کلمه جو
صفحه اصلی

لغو


مترادف لغو : ابطال، الغا، باطل، بی فایده، بیهوده، بیهوده گویی، پوچ، عاطل، فسخ، مزخرف، ملغا، مهمل، نقض، واهی، یاوه

برابر پارسی : سخن بیهوده، یاوه، هرزه، بهم زدن

فارسی به انگلیسی

idle talk, nonsense, nullification, null, nonsensical


abolition, abrogation, cancellation, futile, revocation, vitiation


abolition, abrogation, cancellation, futile, revocation, vitiation, idle talk, nonsense, nullification, null, nonsensical

فارسی به عربی

الغاء

مترادف و متضاد

waiver (اسم)
چشم پوشی، لغو، ابطال، صرفنظر

abolition (اسم)
لغو، محو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات

cancellation (اسم)
لغو، فسخ، الغاء، ابطال، حذف

repeal (اسم)
لغو، فسخ، الغاء، بازگردانی

revocation (اسم)
لغو، فسخ، باطل سازی، برگردانی، الغا

ابطال، الغا، باطل، بی‌فایده، بیهوده، بیهوده‌گویی، پوچ، عاطل، فسخ، مزخرف، مزخرف، ملغا، مهمل، نقض، واهی، یاوه


فرهنگ فارسی

به ‌هم خوردن هرگونه قرارداد یا قرار ازپیش‌تعیین‌شده


سخن بیهوده، باطل، هرچیزبی فایده، معصیت، خطا
۱- ( مصدر ) بیهوده گفتن .۲- خطاکردن در سخن . ۳- ( اسم ) بیهوده گویی . ۴- ( صفت ) امرباطل بیهوده : مسعود بملاهی و لهو و لغو و تماشا وطرب مشغول بود . ۵- ( اسم ) سخن باطل و بیهوده . ۶- آن چیزیست که آدمی را از یاد وذکر خدا غافل سازد . ۷- قسمی از ظرف است که آنرا ملغی نامند . ۸- قسمی از سوگند است .
نوع زبان و سخن قومی

فرهنگ معین

(لَ غْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سخن بیهوده و باطل . ۲ - آنچه که به حساب و شمار نیاید.

لغت نامه دهخدا

لغو. [ ل ُغ ْوْ ] (ع اِ) نوعی زبان و سخن قومی . (غیاث ) (آنندراج ).


لغو. [ ل َغ ْوْ ] (ع ص ، اِ) سخن بیهوده . (منتهی الارب ). لغی ّ. لغوی . سخن نافرجام . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). باطل . (مهذب الاسماء). افکنده . به شمار نیامده . سقط. بی معنی . بیهوده . جرجانی گوید: ضم الکلام ما هو ساقط العبرة منه و هو الذی لا معنی له فی حق ثبوت الحکم . (تعریفات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لغو به فتح لام و سکون غین معجمه در لغت بیهوده و سخن باطل . کما فی مدار الافاضل و در تفسیر قشیری گفته که لغو آن چیزی است که آدمی را از یاد و ذکر خدا غافل سازد و پاره ای گفته اند: لغو چیزی باشد که موجب وسیله نزد خدا نشود. دیگری گفته لغو سخنی باشد که شنیدن آن موجب غفلت از ذکر و یاد حق گردد. || (اصطلاح نحو) و در اصطلاح نحویان قسمی از ظرف است که آن را ملغی نامند و ضمن معنی ظرف بیان آن گذشت . || (اصطلاح شرع ) و لغو در اصطلاح شرع قسمی از سوگند باشد که بیان آن ضمن تفسیر لفظ یمین خواهد آمد ان شأاﷲ تعالی - انتهی : هر دو منزّهیم از لغو و تأثیم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی صص 448 -449). و امور لغو را عادت نکند. (مج-ال-س سع-دی ).
گر از بنده لغوی شنیدی مرنج
جهاندیده بسیار گوید دروغ .

سعدی .


|| هیچکاره از هر چیزی . || خطا. لغی ّ. لغوی ّ. || آنچه در حساب و شمار نیاید از شتربچه و گوسپند ریزه که در دیت داده شود به سبب حقارت و خردی وی . لغی ّ. (منتهی الارب ). || گناه . منه : قوله تعالی : لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم (قرآن 225/2 و 89/5)؛ ای بالاثم فی الخلف اذا کفرتم و بما لایعقد علیه القلب و هو کقولک بلی واﷲ لاواﷲ. (منتهی الارب ). || استثناء، یعنی در سوگند کلمه ٔ اِن شأاﷲ گفتن . سوگندی که به قصد دل نباشد. (منتخب اللغات ). جرجانی گوید: هو ان یحلف علی شی ٔ و هو یری انه کذلک و لیس کما یری فی الواقع هذا عند ابی حنیفة و قال الشافعی هی ما لایعقد الرجل قلبه علیه کقوله لا واﷲ و بلی واﷲ (تعریفات ): عقد؛ سوگندبدون لغو و استثناء. (منتهی الارب ).

لغو. [ ل َغ ْوْ ] (ع مص ) سخن گفتن . || ناامید گردیدن . || تر کردن اشکنه را از چربش . || بانگ کردن سگ . || لغی ّ. لاغیة. ملغاة. بیهوده گفتن . (منتهی الارب ). نافرجام گفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || خطا کردن در سخن . (منتهی الارب ). || لغا الشی ٔ؛ بطّل . (دزی ).


لغو. [ ل َغ ْوْ ] ( ع ص ، اِ ) سخن بیهوده. ( منتهی الارب ). لغی . لغوی. سخن نافرجام. ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). باطل. ( مهذب الاسماء ). افکنده. به شمار نیامده. سقط. بی معنی. بیهوده. جرجانی گوید: ضم الکلام ما هو ساقط العبرة منه و هو الذی لا معنی له فی حق ثبوت الحکم. ( تعریفات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لغو به فتح لام و سکون غین معجمه در لغت بیهوده و سخن باطل. کما فی مدار الافاضل و در تفسیر قشیری گفته که لغو آن چیزی است که آدمی را از یاد و ذکر خدا غافل سازد و پاره ای گفته اند: لغو چیزی باشد که موجب وسیله نزد خدا نشود. دیگری گفته لغو سخنی باشد که شنیدن آن موجب غفلت از ذکر و یاد حق گردد. || ( اصطلاح نحو ) و در اصطلاح نحویان قسمی از ظرف است که آن را ملغی نامند و ضمن معنی ظرف بیان آن گذشت. || ( اصطلاح شرع ) و لغو در اصطلاح شرع قسمی از سوگند باشد که بیان آن ضمن تفسیر لفظ یمین خواهد آمد ان شأاﷲ تعالی - انتهی : هر دو منزّهیم از لغو و تأثیم. ( ترجمه تاریخ یمینی صص 448 -449 ). و امور لغو را عادت نکند. ( مج-ال-س سع-دی ).
گر از بنده لغوی شنیدی مرنج
جهاندیده بسیار گوید دروغ.
سعدی.
|| هیچکاره از هر چیزی. || خطا. لغی . لغوی . || آنچه در حساب و شمار نیاید از شتربچه و گوسپند ریزه که در دیت داده شود به سبب حقارت و خردی وی. لغی . ( منتهی الارب ). || گناه. منه : قوله تعالی : لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم ( قرآن 225/2 و 89/5 )؛ ای بالاثم فی الخلف اذا کفرتم و بما لایعقد علیه القلب و هو کقولک بلی واﷲ لاواﷲ. ( منتهی الارب ). || استثناء، یعنی در سوگند کلمه اِن شأاﷲ گفتن. سوگندی که به قصد دل نباشد. ( منتخب اللغات ). جرجانی گوید: هو ان یحلف علی شی و هو یری انه کذلک و لیس کما یری فی الواقع هذا عند ابی حنیفة و قال الشافعی هی ما لایعقد الرجل قلبه علیه کقوله لا واﷲ و بلی واﷲ ( تعریفات ): عقد؛ سوگندبدون لغو و استثناء. ( منتهی الارب ).

لغو. [ ل َغ ْوْ ] ( ع مص ) سخن گفتن. || ناامید گردیدن. || تر کردن اشکنه را از چربش. || بانگ کردن سگ. || لغی . لاغیة. ملغاة. بیهوده گفتن. ( منتهی الارب ). نافرجام گفتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). || خطا کردن در سخن. ( منتهی الارب ). || لغا الشی ٔ؛ بطّل. ( دزی ).

لغو. [ ل ُغ ْوْ ] ( ع اِ ) نوعی زبان و سخن قومی. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. باطل کردن.
۲. (صفت ) باطل، بی فایده.
۳. (اسم ) سخن بیهوده.

دانشنامه عمومی

در فرهنگ اسلامی، لَغو به سخن بیهوده و باطل گفته می شود که مومنان از آن منع شده اند. در لغت، لغو به صدای پرندگان گفته می شود که بدون فکر از دهان آن ها خارج می شود؛ به همین دلیل سخنی بی فایده و بیهوده که براساس تفکر نباشد را لغو می گویند.
مصباح یزدی، محمدتقی (۱۳۸۵). «اخلاق و عرفان اسلامی». معرفت (۱۰۷): ۴–۹. دریافت شده در ۲۰۱۴-۱۲-۲۱.
قرآن بهشت را خالی از لغو توصیف می کند:
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًادر آنجا نه بیهوده ای می شنوند و نه گناه آلود.
براساس توصیف قرآن، مومنان به کارهای لغو نمی پردازند و از کارهای لغو اعراض می کنند: «و چون بر لغو بگذرند با بزرگواری می گذرند.»

فرهنگستان زبان و ادب

{cancellation, canc., can.} [گردشگری و جهانگردی] به هم خوردن هرگونه قرارداد یا قرار ازپیش تعیین شده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از جمله رذایل اخلاقی که در قرآن کریم بدان پرداخته شده است سخن یا عمل «لغو» است.
«لغو» در لغت به چیزی اطلاق می شود که مورد اعتنا نبوده و از آن نفعی حاصل نگردد و در اصطلاح قرآنی به کلام، عمل یا فکر بیهوده و باطلی که موجب غفلت انسان از یاد خدا باشد، اطلاق می شود. واژگانِ هزل، لهو و عبث، نیز به معنی کلام و کار بی اهمیت، بدون قصد و بی حاصل است؛ و از این جهت با واژه «لغو» هم معنا می باشند.
لغو از منظر قرآن
از آن جا که قرآن، خلقت عالم وجود را- که انسان هم جزئی از آن عالم است- بر اساس اهداف والای الهی دانسته و این که هر موجودی در این عالم دارای وظایفی بوده که باید آن را انجام دهد، تا آن هدف والا محقق گردد؛ لذا، خداوند در قرآن، با عبارات مختلف، انسان را از مشغول شدن به اموری که متناسب با هدف الهی نیست، بر حذر داشته و پرهیز از لغویات را از صفات مومنان قرار داده است. واژه لغو در قرآن ۱۱ بار تکرار شده است.
عوامل و زمینه های لغو
← فراموشی یاد خدا و روز جزا
...

[ویکی الکتاب] معنی لَغْوٌ: بیهوده - هر عمل و گفتاری است که مورد اعتنا نباشد ، و هیچ فایدهای که غرض عقلا بر آن تعلق گیرد نداشته باشد ( و به طوری که گفتهاند : شامل تمامی گناهان میشود . و مراد از مرور به لغو گذر کردن به اهل لغو است در حالی که سر گرم لغو باشند . )
معنی لَاغِیَةً: بیهوده و بیفایده - لغو
معنی ﭐلْغَوْاْ: سروصدای بی معنا در آورید (از مصدر لغو است ، و لغو به معنای هر چیزی است که اصل و ریشهای نداشته باشد ، و در کلام به معنای آن گفتاری است که معنا نداشته باشد )
معنی سَدِیداً: محکم و استوار وبا صلابت (از ماده سداد است ، که به معنای اصابت رأی ، و داشتن رشاد است ، و بنابر این ، قول سدید ، عبارت است از کلامی که هم مطابق با واقع باشد ، و هم لغو نباشد ، و یا اگر فایده دارد ، فایدهاش چون سخنچینی و امثال آن ، غیر مشروع نباشد . پس...
ریشه کلمه:
لغو (۱۱ بار)

با توجّه به این که: «لغو» شامل هر کاری که هدف عاقلانه ای در آن نباشد می گردد، نشان می دهد که آنها در زندگی، همیشه هدف معقول، مفید و سازنده ای را تعقیب می کنند، و از بیهوده گرایان و بیهوده کاران متنفرند.

پیشنهاد کاربران

کنسل

خسته نباشید . . ممنون از سایت بسیار خوبتون. آفرین به شما.
- آنچه که به حساب و شمار نیاید. همانند : اگر به اشتباه باشد به ( شمار نمیآید ) ( به حساب نمیاد ) بی اثر میشه.

باطل
ناگفته نماند که باطل واژه ای ایرانی است

سخنان بیهوده

از میان برداشتن

بجای �الغا� و �الغا نمودن� می توان �از میان برداشتن� را بکار برد. این آمیخته واژه را همچنین می توان بجای واژه های گوناگون دیگری از ریشه ی عربی چون �باطل کردن� و �لغو کردن� نیز بکار برد.

برگرفته از پی نوشتِ یادداشتی به تاریخ دهم اسپند ماه ۱۳۹۳ در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_78. html


پیهودن =لغو کردن یا ابطال کردن
پیهایش=لغو ، ابطال

پیهودن: باطل کردن، لغو کردن، کنسل کردن
پیهایش=لغو ، ابطال
ریشه پهلوی: pathutan و pathunitan : پیهودن و پیهونیدن


کلمات دیگر: