کلمه جو
صفحه اصلی

قشلاق


مترادف قشلاق : زمستانه، قشلاغ، گرمسیر

متضاد قشلاق : ییلاق

برابر پارسی : گرمسیر، گرمسار

فارسی به انگلیسی

winter quarters

مترادف و متضاد

winter quarters (اسم)
پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق

زمستانه، قشلاغ، گرمسیر ≠ ییلاق


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان قنقری بالا( علیا ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده جلگه و معتدل محصول غلات حبوبات چغندر انگورو میوه .
گرمسیر، ضد ییلاق، سرزمین گرم که مردم چادرنشین زمستان آنجابسربرند
( اسم ) محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق : شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود . جمع : قشلاقات .
ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا .

فرهنگ معین

(قِ ) [ تر. ] (اِ. ) گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند.

لغت نامه دهخدا

قشلاق. [ ق ِ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاة خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است. ( آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف ).

قشلاق. [ ق ِ] ( اِخ ) نام محلی کنار جاده طهران و قزوین در 101800 گزی طهران میان آبیک و کونده. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و صلواة آباد در 3900 گزی سنندج. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه طهران به سمنان میان حسین آباد و حاجی آباد در 107700 گزی طهران. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی از معبر راه آهن طهران و بندرشاه. فاصله اش تا طهران 1145 گز است. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ]( اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان امام قلی و شاخه در 202930 گزی مشهد. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان باغ خلیفه و گردنه ٔکریوه ، در 110000 گزی کرمانشاه. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) از بلوکات ناحیه تنکابن در مازندران. عده قری 34، مساحت 2 فرسخ ، مرکز گیل کلا، حد شمالی دریا، شرقی کران ، جنوبی بیرون بشم و غربی لنگا.جمعیت تقریبی آن 2187 تن می باشد.

قشلاق.[ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه سقز به بانه میان سقز و تموغه در 11000 گزی سقز. ( از یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهسارات بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 42000 گزی جنوب خاوری رامیان و 4000 گزی باختر شوسه گرگان به شاهرود است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 660 تن. آب آنجا از چشمه سار و محصول آن برنج ، غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان ، بافتن پارچه ابریشمی و کرباس و شال است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند واقع در 34 هزارگزی شمال مرند و 16 هزارگزی خط آهن جلفا به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه آن 1140 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مراغه و 8 هزارگزی شمال شوسه مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن دره و معتدل است. سکنه آن 643 تن می باشد. آب آن از صوفی چای و محصول آن غلات و نخود و کشمش و بادام و کرچک و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه طهران به سمنان میان حسین آباد و حاجی آباد در 107700 گزی طهران . (یادداشت مؤلف ).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ تنکابن در مازندران . عده ٔ قری 34، مساحت 2 فرسخ ، مرکز گیل کلا، حد شمالی دریا، شرقی کران ، جنوبی بیرون بشم و غربی لنگا.جمعیت تقریبی آن 2187 تن می باشد.


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان «کنار رودخانه ٔ» شهرستان گلپایگان است . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 79 تن می باشد. این ده در 6 هزارگزی شمال گلپایگان و 2 هزارگزی خاور شوسه ٔ گلپایگان به خمین واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 23 هزارگزی جنوب خاوری پاوه ، کنار راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 205 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون ، گردو، توت و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه اتومبیل رو و پاسگاه نظامی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 32 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و در مسیر شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 52 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و نخود و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 37 هزارگزی شمال باختر همدان و یکهزارگزی جنوب شوسه ٔ همدان به سنندج . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 593 تن است . آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات ، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو از بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان واقع در 11 هزارگزی شمال باختری صحنه و 4 هزارگزی باختر راه مالرو صحنه به سنقر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 382 تن است . آب آن از رودخانه ٔ کنگیرشاه و محصول آن غلات دیم ، مختصر حبوبات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. در سه محل به فاصله ٔ 2 هزار الی 3 هزار گزی واقع است و به علیا و سفلی و وسطی مشهور است . سکنه ٔ علیا 176 و سفلی 61 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . واقع در 78 هزارگزی باختر سوریان و 14 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به اصفهان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 625 تن است . آب آن از قنات و رود قشلاق و محصولاتش غلات ، حبوبات ، چغندر، انگور و میوه ، شغل اهالی زراعت و گله داری و باغبانی و صنایع دستی زنان قالی بافی است . دبستان و راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 68000 گزی جنوب خاوری زرقان و 3000 گزی راه فرعی بند امیر به سلطان آباد کربال . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 141 تن است . آب آن از رود کر و محصول آن غلات ، برنج ، و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهسارات بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 42000 گزی جنوب خاوری رامیان و 4000 گزی باختر شوسه ٔ گرگان به شاهرود است . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است . سکنه ٔ آن 660 تن . آب آنجا از چشمه سار و محصول آن برنج ، غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان ، بافتن پارچه ٔ ابریشمی و کرباس و شال است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورددر 15 هزارگزی شمال خاوری بجنورد و 7 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی بجنورد به شقان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 205 تن است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 6 هزارگزی شمال باختری بجنورد و سر راه مالرو عمومی بجنورد به مانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 251 تن است . آب آن از چشمه . محصولاتش غلات ، بنشن و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 28500 گزی جنوب ورزقان و 8500 گزی ارابه رو تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 432 تن است . آب آن از رودخانه ٔ سهند و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله ٔ 2500 گز به نام قشلاق بالا و پایین مشهور است . سکنه ٔ قشلاق پایین 222 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد در 3 هزارگزی جنوب بروجردو 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 445 تن است . آب آن از قنات است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند واقع در 34 هزارگزی شمال مرند و 16 هزارگزی خط آهن جلفا به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 1140 تن است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 19500گزی شمال باختری آقکند و 7 هزارگزی شوسه ٔ میانه به زنجان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است . سکنه ٔ آن 219 تن . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کلیبر بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 10 هزارگزی جنوب کلیبر و کنار شوسه ٔ اهر به کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 41 تن است . آب آن از رودخانه ٔ کلیبر و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 30 هزارگزی جنوب خاوری اردبیل و 3 هزارگزی شوسه ٔ هیر به اردبیل . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 195 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خسروشاه بخش اسکو از شهرستان تبریز واقع در 20 هزارگزی باختر اسکو و 7 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به دهخوارقان . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 145 تن است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ تلخه رود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی خاور بوکان و 30 هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن 104 تن است . آب آن از زرینه رودو محصول آن غلات و چغندر و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) نام محلی از معبر راه آهن طهران و بندرشاه . فاصله اش تا طهران 1145 گز است . (یادداشت مؤلف ).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و صلواة آباد در 3900 گزی سنندج . (یادداشت مؤلف ).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان چمچمال بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان در 12 هزارگزی باختر صحنه و 8 هزارگزی شمال شوسه ٔ کرمانشاه به همدان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن سرد و معتدل است . سکنه ٔ آن 90 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم و شغل اهالی زراعت است . از صحنه تا نزدیکی آبادی اتومبیل میتوان برد. این ده در دو محل واقع شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مراغه و 8 هزارگزی شمال شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن دره و معتدل است . سکنه ٔ آن 643 تن می باشد. آب آن از صوفی چای و محصول آن غلات و نخود و کشمش و بادام و کرچک و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ](اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 36 هزارگزی شمال ورزقان و 33 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی ومعتدل است . سکنه ٔ آن 269 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و جنگل و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ](اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان امام قلی و شاخه در 202930 گزی مشهد. (یادداشت مؤلف ).


قشلاق . [ ق ِ] (اِخ ) دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 44 هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 4 هزارگزی شمال باختر فارسینج . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 345 تن و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، توتون ، صیفی ، عسل است . شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه مالرو دارد، و تابستان از سنقر اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قشلاق .[ ق ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سقز به بانه میان سقز و تموغه در 11000 گزی سقز. (از یادداشت مؤلف ).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع در 4 هزارگزی خاور قشلاق این ده در دامنه قرار گرفته و سردسیری است . سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ قشلاق و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میانکوه بخش چاپشلو از شهرستان دره گز در 42 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 37 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه ٔ شهرستان قوچان در 9 هزارگزی شمال باختری قوچان و یک هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به قوچان . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 109 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات وبنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 6500 گزی جنوب باختری سراب و 6 هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 193 تن است . آب آن از چاه و محصول آن غلات و بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان باغ خلیفه و گردنه ٔکریوه ، در 110000 گزی کرمانشاه . (یادداشت مؤلف ).


قشلاق . [ ق ِ ] (ترکی - مغولی ، اِ) جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاة خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است . (آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف ).


قشلاق . [ ق ِ] (اِخ ) نام محلی کنار جاده ٔ طهران و قزوین در 101800 گزی طهران میان آبیک و کونده . (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۹°۳۳′۲۱″ شمالی ۴۶°۴۷′۲۹″ شرقی / ۳۹٫۵۵۵۸۳°شمالی ۴۶٫۷۹۱۳۹°شرقی / 39.55583; 46.79139
قشلاق جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاة خوانند؛ و ییلاق ضد قشلاق است. در زبان ترکی قش یا قیش به معنی زمستان و لاق پسوند مکان است، قشلاق جای گرمسیرتری است که در فصل های سرد سال اقامت می گزینند. قشلاق در فارسی زمستانگاه خوانده می شود. لغت متضاد قشلاق، ییلاق است، که عشایر در کوچ سالانه خود به عنوان اقامتگاه بهاره و تابستانه انتخاب می کنند.بیشتر عشایر و ایلات به ییلاق و قشلاق می روند.
تا قبل از جنگ اول جهانی عشایر بدنه اصلی جامعه در مناطق کوهستانی ایران را تشکیل می دادند. متعاقب مرکز گرایی افراطی دوران رضا شاه به تدریج عشایر ساکن شدند. تنظیمات مربوط به حدود ییلاقها و قشلاقها، و حقوق مالکیتی عشایر نقشی مؤثر در شکل گیری ایران نوین داشته است.در دشت های پست و در مناطقی با عرض جغرافیایی پایین واقع شده اند.در این مناطق رشد گیاهان در اواخر پاییز و زمستان میسر می باشد.

گویش مازنی

/gheshlaagh/ محل گرمسیری در مقابل ییلاق

محل گرمسیری در مقابل ییلاق


واژه نامه بختیاریکا

مال زیر

جدول کلمات

گرمسیر

پیشنهاد کاربران

تَچَر =قشلاق به پارسی باستان
در پاسخ به آقا یا خانم ایرزاد ترک ربطی به توران نداره تورانیان سکا بودن که برخیشون رو ترکان یا مغولا کشتن یه سریشونم فرار کردن سمت اروپا و ایران میزان خیلی کمی ماندن درهم آمیخته شدن یه نمونه برات میگم یه اکراینی چشم آبی سکا اصیل هست چهرشو بزار کنار یه قزاق چشم بادومی شباهتی ندارن! ولی با همه اینها میگن سکاها ترک بودن مسخرس آذریام به اشتباه خیلیا میگن ترک بخاطر تغییر زبان داستانش طولانیه یه دلیل بخاطر حکومتها طولانی و پی در پی ترک در آنجا وگرنه همشون ترک نیستن به طایفه های ترکی که از آسیا میانه مهاجرت کردن ربطی ندارن یا برخیشون ترکیبین مثه خودم الکی هویت جعل نکن نه قصد توهین ندارم ولی خب واژه ترک از ریشه چینی میاد👈 واژه چینی ( Dolgwi ( 突厥 گرفته شده اصلن خودت خاستگاه سلسله گوک ترکان رو نگاه کنی مغولستانه جز سلسله های بزرگشونه اینو که نمیتونید نقض کنید یا زبان ترکی خودش زیر شاخه زبانها آلتاییه زبان آلتایی باز ریشش در کجاس مغولستان! در صورتیکه سکایی از زبانهای هندواروپاییه و در شاهنامه گفته فرزندان فریدون تورج و ایرج بودن که فرزندان تورج میشدن تورانیان و ایرج میشدن ایرانیان و از یک ریشه بودن میتونی فقط یه سرچ کنی تا برات روشن شه پیشنهاد میدم[ کتاب سری مغول] رو بخونی که توسط چینیها نوشته شده ترجمشم موجوده هر سری ترک رو به توران نسبت میدید اونم منبع خیلیاتون اشتباهی که فردوسی نسبت به اون دوره زمانی خودش در نظر گرفته چون تاریخدان که نبوده یه شاعره فقط منابع پراکنده بازمانده دوره ساسانی کتابهایی همانند خدای نامه گردآوری کرده واز روی گفته های بزرگان آن زمان درباره گذشته همشو به نظم دراورده و به نادرست توران رو با ترکان یکی دونسته برا اینکه در زمان فردوسی ترکها در آنجا ساکن شده بودن ولی داستان مربوط به سکاهاست و احتمال زیاد دوره اشکانی و رستم همون سورناست از این اشتباه تورک توران خیلیا مانند شماها سوء استفاده میکنن و اطلاعات غلط میدن به دیگران ویا میگن نوشتن تورک درسته چون به واژه توران نزدیکه و پافشاریم دارن رو این موضوع ولی با توجه به تلفظ چینی Dolg و حتی کسایی به کره ای آشنا هستن د به ت ، ل به ر ( در چینی بجا صدا ر که ندارن ل میگن ) ، گ به ک میتونه تغییر آوایی پیدا کنه اُ که مشخص همون اُ در نتیجه دُلگ تبدیل شده به تُرک شده این دگرگونی حروف همیشه باگذشت زمان رخ میده

قشلاق نام قدیم شهرگرمسار بوده ودشت گرمسارراخوار مینامیدند.

روستایی در30 کبلو متری همدان به سنندج

قِشلاق
این واژه ای ایرانی - تورانی ( تورَکی، تُرکی ) است :
قِشلاق : قِش - لاق
قِش = این واژه گویش تورانی ِ خُشک ( همراه با گرما ) ست
لاق = این واژه هم گویش تورانی لاخ به مینه ی پسوند جا و مکان است مانند : سَنگلاخ = جای سنگ
اگر بخواهیم این واژه ی تورانی را به پارسی گرته برداری کنیم : خُشکلاخ ، خُشلاخ
به ییلاق هم بنگرید !

کلمه ای که ریشه تورکی دارد و معنا لغوی آن زمستانه است.

قشلاق کلمه ای ترکی است که از سه بخش تشکیل شده است
بخش۱ - قئش یا qısh به آذربایجانی و یا کئش یا kısh به زبان ترکی با گویش استانبولی که به فصل زمستان گفته می شود که از فعل aqmaq و یا akmak برگرفته شده که یکی از معانی آن گذر کردن ، سپری شدن و گذشتن ( مثلا بهار طبیعت ، زمان، آب و هواو. . . ) که از آن مشتق aqısh ( شکلی از axısh ) یا آقئش به ترکی آذربایجانی و akısh یا آکئش به ترکی استانبولی به دست می آید به معنای لغوی" سپری شد " و یا"گذار" می باشد که در اصطلاح به فصل یا موسم سپری شدن و رفتن بهار طبیعت و برکشیده شدن زندگی و حیات از طبیعت اطلاق می گردد که برای اشاره به فصل زمستان در ترکی آذربایجانی مورد استفاده قرار می گیرد که این کلمه باحذف a به شکل qısh یا قئش در آمده است .
بخش۲ - پسوند لا یا la یا le می باشد که جهت فعل سازی مورد استفاده قرار می گیرد که برگرفته شده و خلاصه شده ریشه فعل ترکی elemek ( به معنی کردن ، انجام دادن ) ( یا صحیح تر آن eylemek یا eğlemek ) یعنی ele می باشد که با حذف e به صورت le در آمده و شکل دیگر la از آن به گرفته شده است .
بخش۳ - اک یا اق یا اشکال دیگر اغ و اخ که پسوندی ترکی که یکی از کابرد های آن ایجاد اسم مکان است مانند بولاغ ، یاتاق ، باتلاق ( باتلا - اق ) ، کایدئراک ( سرسره یا مکان سر خوردن یا سر دادن ) ، باریناک ( پناهگاه ) ، یاشاناک ( زیست گاه ) ، و. . . .
در نهایت با ترکیب دو بخش "قئش" ( زمستان ) و "لا" ریشه فعل قئشلاماق ( زمستان را در جایی گذراندن یا سپری کردن ) یعنی
"قئشلا" به دست می آید که با اضافه شدن و ادغام پسوند "اق " کلمه قئشلاق یا qıshlaq به دست می آید که معنی آن " مکان سپری کردن زمستان یا زمستانگاه" است که در زندگی به سبک کوچنشینی به مناطق کم ارتفاع و پست که هوای نسبتا گرمتری نسبت به ارتفاعات داشته و مناسب برای سپری کردن زمستان می باشند اطلاق می شود
دقت شود که :
۱ - بخش قش ربطی به کلمه خشک ندارد
و۲ - لاخ فقط برداشتی اشتباه از ترکیب دو پسوند "لا" ( پسوند فعل ساز ترکی ) و" اق یا اغ یا اخ " ( پسوند مکان ) می باشد که به غلط به طور یکپارچه پسوند مکان پنداشته شده و به همین شکل در فارسی مورد استفاده قرار گرفته است .



زمستان گاه ، زمستان سَرا ، زمستان نشین ، کوچ نشینِ زمستانی ، کوچ گاه زمستانی

زمستان گذران

تچر یا تجر یا شکل دیگر آن تنجر یا تنجره یا تنچر یا تنچره کلمه ای است ترکی و از ریشه ot به معنی آتش یا از ریشه otun یا همان odun یا otın یا odın و. . . به معنی هیزم ( در نقش اسم ) و آتشین ( در نقش صفت ) بدست آمده است
از این ریشه کلمه otıncak که به محل قرار دادن و آتش زدن هیزم گفته می شودیا جایگاه کوچک آتشین به دست می آید و نیز کلمه otıcak یا occak یا ocak که همان اجاق می شود و به معنی محل کوچک برای آتش روشن کردن می باشد به دست آمده است
از همین ریشه کلمه otıncar ( خلاصه شده otıncak yır که سپس به شکل otıncağır و سپس otıncaar و در نهایت otıncar در آمده ) که به معنی" مکان یا محلی با جایگاه های کوچک مخصوص سوزاندن هیزم برای روشن کردن آتش می باشد"گفته می شود و همچنین" قاب یا ظرفی بر روی محل کوچک ومخصوص آتش زدن هیزم که با آتش هیزم آن را گرم کرده و در آن پخت و پز انجام می دهند"
کلمه otıncar با حذف o به شکل tıncar درآمده که شکل نرم کلمه tincer ویا tencer ( تنجر ) می باشد وسایر اشکال نیز به همین شکل tincher و tencher و. . . . و امروزه ما در ترکی استانبولی کاربرد کلمه tencere ( تنجره ) که به معنی cooker یا stewpot انگلیسی می باشد را نیز مشاهده می کنیم
همچنین از کلمه otıcak ترکیب otıcak yır که ابتدا به صورت otıcağır و سپس otıcar یا otıchar در آمده که با حذفدo به شکل tıcar ویا tıchar در آمده که شکل نرم کلمه ticer ( تیجر ) یا ticher یا tecer ( تجر ) یا techer می باشد و به معنی خانه یا عمارت و یا محل یا مکانی دارای جایگاه ( مانند تنور و اجاق. . ) یا جایگاه هایی مخصوص برای روشن کردن آتش می باشد که گرم و مناسب برای سکونت یا ماندن می باشد
که این کلمه به صورت "تچر" یا "تجر" وارد فارسی پشتو شده و با کمی دستبرد معنایی در آن به خانه یا عمارت یا کاخ زمستانی که دارای اجاق و تنور بوده و برای سپری کردن زمستان مکانی مناسب می باشد گفته شده است
کلمه تنور نیز به همین شکل ترکی می باشد
otın yır که به شکل otınır ( اوتئنئر ) وسپس tınır ( تئنئر ) یا tınur ( تئنور ) در آمده که شکل نرم آن tin�r ( تینور ) یا ten�r ( تنور ) می باشد و امروزه در فارسی با شکل " تنور" مورد استفاده قرار می گیرد.


《 پارسی را پاس بِداریم》
جُستارِ کوتاهی دَر باره یِ تورانی یا سَکایی یا سُغدیِ کُهَن
دَشت های میانیِ روسیه یِ کُنونی زیستگاهِ تیره های سَکایی بوده که بَخشی به اُروپا : تودِسکیان ( آلمانیان ) ، اِسکاندیناویان، اِسکاتلَند یان ، اِسکِلاویان ( اِسلاویان ) ،
بَخشی به ایران : اَسکانیان ( اَشکانیان، که خُراسانیانِ کُنونی اَند ) ، سَکِستانیان ( سیستانیان یا سَجِستانیان )
، سَکِّسیان ( یا سَقِّزیان که بَخشی اَز کُردهایَند ) ، بَخشی به هِنوستان : سیک ها کوچیدَند ، آن بَخشی که دَر روسیه اِمروزی ماندَند وَ با دودمان هایِ مُغول دَرآمیختَند هَمین اِسکِلاوهای کُهَن وَ هَم تَبار با اَسکانیان یا هَمان تورانیان دَر داستان هایِ شاهنامه اَند که مِهرپَرَست یا نورپَرَست یا خورشید پَرَست بوده وَ به ایزَدان باوَر داشتَند وَ زَزتَشت اَز میانِ آنان بَرخاست وَ یِکتاپَرستی را رِسانِش ( تَبلیغ ) کَرد.
بَر این پایه دَر روسیه یِ میانی ( مَرکَزی ) تورانیان یا سَکِاییان یا سُغدیانِ باستان با تیره هایِ زَردپوست مانَندِ مُغولان ، اویغوران ، غِرغیزان وَ . . . هَم اَز نِگَرِ نِژادی وَ هَم اَز نِگَرِ زَبانی دَرآمیختَند . هَر چه به سویِ باختَر وَ نیمروز وَ نیمروزِ باختری بِنگَریم اَز نِگَرِ نِژادی سَکایی تَر وَ هَر چه به سویِ خاوَر وَ اَپاختَرِ خاوَری رَویم مُغولی تَرَند.
اَز پَهلویِ ( جَنبه یِ ) زَبانی گُواه هایِ فَراوانی دَر زَبانِ تورَکی یا تورانی ( تُرکی ) نِشان دَهَنده یِ هِند وُ اُروپایی بودَن آن هاست که دو نِمونه دَر این جا آورده می شَوَد :
۱ - پَس وَندِ lor - اِنگِلیسی :
واژه یِ bachelor که bacheler گویِش می شَوَد :
نُخُست مینه هایِ کاربُردیِ این واژه :
مَردِ بی زَن یا بی هَمسَر ، زَنِ بی مَرد یا شوهَر ، عَزَب ، مُجَرَّد، ، لیسانسه یا لیسانسیه ، دانِشیاب
ریشه شِناسی یا etymology این واژه :
bachelor : bache - lor
bache = بَچّه
lor - = پَس وَندِ - لَرِ تورانی یا تورَکی
بَچه لَر کِنایه اَز کَسی اَست که هَنوز بَچه اَست وَ با کَسی هَنوز جُفت نَشُده وَ دَر زَمینه یِ دانِش آموختاری هَنوز گُواهی نامه یِ پایانِ دانِش جُستاری را نَگِرِفته یا دَر آزمونِ پایانی یا اَنتایی یا اَندایی ( نَهایی ) پَزیرُفته نَشُده اَست.
۲ - پَس وَندِ ler - دَر آلمانی
واژه یِ آلمانیِ Haendler بَرابَر با dealer دَر اِنگِلیسی :
Haendler : Haend - ler
Haend = دیسِ دیگَری اَز Hand به مینه یِ دَست اَست که بَر پایه یِ آیین هایِ آواشِناسیِ آلمانی : هِندلِر گویِش می شَوَد.
ler - = پَس وَندِ - لَرِ تورانی یا تورَکی
مینه یِ کاربُردی این واژه : کاسِب ، تاجِر ، بازَرگان
گَرته بَرداری به پارسیِ اِمروز : دَستگَر ، با دَست خَرید و فُروش کُنَنده
به گُمانِ تیره یِ لُر هَم به مینه یِ : کاری ، کارکُن ، مَردِ عَمَل ، کَردار ، کُنَنده اَست که بایَد بیش تَر پَژوهیده شَوَد.
بانو بَدرالزمانِ قَریب فَرهَنگ سُغدی به پارسی را گِردآوَری کَردَند که می تَوانَد سَرچِشمه یِ سودمَندی دَر زَمینه یِ زَبانِ سَکاها یا تورانیان یا تورَکی که هَمانِ سُغدی اَست باشَد . نِمونه هایِ فَراوانِ دیگری هَم هَست که دَر بارهایِ پَسین آوَرده می شَوَد .
با سِپاس

قشلاق یا قیشلاق یا قشلاغ ازترکیب ( ( عیش ) ) و ( ( لغو ) ) ساخته شده است یعنی قشلاق نام مکان فصلی وگرمسیری و پُرازکار وفعالیت شبانه روزی است که دامداران تمام عیش وآسایش خودرا لغو کرده وبه سختی کارمی کنند تا خرج یکساله خود را با کاردریک یا دوفصل ذخیره سازی کنندو همه چیز زندگی بخاطر کار زیاد، قشلاق ( تق ولق ) است

فارسی= گرمسیر
کردی کورمانجی= گرمیان


کلمات دیگر: