کلمه جو
صفحه اصلی

اله


مترادف اله : ( آله ) شاهین، عقاب، سنبل الطیب

برابر پارسی : خدا

فارسی به انگلیسی

eagle, half, moiety, slice, a god

a god, God


عربی به فارسی

خداوند , خداوندگار , خدا , ايزد , يزدان , پروردگار , الله


فرهنگ فارسی

( آله ) ( اسم ) آلت : بران اسب آله زاندازه بیش
در ترشاله تفاله
خدا، ایزد، وبه معنی معبود، آلهه جمع
( اسم ) عقاب آله
نام شهری قدیمی در لوکانی از کشور ایتالیا .

فرهنگ معین

( آله ) (لُ ) ( اِ. ) ۱ - عقاب ، شاهین . آلوه و آلغ نیز گویند.
(اِ لا هْ ) [ ع . ] (اِ. ) خدا، خداوند.


لغت نامه دهخدا

اله . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) نام شهری قدیم در لوکانی از کشور ایتالیا، این شهر کلنی اهالی فوسه ووطن زنون و پارمنید بود و فلاسفه ٔ ایلیون بدین شهرمنسوبند. و رجوع به ایران باستان ص 846 و 861 شود.


اله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ) به هاء مختفی ، مقل ازرق . (از فرهنگ جهانگیری ). آن صمغمانندی است دوائی . (برهان قاطع) (آنندراج ). ازرق . (فرهنگ رشیدی ) :
هست طراز یاسمین لاله ٔ لؤلؤ قرین
کرده لبش چو انگبین تعبیه در شکر اله .

فلکی (از جهانگیری ).


|| قسمی خربزه . (یادداشت مؤلف ).

اله . [ اَ ل َه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن . تحیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت شدن جزع کسی بر دیگری . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). || ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). || اقامت کردن در جایی . (از متن اللغة).


اله . [ اَ ل ُه ْ ] (اِخ ) آله . لقب حامدبن محمد مکنی به ابورجاء است . رجوع به همین نام شود.


اله . [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] (اِ) عقاب . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است . و غالباً مخفف استعمال شده است . عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نصب کنند. (برهان قاطع). آلُه . (برهان قاطع). لُه . (جهانگیری ). جزء اول کلمه ٔ الموت همین «اله » است . و نیز «اله » لقب عمادالدین کاتب اصفهانی است . (وفیات ابن خلکان ، ذیل ترجمه ٔ احمدبن حسن عزیزالدین ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرند: حمزه ٔ اصفهانی در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف » (نسخه ٔ خطی ) و میدانی در کتاب «السامی فی الاسامی » و همچنین بیرونی در التفهیم عقاب را به «آله » ترجمه کرده اند. حکیم مؤمن در تحفه گوید: «عقاب را بفارسی الوه و بترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود و آنرا آله نیز خوانند و به تازی عقاب گویند. حکیم فرقدی راست :
مثل دشمنان تو با تو
حیله ٔ کبک و حمله های له است ».
در همه ٔ فرهنگها آله بمعنی عقاب آمده و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین است چنانکه «هلو» در کردی ، «اله » در مازندرانی و «آلغ» در گیلکی . در کارنامه ٔ اردشیر بابکان (14:12) آلوه بمعنی عقاب بکار رفته است و نیز در بندهشن (14:23) اروا بمعنی عقاب آمده ، در طبری اله ،مازندرانی کنونی الّه و اله . (حاشیه ٔ برهان قاطع، ذیل آله ). رجوع به آلُه و لُه و عقاب شود.


اله . [ اَل ْه ْ ] (ع مص ) امان و زنهار دادن . پناه دادن . (ذیل اقرب الموارد) (اقیانوس ). و رجوع به اَلَه شود.


الة. [ اَل ْ ل َ ] (ع اِ) نیزه ٔ سخت کوتاه . (مهذب الاسماء). ج ، اَل ّ، اِلال . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). نیزه ٔ کوچک که پیکان آن پهن باشد. (منتهی الارب ). سلاح جنگی آهنین که کوتاه و سر آن تیز است . (از اقرب الموارد). ورجوع به آله شود. || سلاح . (منتهی الارب ). ابزار جنگ . (اقرب الموارد). || جمیع آلات جنگ . (منتهی الارب ). || چوبی که بر سر آن دوشعبه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آواز آب جاری . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || یک بار زدن با نیزه . الطعنة بالحربة. (از ذیل اقرب الموارد) .


الة. [ اِل ْ ل َ ] (ع اِ) هیئت نالندگی . (منتهی الارب ). نوعی از نالیدن . اَل ّ بمعنی نالیدن بیمار و بنای نوع از آن قیاساً اِلَّة است . || قرابت . ج ، اِلَل . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).


الة. [ اُل ْ ل َ ] (ع اِ) ماشیه که چراگاه آن دور باشد. ج ، اُلَل . (منتهی الارب ). چارپایی که چراگاه آن دور است . (از اقرب الموارد).


( آله ) آله. [ ل َ / ل ِ ] ( پسوند ) َاله. در ترشاله ، تفاله ، چاله ، چغاله ، درغاله ، دنباله ، سکاله ، کشاله ، کلاله ، کنغاله ، کنگاله ، گاله و مچاله مانند آل ( َال ) علامت نسبت و گاهی ادات تشبیه است . رجوع به آل شود.

آله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) آلک. سنبل الطیب.

آله. [ ل ُه ْ ] ( اِ )عقاب. ( مهذب الاسماء ). خداریه. شقواء. ابوالهیثم. بوالهیثم. دال من. ججا. زمج. و کلمه اَلَموت را گویند در اصل مرکب از آله به معنی عقاب و آموت آشیان است.

آله. [ ل َ ] ( ع اِ ) آلت :
یکی اسب ترکی بیاورد پیش
بر آن اسب آله ز اندازه بیش.
فردوسی.
|| نیزه سخت کوتاه. نیم نیزه. و رجوع به آلت شود.
اله. [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] ( اِ ) عقاب. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است. و غالباً مخفف استعمال شده است. عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نصب کنند. ( برهان قاطع ). آلُه. ( برهان قاطع ). لُه. ( جهانگیری ). جزء اول کلمه الموت همین «اله » است. و نیز «اله » لقب عمادالدین کاتب اصفهانی است. ( وفیات ابن خلکان ، ذیل ترجمه احمدبن حسن عزیزالدین ). دکتر معین در حاشیه برهان قاطع آرند: حمزه اصفهانی در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف » ( نسخه خطی ) و میدانی در کتاب «السامی فی الاسامی » و همچنین بیرونی در التفهیم عقاب را به «آله » ترجمه کرده اند. حکیم مؤمن در تحفه گوید: «عقاب را بفارسی الوه و بترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود و آنرا آله نیز خوانند و به تازی عقاب گویند. حکیم فرقدی راست :
مثل دشمنان تو با تو
حیله کبک و حمله های له است ».
در همه فرهنگها آله بمعنی عقاب آمده و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین است چنانکه «هلو» در کردی ، «اله » در مازندرانی و «آلغ» در گیلکی. در کارنامه اردشیر بابکان ( 14:12 ) آلوه بمعنی عقاب بکار رفته است و نیز در بندهشن ( 14:23 ) اروا بمعنی عقاب آمده ، در طبری اله ،مازندرانی کنونی الّه و اله . ( حاشیه برهان قاطع، ذیل آله ). رجوع به آلُه و لُه و عقاب شود.

اله. [ اَ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) به هاء مختفی ، مقل ازرق. ( از فرهنگ جهانگیری ). آن صمغمانندی است دوائی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). ازرق. ( فرهنگ رشیدی ) :

اله . [ اِ لاه ] (ع اِ) پرستیده . بمعنی مألوه است ، و هر پرستیده اله باشد نزد پرستنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معبود مطلقاً، بحق یا بباطل . ج ، آلِهَة. (از اقرب الموارد) :
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جزاو
وحده لااله الاهو.

هاتف .


|| (اِخ ) خدای سزای پرستش . (ترجمان علامه تهذیب عادل ). اﷲ. خدا. خدای عز و جل :
این ولایت ستدن حکم خدای است ترا
نبود چون و چرا کس را با حکم اله .

منوچهری .


اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بی اشتباه .

مولوی (مثنوی ).


گر نبودش کار از الهام اله
او سگی بودی دراننده نه شاه .

مولوی (مثنوی ).


امید هست پرستندگان مخلص را
که ناامید نگردند ز آستان اله .

سعدی (گلستان ).


و رجوع به اﷲ شود.

فرهنگ عمید

( آله ) = آلک
= عُقاب
خدا، ایزد، معبود.

خدا؛ ایزد؛ معبود.


دانشنامه آزاد فارسی

آله. آلُه
آلُه (در پهلوی: آلوه؛ اَرْوا) پرنده ای غول پیکر و بلندآشیان، از راستة شکاریان، مشهور به تیزبینی و جسارت، هم سنگِ سیمرغ. بیشتر مؤلفان آله را با شاهین، و برخی با عقاب، یکی گرفته اند. آله در نظام نمادین ایران باستان، نمادِ سپاه ایرانی بود. در ذهنیتِ خواجه پرداز ایرانیان باستان، پروازِ آله بر فراز سپاهِ جنگی خوش یمن بوده است؛ چنان که، به روایت گزنفون، چون کوروش و کمبوجیه به مرزهای ماد رسیدند، آله ای را دیدند که در سمتِ راست اردو توگویی آن ها را هدایت می کرد. سپاهیان پرواز آله را نشانة پیروزی دانستند. درفش پادشاهی کوروش به نقش آله زریشی، با بال های گشوده، آذین می شده است. اسکندر، پس از فتح ایران، آله را در سکة خود نقش کرد و بدین سان، نقش آله به اروپا و مصر راه یافت. کهن ترین متنی که در آن از آله یاد رفته، کارنامة اردشیر بابکان است.

فرهنگ فارسی ساره

خدا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] إله. واژه إله ۱۴۷ بار در قرآن کریم آمده است که به جز ۳۳ مورد، دیگر موارد کاربرد آن در کلمه اخلاص به صورت «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» یا همراه با ضمایر منفصل است مانند:«لا اِلهَ اِلاّ هُو» ، «لا اِلهَ اِلاّ اَنتَ» ، «لا اِلهَ اِلاّ اَنا».
بیشتر دانشمندان مسلمان إله را واژه ای بالاصاله عربی و خالص می دانند؛ ولی برخی از خاورشناسان براساس رأی دانشمندان غربی مبنی بر لزوم جستوجوی سر منشأ آن در ادیان کهن، آن را یک واژه اصیل و کهن سامی معرفی کرده اند برخی نیز از احتمال اشتقاق آن از واژه عبری اِلُوَه که جمع آن در عبری «اِلوهیم» است سخن گفته اند.

گویش مازنی

( آله ) /aale/ لوس مسخره - شرمنده
/ahhe/ لاشخور & عقاب – شاهین & مسخره - بیماری برص & حشره ای است که بر اثر گزش آن تاولهای چرکین، مانند زردآب در تمام بدن نمایان شود & از زیربار مسئولیت و کارشانه خالی کردن & لکه های سفید روی پوست - برص ۳آبله – تاول & لاشخور

عقاب – شاهین


۱مسخره ۲بیماری برص


حشره ای است که بر اثر گزش آن تاولهای چرکین،مانند زردآب در ...


از زیربار مسئولیت و کارشانه خالی کردن


۱لکه های سفید روی پوست ۲برص ۳آبله – تاول


لاشخور


واژه نامه بختیاریکا

( اَلِه ) بیماری سوزاک
( آله ) بازی محلی که در آب صورت میگیرد و یک نفر گرگ می شود و به دنبال بقیه می رود تا با آنها تماس پیدا کند و افراد باید یا با زیرابی یا فرار از این کار ممانعت بعمل آورند.

پیشنهاد کاربران

آلُه : عقاب ( فرهنگ رشیدی، فرهنگ جهانگیری )
در پارسی به عقاب آلُه یا آلوه گفته می شود. ریشه این واژه در پارسی میانه āluh است.
در نامه پهلوی کارنامک ارتخشیر پاپکان ( کارنامه اردشیر بابکان ) در بخش ۱۴ بند ۱۲ آلوه به معنی عقاب بکار رفته است.

آ له*اله*::در زبان لری بختیاری
به معنی

سرخ کم رنگ. aloh

در زبان لری بختیاری به معنی
عقاب

در گویش زبان بختیاری واژه اَلِه = به معنی نوعی بیماری رحمی یاواژنی که خانم ها به آن مبتلا میشوند. که شاید دچار نازایی شوند.

در آیه قرآنی " لا اله الا الله " معمولا اله را مترادف و هم معنی با کلمه الله میداند و این آیه را بصورت زیر ترجمه و تفسیر نموده اند : غیر از خدا خدایی دیگر وجود ندارد. این ترجمه و تفسیر در بین جوامع مسلمان غالب و متداول است. اما جدیدا یک معنی دیگری برای واژه اله پیدا شده است که با کلمه الله مترادف و هم معنی نمی باشد. این معنی نوین عبارت است از : هیچ چیزی
بر اساس تعریف جدید آیه شریفه قرآنی یک ترجمه و تفسیر نو دریافت می نماید به شکل زیر:
هیچ چیزی غیر از خدا وجود ندارد.

اله به معنی معبود ، مترادف با واژه الله می باشدو ترجمه جدیدی هم برایش به صورت رسمی وجود ندارد و چیزی که شما عرض کردید جناب قندی تنها یک ترجمه است که برای بد نام کردن جمله لا اله الا الله بکار میبرند: ) . . . . لطفا دست از این کار های کثیف بردارید. .

اِله:
اَلله:
این دو کلمه دو تلفظ مختلف و دو املای مختلف دارند و نباید آنها را با هم اشتباه کرد. اِله ( elāh ) به کسر اول، بر وزن "مثال" است و با یک حرف " ل"نوشته می شود، در حالی که الله ( allāh ) به فتح اول بر وزن" غفّار" است و با دو حرف "ل "نوشته می شود و"ل "اول آن مشدّد است. اغلب اوقات بخصوص در اسامی اشخاص، الله سهواً به صورت اله نوشته می شود، مثلا عبدالله را غالباً" عبداله "
می نویسند که البته صحیح نیست. خیابانی در تهران هست به نام نجات اللّهی که تا چندی پیش اسم آن را روی کاشی نبش خیابان به غلط با املای" نجات الهی" نقش کرده بودند.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۳۸. )


این لغت هم ریشه با کلمه اِل در عبرانی است
که تلفظ غیر از این دارد و آن هم اِلاخ می باشد که عرب ها هر جا عبرانی ها خ بگویند آنها ح میگویند
الاخ = الاه = اله
خاماس = حاماس
روخ = روح


کلمات دیگر: