کلمه جو
صفحه اصلی

حلم


مترادف حلم : بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری ، عقل | خواب، رویا

متضاد حلم : تندی، ناشکیبایی |

برابر پارسی : بردباری، نرمش، آرامی

فارسی به انگلیسی

meekness, forbearance, dream

meekness, forbearance


عربی به فارسی

خواب , خواب ديدن , رويا ديدن


مترادف و متضاد

meekness (اسم)
فروتنی، حلم، خونسردی و نرمی

بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری ≠ تندی، ناشکیبایی


خواب، رویا


۱. بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری ≠ تندی، ناشکیبایی
۲. عقل


فرهنگ فارسی

خواب، آنچه درخواب بینند، احلام جمع، بردبارشدن، بردباری کردن، شکیبایی، صبر، احلام
( اسم ) آنچه در خواب بینند خواب بوشاسب . جمع : احلام .
خواب که دیده شود جماع در خواب

فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) آن چه در خواب بینند.
(حِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بردباری کردن . ۲ - (اِمص . ) بردباری .

(حُ) [ ع . ] (اِ.) آن چه در خواب بینند.


(حِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بردباری کردن . 2 - (اِمص .) بردباری .


لغت نامه دهخدا

حلم. [ ح ِ ] ( ع اِمص ) آهستگی. || بردباری. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. ( گلستان ). دو کس دشمن ملک و دینند یکی پادشاه بی حلم دوم زاهد بی علم. ( گلستان ). || عقل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و گران سنگ از صفات اوست. ( آنندراج ). ج ، احلام ، حلوم. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) :
نرانده اند قلم بر مراد آدمیان
نداده اند کسی را ز حلم و علم خبر.
ناصرخسرو.
|| ( اصطلاح علم اخلاق ) نوع پنجم از انواع تحت جنس شجاعت ، حلم است و آن عبارت است از آنکه نفس را طمأنینتی حاصل شود که غضب به آسانی تحریک او نتواند کرد و اگر مکروهی بدو رسید در شغب نیاید. ( از نفایس الفنون ). طمأنینه است هنگام شدت غضب. وگویند تأخیر در کیفر دادن ستمکار است. ( تعریفات ). حلم آن است که روان آدمی پیوسته آرام باشد. در موقع خشم به آسانی تحریک نشود و هنگام مشاهده و رسیدن ناملائمی مضطرب نگردد. چنانکه در اطول گفته و برخی گفته اند: حلم کیفیتی است نفسانی و اقتضاء آن کند که روان آدمی مطمئن و آرام باشد الخ و این سخن مبنی بر تسامح است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن.
منوچهری.
او کوه حلم بود که برخاست از جهان
بی حلم کی قرار پذیرد بنای خاک.
خاقانی.
با تو گویم که چیست غایت حلم
هرکه زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هرکه سنگت زند ثمربخشش
هرکه بخراشدت جگر بجفا
همچو کان کریم زر بخشش
از صدف یاد گیر نکته حلم
آنکه برد سرت گهر بخشش.
ابن یمین.
|| ( مص ) دیرغضب شدن. || آهستگی نمودن در عقوبت کسی. ( از منتهی الارب ). || بردبار شدن. || خردمند شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ).

حلم. [ ح َ ل ِ ]( ع ص ) بعیر حلم ؛ شتر بسیار کنه دار. ( منتهی الارب ).

حلم. [ ح َ ل َ ] ( ع مص ) بسیار کنه گردیدن شتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تباه شدن پوست و کرم افتادن در آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) کنه خواه بزرگ باشد خواه خرد. ( ناظم الاطباء ). قراد و بشیرازی کنه گویند. کنه خرد. ( از مهذب الاسماء ). واحد آن حلمة است.


حلم . [ ح َ ل َ ] (ع مص ) بسیار کنه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تباه شدن پوست و کرم افتادن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) کنه خواه بزرگ باشد خواه خرد. (ناظم الاطباء). قراد و بشیرازی کنه گویند. کنه ٔ خرد. (از مهذب الاسماء). واحد آن حلمة است .


حلم . [ ح َ ل ِ ](ع ص ) بعیر حلم ؛ شتر بسیار کنه دار. (منتهی الارب ).


حلم . [ ح ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. رؤیا. ج ، احلام .(از منتهی الارب ). خواب . (ترجمان عادل ) :
این جهان را که بصورت قائم است
گفت پیغمبر که حلم نائم است .

مولوی .


|| (مص ) خواب دیدن . || محتلم شدن . || جماع کردن در خواب . || دیدن برای کسی خواب . || دور کردن از بعیر حلم را که کنه بزرگ باشد. (منتهی الارب )(آنندراج ).

حلم . [ ح ُ ل ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. || جماع در خواب . (منتهی الارب ). || (مص ) بالغ گردیدن . (ناظم الاطباء).


حلم . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آهستگی . || بردباری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : حلم شتر چنانکه معلوم است اگر طفلی مهارش بگیرد صد فرسنگ ببرد. (گلستان ). دو کس دشمن ملک و دینند یکی پادشاه بی حلم دوم زاهد بی علم . (گلستان ). || عقل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گران سنگ از صفات اوست . (آنندراج ). ج ، احلام ، حلوم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) :
نرانده اند قلم بر مراد آدمیان
نداده اند کسی را ز حلم و علم خبر.

ناصرخسرو.


|| (اصطلاح علم اخلاق ) نوع پنجم از انواع تحت جنس شجاعت ، حلم است و آن عبارت است از آنکه نفس را طمأنینتی حاصل شود که غضب به آسانی تحریک او نتواند کرد و اگر مکروهی بدو رسید در شغب نیاید. (از نفایس الفنون ). طمأنینه است هنگام شدت غضب . وگویند تأخیر در کیفر دادن ستمکار است . (تعریفات ). حلم آن است که روان آدمی پیوسته آرام باشد. در موقع خشم به آسانی تحریک نشود و هنگام مشاهده و رسیدن ناملائمی مضطرب نگردد. چنانکه در اطول گفته و برخی گفته اند: حلم کیفیتی است نفسانی و اقتضاء آن کند که روان آدمی مطمئن و آرام باشد الخ و این سخن مبنی بر تسامح است . (کشاف اصطلاحات الفنون ) :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او در فطن .

منوچهری .


او کوه حلم بود که برخاست از جهان
بی حلم کی قرار پذیرد بنای خاک .

خاقانی .


با تو گویم که چیست غایت حلم
هرکه زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هرکه سنگت زند ثمربخشش
هرکه بخراشدت جگر بجفا
همچو کان کریم زر بخشش
از صدف یاد گیر نکته ٔ حلم
آنکه برد سرت گهر بخشش .

ابن یمین .


|| (مص ) دیرغضب شدن . || آهستگی نمودن در عقوبت کسی . (از منتهی الارب ). || بردبار شدن . || خردمند شدن . (از تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).

فرهنگ عمید

آنچه در خواب می بینند، رؤیا، خواب.
۱. بردبار شدن.
۲. بردباری کردن، بردباری، شکیبایی، صبر.

۱. بردبار شدن.
۲. بردباری کردن؛ بردباری؛ شکیبایی؛ صبر.


آنچه در خواب می‌بینند؛ رؤیا؛ خواب.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حِلْم، فضیلتی اخلاقی در قرآن و حدیث و متون اخلاقی می باشد و از آن به مناسبت در باب تجارت و قضاء سخن گفته اند.
از آداب تجارت این است که تاجر حلیم باشد. مستحب است قاضی حلیم باشد. برخی قدما بردبار بودن را در قاضی شرط اهلیت وی برای قضاوت دانسته اند.
واژه شناسی
این واژه مصدری عربی، از ریشه حل م، و معادل بردباری در زبان فارسی است. صفت مشبهه آن حلیم است.منابع لغت، حلم را علاوه بر بردباری، به درنگ و تأمل، تأخیر در کیفر خطاکار، خویشتن داری از هیجان غضب و، عقل معنا کرده اند و سبکسری، سبک مغزی (طَیْش) و سَفَه (بی خردی) را مفهوم مخالف آن دانسته اند. البته عقل از معانی حقیقی حلم نیست، اما چون یکی از اسباب بروز حلم است، مجازاً حلم را عقل معنا کرده اند.
اصطلاحات غریب المعنا
مفاهیم دیگری چون صبر ، وَقار ، عَفو، و کَظْمِ غَیْظ (فروخوردن خشم)، معنایی نزدیک به حلم دارند، اما بعضی بین حلم و برخی مفاهیم یاد شده، تفاوت هایی ذکر کرده اند.
در قرآن
...

جدول کلمات

بردباری, شکیبایی, صبر, خواب

پیشنهاد کاربران

بردباری؛ شکیبایی؛ صبر

صبوری

خواب

decency

( حِلْم :به معنی بردباری, و حَلِیمِه هم به معنی زن بردبار و با گذشت است. ) و[حُلُم:به معنی بلوغ]. و[حُلْم:هم به معنی خواب دیدن است]. [حَلِم:تباهی]و [احتلام شدن: هم به معنی جُنُب شدن است. ]
وجه اشتراک ، حِلْم: به معنای بردباری با حُلْم: به معنای خواب و حُلُم: به معنی بلوغ در این است، درواقع شخصی که {خواب} می بیند تصویری را در ذهن خود مجسم میکند که آن همراه با لذت و آرامش و{ بردباری} است و این خواب در واقع نشانه ای است بر تعبیر این خواب که نشان می دهد شخص توانایی انجام عملی را که در خواب دیده پیدا کرده و {بالغ} شده.

در شعر به معنای صدف هم به کار میره

حلم نرجع بعد وتعود الیام

واژگان و کلمات در هر زبانی ، دارای یک شبکه معنایی و تصوری هستند و غیر ممکن است که معنای بسیاری از واژگان را با یک یا چند کلمه بیان کنیم. اما این کار اشتباه ، متاسفانه در لغت نامه ها ، معمول و مرسوم است.
واژه" حلیم " در ادبیات و شعر عرب، از لحاظ معنا، متضاد واژه" جاهل " می باشد. در جامعه اعراب قبل از اسلام این واژه بسیار کاربردی بوده است. شخصی که لیاقت فرماندهی و هدایت قبیله را داشته. مصطفی عقاد کارگردان فیلم محمد رسول الله The messenger ، برخی از جلوه های حلم را در شخصیت پردازی نقش ابوسفیان، تصویر کرده است. حلم اساسا صفت شخصی است که دیگران را اداره میکند و بر آنان تسلط دارد. دور اندیش و صبور ، شخصی که تسلط بر احساسات و عواطفش را دارد و میتواند بر هوی و هوس های زودگذر خود پیروز شود، هر اندازه هم که تحریک شده باشد آرام و مطمئن و به دور از آشفتگی و پریشانی است، براحتی میتواند اشتعال و انفجار جهل را فرونشاند. . در دیالوگ بین ابوسفیان و برادر زنش در صحنه ای که قبل از جنگ بدر است ، برادر زن ابوسفیان - همان شخصی که با شمشیر علی به دوزخ رفت - نماد شخص جوان و جاهلی است که تحریک شده و از ابوسفیان - که بعنوان رییس یک قافله تجاری بزرگ در حال بازگشت از شام است - میخواهد که به لشگر جنگجویان بدر بپیوندد اما ابوسفیان نمیپذیرد و جوان به او میگوید : پس غیرتت کجا رفته ابوسفیان؟ و او در جواب میگوید: غیرت من بر پشت شترانم است.
حلم آرامی و توازن عقلی و تسلط بر نفس و استقامت رای است. حلم کوشش راستین آگاهانه است برای آنکه شخص صاحب قدرت بتواند زمام نفس را بعهده گیرد. حلیم کسی است که دشمن خود را می بخشد و جوانمردی از بالا و از وضعی برتر نشان میدهد. هرجا که قدرت نباشد، حلم نیز وجود ندارد.
در مقابل ، واژه "جهل" ، الگوی برجسته رفتار مرد تندخو و بی پروایی است که با اندک انگیختگی ممکن است قدرت تسلط بر نفس را از کف بدهد و در نتیجه بی باکانه به عمل برخیزد بی آنکه بیندیشد پیامد عمل او چه خواهد بود. شخصی بسیار زود رنج و هوسناک که مهار احساسات و عواطفش را بدست ندارد. در فارسی و در ایران هم ، تازه جوان در دوره بلوغ ، جاهل خطاب میشود بالاخص در برخی شهرستان ها.


کلمات دیگر: