اوست :
بو چشمم چشمه سارینک عجب طورماز آقاریاشی
مگر وار ایسه اول عینک بلا طاغنده درباشی .

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).



خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) وی از شاعران ماوراءالنهر است و ممدوح او عبداﷲخان اوزبک بوده . و این بیت از اوست :
طفل اشکم خویش را رسوای مردم کرده است
میدود هر سو نمیدانم کرا گم کرده است .

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).



خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) وی از شاعران قرن نهم هجری قمری عثمانی است و این بیت از اوست :
یانکه آلوب رقیبی ایلدک سیر چمن
یانکه قالو رمی ای سرو سهی سیرایله سن .

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).



خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) یکی از شاعران قرن نهم هَ . ق . است . امیر علیشیرگوید: مردی دعوی دار و بزرگ منش و تندخوی بود و گاهی که شعر خواست خواند پیش از آن در کلام خود چنان ادائی می کردند کس را مجال دخل نمی ماند ضرورة تحسین بایست کرد و دیوانش در میان مردم هست . این مطلع از اوست :
زلعل یار دندانی گرفتم
حیاتی یافتم جانی گرفتم .

(مجالس النفایس ص 39).


رجوع به ص 213 همان کتاب شود.

خسروی . [ خ ُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب بسلطنت و پادشاهی . (ناظم الاطباء) :
ندانست مرد جوان زال را
برافراخت آن خسروی یال را.

فردوسی .


بر آن باره خسروی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست .

فردوسی .


خروشان بسر برپراکند خاک
همه جامه ٔ خسروی کرده چاک .

فردوسی .


سیه جوشن خسروی در برش
درخشان درفش کئی بر سرش .

فردوسی .


در زمان سوی تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام .

فرخی .


بدان طالع که پشتش را قوی کرد
پناهش بارگاه خسروی کرد.

نظامی .


سرت زیر کلاه خسروی باد
بخسروزادگان پشتت قوی باد.

نظامی .


- خم خسروی ؛ خمها که از زیر خاک پیدا آرند انباشته از زر و سیم و مانند آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خسروی کاخ ؛ قصر سلطنتی :
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستنده ٔ خسروی کاخ شد.

فردوسی .


- خسروی گاه ؛ تخت خسروی :
چو خسرو ورا دید بنواختش
بران خسروی گاه بنشاندش .

فردوسی .


- دیبه ٔخسروی ؛ نوعی پارچه بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| خسروانی . شاهانه . سلطنتی . (از ناظم الاطباء) :
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی .

فرخی .


پدر در خسروی دیده تمامش
نهاده خسرو پرویز نامش .

نظامی .


|| نوعی از عرق شراب . (ناظم الاطباء)؛ خسروانی :
دین من خسرویست همچو میم .
- باده ٔ خسروی ؛ می از جنس شراب خسروی :
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیف است و درددل قویا.

اعجمی شاعر (از المعجم فی معاییر اشعار العجم ).


- می خسروی ؛ می خسروانی :
می خسروی خواست طایر بجام
نخستین زغسانیان برد نام .

فردوسی .


|| نوعی خربزه است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی گوارش . رجوع به گوارش خسروی شود. || زبان دری . زبان فارسی :
زبانها نه تازی و نه پهلوی
نه چینی نه ترکی و نه خسروی .

فردوسی .



خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری قاین سه هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند، جلگه ، معتدل ، آب آن از قنات ، محصول آن غلات و زعفران ، شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 14 هزارگزی خاور هشتوکان ، کوهستانی ، معتدل ، آب از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت ، راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام ایستگاه راه آهن است میان میاندشت و منصوری در 851 هزارگزی جنوب تهران . (یادداشت بخط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 این نقطه چنین تعریف شده است : نام یکی ازایستگاههای راه آهن بین اهواز و بندر شاهپور در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری اهواز. ساکنان آن فقط کارمندان ایستگاه راه آهن اند.


خسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران . (یادداشت به خط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین توصیف شده است : قصبه ای است در 21 هزارگزی جنوب باختری قصرشیرین کنار مرز ایران و عراق دارای ابنیه ٔ مهم دولتی مانند گمرک ، بانک ، مرزبانی ، پست وتلگراف ، تلفن و بهداری و چند دکان و قهوه خانه ، روشنایی خسروی بوسیله موتور مولد برق که به اداره گمرک تعلق دارد تأمین میشود و آب آشامیدنی آن بوسیله موتور آبکش در هفت هزار و پانصد گزی از رودخانه ٔ الوند تهیه می گردد. از نمایندگان باربری ساکنانی در خسروی وجود دارد. سکنه بومی در شمال خاوری این ناحیه منزل دارند و محصول عمده ٔ آنجا غلات دیم و لبنیات می باشد. اهالی اکثر کردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. مربوط به خسرو.
۲. (حاصل مصدر ) پادشاهی.
۳. لایق و درخور پادشاه، شاهانه.
۴. [مجاز] خوب.

دانشنامه عمومی

خسروی دارای کاربردهای زیر می باشد:
خسروی (قائنات)
خسروی (قصر شیرین)
خسروی (نهبندان)
اشخاص
کمال خسروی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خسروی (آبادی). خسروی، آبادی مرزی در مغرب ایران، در استان کرمانشاه می باشد.
آبادی خسروی در مغرب استان کرمانشاه در حدود بیست کیلومتری جنوب غربی شهر قصرشیرین قرار دارد و مرکز دهستان الوند در بخش مرکزی شهرستان قصرشیرین است. این آبادی در ارتفاع ۲۵۰ متری از سطح دریا، در دشتی قرار دارد که فلات ایران را به جلگه بین النهرین پیوند می دهد و میان قصرشیرین و شهر خانقین (در عراق) گسترده است. رود الوند یا آب حُلْوان در جنوب خسروی، پس از مشروب ساختن آبادیهای دهستان الوند، بخشی از مرز ایران و عراق را تشکیل می دهد و با نام حلوان وارد خاک عراق می شود.
جایگاه اقتصادی خسروی
اعتبار خسروی به جایگاه مواصلاتی و گذرگاهی آن میان فلات مرتفع ایران و جلگه پست بین النهرین در قدیم و نقش سوق الجیشی آن در سرحدّ خاک ایران و عراق در سده اخیر است. این آبادی در مسیر یکی از قدیم ترین راههای بازرگانی کشور قرار دارد که از گذشته محل عبور مسافر و کالا بوده است (رجوع کنید به پاطاق). قدمت خسروی به درستی روشن نیست اما مشخص است که از دوره صفوی به آن توجه جدّی شده است.
خسروی در دوره صفوی
در دوره صفوی، کاروان سرای شاه عباسی در محل آبادی احداث شد. در دوره قاجار نیز کاروان سرای دیگری روبه روی کاروان سرای شاه عباسی به نام بانی آن، علیمردان خان (احتشام الملک)، احداث شد. خسروی در زمان ناصرالدین شاه، کچل کچل یا کچل کچلان نام داشته و مهم ترین معبر ایران برای ورود به خاک عراق بوده است. در اوایل دوره پهلوی، مهندس حسین علی خان هندسی (متوفی ۱۳۱۱ش) ساختمان گمرک آن جا را بنا کرد که بر توسعه خسروی تأثیر نهاد. در دهه ۱۳۳۰ش، بناهای مهم دولتی و دفاتر نمایندگان شرکتهای باربری در آن قرار داشت؛ در همین دوره خسروی ۱۵۰ سکنه داشت که به فارسی و کردی سخن می گفتند و کشاورزی دیم و تولیدات دامی داشتند.
خسروی در جنگ ایران و عراق
...

[ویکی فقه] خسروی (ابهام زدایی). خسروی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل بوده و یا در معانی ذیل به کار رفته باشد: • خسروی (آبادی)، آبادی مرزی در مغرب ایران، در استان کرمانشاه• تفسیر خسروی، تالیف علیرضا میرزا خسروانی • سید عبدالحسین خسروی همدانی ، فرزند حکیم سید رضا خسروی همدانی، از علما و اطبا• محمد بن علی خسروی سرخسی، خسروی سرخسی، ابوبکر محمدبن علی، شاعر قرن چهارم• محمدباقرمیرزا خسروی کرمانشاهی، خسروی کرمانشاهی، محمدباقرمیرزا، شاعر و نویسنده سده سیزدهم
...

پیشنهاد کاربران

بزرگ . درزبان لری کلاه خسروی . کلاه بزرگان

پادشاهی. کدخدایی. وارث گنج. تاج و تخت

خسروی از خسرو خان بابادی گرفته میشود که در اصل از فامیل عکاشه میباشند اما خسرو خان بزرگ فامیل را به خسروی تغییر داد

زانیار

خسروی: در پهلوی هسرویگ husrawīg بوده است.
( ( چو آن چهره ی خسروی دیدمی ،
ازآن نامداران بپرسیدمی ، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )

خسروی، خسروی فر، کیخسروی، خسروانیان، خسروانیون، خسروانی همگی یک معنی و میدهند و از القاب بزرگان و پادشاهان از قوم ماد به گواه اسناد تاریخی شروع شده و سایر سلسه های پادشاهی میباشد.
خاندان خسروی یا خسروانی از خاندان های اصیل قوم ماد میباشند که در تمامی متصرفات پادشاهی ایران قدیم و جدید مستقر و ساکن هستند.


کلمات دیگر: