کلمه جو
صفحه اصلی

مشعر


مترادف مشعر : حاکی، دال، گویای، درک، شعور، فهم، خبردهنده، اشعارکننده

فارسی به انگلیسی

external sense, wit, intelligence, common sense, emblematic, indicating, stating

external sense, wit, intelligence


indicating, stating


emblematic


فارسی به عربی

معبر

عربی به فارسی

پرمو , کرکين , مويي , پشمالو


مترادف و متضاد

mind (اسم)
سامان، خیال، خرد، ضمیر، مشعر، خاطر، عقل، ذهن

intellect (اسم)
هوش، خرد، مشعر، عقل، قوه درک

mentality (اسم)
اندیشه، مشعر، قوه ذهنی، طرز فکر، ذهن، روحیه

denoting (صفت)
مشعر

indicating (صفت)
مشعر

stating (صفت)
مشعر، حاکی

informing (صفت)
مشعر

حاکی، دال، گویای


درک، شعور، فهم


خبردهنده، اشعارکننده


۱. حاکی، دال، گویای
۲. درک، شعور، فهم
۳. خبردهنده، اشعارکننده


فرهنگ فارسی

یا مشعر الحرام .
( اسم ) اشعار کننده آگاه کننده

فرهنگ معین

(مَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل قربانی . ۲ - درخت سایه دار. ۳ - قوة ادراک . ج . مشاعر .
(مُ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خبر دهنده ، آگاه کننده .

(مَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - محل قربانی . 2 - درخت سایه دار. 3 - قوة ادراک . ج . مشاعر .


(مُ عِ) [ ع . ] (اِفا.) خبر دهنده ، آگاه کننده .


لغت نامه دهخدا

مشعر. [ م َع َ ] ( ع اِ ) درخت زمین نرم که مردم از سایه آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آن جای که در وی قربانی کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جای قربانی حج در مکه. ( غیاث ). || نشانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شعار. ( اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ) :
آنجاست دین و دنیا را قبله
و آنجاست عز و دولت را مشعر.
ناصرخسرو.
|| معظم مناسک حج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). موضع مناسک حج و معظم آن. ( از اقرب الموارد ). موضع مناسک حج و علامات آن. ج ، مشاعر. ( از محیط المحیط ). جای عبادت. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ). جای عبادت در حج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از کشتگان زنده زآن سو هزار مشهد
وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر.
خاقانی.
دندانه های برجش یک یک صفا و مروه
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.
خاقانی.
|| جای موی سر تراشیدن حاجیان. ( غیاث ). || حاسه. ج ، مَشاعر. ( آنندراج ). حاسه. ( از ناظم الاطباء ). حس. ( مفاتیح ). یکی از حواس ده گانه. ج ، مشاعر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مشعر. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) خبردهنده. ( غیاث ). اشعارکننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده. ( ناظم الاطباء ).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن. ( ناظم الاطباء ).
|| موی دار. ( ناظم الاطباء ). با موی و موی دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ]... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 165 ). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. ( حدودالعالم ص 166 ).

مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).
|| موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ] ... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 165). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. (حدودالعالم ص 166).


مشعر. [ م َع َ ] (ع اِ) درخت زمین نرم که مردم از سایه ٔ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در مکه . (غیاث ). || نشانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شعار. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) :
آنجاست دین و دنیا را قبله
و آنجاست عز و دولت را مشعر.

ناصرخسرو.


|| معظم مناسک حج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضع مناسک حج و معظم آن . (از اقرب الموارد). موضع مناسک حج و علامات آن . ج ، مشاعر. (از محیط المحیط). جای عبادت . (غیاث ) (مهذب الاسماء). جای عبادت در حج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از کشتگان زنده زآن سو هزار مشهد
وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر.

خاقانی .


دندانه های برجش یک یک صفا و مروه
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.

خاقانی .


|| جای موی سر تراشیدن حاجیان . (غیاث ). || حاسه . ج ، مَشاعر. (آنندراج ). حاسه . (از ناظم الاطباء). حس . (مفاتیح ). یکی از حواس ده گانه . ج ، مشاعر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

اشعار‌کننده؛ خبر‌دهنده؛ آگاه‌کننده.


۱. محل قربانی و اجرای مناسک حج.
۲. [قدیمی] علامت، نشانه.
۳. [قدیمی] قوۀ ادراک.
اشعار کننده، خبر دهنده، آگاه کننده.

۱. محل قربانی و اجرای مناسک حج.
۲. [قدیمی] علامت؛ نشانه.
۳. [قدیمی] قوۀ ادراک.


دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مَشْعَر یا مَشْعَرُالحرام که به مُزْدَلِفِه نیز شهرت دارد سرزمینی بین عرفات و مِنا است که حدود ۴ کیلومتر طول دارد. این زمین در محدوده حرم مکه قرار داشته و توقف (وقوف) در آن در صبح عید قربان از ارکان حج است. بیشتر حجاج برای رمی جمرات از این مکان سنگ ریزه جمع می کنند.
این سرزمین که در محدوده حرم مکه قرار دارد درّه ای است کم وسعت که بین عرفات و منا واقع شده و طول آن تقریباً چهار کیلومتر است. در این منطقه مسجد بزرگی وجود دارد که آن را «مسجد مزدلفه» می خوانند. مساحت اولیه این مسجد حدود ۱۷۰۰ مترمربع بود که در عهد عباسی به چهار هزار متر رسید، مسجد در آن زمان سقف نداشت و تنها حصاری در اطراف آن بود. پس از بارها بازسازی و توسعه، اکنون مساحت مستطیل شکل آن حدود شش هزار مترمربع است.
در قرآن به نام این مکان اشاره شده و از مردم خواسته شده خدا را در این مکان یاد کنند:

پیشنهاد کاربران

کسی که از کاری گزارش میدهد
گزارش دهنده


کلمات دیگر: