کلمه جو
صفحه اصلی

اتمام


مترادف اتمام : تتمیم، تکمیل، اختتام، پایان، ختم

متضاد اتمام : آغاز

برابر پارسی : انجام، به پایان رساندن، به سرانجام رساندن، پایان، سپریدن، سرانجام، فرجام

فارسی به انگلیسی

completion, end, ending, expiration, expiry, finis, stop, comp

end, ending, finishing, expiry, expiration, completion, finis, termination, accomplishment, break up, exhaustion


completion, end, ending, expiration, expiry, finis, stop


فارسی به عربی

اکمال , انجاز

مترادف و متضاد

تتمیم، تکمیل ≠ آغاز


اختتام، پایان، ختم


۱. تتمیم، تکمیل
۲. اختتام، پایان، ختم ≠ آغاز


end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

accomplishment (اسم)
انجام، اجرا، اتمام، کمال، هنر

completion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، تکمیل

conclusion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت

finalization (اسم)
اتمام، به پایان رساند، انجام رسانی

فرهنگ فارسی

خاتمعه، پایان


تمام کردن، بپایان رساندن، انجام دادن
۱ - ( مصدر ) انجام دادن بپایان رسانیدن پرداختن اکمال تمام کردن فرجامانیدن . ۲ - ( مصدر ) تمام شدن . ۳ - آبستن شدن زن .۴- نزدیک شدن زه ( زایمان ) آبستن نزدیکی روزهای بار گرفتن زن . ۵ - در نماز مسافر خلاف قصر است .

جملات نمونه

اتمام این کتاب چندین ماه دیگر کار دارد

finishing this book will require several more months of work


به اتمام رساندن

to end, to finish, to bring to an end, to complete, to bring to completion, to terminate, to bring to a close


بالاخره ساختمان آن پل را به اتمام رساندند

they finally finished the construction of that bridge


به اتمام رسیدن

to end, to finish, to come to an end, to be finished or completed, to come to a close


بالاخره مشاجره‌ی آن‌ها به طور دوستانه به اتمام رسید

finally, their dispute ended in a friendly way


فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) تمام کردن ، به پایان رسانیدن .

لغت نامه دهخدا

اتمام. [ اِ ] ( ع مص ) انجام دادن. به پایان رسانیدن. پرداختن. اکمال. تمام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). فرجامانیدن : واﷲ الموفق لاتمام ما فی نیتی بفضله و کرمه. ( تاریخ بیهقی ). کسان حاجب بکتکین گفتند که امروز... شغلی فریضه است.. تا آن اتمام کرده آید. ( تاریخ بیهقی ). غرض من آن است که پایه این تاریخ بلند گردانم... و توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم. ( تاریخ بیهقی ). شرطکردند و دختر را نکاح و عروسی به اتمام رسید. ( قصص الأنبیاء ). و در اتمام آنچه بر دوستان اقتراح کند ظفر یابد. ( کلیله ودمنه ). حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد تا آن جایگاه روی و مقیم باشی تا اندیشه انعام درباره تو به اتمام رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| تمام شدن. ( زوزنی ) ( مؤید ).
- اتمام حجت ؛ تمام کردن حجت بر خصم : فضل علی را برای شما گفته ام اما برای اتمام حجت برای شما گفتم. ( قصص الأنبیاء ).
- اتمام قمر ؛ بدر تمام گردیدن. ( منتهی الارب ).
- اتمام نبت ؛ تمام شدن نمو گیاه و گل آوردن.( منتهی الارب ).
|| آبستن شدن زن. ( زوزنی ). || نزدیک شدن زه آبستن. نزدیک رسیدن ایام زادن زن. ( منتهی الارب ). ایام بار گرفتن زن. ( تاج المصادر بیهقی ). || اتمام ، در نماز مسافر، خلاف قصْر است. ( منتهی الارب ). || اتَم فلاناً؛ تم و تُمَّة داد فلان را. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. تمام کردن، به پایان رساندن.
۲. انجام دادن، به انجام رساندن.
۳. [قدیمی] ازبین بردن، هلاک کردن.

دانشنامه آزاد فارسی

اِتْمام
(در لغت به معنی کامل کردن) اصطلاحی در فقه در برابر قصر، به معنی کامل خواندن نمازهای چهاررکعتی. این اصطلاح در بحث نماز مسافر به کار می رود که نمازهای چهاررکعتی او، علی القاعده به دو رکعت، کوتاه (قصر) می شود. مسافر در این مکان های مقدس می تواند به جای قصر، نمازش را تمام بخواند: مسجدالحرام، مسجد مدینه، مسجد کوفه، و حرم امام حسین (ع).

فرهنگ فارسی ساره

به پایان رساندن، فرجام، پایان، انجام، به سرانجام رساندن،سرانجام، سپریدن


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اتمام به معنی تمام کردن می باشد. از «اتمام نماز» در باب صلات و از «اتمام عمل» در بابهایی همچون صوم و حج سخن رفته است.
واژه اتمام در فقه به صورت اضافه به «نماز» و «عمل» به کار رفته است.
تعریف اتمام نماز
مراد از «اتمام نماز»، تمام گزاردن نمازهای چهار رکعتی در مقابل قصر می باشد.
اقسام اتمام نماز
اتمام نماز بر حسب موارد به واجب و مستحب و حرام تقسیم می شود.
← اتمام نماز واجب
...

جدول کلمات

اتمام « قاف »
قا

پیشنهاد کاربران

در پارسی " پساخت ، فرجامین .


کلمات دیگر: