مترادف مشعر : حاکی، دال، گویای، درک، شعور، فهم، خبردهنده، اشعارکننده
مشعر
مترادف مشعر : حاکی، دال، گویای، درک، شعور، فهم، خبردهنده، اشعارکننده
فارسی به انگلیسی
external sense, wit, intelligence
indicating, stating
emblematic
فارسی به عربی
عربی به فارسی
پرمو , کرکين , مويي , پشمالو
مترادف و متضاد
حاکی، دال، گویای
درک، شعور، فهم
خبردهنده، اشعارکننده
۱. حاکی، دال، گویای
۲. درک، شعور، فهم
۳. خبردهنده، اشعارکننده
فرهنگ فارسی
( اسم ) اشعار کننده آگاه کننده
فرهنگ معین
(مُ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خبر دهنده ، آگاه کننده .
(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قربانی . 2 - درخت سایه دار. 3 - قوة ادراک . ج . مشاعر .
(مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) خبر دهنده ، آگاه کننده .
لغت نامه دهخدا
آنجاست دین و دنیا را قبله
و آنجاست عز و دولت را مشعر.
از کشتگان زنده زآن سو هزار مشهد
وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر.
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.
مشعر. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) خبردهنده. ( غیاث ). اشعارکننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده. ( ناظم الاطباء ).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| موی دار. ( ناظم الاطباء ). با موی و موی دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ]... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 165 ). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. ( حدودالعالم ص 166 ).
مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).
|| موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ] ... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 165). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. (حدودالعالم ص 166).
آنجاست دین و دنیا را قبله
و آنجاست عز و دولت را مشعر.
ناصرخسرو.
|| معظم مناسک حج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضع مناسک حج و معظم آن . (از اقرب الموارد). موضع مناسک حج و علامات آن . ج ، مشاعر. (از محیط المحیط). جای عبادت . (غیاث ) (مهذب الاسماء). جای عبادت در حج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از کشتگان زنده زآن سو هزار مشهد
وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر.
خاقانی .
دندانه های برجش یک یک صفا و مروه
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.
خاقانی .
|| جای موی سر تراشیدن حاجیان . (غیاث ). || حاسه . ج ، مَشاعر. (آنندراج ). حاسه . (از ناظم الاطباء). حس . (مفاتیح ). یکی از حواس ده گانه . ج ، مشاعر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
اشعارکننده؛ خبردهنده؛ آگاهکننده.
۲. [قدیمی] علامت، نشانه.
۳. [قدیمی] قوۀ ادراک.
اشعار کننده، خبر دهنده، آگاه کننده.
۱. محل قربانی و اجرای مناسک حج.
۲. [قدیمی] علامت؛ نشانه.
۳. [قدیمی] قوۀ ادراک.
دانشنامه اسلامی
این سرزمین که در محدوده حرم مکه قرار دارد درّه ای است کم وسعت که بین عرفات و منا واقع شده و طول آن تقریباً چهار کیلومتر است. در این منطقه مسجد بزرگی وجود دارد که آن را «مسجد مزدلفه» می خوانند. مساحت اولیه این مسجد حدود ۱۷۰۰ مترمربع بود که در عهد عباسی به چهار هزار متر رسید، مسجد در آن زمان سقف نداشت و تنها حصاری در اطراف آن بود. پس از بارها بازسازی و توسعه، اکنون مساحت مستطیل شکل آن حدود شش هزار مترمربع است.
در قرآن به نام این مکان اشاره شده و از مردم خواسته شده خدا را در این مکان یاد کنند:
معنی شَعَائِرَ: علامتها (منظور از شعائر الهی یا دینی آنچه از دین است که مشخصه و علامت دینداری است .جمع شعیره به معنای علامت است و مشعر را هم به همین جهت مشعر گفتهاند ، و نیز وقتی میگویند :فلانی أشعر الهدی ، فلانی هدی ( قربانی ) را اشعار کرد به معنای این است که آن...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
پیشنهاد کاربران
گزارش دهنده