مترادف لزوم : احتیاج، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن
برابر پارسی : بایست، بایستگی، بایسته
need, necessity
حضور در همه جا , بودن خدا در مخلوق
احتیاج، اقتضا، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن
سوزنی (از آنندراج ).
لزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات ). || چفسیدن . (دستور اللغة). لازم شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). وجوب . (زمخشری ). ضرورت . بایستن . واجب شدن حق بر کسی . (منتهی الارب ). || (اصطلاح عروض ) در اصطلاح نحو، مقابل تعدی . || در اصطلاح عروضیان آن است که منشی یا شاعر در هر فقره یا مصراعی آوردن یک یا چند چیز را لازم گیرد. اعنات . صاحب آنندراج آرد: و به اصطلاح لزوم آن است که منشی یا شاعر در هر مصرعی یا فقره ای آوردن یک و یا چند چیز لازم گیرد چنانکه اکثر شعرا قصیده ٔ لازم «مو» گفته اند و این مطلع از قصیده ٔ شانی تکلو است که بر این صنعت گفته :
ای که بر هر سر مویم ز تو صد بند بلاست
موی مویم به گرفتاری عشق تو گواست .
و قصیده ٔ کاتبی که به التزام شترحجره گفته مشهور است . یحیی کاشی نیز ملتزم آن شده و این مطلع ازوست :
شتر در حجره از گرماست پنهان
شترحجره است حرف ساربانان .
عماد اکبر در این رباعی لفظ چشم سه بار لازم گرفته :
چشم تو که چشمش مرساداز چشمم
چشمی است که چشمها گشاد از چشمم .
تا چشم تو شد چشم مرا چشم و چراغ
جز چشم تو چشمه ها فتاد از چشمم .
علینقی ایراد نام دو جانور در این رباعی التزام گرفته :
ای در مردی چو باز و در کین چو عقاب
عنقا بهوائی و چو طوطی بخطاب
از باده بطی فرست این قمری را
چون خون خروس در شب همچو غراب .
مولانا لطف اﷲ نیشابوری در رباعی ذیل چهار گل و چهار سلاح و چهار عنصر آورده :
گل داد پریرو درعه ٔ فیروزه به باد(؟)
دی جوشن لعل لاله بر خاک فتاد
داد آب سمن خنجرمینا امروز
یاقوت سنان آتش نیلوفر داد.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لزوم بضم لام و تخفیف زای نزد علماء فن بدیع بنابر آنچه در مجمع الصنایع گفته آن است که شاعر در هر مصراع یا هر بیتی چیزی لازم گیرد. چنانکه سیفی لفظ سیم و سنگ را در هر مصراع لازم گرفته و گفته :
ای نگار سنگدل وی لعبت سیمین عذار
مهر تو اندر دلم چون سیم در سنگ استوار
سنگدل یاری و سیمین برنگاری آنکه هست
همچو نقش سیم و سنگ اندر دل من پایدار.
و هکذا فی جامع الصنایع و عند اهل المناظرة. و یسمی بالملازمة والتلازم و الاستلزام ایضاً. کون الحکم مقتضیاً لحکم آخر بان یکون اذا وجد المقتضی وجد المقتضی وقت وجوده ککون الشمس طالعة و کون النهار موجوداً. فان الحکم بالاول مقتض للحکم بآلاخر و لایصدق معنی الاقتضاء علی المتفقین فی الوجود ککون الانسان ناطقاً و کون الحمار ناهقاً فلاحاجة الی تقیید الاقتضاء بالضروری . ثم انه خص اللزوم بالاحکام و ان کانت قد تتحقق بین المفردات ایضاً، اما لان اللزوم مختص فی الاصطلاح بالقضایا، و مایقعبین المفردات فلیس بمعتبر عندهم لان المنع و غیره جار فی الاستلزام بین الاحکام . فتأمل . و اما لانه لاینفک التلازم بین المفردات عن التلازم بین الاحکام فکانهم انما تعرضوا لما هو محط الفائدة من اطراف الملازمات و احالوا مایعلم منه بالمقایسة علی المقایسة والحکم الاول یعنی المقتضی علی صیغة اسم الفاعل یسمی ملزوماً. والحکم الثانی یعنی المقتضی علی صیغة اسم المفعول یسمی لازماً. و قدیکون الاستلزام من الجانبین فان یتصور مقتضیاً یسمی ملزوماً و ان یتصور مقتضی یسمی لازماً. هکذا یستفاد من الرشیدیة و شرح آداب المسعودی و حواشیه - انتهی . لزوم الخارجی ، کونه بحیث یلزم من تحقق المسمی فی الخارج تحققه فیه و لایلزم من ذلک انتقال الذهن کوجود النار لطلوع الشمس . (تعریفات ). || و عند المنطقیین عبارة عن امتناع الانفکاک عن الشی ٔ یسمی لازماًو ذلک الشی ٔ ملزوماً والتلازم عبارة عن عدم الانفکاک من الجانبین و الاستلزام عن عدمه من جانب واحد و عدم الاستلزام من الجانبین عبارة عن الانفکاک بینهما کذا قال السید السند فی حاشیة شرح المطالع. وستعرف توضیح المقام عن قریب و قدیستعمل اللزوم مجازاً به معنی الاستعقاب کما مر فی لفظ القیاس . || و عند الاصولیین عبارة عن کون التصرف بحیث لایمکن رفعه کذا فی التوضیح فی باب الحکم و قد سبق فی فصل المیم من باب الحاء المهملة - انتهی . لزوم الوقف ، عبارة عن ان لایصح للواقف رجوعه ولالقاض آخر ابطاله . (التعریفات ). || لزوم بیع، در بیع مشروط. به آخر رسیدن مدت بیع و غیرقابل فسخ شدن آن . و نیز رجوع به اساس الاقتباس ص 79 در عنوان لزوم و عناد شود.
واجب شدن؛ ضرورت؛ لازم بودن.
〈 لزوم مالایلزم: (ادبی)
بایستگ