کلمه جو
صفحه اصلی

کرت


مترادف کرت : بار، دفعه، مرتبه

فارسی به انگلیسی

crete, leek, plot, time, terrace

time, turn


plot, time


مترادف و متضاد

بار، دفعه، مرتبه


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن واقع در ۳۶ کیلومتری شمال باختری داران دامنه کوه و سردسیر ۶۲۴ تن جمعیت آب از رودخانه محصول غلات لبنیات حبوبات صنایع دستی جاجیم و قالیبافی .
دفعه و مرتبه، حمله، حمله درجنگ، دوباره حمله بردن، ومجازابه معنی نوبت وبارومرتبه
( اسم ) ۱ - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبز ی کاشته . ۲ - هز یک از بخشها ی تقریبا متساوی یک مزرعه یا باغچه کرت بندی : [ میان محوط. گرد آن ( دخمه ) بشکل کرت بند یهای مستطیل سنگفرش تقسیم شده بود ... . زر بانو ( مرده ) ... . یکی ازین کرتها را اشغال کرده بود ] .
درختی است که گرمسیری که سه گونه وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود.

فرهنگ معین

(کَ یا کِ) = کرد. کرته . کردو: 1 - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . 2 - هر یک از بخش های تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه .


(کَ رَّ) [ ع . کرة ] (اِ.) دفعه ، مرتبه ، بار. ج . کرات .


(کَ یا کِ ) = کرد. کرته . کردو: ۱ - قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . ۲ - هر یک از بخش های تقریباً متساوی یک مزرعه یا باغچه .
(کَ رَّ ) [ ع . کرة ] (اِ. ) دفعه ، مرتبه ، بار. ج . کرات .

لغت نامه دهخدا

کرت . [ ک َ ] (اِ) قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته که کَرد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کرد. کرذ. هر یک از بخشهای تقریباً مساوی مزرعه یا باغچه . (فرهنگ فارسی معین ) : میان محوطه گرد آن [ دخمه ] به شکل کرت بندیهای مستطیل سنگفرش شده بود... رزبانو... یکی از این کرتها را اشغال کرده بود. (سایه روشن تألیف صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ).


کرت . [ ک َ ] (اِ) تره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تره شود.


کرت . [ ک َ ] (اِ) فصل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرد شود.


کرت . [ ک َ ] (اِ) نام میوه ٔ خاری است که آن را به عربی شوکة قبطیة گویند و آن میوه ای است شبیه به خرنوب شامی . معرب آن قرط باشد. (برهان ) (آنندراج ). بار و ثمر یک نوع خاری که به تازی قرط گویند. (ناظم الاطباء). کیکر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیکر و قرط شود.


کرت . [ ک َ ] (اِخ ) آل کرت . رجوع به آل کرت و حبیب السیر چ تهران صص 84-116 شود.


کرت . [ ک َرْ رَ ] (ع اِ) کرة. دفعه . مرتبه . (ناظم الاطباء). نوبت . بار. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). راه . ره . پی . دست . هنگام . وهلة. وعده . گه . گاه . مَرَّة. کِش یا کَش . سفر. ج ، کَرّات . (یادداشت مؤلف ) : در این راه چند کرت گفت دریغ آل برمک سخن یحیی مرا امروز یاد می آید. (تاریخ بیهقی ). اگر این کرت بر فعلی سمیج و معاملتی خارج واقف شوم خود را از شین صحبت و عار الفت او خلاص دهم . (سندبادنامه صص 93-94).
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.

مولوی .


شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.

مولوی .


در آن اثنا حضرت خواجه سه کرت فرمودند توبه . (انیس الطالبین ص 35). تا آن جماعت سه کرت این سخن را تکرار کردند. (تاریخ قم ص 214). مهتر گبران گفت : اگر این کرت مسجد را خراب کنم خوف آن باشد که مسلمانان اتفاق کنند و شکستی به من رسد. (فردوس المرشدیه از فرهنگ فارسی معین ).

کرت . [ کْرِ / ک ِ رِ ] (اِ) درختی است گرمسیری که سه گونه ٔ وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود، خوب تراش برمی دارد و در هنرهای زیبا بمصرف می رسد. صمغ معروف عربی را از آن می گیرند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 202 - 203). قرظ. سَلَم . خرنوب مصری . سنط. بَبله . نَب نَب . بابل . (یادداشت مؤلف ).


کرت. [ ک َرْ رَ ] ( ع اِ ) کرة. دفعه. مرتبه. ( ناظم الاطباء ). نوبت. بار. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). راه. ره. پی. دست. هنگام. وهلة. وعده. گه. گاه. مَرَّة. کِش یا کَش. سفر. ج ، کَرّات. ( یادداشت مؤلف ) : در این راه چند کرت گفت دریغ آل برمک سخن یحیی مرا امروز یاد می آید. ( تاریخ بیهقی ). اگر این کرت بر فعلی سمیج و معاملتی خارج واقف شوم خود را از شین صحبت و عار الفت او خلاص دهم. ( سندبادنامه صص 93-94 ).
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.
مولوی.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
مولوی.
در آن اثنا حضرت خواجه سه کرت فرمودند توبه. ( انیس الطالبین ص 35 ). تا آن جماعت سه کرت این سخن را تکرار کردند. ( تاریخ قم ص 214 ). مهتر گبران گفت : اگر این کرت مسجد را خراب کنم خوف آن باشد که مسلمانان اتفاق کنند و شکستی به من رسد. ( فردوس المرشدیه از فرهنگ فارسی معین ).

کرت. [ ک َ ] ( اِ ) تره . ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تره شود.

کرت. [ ک َ ] ( اِ ) قطعه ای از زمین زراعت کرده و سبزی کاشته که کَرد نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). کرد. کرذ. هر یک از بخشهای تقریباً مساوی مزرعه یا باغچه. ( فرهنگ فارسی معین ) : میان محوطه گرد آن [ دخمه ] به شکل کرت بندیهای مستطیل سنگفرش شده بود... رزبانو... یکی از این کرتها را اشغال کرده بود. ( سایه روشن تألیف صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ).

کرت. [ ک َ ] ( اِ ) فصل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کرد شود.

کرت. [ ک َ ] ( اِ ) نام میوه خاری است که آن را به عربی شوکة قبطیة گویند و آن میوه ای است شبیه به خرنوب شامی. معرب آن قرط باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بار و ثمر یک نوع خاری که به تازی قرط گویند. ( ناظم الاطباء ). کیکر. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیکر و قرط شود.

کرت. [ ک َ ] ( اِخ ) آل کرت. رجوع به آل کرت و حبیب السیر چ تهران صص 84-116 شود.

کرت. [ کْرِ / ک ِ رِ ] ( اِ ) درختی است گرمسیری که سه گونه وحشی آن در کرانه های جنوب ایران می روید. چوب کرت در آغاز قرمز روشن است و سپس تیره می شود، خوب تراش برمی دارد و در هنرهای زیبا بمصرف می رسد. صمغ معروف عربی را از آن می گیرند. ( از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 202 - 203 ). قرظ. سَلَم. خرنوب مصری. سنط. بَبله. نَب نَب. بابل. ( یادداشت مؤلف ).

کرت . [ ک ِ رِ ] (اِخ ) جزیره ای است در مدیترانه ٔ شرقی متعلق به کشور یونان . این جزیره از تپه های آهکی و کوههای نسبتاً مرتفع که گاه ارتفاع آنها به 2490 متر می رسد تشکیل شده است . جمعیت آن بیشتر در دشتهایی است که برای گندم ، ذرت ، تنباکو و مانند آن مناسب است . روغن زیتون و کشمش از صادرات مهم آن است . این جزیره از پایگاههای مهم دریایی مدیترانه است و نزدیک به 386هزار تن جمعیت دارد. تمدن آن به چندین قرن قبل از جنگهای تروا می رسد و با تمدن قدیم مشرق زمین ارتباط بسیار دارد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 19، 759، 660 و ج 2 ص 1297، فرهنگ ایران باستان ص 144 و لاروس شود.


فرهنگ عمید

زمین مرزبندی شدۀ کوچک برای زراعت، کاله.
نوبت، بار، مرتبه.

زمین مرزبندی‌شدۀ کوچک برای زراعت؛ کاله.


نوبت؛ بار؛ مرتبه.


دانشنامه عمومی

تاج خروس.


کُرْتَ:(korta) در گویش گنابادی یعنی کسی که خود را به کوری و نفهمی میزند ، کسی که خود را به کوچه علی چپ میزند.


مختصات: ۳۵° شمالی ۲۵° شرقی / ۳۵°شمالی ۲۵°شرقی / 35; 25
کرِت (به یونانی: Κρήτη Kríti؛ به ترکی عثمانی: گرید، Girit؛ به لاتین: Candia,Creta؛ به فرانسوی:Crète) بزرگ ترین جزیره یونان است که ۳۲۲۰ مایل مربع پهناوری دارد و پنجمین جزیره بزرگ دریای مدیترانه نیز هست. نام این جزیره در منابع کهن فارسی به شکل اقریطس آمده است.
این آبخست به تقریب در مختصات جغرافیایی ۳۵ درجه شمالی و ۲۴ درجه شرقی جای گرفته است.
کرت کانون تمدن مینوسی کهنترین تمدن اروپا بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

کِرِت (گیاهان)(Acacia Arabica)
کِرِت
درختی با نام علمی Acacia nilotica Del، به ارتفاع پنج تا پانزده متر. در افریقا و بعضی نواحی جنوبی آسیا و جنوب ایران می روید. پوست ساقۀ آن قهوه ای رنگ، برگ های آن شانه ای مرکب، و دارای گل هایی مجتمع با ظاهری مدور، زیبا و معطر، به رنگ زرد گوگردی، و دارای دانه است. صمغ این گیاه رنگی تیره دارد. پوست آن اثر قابض و ضدکرم دارد و در درمان سرفه، برونشیت، و اسهال ها استفاده می شود. در جزیرۀ قشم و بلوچستان می روید. این گیاه به سلم، چِش، و صمغ عربی نیز معروف است. از تیرۀ فرعی گل ابریشم است.

گویش مازنی

/kart/ انباشته

انباشته


واژه نامه بختیاریکا

( کِرَت ) ( فا ) ؛ بار و مرتبه

پیشنهاد کاربران

قطعه زمین زراعت کرده

سلسله محلی کرت در استان کرمان

سلسله کرت سیستانی *سکایی و لر آریایی * از نسل ایل لر ممسنی

معنی کرت::بخش بخش، قسمت قسمت
Kert




طایفه کرت ایل لر ممسنی

مزرعه کوچک

کِرِت: نام پدرکردهای جهان برادر لاری پدرلرها که هردو برادر ازسرزمین آشورآمده و لاری درمنطقه خانقین و ( keret ) درسلیمانیه عراق ساکن شده و ( keret ) قومی رابوجود آورد که 2500 سال پیش پس ازتصرف جزیره کرت دردریای مدیترانه وشهر ( آتن ) بسیاری ازواژگان مشترک بین زبان کردی وفارسی را به یونان انتقال دادند. در یکی از دست نوشته های آشور بنی پال از لوئی کارداک پادشاه کردها یادشده است.

در گویش شهرستان بهاباد به جای کرت/kart/کُرت /kort/تلفظ می شود که به قطعات زمین زراعی یا باغی گفته می شود.
در ضمن به هر یک از باغچه های کوچک منزل که از باغچه های دیگر جداست کرتو/kortu/ گفته می شود.

هوالعلیم

کَرَت : دفعه؛ مرتبه ؛ بار

کَرت : زمین کشاورزی مرزبندی شده ؛ قطعه زمین زراعتی

کَردی ( Kərdi ) :در زبان ترکی به معنی باغچه حیاط است

Kertنام روستایی درحدفاصل شهرستان. ازنا ودرود که اکنون بانام مسعودآباد شناخته میشود این روستا ارمنی نشین بوده وارامنه. این نام را برآن. نهاده بودند.

زمین مرز بندی شده کشاورزی . .

آبیاری کِرتی درسته یا کِرَتی؟


کلمات دیگر: