مترادف اله : ( آله ) شاهین، عقاب، سنبل الطیب
برابر پارسی : خدا
a god, God
خداوند , خداوندگار , خدا , ايزد , يزدان , پروردگار , الله
(اِ لا هْ) [ ع . ] (اِ.) خدا، خداوند.
اله . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) نام شهری قدیم در لوکانی از کشور ایتالیا، این شهر کلنی اهالی فوسه ووطن زنون و پارمنید بود و فلاسفه ٔ ایلیون بدین شهرمنسوبند. و رجوع به ایران باستان ص 846 و 861 شود.
فلکی (از جهانگیری ).
اله . [ اَ ل َه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن . تحیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت شدن جزع کسی بر دیگری . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). || ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). || اقامت کردن در جایی . (از متن اللغة).
اله . [ اَ ل ُه ْ ] (اِخ ) آله . لقب حامدبن محمد مکنی به ابورجاء است . رجوع به همین نام شود.
اله . [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] (اِ) عقاب . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است . و غالباً مخفف استعمال شده است . عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نصب کنند. (برهان قاطع). آلُه . (برهان قاطع). لُه . (جهانگیری ). جزء اول کلمه ٔ الموت همین «اله » است . و نیز «اله » لقب عمادالدین کاتب اصفهانی است . (وفیات ابن خلکان ، ذیل ترجمه ٔ احمدبن حسن عزیزالدین ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرند: حمزه ٔ اصفهانی در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف » (نسخه ٔ خطی ) و میدانی در کتاب «السامی فی الاسامی » و همچنین بیرونی در التفهیم عقاب را به «آله » ترجمه کرده اند. حکیم مؤمن در تحفه گوید: «عقاب را بفارسی الوه و بترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود و آنرا آله نیز خوانند و به تازی عقاب گویند. حکیم فرقدی راست :
مثل دشمنان تو با تو
حیله ٔ کبک و حمله های له است ».
در همه ٔ فرهنگها آله بمعنی عقاب آمده و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین است چنانکه «هلو» در کردی ، «اله » در مازندرانی و «آلغ» در گیلکی . در کارنامه ٔ اردشیر بابکان (14:12) آلوه بمعنی عقاب بکار رفته است و نیز در بندهشن (14:23) اروا بمعنی عقاب آمده ، در طبری اله ،مازندرانی کنونی الّه و اله . (حاشیه ٔ برهان قاطع، ذیل آله ). رجوع به آلُه و لُه و عقاب شود.
اله . [ اَل ْه ْ ] (ع مص ) امان و زنهار دادن . پناه دادن . (ذیل اقرب الموارد) (اقیانوس ). و رجوع به اَلَه شود.
الة. [ اَل ْ ل َ ] (ع اِ) نیزه ٔ سخت کوتاه . (مهذب الاسماء). ج ، اَل ّ، اِلال . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). نیزه ٔ کوچک که پیکان آن پهن باشد. (منتهی الارب ). سلاح جنگی آهنین که کوتاه و سر آن تیز است . (از اقرب الموارد). ورجوع به آله شود. || سلاح . (منتهی الارب ). ابزار جنگ . (اقرب الموارد). || جمیع آلات جنگ . (منتهی الارب ). || چوبی که بر سر آن دوشعبه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آواز آب جاری . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || یک بار زدن با نیزه . الطعنة بالحربة. (از ذیل اقرب الموارد) .
الة. [ اِل ْ ل َ ] (ع اِ) هیئت نالندگی . (منتهی الارب ). نوعی از نالیدن . اَل ّ بمعنی نالیدن بیمار و بنای نوع از آن قیاساً اِلَّة است . || قرابت . ج ، اِلَل . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
الة. [ اُل ْ ل َ ] (ع اِ) ماشیه که چراگاه آن دور باشد. ج ، اُلَل . (منتهی الارب ). چارپایی که چراگاه آن دور است . (از اقرب الموارد).
هاتف .
منوچهری .
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
سعدی (گلستان ).
خدا؛ ایزد؛ معبود.
خدا
عقاب – شاهین
۱مسخره ۲بیماری برص
حشره ای است که بر اثر گزش آن تاولهای چرکین،مانند زردآب در ...
از زیربار مسئولیت و کارشانه خالی کردن
۱لکه های سفید روی پوست ۲برص ۳آبله – تاول
لاشخور