کلمه جو
صفحه اصلی

دروک

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در ۳۶ هزار گزی باختر ششتمد و ۴ هزار گزی جنوب کال شور

لغت نامه دهخدا

دروک . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه شهرستان زاهدان . واقع در 45هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


دروک . [ دُ ] (اِ) هیزم باریک . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). تراشه ٔ چوب و تخته . (ناظم الاطباء).


دروک. [ دُ ] ( اِ ) هیزم باریک. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). تراشه چوب و تخته. ( ناظم الاطباء ).

دروک. [ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. واقع در 45هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و کنار راه فرعی میرجاوه به خاش. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

دروک. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

دروک . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی باختر ششتمد و 4 هزارگزی جنوب کال شور، با 298 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. تراشۀ چوب و تخته.
۲. هیزم باریک.

دانشنامه عمومی

دروک ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
دروک (اژدها)
دروک (خاش)
دروک (سبزوار)
دروک (مینودشت)

پیشنهاد کاربران

در پهلوی دروک یا درو یا عربیزه شده آن امروزه به معنی دروغ

مدرن, خوش شانس, جدی, شاد, صلاحیت


کلمات دیگر: