کلمه جو
صفحه اصلی

غلط


مترادف غلط : اشتباه، خبط، خطا، سقط، سقیم، سهو، مغلوط، نادرست، ناصحیح

متضاد غلط : درست، صحیح

برابر پارسی : نادرست، غلت، ناراست

فارسی به انگلیسی

amiss, awry, erroneous, error, fallacious, fallacy, false, improper, inaccurate, incorrect, mistake, mistaken, wrong, off, out, ungrammatical, unsound


mistake, error, wrongful act, erroneous, incorrect, wrong, wrongful, amiss, awry, fallacious, fallacy, false, improper, inaccurate, mistaken, off, out, ungrammatical, unsound, erroneously, improperly

mistake, error


erroneous, incorrect, wrong, wrongful


erroneously, improperly, amiss, wrong


فارسی به عربی

باطل , خاطی , خطا , منحرف

مترادف و متضاد

error (اسم)
ضلالت، غلط، اشتباه، سهو، خطا، خبط، تقصیر، لغزش، عقیده نادرست

mistake (اسم)
غلط، اشتباه، سهو، خطا، خبط، بدشانسی

fallacy (اسم)
غلط، سفسطه، استدلال غلط، دلیل سفسطه امیز

illusion (اسم)
غلط، خیال، گول، خیال باطل، خیال واهی، خیال خام، حیله، وهم

errancy (اسم)
گمراهی، غلط، اشتباه

delusion (اسم)
غلط، فریب، اغفال، وهم، پندار بیهوده

inaccuracy (اسم)
غلط، اشتباه، نا درستی، عدم دقت، عدم صحت، چیز ناصحیح و غلط

vagrancy (اسم)
غلط، اوارگی، سرگردانی، در بدری، ولگردی، اوباشی

aberration (اسم)
انحراف، گمراهی، کجراهی، ضلالت، فریفتگی، غلط، عدم انطباق کانونی

misbelief (اسم)
غلط، اعتقاد خطا، نا ایمانی

amiss (صفت)
منحرف، گمراه، غلط، بد، بی مورد، نا درست

fallacious (صفت)
غلط، سفسطه امیز

wrong (صفت)
غلط، بی مورد، نا درست، ناصحیح، خطا، غیر صحیح

incorrect (صفت)
غلط، نا درست، ناصحیح، ناجور، ناراست، ناقص، غیر دقیق، غیر صحیح، غلط دار، تصحیح نشده

erroneous (صفت)
غلط، نا درست، اشتباه، مغلوط، پراز غلط

inaccurate (صفت)
غلط، نا درست

unsound (صفت)
غلط، نا درست، ناصحیح، ناخوش، ناسالم

peccant (صفت)
غلط، فاسد، ناصحیح، گناهکار، خطا، ناخوش، اشتباه کار

phony (صفت)
غلط، نا درست، ساختگی، غیر موثق

phoney (صفت)
غلط، نا درست، ساختگی، غیر موثق

foul (صفت)
غلط، شنیع، ملعون، نا درست، پلید، ناپاک

false (صفت)
غلط، مصنوعی، قلابی، نا درست، ساختگی، بدل، دروغگو، کاذبانه

awry (صفت)
منحرف، غلط، زشت، چپ چپ، مورب، بدشکل

mis- (پیشوند)
غلط، بد، دشمنی، اشتباه، سوء، نادرست

اشتباه، خبط، خطا، سقط، سقیم، سهو، مغلوط، نادرست، ناصحیح ≠ درست، صحیح


فرهنگ فارسی

نشناختن وجه صواب درامری، خطاکردن درسخن یاحساب یانوشتن، سهو، خطا
( اسم ) ۱ - غلتیدن غلت خوردن ۲ - تحریر در آواز ۳ - علامتی است که روی نوت گذارده می شود و مقصود از آن تکرار پی در پی نوت اصلی با نوت فوقانیش می باشد . در صورتی که نوت فوقانی آن تغییر کند . علامت تغییر دهنده را در پهلو یا پایین یا بالای آن می گذارند . عده دفعاتی که باید نوت فوقانی شریک نوت اصلی شود بسته به میل و هنر نوازنده است .

فرهنگ معین

(غَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) اشتباه کردن . ۲ - (ص . ) نادرست . ۳ - (اِ. ) خطا. ۴ - فضولی ، تجاوز. ، چه ~ها (کن . ) چه فضولی ها. ، ~ چاپی غلطی که در چاپ به وسیلة حروفچین یا مصحح روی دهد. ، ~ مشهور (مصطلح ) کلمه ای که از لحاظ لغت و دستور زبان غلط ولی ب

(غَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) اشتباه کردن . 2 - (ص .) نادرست . 3 - (اِ.) خطا. 4 - فضولی ، تجاوز. ؛ چه ~ها (کن .) چه فضولی ها. ؛ ~ چاپی غلطی که در چاپ به وسیلة حروفچین یا مصحح روی دهد. ؛ ~ مشهور (مصطلح ) کلمه ای که از لحاظ لغت و دستور زبان غلط ولی بسیار رایج و متداول است .


لغت نامه دهخدا

غلط. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلط کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن . درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن . یا غلط کردن در قول خاصة، غلت (بالتاء) درحساب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعمال میشود. (آنندراج ). خطا کردن در سخن و در حساب و کتابت و جز آن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): غلط در حساب و جز آن ؛ درماندن در آن و نشناختن راه صواب در آن ، و گفته اند: غلط خاص گفتار است و غلت به تاء خاص حساب است صفت از آن غالط و شی ٔ مغلوط فیه می آید. (از اقرب الموارد). اشتباه کردن در حساب . (دزی ج 2 ص 221). خطا درسخن . خطا کردن در سخن . || (ص ) نادرست . مقابل صحیح . خطا. اشتباه . باطل . ج ، اَغلاط :
خدای هرچه کسی را دهد غلط ندهد.

عنصری .


خردمندان را به چشم خرد میباید نگریست ، و غلط را سوی خود راه نمیباید داد. (تاریخ بیهقی ).
غلط است اینکه گویند به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد.

؟


|| به معنی در غلط، چنانکه غلطم و غلطی یعنی در غلطم و در غلطی :
غلطم من که چراغی همه کس را میرد
لیک خورشید مرا مرد و دگر کس را نی .

خاقانی .


ای زن برو حریفان دوشینه را طلب کن تو غلطی . (راحة الصدور راوندی ).
سایه ای ماند ز من من غلطم
هستی سایه یقین بایستی .
دیشب گله ٔ زلفش با بادهمیکردم
گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائی .

حافظ.


دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست .

حافظ.


- بدل غلط؛ یکی از انواع بدل است . رجوع به بدل شود.
- بر غلط بودن ؛ گمراه بودن . راه نادرست رفتن . به خطا رفتن : این حکایت از انجیل نقل کرده اند که مشرکان عرب گفته بودند و آموخته بودند بر غلط بودند. (قصص الانبیاء ص 201).
- به غلط ؛ به خطا. به نادرست . از روی اشتباه . بر غلط. اشتباهاً :
هرگز به تن خود به غلط بر نفتاده ست
مغرورنگشته ست به گفتار و به کردار.

منوچهری .


چند دفعه خواجه ٔ بزرگ و بونصر را گفت : نه به غلط پدر ما این مرد را نگاه میداشت ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 539). باشد که به غلط نشان خانه بداده باشد. (تاریخ بیهقی ). کس به غلط نام نگیرد. (تاریخ بیهقی ).
یک روز به گرمابه همی آب فروریخت
مردی بزدش لچ به غلط بر در دهلیز.

(فرهنگ اسدی نخجوانی ).


گر در تو این گمان به غلط بردم
پس چون که هیچ بازنمیداری ؟

ناصرخسرو.


مکن به جای بدان نیک از آنکه ظلم بود
که نیک را به غلط جزبه جای او بنهی .

ناصرخسرو.


به غلط بوسه ای بخواهم ازو
گرچه دانم که آن به کس نرسد.

خاقانی .


دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم .

(منسوب به خیام ).


گاه باشد که کودکی نادان
به غلط بر هدف زند تیری .

سعدی (گلستان ).


بسیار خلاف وعده کردی
آخر به غلط یکی وفا کن .

سعدی (طیبات ).


- به غلط انداختن ؛ به خطا افکندن . گمراه کردن . ایهام ؛ به غلط انداختن . (مقدمة الادب زمخشری ).
- به غلط شدن در خود ؛ به اشتباه افتادن . دچار اشتباه شدن . به شک افتادن :
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست .

سعدی (خواتیم ).


- در غلط افتادن ؛ دچار خطا شدن . رجوع به همین ترکیب ذیل غلط افتادن شود.
- در غلط شدن یا بودن ؛راه نادرست رفتن . گمراه شدن : هرآن بخرد که خویش نتواند دانست و در غلط است ... دوستی را برگزیند... تا نیکو و زشت وی بی محابا با او بازمینماید. (تاریخ بیهقی ). با خود گفتم در بزرگ غلطا که من بودم حق به دست خوارزمشاه است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 336).
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی .

(منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر).


- غلط باختن ؛ به غلط و نادرست رفتار کردن :
بی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست
ترسم این پرده چون براندازند
با غلطخواندگان غلط بازند.

نظامی .


جهانی چنین در غلط باختن
سپهری چنین در کج انداختن .

نظامی .


- غلط پنداشتن ؛ نادرست پنداشتن :
باﷲ و باﷲ و باﷲ که غلط پندارد
مار موسی همه سحر و سحره اوبارد.

منوچهری .


- غلط چاپی ؛ غلطی که در چاپ بوسیله ٔ حروف چین یا مصحح رخ دهد.
- غلط دیدن ؛ خطا کردن . نادرست دیدن . اشتباه کردن :
مگو کز جهان دیده ام نیک عهدی
غلط دیده باشی که بدعهد باشد.

خاقانی .


- غلط راندن ؛ به غلط سخن گفتن . رجوع به همین ترکیب شود.
- غلط مصطلح ؛ کلمه یا جمله ای که در میان مردم به غلط متداول شده باشد. رجوع به «غلط مصطلح » شود.
- غلطی ؛ محاوره ٔ ناواقفان است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به معنی در غلط و اشتباهی . رجوع به غلط شود.

غلط. [ غ َ ] ( اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن. دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است. ( از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. غلت. رجوع به غلت شود.
ترکیب ها:
- غلط خوردن . غلط دادن. غلط زدن. رجوع به همین مدخل ها شود.

غلط. [ غ َ ل َ ] ( ع مص ) غلط کردن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). غلطکردن در حساب و جز آن. درماندن در چیزی و وجه صوابش نشناختن. یا غلط کردن در قول خاصة، غلت ( بالتاء ) درحساب. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). غلط، با لفظ کردن و شدن و خوردن و افتادن و گرفتن و خواندن استعمال میشود. ( آنندراج ). خطا کردن در سخن و در حساب و کتابت و جز آن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): غلط در حساب و جز آن ؛ درماندن در آن و نشناختن راه صواب در آن ، و گفته اند: غلط خاص گفتار است و غلت به تاء خاص حساب است صفت از آن غالط و شی مغلوط فیه می آید. ( از اقرب الموارد ). اشتباه کردن در حساب. ( دزی ج 2 ص 221 ). خطا درسخن. خطا کردن در سخن. || ( ص ) نادرست. مقابل صحیح. خطا. اشتباه. باطل. ج ، اَغلاط :
خدای هرچه کسی را دهد غلط ندهد.
عنصری.
خردمندان را به چشم خرد میباید نگریست ، و غلط را سوی خود راه نمیباید داد. ( تاریخ بیهقی ).
غلط است اینکه گویند به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد.
؟
|| به معنی در غلط، چنانکه غلطم و غلطی یعنی در غلطم و در غلطی :
غلطم من که چراغی همه کس را میرد
لیک خورشید مرا مرد و دگر کس را نی.
خاقانی.
ای زن برو حریفان دوشینه را طلب کن تو غلطی. ( راحة الصدور راوندی ).
سایه ای ماند ز من من غلطم
هستی سایه یقین بایستی.
دیشب گله زلفش با بادهمیکردم
گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائی.
حافظ.
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه درین عهد وفا نیست.
حافظ.
- بدل غلط؛ یکی از انواع بدل است. رجوع به بدل شود.
- بر غلط بودن ؛ گمراه بودن. راه نادرست رفتن. به خطا رفتن : این حکایت از انجیل نقل کرده اند که مشرکان عرب گفته بودند و آموخته بودند بر غلط بودند. ( قصص الانبیاء ص 201 ).
- به غلط ؛ به خطا. به نادرست. از روی اشتباه. بر غلط. اشتباهاً :
هرگز به تن خود به غلط بر نفتاده ست
مغرورنگشته ست به گفتار و به کردار.

غلط. [ غ َ ] (اِمص ) اسم مصدر از غلطیدن . دراز کشیدن و این در اصل به تاء نقطه دار بوده است . (از آنندراج ). گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن . غلت . رجوع به غلت شود.
ترکیب ها:
- غلط خوردن . غلط دادن . غلط زدن . رجوع به همین مدخل ها شود.


فرهنگ عمید

۱. سهو، خطا، اشتباه.
۲. (اسم مصدر ) نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن.
۳. (صفت ) نادرست: کاربردِ غلط.
۴. (قید ) به صورت نادرست: او متن را غلط خواند.
* غلط کردن: (مصدر لازم ) خطا کردن ، به خطا رفتن ، اشتباه کردن.
* غلط گفتن: (مصدر لازم ) اشتباه بیان کردن.
* غلط مشهور: (ادبی ) = * غلط مصطلح
* غلط مصطلح: (ادبی ) کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند.

۱. سهو؛ خطا؛ اشتباه.
۲. (اسم مصدر) نشناختن وجه صواب در امری؛ خطا کردن.
۳. (صفت) نادرست: کاربردِ غلط.
۴. (قید) به‌صورت نادرست: او متن را غلط خواند.
⟨ غلط‌ کردن: (مصدر لازم) خطا کردن‌؛ به خطا رفتن‌؛ اشتباه ‌کردن.
⟨ غلط‌ گفتن: (مصدر لازم) اشتباه بیان کردن.
⟨ غلط مشهور: (ادبی) = ⟨ غلط مصطلح
⟨ غلط‌ مصطلح: (ادبی) کلمه‌ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول ‌شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند.


فرهنگ فارسی ساره

غلت، نادرست


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خطا در گفتار، کردار، محاسبه و مانند آن را غلط می گویند.
آن چه در این نوشتار می آید، مواردی است که در کلمات فقها با تعبیر «غلط» یا «لحن» به کار رفته و بیشتر مربوط به خطای در گفتار و محاسبه است، نه مطلق خطا. از آن به مناسبت در باب های صلات، حج، تجارت، نکاح و اقرار سخن گفته اند.
معانی لغوی
برخی لغویان غلط را به ندانستن صحیح یک چیز و به اشتباه و خطا افتادن بدون تعمد معنا کرده اند که مرادف خطا است. برخی تفاوت خطا و غلط را این دانسته اند که منشأ خطا ذهن، لیکن منشأ غلط زبان است؛ هرچند هر یک به جای دیگری نیز به کار می رود. برخی دیگر در تفاوت غلط با خطا گفته اند: غلط عبارت است از نهادن چیزی در غیر محلش؛ هرچند ممکن است به خودی خود درست باشد؛ لیکن در خطا نقطه مقابل درست است.
احکام غلط
...

پیشنهاد کاربران

همانگونه ک دوستان ما نیز گفته اند بهترین و بجاترین واژه برای واژه غلط همان واژه میت در پهلوی هست واژگانی همانند هیت ک به چمار عیب میباشد همچو واژه اناهیتا ک به چم بانوی بی عیب میباشد و هیت هم غلط و اشتباه هست

qalat/اشتباه، غلط کردن:اشتباه کردن، و اصطلاحی در گویش شهرستان بهاباد است به نام /به غلط کردن افتادن/ به معنای به شدت پشیمان شدن به گونه ای که مکررا حاضر به اعتراف به اشتباه خود است. مثال، هر چی گفتم ماشینت رانفروش حرف گوش نکرد حالا به غلط کردن افتاده.

این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبَند می باشد

در پهلوی " میت " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
امیت = بی غلط

اگر به نادرست یادم نباشد یکی از واژگان همچم با غلط در پارسی میانه یا پهلوی "هَلَک" است. به گمانم به کردی "هَلَه" به همین چم بکار میرود. شاید نیز واژه روزانه ی "اَلَکی" که در بسیاری از گویشهای ایران بکار میرود از واژه ی پهلوی "هلک" آمده باشند.

نادرست.
Wrong , Mistake.


: با *خطا از یک خاستگاه می باشند.

ناروا، نادرست

در برخی جاها می توان با اندک چشم پوشی از آمیخته واژه ی �ناروا� نیز سود برد؛ نمونه:
ناروا نگفته باشم . . . ( غلط نکنم . . . )

آنچه آقای اشکان در بالا یادآور شده نیز شایان درنگ و بگمانم درست باشد؛ گرچه نیازمند پژوهش باریک تر در زمینه ی ریشه گرفتن واژه ی �غلط� از واژه ی �غَل� است.

اشتباه نکن کاری رو نادرست انجام نده

واژه غلط ایرانی است، مانند هفتاد درصد واژه گاه زبان عربی :
لغت غلت - غلد←غلط ساخته شده از ریشه غل - گل که در فهرست ریشگان هندواروپایی به شکل ĝhal* و به معنای نقص عیب خطا flaw defect ثبت شده و ممکن است همریشه باشد با غل که در گفتار روزانه به شکل �غل وغش� شنیده میشود. لغت غلت را در بنگال গলদ galada در ایسلند galla در ولز gwall در ازبکستان g'alati و در گرجستان ღალატი ghalati میخوانند.



*پیرس: فرهنگ ریشه شناختی Pokorny



دوستان نیازی نیست برای برابر سازی واژگان پهلوی رو بکار ببریم در جاهای گوناگون میتوان از این واژه ها بهره برد
کار غلط=کار نادرست
غلط کردم=بی جا کردم ( در گفت و گو ها نیز کاربرد دارد )
غلط نکنم. . . . =ناروا نگفته باشم. . . .
خیلی خوبه که واژه های پارسی رو جایگزین واژه های بیگانه کنیم ولی این روند نباید جوری باشه که سبب سخت تر شدن مکالمات یا ناموزون شدن بعضی واژه ها با الگوی زبان بشه برخی واژه هارو میشه به آسانی به پارسی برگرداند بدون اینکه نیاز باشه به واژگان پهلوی رجوع کنیم که البته ورود واژگان پهلوی به فارسی امروزه میتونه بسی مفید باشه ولی زمانی که این حرکت فراگیر شده باشه


کلمات دیگر: