مترادف کرت : بار، دفعه، مرتبه
کرت
مترادف کرت : بار، دفعه، مرتبه
فارسی به انگلیسی
time, turn
plot, time
مترادف و متضاد
بار، دفعه، مرتبه
فرهنگ فارسی
دفعه و مرتبه، حمله، حمله درجنگ، دوباره حمله بردن، ومجازابه معنی نوبت وبارومرتبه
( اسم ) ۱ - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبز ی کاشته . ۲ - هز یک از بخشها ی تقریبا متساوی یک مزرعه یا باغچه کرت بندی : [ میان محوط. گرد آن ( دخمه ) بشکل کرت بند یهای مستطیل سنگفرش تقسیم شده بود ... . زر بانو ( مرده ) ... . یکی ازین کرتها را اشغال کرده بود ] .
درختی است که گرمسیری که سه گونه وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود.
فرهنگ معین
(کَ یا کِ) = کرد. کرته . کردو: 1 - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . 2 - هر یک از بخش های تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه .
(کَ رَّ) [ ع . کرة ] (اِ.) دفعه ، مرتبه ، بار. ج . کرات .
(کَ رَّ ) [ ع . کرة ] (اِ. ) دفعه ، مرتبه ، بار. ج . کرات .
لغت نامه دهخدا
کرت . [ ک َ ] (اِ) قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته که کَرد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرد. کرذ. هر یک از بخشهای تقریباً مساوی مزرعه یا باغچه . (فرهنگ فارسی معین ) : میان محوطه گرد آن [ دخمه ] به شکل کرت بندیهای مستطیل سنگفرش شده بود... رزبانو... یکی از این کرتها را اشغال کرده بود. (سایه روشن تألیف صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ).
کرت . [ ک َ ] (اِ) تره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تره شود.
کرت . [ ک َ ] (اِ) فصل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرد شود.
کرت . [ ک َ ] (اِ) نام میوه ٔ خاری است که آن را به عربی شوکة قبطیة گویند و آن میوه ای است شبیه به خرنوب شامی . معرب آن قرط باشد. (برهان ) (آنندراج ). بار و ثمر یک نوع خاری که به تازی قرط گویند. (ناظم الاطباء). کیکر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیکر و قرط شود.
کرت . [ ک َ ] (اِخ ) آل کرت . رجوع به آل کرت و حبیب السیر چ تهران صص 84-116 شود.
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.
مولوی .
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
مولوی .
در آن اثنا حضرت خواجه سه کرت فرمودند توبه . (انیس الطالبین ص 35). تا آن جماعت سه کرت این سخن را تکرار کردند. (تاریخ قم ص 214). مهتر گبران گفت : اگر این کرت مسجد را خراب کنم خوف آن باشد که مسلمانان اتفاق کنند و شکستی به من رسد. (فردوس المرشدیه از فرهنگ فارسی معین ).
کرت . [ کْرِ / ک ِ رِ ] (اِ) درختی است گرمسیری که سه گونه ٔ وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود، خوب تراش برمی دارد و در هنرهای زیبا بمصرف می رسد. صمغ معروف عربی را از آن می گیرند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 202 - 203). قرظ. سَلَم . خرنوب مصری . سنط. بَبله . نَب نَب . بابل . (یادداشت مؤلف ).
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) تره . ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تره شود.
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته که کَرد نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). کرد. کرذ. هر یک از بخشهای تقریباً مساوی مزرعه یا باغچه. ( فرهنگ فارسی معین ) : میان محوطه گرد آن [ دخمه ] به شکل کرت بندیهای مستطیل سنگفرش شده بود... رزبانو... یکی از این کرتها را اشغال کرده بود. ( سایه روشن تألیف صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ).
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) فصل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کرد شود.
کرت. [ ک َ ] ( اِ ) نام میوه خاری است که آن را به عربی شوکة قبطیة گویند و آن میوه ای است شبیه به خرنوب شامی. معرب آن قرط باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بار و ثمر یک نوع خاری که به تازی قرط گویند. ( ناظم الاطباء ). کیکر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیکر و قرط شود.
کرت. [ ک َ ] ( اِخ ) آل کرت. رجوع به آل کرت و حبیب السیر چ تهران صص 84-116 شود.
کرت. [ کْرِ / ک ِ رِ ] ( اِ ) درختی است گرمسیری که سه گونه وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود، خوب تراش برمی دارد و در هنرهای زیبا بمصرف می رسد. صمغ معروف عربی را از آن می گیرند. ( از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 202 - 203 ). قرظ. سَلَم. خرنوب مصری. سنط. بَبله. نَب نَب. بابل. ( یادداشت مؤلف ).
کرت . [ ک ِ رِ ] (اِخ ) جزیره ای است در مدیترانه ٔ شرقی متعلق به کشور یونان . این جزیره از تپه های آهکی و کوههای نسبتاً مرتفع که گاه ارتفاع آنها به 2490 متر می رسد تشکیل شده است . جمعیت آن بیشتر در دشتهایی است که برای گندم ، ذرت ، تنباکو و مانند آن مناسب است . روغن زیتون و کشمش از صادرات مهم آن است . این جزیره از پایگاههای مهم دریایی مدیترانه است و نزدیک به 386هزار تن جمعیت دارد. تمدن آن به چندین قرن قبل از جنگهای تروا می رسد و با تمدن قدیم مشرق زمین ارتباط بسیار دارد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 19، 759، 660 و ج 2 ص 1297، فرهنگ ایران باستان ص 144 و لاروس شود.
فرهنگ عمید
نوبت، بار، مرتبه.
زمین مرزبندیشدۀ کوچک برای زراعت؛ کاله.
نوبت؛ بار؛ مرتبه.
دانشنامه عمومی
تاج خروس.
کُرْتَ:(korta) در گویش گنابادی یعنی کسی که خود را به کوری و نفهمی میزند ، کسی که خود را به کوچه علی چپ میزند.
کرِت (به یونانی: Κρήτη Kríti؛ به ترکی عثمانی: گرید، Girit؛ به لاتین: Candia,Creta؛ به فرانسوی:Crète) بزرگ ترین جزیره یونان است که ۳۲۲۰ مایل مربع پهناوری دارد و پنجمین جزیره بزرگ دریای مدیترانه نیز هست. نام این جزیره در منابع کهن فارسی به شکل اقریطس آمده است.
این آبخست به تقریب در مختصات جغرافیایی ۳۵ درجه شمالی و ۲۴ درجه شرقی جای گرفته است.
کرت کانون تمدن مینوسی کهنترین تمدن اروپا بوده است.
این روستا در دهستان مسافرآباد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
دانشنامه آزاد فارسی
کِرِت
درختی با نام علمی Acacia nilotica Del، به ارتفاع پنج تا پانزده متر. در افریقا و بعضی نواحی جنوبی آسیا و جنوب ایران می روید. پوست ساقۀ آن قهوه ای رنگ، برگ های آن شانه ای مرکب، و دارای گل هایی مجتمع با ظاهری مدور، زیبا و معطر، به رنگ زرد گوگردی، و دارای دانه است. صمغ این گیاه رنگی تیره دارد. پوست آن اثر قابض و ضدکرم دارد و در درمان سرفه، برونشیت، و اسهال ها استفاده می شود. در جزیرۀ قشم و بلوچستان می روید. این گیاه به سلم، چِش، و صمغ عربی نیز معروف است. از تیرۀ فرعی گل ابریشم است.
گویش مازنی
انباشته
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
سلسله کرت سیستانی *سکایی و لر آریایی * از نسل ایل لر ممسنی
معنی کرت::بخش بخش، قسمت قسمت
Kert
در ضمن به هر یک از باغچه های کوچک منزل که از باغچه های دیگر جداست کرتو/kortu/ گفته می شود.
کَرَت : دفعه؛ مرتبه ؛ بار
کَرت : زمین کشاورزی مرزبندی شده ؛ قطعه زمین زراعتی