مترادف حسنه : بر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی
متضاد حسنه : ذمیمه، رذیلت
برابر پارسی : نیک، نیکو
(تلفظ: hasane) (عربی) خوب ، نیک ، پسندیده ، عمل نیک و پسندیده ؛ عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع ، کار نیک .
بر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی ≠ ذمیمه، رذیلت
حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (اِخ ) مکنی به ام شرحبیل ، زوجه ٔ سفیان بن معمر. از صحابیان و مهاجرات حبشه است . او با شوی و پسران خود پیش از هجرت به مدینه مهاجرت کرده اند.
سنائی (دیوان ص 31).
خاقانی .
خاقانی (دیوان ص 221).
حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث حسن . نعت مؤنث از حُسن . نیک . نیکو. خوب : امراءة حسنةالمرأی ؛ زنی خوبروی . نکومنظر. رائقه . مقابل قبیحة. و مقابل سیئة. و مقابل رذیلة: اخلاق حسنة؛ صفات پسندیده .
حسنة. [ ح َس َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به اصطخر نزدیک بیضاء. || کوهها میان صعده و عشر از ارض یمن . || نام کرانه ٔ بزرگ از کوه اجاء. (معجم البلدان ). یکی از ارکان اجا یکی از دو کوه . ج ، حِسَن .
حسنة. [ ح َس َ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از چند جاریة از کنیزکان که در دربار الهادی و المهدی عباسی بوده اند. رجوع به عقد الفرید ج 5 صص 394-395 و معجم البلدان ج 3 ص 42 شود.
حسنة.[ ح ِ ن َ ] (ع ا) کرانه ٔ برآمده از کوه . ج ، حَسَن .
حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (اِخ ) عابده ای بوده است معروف . و ازمحمدبن قدامه روایت است که : وی نعمت دنیا واگذاشت وروی به عبادت نهاد روزها روزه گرفتی و شبها را زنده داشتی و در خانه ٔ او چیزی نمیبود، هر گاه تشنه شدی بیرون رفتی و با دست خود از آب نهر نوشیدی . و چون زیبا بود زنی او را گفت شوهر کن ! گفت : مرد زاهدی را بیاور که مرا در کار دنیا به رنج نیندازد، و گمان ندارم بر اینکار توانا باشی ، بخدا میل ندارم که پرستش دنیا کنم یا با مردان دنیا خوش باشم ، اگر مردی را یافتی که بگرید و مرا بگریاند و روزه بگیرد و مرا به روزه فرمان دهد و تصدق کند و مرا بر آن وادارد، چه خوب وگرنه بر مردان درود باد. (از صفة الصفوه ج 4 ص 26).
نیکو، نیک