کلمه جو
صفحه اصلی

اطراد

فرهنگ فارسی

( مصدر ) روان شدن کار راست آمدن پیوسته شدن پی یکدیگر شدن کار : اطراد حکم .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) کسی را طرد کردن .
(اِ طِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) روان شدن کار، راست آمدن .

( اِ ) [ ع . ] (مص م .) کسی را طرد کردن .


(اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) روان شدن کار، راست آمدن .


لغت نامه دهخدا

اطراد. [ اِ] (ع مص ) دور کردن فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مطرود کردن کسی را. (از اقرب الموارد). راندن . (غیاث از صراح و منتخب ). براندن چیزی فرمودن .(مؤید الفضلا). راندن فرمودن . براندن کسی فرمودن . (تاج المصادر بیهقی ): و گفت : سلطانی بزرگ است که بظاهر شهر نزول کرده ست و اتابک را قوت ازعاج و اطراد او نه . (جهانگشای جوینی ). || اطراد سلطان کسی را؛ فرمان دادن براندن یا بیرون کردن وی از شهر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر و نفی کردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). نفی بلد کردن . تبعید کردن . || فراهم آوردن شتران را از اطراف و نواحی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اطردت الابل ؛ اذا امرت بطردها، و قال ابن السکیت : اطردته ؛ اذاصیرته طریداً و طردته ؛ اذا نفیته عنک و قلت له اذهب عنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گروکردن با کسی در مسابقه و جز آن ، و منه : لا بأس بالسباق ما لم تُطْرِدْه و یطردک . و هو ان تقول : ان سبقتنی فلک عَلَی َّ کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (منتهی الارب ). گفتن سبقت گیرنده به رفیقش : ان سبقتنی فلک علی ّکذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. (از اقرب الموارد).


اطراد. [ اِ] ( ع مص ) دور کردن فرمودن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مطرود کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). راندن. ( غیاث از صراح و منتخب ). براندن چیزی فرمودن.( مؤید الفضلا ). راندن فرمودن. براندن کسی فرمودن. ( تاج المصادر بیهقی ): و گفت : سلطانی بزرگ است که بظاهر شهر نزول کرده ست و اتابک را قوت ازعاج و اطراد او نه. ( جهانگشای جوینی ). || اطراد سلطان کسی را؛ فرمان دادن براندن یا بیرون کردن وی از شهر. ( از اقرب الموارد ). از شهر بدر و نفی کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). نفی بلد کردن. تبعید کردن. || فراهم آوردن شتران را از اطراف و نواحی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اطردت الابل ؛ اذا امرت بطردها، و قال ابن السکیت : اطردته ؛ اذاصیرته طریداً و طردته ؛ اذا نفیته عنک و قلت له اذهب عنا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گروکردن با کسی در مسابقه و جز آن ، و منه : لا بأس بالسباق ما لم تُطْرِدْه و یطردک. و هو ان تقول : ان سبقتنی فلک عَلَی َّ کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. ( منتهی الارب ). گفتن سبقت گیرنده به رفیقش : ان سبقتنی فلک علی کذا و ان سبقتک فلی علیک کذا. ( از اقرب الموارد ).

اطراد. [اِطْ طِ ] ( ع مص ) اطراد امر؛ دنبال هم شدن کار و استقامت یافتن آن. ( از اقرب الموارد ). پی یکدیگر شدن کار و راست و مستقیم گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). راست شدن کاری و پس یکدیگر شدن. ( غیاث از صراح و منتخب ).
- اطراد یافتن ؛ راست شدن کار و نظم و نسق گرفتن آن : و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. ( کلیله و دمنه ).
|| روان گشتن کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روان گشتن. ( ناظم الاطباء ). روان شدن.( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || اطراد انهار؛ جاری شدن آنها. ( از اقرب الموارد ). جاری و روان شدن جوی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ومنه فی حدیث الاسراء: فاذا نهران یَطَّرِدان. قال الجوهری : و لایقال منه انفعل و افتعل الا فی لغة ردیة. ( منتهی الارب ). || دور شدن : طرده فاطرد. ( از اقرب الموارد ). || مقابل شذوذ. ( یادداشت مؤلف ). عموم. تعمیم. کلیت. براطلاق. || ( اصطلاح بدیع ) آوردن اسماء ممدوح یا جز وی و اسماء پدران او بترتیب ولادت بی تکلفی است چون : یا عتبةبن الحارث بن شهاب. ( از تعریفات جرجانی ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اطراد در نزد عالمان علم بدیع از محسنات معنوی است و آن چنانست که نام ممدوح یا جز وی و نامهای پدران او را به ترتیب ولادت بی تکلفی در سبک بیاورند همچون گفتار پیامبر ( ص ): الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. و گفته متنبی :

اطراد. [اِطْ طِ ] (ع مص ) اطراد امر؛ دنبال هم شدن کار و استقامت یافتن آن . (از اقرب الموارد). پی یکدیگر شدن کار و راست و مستقیم گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). راست شدن کاری و پس یکدیگر شدن . (غیاث از صراح و منتخب ).
- اطراد یافتن ؛ راست شدن کار و نظم و نسق گرفتن آن : و بر این قاعده ٔ درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت . (کلیله و دمنه ).
|| روان گشتن کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). روان گشتن . (ناظم الاطباء). روان شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || اطراد انهار؛ جاری شدن آنها. (از اقرب الموارد). جاری و روان شدن جوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ومنه فی حدیث الاسراء: فاذا نهران یَطَّرِدان . قال الجوهری : و لایقال منه انفعل و افتعل الا فی لغة ردیة. (منتهی الارب ). || دور شدن : طرده فاطرد. (از اقرب الموارد). || مقابل شذوذ. (یادداشت مؤلف ). عموم . تعمیم . کلیت . براطلاق . || (اصطلاح بدیع) آوردن اسماء ممدوح یا جز وی و اسماء پدران او بترتیب ولادت بی تکلفی است چون : یا عتبةبن الحارث بن شهاب . (از تعریفات جرجانی ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اطراد در نزد عالمان علم بدیع از محسنات معنوی است و آن چنانست که نام ممدوح یا جز وی و نامهای پدران او را به ترتیب ولادت بی تکلفی در سبک بیاورند همچون گفتار پیامبر (ص ): الکریم بن الکریم بن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم . و گفته ٔ متنبی :
ان یقتلوک فقد ثللت عروشهم .
بعتیبةبن الحارث بن شهاب .
چنین است در جرجانی ، و مراد از تکلف در سبک این است که فاصله ٔ بین اشیاء بلفظی باشد که دال بر نسب نباشد، چون : رأیت زیداً الفاضل بن عمروبن بکر. و این صنعت را از اینرو اطراد نامیده اند که نامها در فرودآمدن و نزولشان همچون آب روان است در جریان و سهولت و انسجام یعنی سیلان ، چنین است در مطول و چلبی . و در اتقان آمده که : اطراد آن است که گوینده نامهای پدران ممدوح را برحسب ترتیب آنها در ولادت یاد کند. ابن ابی الاصبع گوید: و از نمونه های اطراد قول خدای تعالی به حکایت از یوسف (ع ) است : و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب . (قرآن 38/12). ولی بر ترتیب مألوف نیامده است زیرا عادت بر این جاری است که نخست نام پدر و آنگاه ازآن ِ جد و سپس ازآن ِ جد اعلی را آرند، اما وی در اینجا تنها نخواسته است نام پدران را یاد کند بلکه آوردن آنها برای یاد کردن ملتی است که از آن پیروی کرده است ، از اینرو از نام صاحب ملت (مذهب ) آغاز کرده و آنگاه نام کسانی را آورده که مذهب را بترتیب از وی فراگرفته اند و گفته ٔ اولاد یعقوب نیز بهمین شیوه است چون : نعبد الهک و اله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق . (قرآن 133/2) - انتهی . (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح منطق ) اطراد مرادف طرد است ، چنانکه در شرح طوالع در ضمن بحث از تعریفات درباره ٔ اطراد آمده است که : معرف چیزی باید با آن در صدق برابر باشد و آن اطراد و منع است وبالعکس یعنی باید معرف بر هرچه معرف صدق میکند صادق باشد و آن جمع و انعکاس است - انتهی . اطراد در باب علل عبارت از دوران است . در نورالانوار شرح المنار آمده است که : معنی اطراد دوران حکم است با وصف وجوداً و عدماً، و بقولی وجوداً فقط. و علت ثابت شده بطرد راطردی نامند - انتهی . باید دانست که مرجع اینکه گویند اطراد عبارت از دوران حکم با وصف باشد فقط وجوداً یعنی اطراد مستعمل در تعریفات و همچنین این حل در طرد نیز صادق است و در تلویح آمده است که : اطراد در علت آن است که هرگاه علت یافت شود حکم نیز بدست آید چنانکه در حد بر محدود است و این اصطلاح متعارفی است - انتهی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


فرهنگ عمید

۱. فرمان طرد دادن، به راندن کسی فرمان دادن.
۲. دور کردن و راندن کسی را.
۱. دنبال هم شدن کار، در پی یکدیگر آمدن، از پی هم شدن کاری یا امری.
۲. (ادبی ) در بدیع، آوردن نام ها و لقب های ممدوح یا نام های پدران او به ترتیب و بدون واسطۀ لفظ دیگر، مانندِ این شعر: ترتیب ملک و قاعدۀ دین و رسم داد / عبدالحمیدِ احمدِ عبدالصمد نهاد (ابوالفرج دونی: ۵۹ ).

۱. فرمان طرد دادن؛ به راندن کسی فرمان دادن.
۲. دور کردن و راندن کسی را.


۱. دنبال هم شدن کار؛ در پی یکدیگر آمدن؛ از پی هم شدن کاری یا امری.
۲. (ادبی) در بدیع، آوردن نام‌ها و لقب‌های ممدوح یا نام‌های پدران او به‌ترتیب و بدون واسطۀ لفظ دیگر، مانندِ این شعر: ترتیب ملک و قاعدۀ دین و رسم داد / عبدالحمیدِ احمدِ عبدالصمد نهاد (ابوالفرج دونی: ۵۹).


دانشنامه آزاد فارسی

اِطّراد
در اصول فقه، یعنی شیوع در استعمال، با یک ویژگی، مانند شیوع استعمال لفظ عالِم در مورد دانشمندان بدون لحاظ رشته تخصصی آنان. این اصطلاح در مبحث الفاظ اصولِ فقه مطرح است. اطّراد از علایم حقیقت است. یعنی هرگاه تردید شود که معنای حقیقی لفظ کدام است، چنانچه استعمال آن در یک معنا اطّراد داشت، همان معنای حقیقی خواهد بود. تردید در معنای حقیقی ناشی از این است که لفظ در معنای مجازی به اندازه ای به کار می رود که تشخیص معنای حقیقی از مجازی دشوار می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اطراد در لغت به معنای متابعت کردن جزئی از چیزی از جزء دیگرش می باشد. و در اصطلاح اصولیین اطرد، استعمال لفظ در معنای مشکوک در هر حال و صورت در تمام مصادیق می باشد، البته با الغای هر آنچه که صلاحیت برای قرینه بودن داشته باشد. پس اگر استعمال لفظ در تمام مصادیق معنای مشکوک و در هر حال صحیح بود علامت حقیقت و عدم اطرد، علامت مجاز خواهد بود. شیوع استعمال لفظ در مصادیق دارای ملاک استعمال را اطراد گویند.
اطّراد، از علائم حقیقت بوده و در لغت، به معنای شیوع و در اصطلاح، به معنای شیوع استعمال لفظ در معنایی خاص، بدون اختصاص به شرایط یا مصادیق خاص می باشد.
توضیح
اگر عنوان و لفظی، در موردی، به علت خصوصیتی که در آن مورد هست، اطلاق گردد و سپس مشاهده شود که هر جا آن خصوصیت هست، اطلاق یاد شده مانعی ندارد و استعمال جایز است، «اطّراد» محقق شده و علامت حقیقت بودن آن لفظ در آن معنا (مصداق دارای آن خصوصیت) می باشد؛ برای مثال، لفظ «عالم»، به لحاظ وجود خصوصیت علم، بر زید اطلاق گردد، سپس ملاحظه شود که این اطلاق، اختصاص به زید ندارد، بلکه هر کسی را که دارای خصوصیت علم است، شامل می شود. در این که آیا اطراد، علامت حقیقت است یا نه، میان اصولیون اختلاف است؛ مرحوم «مظفر» و «محقق خراسانی»، آن را علامت حقیقت نمی دانند.
یک تطبیق
ما خصوصیتی را مثل علم در احمد یافتیم و از او تعبیر به عالم کردیم ولی نمی دانیم چنین تعبیری نسبت به او حقیقت است یا مجاز؟ برای کشف حقیقت همین کلمه را در کسانی که چنین خصوصیتی دارند بکار می بریم اگر در همه به یک نحو بدون قرینه دیگری صادق بود می فهمیم که کلمه عالم در کسی که دارای علم می باشد حقیقت است.اطرد علامت خوبی برای کسی که اهل زبان دیگری است برای فهم معنای اصلی می باشد مثلا کسی از شهر خودش به شهری برود که زبان آنان را نمی داند می بیند که، الفاظ مختلفی برای معانی مختلف بکار می برد ولی نمی داند که ایا آن الفاظ در معانی بکار رفته حقیقت است یا مجاز؟ لذا اگر ببیند در تمام موارد استعمال این الفاظ، همان معانی را قصد می کنند برای او یقین پیدا می شود که اینها معانی حقیقی برای آن الفاظ هتسند چون جواز چنین استعمالاتی حاصل یکی از دو امر است.وضع۲- قرینه؛ و چون فرض این است که به خاطر اطرد، قرینه نمی آورند پس حتما با استناد به وضع است که چنین استعمالاتی کرده اند.
اطراد از دیدگاه مرحوم شهید
...

پیشنهاد کاربران

شیوع استعمال لفظ در مصادیق داراى ملاک استعمال

اطّراد، از علائم حقیقت بوده و در لغت، به معناى شیوع و در اصطلاح، به معناى شیوع استعمال لفظ در معنایى خاص، بدون اختصاص به شرایط یا مصادیق خاص مى باشد.

توضیح:

اگر عنوان و لفظ، در موردى، به علت خصوصیتى که در آن مورد هست، اطلاق گردد و سپس مشاهده شود که هر جا آن خصوصیت هست، اطلاق یاد شده مانعى ندارد و استعمال جایز است، �اطّراد� محقق شده و علامت حقیقت بودن آن لفظ در آن معنا ( مصداق داراى آن خصوصیت ) مى باشد; براى مثال، لفظ �عالم�، به لحاظ وجود خصوصیت علم، بر زید اطلاق گردد، سپس ملاحظه شود که این اطلاق، اختصاص به زید ندارد، بلکه هر کسى را که داراى خصوصیت علم است، شامل مى شود.

در پی هم آمدن، جاری


کلمات دیگر: