کلمه جو
صفحه اصلی

لنگر


مترادف لنگر : پاتوق، رباط، خانگاه، فواره، مطرحانی، ضریح

فارسی به انگلیسی

anchor, preponderance, dignity

فارسی به عربی

مرساة

مترادف و متضاد

۱. پاتوق، رباط
۲. خانگاه
۳. فواره، مطرحانی
۴. ضریح


anchor (اسم)
لنگر، لنگر کشتی

grapnel (اسم)
لنگر، قلاب، چنگ، چنگک، چنگک یا قلاب کشتی، قلاب چند شاخه ای

make-fast (اسم)
لنگر

پاتوق، رباط


خانگاه


فواره، مطرحانی


ضریح


فرهنگ فارسی

ابزاری سنگین به شکل قلاب، معمولاً از جنس فولاد، برای ثابت نگه داشتن شناور در بستر رودخانه یا دریا و جلوگیری از حرکت آن براثر جریان آب و باد و موج


دهی است از بخش ماهان شهرستان کرمان در ۳ کیلومتری باختر ماهان . جلگه و سردسیر ۱۴٠٠ تن سکنه . محصول : غله بنشن و میوه . صنعت : قالیبافی .
۱- ( اسم ) آلتی آهنی که بطنابی دراز متصل است و چون خواهند کشتی را در جایی متوقف سازند آنرا باب اندازند و آنگاه که خواهند کشتی را بحرکت آورند آنرا از آب برگیرند . توضیح ملاحان سواحل خلیج فارس دو نمونه لنگر دارند : یکی پنج شاخه دارد و یکی دو شاخه دارد . پنجشاخه یی را که بزرگ است مطرحانی گویند . و آنرا که کوچک است لنگر میانی گویند . لنگر دوشاخه سه نمونه دارد و هر سه نمونه را فواره گویند: کشتی دولت همی گوید که در دریای ملک رای او بس بادبان و حلم او لنگر مرا . ( معزی .۲ ) ۹٠۳- جایی را گویند که در آنجا همه روزه بفقیران طعام دهند . ۳- محل اجتماع و خوردنگاه صوفیان خانقاه : لنگر شیخ جام لنگر شاه قاسم انوار : ورایت نصرت شعار بلنگر شیخ زاده بایزید رسید . ۴- محجری از سنگ چوب خشت یا گل که بر دور مزار بزرگان کشند ضریح . ۵- تمکین وقار .۶- ( صفت ) شخصی که در مکرو حیله و خیرگی بمرتب. اعلی باشد و هر جا رود وجودش گران نادلچسب بود مقابل بادبان . ۷- گدا دریوزه گر : تو مردم کریمی من لنگر گرانم ترسم ملول گردی با آن کرم ز لنگر . ( فرخی لغ. ) ۸- یا ترکیباتاسمی : لنگر بند باز . چوبی بلند یا عصایی از آهن که بندباز بدست گیرد تا با حرکت دادن آن تعادد خود را روی بند حفظ کند . یا لنگر ساعت . پاندول رقاصک . یا لنگر شمشیر . سنگینی شمشیر. یا ترکیبات فعلی : لنگر از کف دادن . مضطرب و سراسیمه شدن اختیار از دست دادن . یا لنگر بخود گرفتن . از جا بدر نرفتن ثبات ورزیدن . یا لنگر بخود نگرفتن . از جا بدر رفتن : بحر پر شور جنون لنگر نمی گیرد بخود کی ز سنگ کودکان دیوانه شورش کم شود . صائب لغ. )
دهی از دهستان شاندیز . بخش طرقبه . شهرستان مشهد .

فرهنگ معین

(لَ گَ ) [ یو. ] (اِ. ) آهن زنجیرداری که برای نگاه داشتن کشتی به کار می رود.

لغت نامه دهخدا

لنگر. [ ل َ گ َ ] ( اِ ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). آهنی باشد بسیار سنگین که کشتی را بدان از رفتار نگاه دارند. ( برهان ). اسبابی معروف برای نگاه داشتن کشتیها هر جا که بخواهند به کار برند و همواره در عقب کشتی آویخته باشد. ( از قاموس کتاب مقدس ). مرساة. ( منتهی الارب ) ( دهار ). هوجل. قرّیص. انجر. ( منتهی الارب ). کلمه لنگر اصل کلمه انجر عرب است و با آنکرای لاتین از یک اصل باشد :
سخن لنگر و بادبانش خرد
به دریا خردمند چون بگذرد.
فردوسی.
ز بهر سنگی چندین هزار خلق خدای
به قول دیو فروهشته بر خطر لنگر.
فرخی.
گران حلم او در سبک عزم اوست
به هر کشتئی در بود لنگری.
منوچهری.
بر موج بحر فتنه و طوفان جور و جهل
چون باد خوش وزنده و کشتی ولنگرند.
ناصرخسرو.
عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لنگر.
ناصرخسرو.
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است.
ناصرخسرو.
آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.
ناصرخسرو.
این جهان بحر است و ما کشتی و عدلش لنگر است
چون بشورد بحر کشتی را سکون لنگر دهد.
امیر معزی.
بدان صفت که شود غرق کشتی زرین
به طرف دریا چون بگسلد از او لنگر.
انوری.
لنگی است صلاح پای لنگر
تا کشتی سرگران نجنبد.
خاقانی.
حرمت برفت حلقه هر درگهی نکوبم
کشتی شکست منت هر لنگری ندارم.
خاقانی.
رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق
بهر صلاح لنگی لنگر نکوتراست.
خاقانی.
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم.
خاقانی.
هم در این غرقاب عزلت خوشترم کز عقل و روح
هم سبک چون بادبانم هم گران چون لنگرم.
خاقانی.
کشتی می داشت ساقی ، ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی مرگ معبر ساختیم.
خاقانی.

لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) جائی را گویند که در آنجا همه روزه طعام به مردم دهند. (جهانگیری ). جائی که آنجا طعام به فقراء دهند. (غیاث ). خانقاه . محل اجتماع یا خوردنگاه صوفیان . جائی که هر روز ازآنجا به مردم طعام برسد، از این است که خانقاه را نیز لنگر گویند، چنانکه لنگر شیخ جام و لنگر شاه قاسم انوار در خراسان شهرت دارد. (آنندراج ) :
مو آن رندم که نامم بی قلندر
نه خون دیرم نه مون دیرم نه لنگر
چو روز آید بگردم گرد گیتی
چو شو آید به خشتان وانهم سر.

باباطاهر.


کار بیداران نباشد خوابگاه آراستن
بستر درویش خواب آلود جای لنگر است .

امیرخسرو.


در لنگر نهاده باز فراخ
کرده ریش دراز را به دوشاخ .

اوحدی .


لنگر و خانقاه او [ نعمت اﷲ کوهستانی ] حالا مقصد اکابر و فقراست . (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ نعمت اﷲ کوهستانی ). و سلطان حسین بن سلطان اویس جلایر در خطه ٔ تبریز جهت شیخ [ کمال خجندی ] منزلی ساخت بغایت نزه و بر لنگر شیخ وقفها کرد. (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ کمال خجندی ). و از آن جمله لنگر غیاثیه ، لنگر باباخاکی ، لنگر شیخزاده بایزید نیز مشهور است . (حبیب السیر).چون واقف میشود از پی می دود و به ایشان نمی رسد تا به لنگر پیر غیب که حال در اندوهجرد است . (مزارات کرمان ص 130).

لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، واقع در هفت هزارگزی شمال باختری بجنورد، کنار راه مالرو عمومی بجنورد به مانه . کوهستانی و معتدل . دارای 867 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 8هزارگزی جنوب خاوری کیاسر. کوهستانی و سردسیر. دارای پنج هزار تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و عسل . شغل اهالی زراعت و نجاری و راه آن مالرو است و دبستانی ملی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِ) آلتی آهنین پیوسته به طنابی یا زنجیری طویل که آنگاه که توقف کشتی را خواهند آن را در آب افکنند. آهنی پیوسته به طنابی که گاه ایستادانیدن کشتی به کشتی بسته و به دریا افکنند. آهنی که کشتی را بدان نگاه دارندو چون برکشند روان شود. (جهانگیری ) (آنندراج ). آهنی باشد بسیار سنگین که کشتی را بدان از رفتار نگاه دارند. (برهان ). اسبابی معروف برای نگاه داشتن کشتیها هر جا که بخواهند به کار برند و همواره در عقب کشتی آویخته باشد. (از قاموس کتاب مقدس ). مرساة. (منتهی الارب ) (دهار). هوجل . قرّیص . انجر. (منتهی الارب ). کلمه ٔ لنگر اصل کلمه ٔ انجر عرب است و با آنکرای لاتین از یک اصل باشد :
سخن لنگر و بادبانش خرد
به دریا خردمند چون بگذرد.

فردوسی .


ز بهر سنگی چندین هزار خلق خدای
به قول دیو فروهشته بر خطر لنگر.

فرخی .


گران حلم او در سبک عزم اوست
به هر کشتئی در بود لنگری .

منوچهری .


بر موج بحر فتنه و طوفان جور و جهل
چون باد خوش وزنده و کشتی ولنگرند.

ناصرخسرو.


عالم چو یکی رونده دریا
سیاره سفینه طبع لنگر.

ناصرخسرو.


این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است .

ناصرخسرو.


آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر.

ناصرخسرو.


این جهان بحر است و ما کشتی و عدلش لنگر است
چون بشورد بحر کشتی را سکون لنگر دهد.

امیر معزی .


بدان صفت که شود غرق کشتی زرین
به طرف دریا چون بگسلد از او لنگر.

انوری .


لنگی است صلاح پای لنگر
تا کشتی سرگران نجنبد.

خاقانی .


حرمت برفت حلقه ٔ هر درگهی نکوبم
کشتی شکست منت هر لنگری ندارم .

خاقانی .


رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق
بهر صلاح لنگی لنگر نکوتراست .

خاقانی .


از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم .

خاقانی .


هم در این غرقاب عزلت خوشترم کز عقل و روح
هم سبک چون بادبانم هم گران چون لنگرم .

خاقانی .


کشتی می داشت ساقی ، ما به جان لنگر زدیم
گفتی از دریای هستی مرگ معبر ساختیم .

خاقانی .


عطار! مرد عشقی فانی شو از دو عالم
کز لنگر نهادت دربند تخته بندی .

عطار.


دست و پائی بزن در این دریا
از خود این لنگر گران بگشای .

کمال اسماعیل .


اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه ٔ بلا ببرد.

حافظ.


ز حیرت لنگر افزاید خود آن به
که با لنگر در این دریا نباشیم .

نظام قاری (دیوان البسه ص 92).


ز بردباری من پوچ میشود لنگر
ز خاکساری من صدر آستان گردد.

صائب .


صاحب آنندراج گوید: لنگر با لفظانداختن و افکندن و گشادن و گسستن و نهادن و فروکشیدن مستعمل است . و رجوع به لنگر انداختن و لنگر افکندن شود.
- لنگر ساعت ؛ پاندول . رقاصک . بالانسیه .
|| کنایه ازتمکین و وقار بود. (جهانگیری ). به معنی تمکین و وقار مجاز است و بدین معنی با لفظ باختن و از کف دادن ونگاه داشتن مستعمل است . (آنندراج ) :
به خاموشی شوم مهر دهان بیهده گویان
نمی بازم چو کوه از هر صدائی لنگر خود را.

صائب .


|| سنگینی .
- لنگر شمشیر ؛ سنگینی شمشیر :
تا از آن ابروی خونریز بدل کار کند
ترسم از لنگر شمشیر سیه تاب کسی .

داراب بیک جویا (از آنندراج ).


|| چوبی که بندباز میانش بگیرد و روی ریسمان بازی کند. چوبی در دست ریسمان بازان گاه بر ریسمان رفتن . (از آنندراج ).
- لنگر بندباز ؛ چوبی بلند یا عصایی از آهن که بندباز به دست گیرد تا با حرکات آن تعادل خود را بر بند حفظ کند.
|| محجری را نیز گویند از سنگ یا چوب یا خشت و گل که بردور مزار بزرگان کشند و به عربی ضریح خوانند. (برهان ). || شخصی را گویند که در مکر و حیله و خیرگی به مرتبه ٔ اعلی باشد و آن را گربز خوانند و به هر جا که رود سنگینی کند، یعنی ناگوار و نادلچسب و بدرفتار باشد بر خلاف بادبان که مردم سبکروح و دلچسب را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). || طعام که به فقراء دهند. (غیاث ). و صاحب آنندراج گوید: از بیت ذیل فرخی که گوید:
تو مردم کریمی من لنگر گرانم
ترسم ملول گردی با آن کرم زلنگر.
به معنی گدا و دریوزه گر مستفاد میشود. || مزید مؤخر امکنه نیز آید: گاولنگر.

لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 30هزارگزی جنوب باختری مانه و دوهزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به نردین . جلگه و گرمسیر. دارای 286 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آنجا غلات ، بنشن ، پنبه ، برنج و میوه . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد واقع در 15هزارگزی شمال خاوری طرقبه . جلگه و گرمسیر. دارای 20 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


لنگر. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاریزنو از بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 64هزارگزی شمال باختری تربت جام ، کنار راه شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام . جلگه ، گرمسیر. دارای 674 تن سکنه ٔ ترکمن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). این محل سابقاً به خرجردجام معروف بوده و امروز لنگر نامیده میشود و گویند شاه قاسم انوار پس از آنکه احمد لر شاهرخ را در هرات زخم کارد زد، از هرات رنجیده خاطر بیرون شد و در خرجردجام لنگر انداخت و آنجا به «لنگر» نامیده شد. مزار وی نیز آنجاست . و هاتفی خواهرزاده ٔ جامی در لنگرچهار باغی داشته و شاه اسماعیل در 921 هَ . ق . به دیدن او رفته است . (سبک شناسی ج 3 ص 225). و رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 64، 66، 68، 71، 106، 293 شود.


فرهنگ عمید

۱. آهن و زنجیر بسیار سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز می دارند.
۲. آلتی که از ساعت های دیواری آویزان می کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ های ساعت به حرکت در می آید، پاندول.
۳. ‹لنگری› [قدیمی] جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم.
۴. [قدیمی] سینی بزرگی که در آن ظرف های غذا را می گذارند و نزد مهمانان می برند.
۵. [قدیمی] خانقاه.
* لنگر انداختن: (مصدر لازم ) [مقابلِ لنگر کشیدن]
۱. از حرکت باز داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب، توقف کردن کشتی در بندر.
۲. [مجاز] اقامت طولانی داشتن در جایی.
* لنگر برداشتن: (مصدر لازم )
۱. بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در آوردن.
۲. [عامیانه، مجاز] حرکت کردن، جنبیدن.

۱. آهن و زنجیر بسیار‌سنگین که کشتی را با آن از حرکت باز‌می‌دارند.
۲. آلتی که از ساعت‌های دیواری آویزان می‌کنند و با تکان خوردن متناوب آن چرخ‌های ساعت به حرکت در‌می‌آید، پاندول.
۳. ‹لنگری› [قدیمی] جای وسیع برای پذیرایی مهمانان و طعام دادن به مردم.
۴. [قدیمی] سینی بزرگی که در آن ظرف‌های غذا را می‌گذارند و نزد مهمانان می‌برند.
۵. [قدیمی] خانقاه.
⟨ لنگر انداختن: (مصدر لازم) [مقابلِ لنگر کشیدن]
۱. از حرکت باز‌داشتن کشتی با انداختن لنگر آن در آب؛ توقف کردن کشتی در بندر.
۲. [مجاز] اقامت طولانی داشتن در جایی.
⟨ لنگر برداشتن: (مصدر لازم)
۱. بیرون کشیدن لنگر کشتی از آب و کشتی را به حرکت در‌آوردن.
۲. [عامیانه، مجاز] حرکت کردن؛ جنبیدن.


دانشنامه عمومی

لَنگَر ابزاری است که برای اتصال کشتی یا قایق به نقطه ای از کف دریا بکار می رود تا از حرکت شناور مذکور جلوگیری کند.
میله
ناخن
گلویی
تاج
لبه تاج
زمینگیر
وزنه
زنجیر
کلاف
حلقه گردان
لنگرها اصولاً بر دو گونهٔ موقتی و دائمی هستند. لنگرهای موقتی را می توان به بالا کشید و همراه با شناور برد ولی لنگرهای دائم را نمی توان به بالا کشید بلکه برای جابجایی آن نیاز به اقدام تیم متخصص این کار است.
تمامی وسایل مربوط به لنگر از قبیل زنجیر و دوّار لنگر و چشمی لنگر و دالان زنجیر و جرثقیل لنگر را لنگرافزار می گویند.
بر پایه داده هایی از:

فرهنگستان زبان و ادب

{anchor} [حمل ونقل دریایی] ابزاری سنگین به شکل قلاب، معمولاً از جنس فولاد، برای ثابت نگه داشتن شناور در بستر رودخانه یا دریا و جلوگیری از حرکت آن براثر جریان آب و باد و موج

گویش مازنی

از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری


۱در محاوره به عنوان حرکت و تکان ناگهانی است و در موسیقی تقریبا ...


/langer/ از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری & در محاوره به عنوان حرکت و تکان ناگهانی است و در موسیقی تقریبا مرادف با تلنگ و به معنی تغییر کوک و حالت نواختن است - لنگر کشتی & لنگر کشتی - حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی ۳چوب تعادل

۱لنگر کشتی ۲حرکت ناگهانی بار در اثر بی تعادلی ۳چوب تعادل ...


واژه نامه بختیاریکا

لُشت ( لش )

پیشنهاد کاربران

وسیله ای برای کوبیدن به در که به شکل لنگر کشتی است.
در قدیم کوبیدن به لنگر برای غیر از محارم و شاید گاهی هم برای محارم می بود. به غلط عده ای از صاحبان عقیده لنگر را برای مردان میدانند. در مقابل لنگر حلقه است که برای محارم می باشد و شکل حلقه رادارد.
اکثر مساجد اصفهان فقط دارای دو حلقه هستند زیرا در نزد خدا همه محرم میباشند.
در فکر تو بودم که یکی حلقه به در زد.
کیه کیه در میزنه من دلم میلزه در با لنگر میزنه من دلم میلزه.
عدهای از فرویدیست ها حلقه و لنگر را به آلات تناسلی زن و مرد تشبیه کرده اند که دیدی است بسیار سطحی به جامعه ایران. این گونه دید با فکر و ابزاری محدود اقدام به حلاجی جامعه پیچیده ایران میکند که ما نتیجه آن را در نتایج آنها میبینیم.

لنگر : لنج یا لنگه به معنای کشتی کوچک بوده و لنگر نیز تحریف لنگ گیر ( به معنای گیرنده و نگهدارنده کشتی )

در زبان فارسی "لنگر" معنی های بسیار دارد
1 - الوار : چوب بزرگی و سخت و درازی که در ساختمان های قدیمی، در اتاق هایی که بزرگ بودند و یا در ساختمان ها عمومی همانند معبد و مسجد و آتشگاه هابرای نگه داشتن دیگر الوارهای سقف از دیواری به دیواری در بام انداخته می شود
2 - چوب یافلزی که کشتیرانان به دریا می افکنند تا کشتی با جریان آب حرکت نکند نقش ترمز و ترمز دستی در ماشین را بازی می کند
3 - لنگر در نقش صفت نیز برای انسان به کار برده می شود به معنی : سر : رئیس، بزرگ، عامل اصلی ستون اصلی "



کلمات دیگر: