کلمه جو
صفحه اصلی

حسنه


مترادف حسنه : بر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی

متضاد حسنه : ذمیمه، رذیلت

برابر پارسی : نیک، نیکو

فرهنگ اسم ها

اسم: حسنه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hasane) (فارسی: حَسنه) (انگلیسی: hasane)
معنی: نیک، نیکو، خوب، پسندیده، عمل نیک و پسندیده، عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع، کار نیک

(تلفظ: hasane) (عربی) خوب ، نیک ، پسندیده ، عمل نیک و پسندیده ؛ عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع ، کار نیک .


مترادف و متضاد

بر، خوبی، خیر، فضیلت، نیکویی، نیکی ≠ ذمیمه، رذیلت


فرهنگ فارسی

کارنیک، پسندیده، نیکویی، حسنات جمع
( اسم ) ۱ - کار نیک عمل خیر . جمع : حسنات . ۲ - عمل بر وفق احکام شرعی . یا اخلاق حسنه . خویهای نیک . یا روابط حسنه . ارتباط نیکو در معاشرت با دیگران .
نام قریه ایست باصطخر نزدیک بیضائ

فرهنگ معین

(حَ سَ نِ ) [ ع . حسنة ] (اِ. ) کار نیک ، عمل خیر.

لغت نامه دهخدا

( حسنة ) حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] ( ع ص ) مؤنث حسن. نعت مؤنث از حُسن. نیک. نیکو. خوب : امراءة حسنةالمرأی ؛ زنی خوبروی. نکومنظر. رائقه. مقابل قبیحة. و مقابل سیئة. و مقابل رذیلة: اخلاق حسنة؛ صفات پسندیده.

حسنة.[ ح ِ ن َ ] ( ع ا ) کرانه برآمده از کوه. ج ، حَسَن.

حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] ( ع حامص ) نیکی. نیکوئی. ( ترجمان عادل ). ثواب. مقابل گناه. کردار نیک. کار نیکو. کار نیک. مقابل سیئة. مزد. کار خیر. عمل خیر. نیکوکاری. بر. خوبی. ج ، حسنات :
بنگر بهوا بر به چکاوک که چه گوید
خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را.
سنائی ( دیوان ص 31 ).
بخدائی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.
خاقانی.
دیدم که سیآت جهانش نکرد صید
زان رد نکردم این حسنات موفرش.
خاقانی ( دیوان ص 221 ).
یک حسنه از محاسن ذات او آن است که در تواریخ انساب و احوال هم سابقه و مواقف مغازی ملوک عرب و عجم و شعب این علم خوضی تمام فرموده است. ( ترجمه تاریخ یمینی خطی کتابخانه دهخدا ص 12 ). این حسنه با سوابق ایادی و عواطف و سوالف عوائد و عوارف که در مدت عمر از ساحت جلال و سدت انعام و افضال او یافته ام مضاف کردم. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی کتابخانه دهخدا ص 8 ). از عهده یک عارفه از عوارف او تفصی نکرده و یک حسنه از حسنات او. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 95 ).
ج ، حسنات ، حسان ، حسنانات.

حسنة. [ ح َس َ ن َ ] ( اِخ ) نام یکی از چند جاریة از کنیزکان که در دربار الهادی و المهدی عباسی بوده اند. رجوع به عقد الفرید ج 5 صص 394-395 و معجم البلدان ج 3 ص 42 شود.

حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] ( اِخ ) عابده ای بوده است معروف. و ازمحمدبن قدامه روایت است که : وی نعمت دنیا واگذاشت وروی به عبادت نهاد روزها روزه گرفتی و شبها را زنده داشتی و در خانه او چیزی نمیبود، هر گاه تشنه شدی بیرون رفتی و با دست خود از آب نهر نوشیدی. و چون زیبا بود زنی او را گفت شوهر کن ! گفت : مرد زاهدی را بیاور که مرا در کار دنیا به رنج نیندازد، و گمان ندارم بر اینکار توانا باشی ، بخدا میل ندارم که پرستش دنیا کنم یا با مردان دنیا خوش باشم ، اگر مردی را یافتی که بگرید و مرا بگریاند و روزه بگیرد و مرا به روزه فرمان دهد و تصدق کند و مرا بر آن وادارد، چه خوب وگرنه بر مردان درود باد. ( از صفة الصفوه ج 4 ص 26 ).

حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (اِخ ) مکنی به ام شرحبیل ، زوجه ٔ سفیان بن معمر. از صحابیان و مهاجرات حبشه است . او با شوی و پسران خود پیش از هجرت به مدینه مهاجرت کرده اند.


حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (ع حامص ) نیکی . نیکوئی . (ترجمان عادل ). ثواب . مقابل گناه . کردار نیک . کار نیکو. کار نیک . مقابل سیئة. مزد. کار خیر. عمل خیر. نیکوکاری . بر. خوبی . ج ، حسنات :
بنگر بهوا بر به چکاوک که چه گوید
خیر و حسنت بادا خیرات و حسان را.

سنائی (دیوان ص 31).


بخدائی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد.

خاقانی .


دیدم که سیآت جهانش نکرد صید
زان رد نکردم این حسنات موفرش .

خاقانی (دیوان ص 221).


یک حسنه از محاسن ذات او آن است که در تواریخ انساب و احوال هم سابقه و مواقف مغازی ملوک عرب و عجم و شعب این علم خوضی تمام فرموده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی کتابخانه ٔ دهخدا ص 12). این حسنه با سوابق ایادی و عواطف و سوالف عوائد و عوارف که در مدت عمر از ساحت جلال و سدت انعام و افضال او یافته ام مضاف کردم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ دهخدا ص 8). از عهده ٔ یک عارفه از عوارف او تفصی نکرده و یک حسنه از حسنات او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 95).
ج ، حسنات ، حسان ، حسنانات .

حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث حسن . نعت مؤنث از حُسن . نیک . نیکو. خوب : امراءة حسنةالمرأی ؛ زنی خوبروی . نکومنظر. رائقه . مقابل قبیحة. و مقابل سیئة. و مقابل رذیلة: اخلاق حسنة؛ صفات پسندیده .


حسنة. [ ح َس َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به اصطخر نزدیک بیضاء. || کوهها میان صعده و عشر از ارض یمن . || نام کرانه ٔ بزرگ از کوه اجاء. (معجم البلدان ). یکی از ارکان اجا یکی از دو کوه . ج ، حِسَن .


حسنة. [ ح َس َ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از چند جاریة از کنیزکان که در دربار الهادی و المهدی عباسی بوده اند. رجوع به عقد الفرید ج 5 صص 394-395 و معجم البلدان ج 3 ص 42 شود.


حسنة.[ ح ِ ن َ ] (ع ا) کرانه ٔ برآمده از کوه . ج ، حَسَن .


حسنة. [ ح َ س َ ن َ ] (اِخ ) عابده ای بوده است معروف . و ازمحمدبن قدامه روایت است که : وی نعمت دنیا واگذاشت وروی به عبادت نهاد روزها روزه گرفتی و شبها را زنده داشتی و در خانه ٔ او چیزی نمیبود، هر گاه تشنه شدی بیرون رفتی و با دست خود از آب نهر نوشیدی . و چون زیبا بود زنی او را گفت شوهر کن ! گفت : مرد زاهدی را بیاور که مرا در کار دنیا به رنج نیندازد، و گمان ندارم بر اینکار توانا باشی ، بخدا میل ندارم که پرستش دنیا کنم یا با مردان دنیا خوش باشم ، اگر مردی را یافتی که بگرید و مرا بگریاند و روزه بگیرد و مرا به روزه فرمان دهد و تصدق کند و مرا بر آن وادارد، چه خوب وگرنه بر مردان درود باد. (از صفة الصفوه ج 4 ص 26).


فرهنگ عمید

۱. نیک، خوب.
۲. (اسم ) کار نیک و پسندیده، نیکویی.

دانشنامه عمومی

حسنه (استان شمال سینا). حسنه نام شهر و شهرستانی در استان شمال سیناء مصر است.
فهرست شهرهای مصر
ویکی پدیای عربی، ۲۱ مارس ۲۰۰۷.

فرهنگ فارسی ساره

نیکو، نیک


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَسَنَةً: عملی است که مورد رضای خدای سبحان باشد(حسن عبارت است از هر چیزی که بهجت و شادابی آورد و انسان به سوی آن رغبت کند )
معنی حَسَنَاتِ: جمع حسنه به معنی عملی که مورد رضای خدای سبحان باشد(حسن عبارت است از هر چیزی که بهجت و شادابی آورد و انسان به سوی آن رغبت کند )
ریشه کلمه:
حسن (۱۹۴ بار)

«حَسَنَة» از مادّه «حُسْن» مفهوم وسیعی دارد و هرگونه نیکی، زیبایی و خوبی و خیرات و برکات را شامل می شود; بنابراین همه نعمت ها و همچنین توفیق عمل صالح، آمرزش و بهشت و هر گونه سعادت را در بر می گیرد و دلیلی ندارد ـ همانند بعضی از مفسران ـ آن را مخصوص به یک قسمت از این مواهب بدانیم.

پیشنهاد کاربران

کار خوب
کار نیک

کار نیک


کلمات دیگر: