کلمه جو
صفحه اصلی

عام


مترادف عام : همگان، همه، عمومی، کلی، همگانی، عامی، عمیم، فراگیر

متضاد عام : خاص

برابر پارسی : توده، مردم، همگان، همه

فارسی به انگلیسی

common, general, public, generic, vulgar, one of the common people, commoner, layman

common, general, generic, public, vulgar


one of the common people, commoner, layman


common, general, public


فارسی به عربی

عالمی , عام

عربی به فارسی

نوعي , جنسي , عمومي , عام , کلي , وابسته به تيره


مترادف و متضاد

۱. همگان، همه
۲. عمومی، کلی، همگانی
۳. عامی
۴. عمیم، فراگیر ≠ خاص


vernacular (صفت)
بومی، محلی، کشوری، عام

common (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه

general (صفت)
معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان

illiterate (صفت)
بی سواد، عام، عامی، درس نخوانده

ignorant (صفت)
نادان، عام، عامی

folksy (صفت)
خوش مشرب، عام، عامیانه

substandard (صفت)
عام

slangy (صفت)
عام، عامیانه

همگان، همه ≠ خاص


عمومی، کلی، همگانی


عامی


عمیم، فراگیر


فرهنگ فارسی

همه رافرارسنده، همه رافراگیرنده، شامل، همگان، همگانی خلاف خاص، سال، اعوام جمع
۱ - همه را فرا گیرنده عموم را فرا رسنده . ۲ - تمام ( هر چه باشد ) . ۳ - همگان همه مردم مقابل خاص . ۴ - مردم جاهل نادان مقابل خاص . ۵ - غیر سید مقابل سید علوی .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ.) سال .


(مّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همه را فراگیرنده ، شامل . 2 - (اِ.) همه ، همگان ، همگانی .


[ ع . ] (اِ. ) سال .
(مّ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) همه را فراگیرنده ، شامل . ۲ - (اِ. ) همه ، همگان ، همگانی .

لغت نامه دهخدا

عام . (ع اِ) سال . ج ، اَعوام . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) :
تا عام نام سال بود شهر نام ماه
اقبال را نظر بسوی شهر و عام نیست .


عام . [ عام م ] (ع ص ، اِ) مقابل خاص . (منتهی الارب )(المنجد) (اقرب الموارد). || همگانی . همگان . تمام مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
ناممکن است این سخن بر خاص
لفظی است این در میانه ٔ عام .

فرخی .


مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیاء.

ناصرخسرو.


و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.

ناصرخسرو.


در آن مجلس که بهر عام کردند
میی همچون شفق در جام کردند.

نظامی .


تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام .

سعدی .


|| تمام ، هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نادان . در تداول مردم عوام یعنی مردم جاهل و نادان :
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را.

ناصرخسرو.


عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزکار.

سعدی (گلستان ).


اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام .

مولوی .


با زاهد بی ذوق مگو سر انا الحق
اسرار سلاطین چو به عامان نتوان گفت .

اسیری لاهیجی .


- اسم عام ؛ در مقابل اسم خاص که در عربی علم گویند.
- بار عام ؛ ملاقات عمومی . اجازه ٔ همگانی :
زمین را زیرتخت آرام داده
برسم خاص بار عام داده .

نظامی .


- شارع عام ؛ راه عمومی .
- وقف عام ؛ در مقابل وقف خاص . رجوع به وقف شود.

عام. [ عام م ] ( ع ص ، اِ ) مقابل خاص. ( منتهی الارب )( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || همگانی. همگان. تمام مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
ناممکن است این سخن بر خاص
لفظی است این در میانه عام.
فرخی.
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیاء.
ناصرخسرو.
و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.
ناصرخسرو.
در آن مجلس که بهر عام کردند
میی همچون شفق در جام کردند.
نظامی.
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.
سعدی.
|| تمام ، هرچه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نادان. در تداول مردم عوام یعنی مردم جاهل و نادان :
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را.
ناصرخسرو.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزکار.
سعدی ( گلستان ).
اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام.
مولوی.
با زاهد بی ذوق مگو سر انا الحق
اسرار سلاطین چو به عامان نتوان گفت.
اسیری لاهیجی.
- اسم عام ؛ در مقابل اسم خاص که در عربی علم گویند.
- بار عام ؛ ملاقات عمومی. اجازه همگانی :
زمین را زیرتخت آرام داده
برسم خاص بار عام داده.
نظامی.
- شارع عام ؛ راه عمومی.
- وقف عام ؛ در مقابل وقف خاص. رجوع به وقف شود.

عام. ( ع اِ ) سال. ج ، اَعوام. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد )( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) :
تا عام نام سال بود شهر نام ماه
اقبال را نظر بسوی شهر و عام نیست.

فرهنگ عمید

سال.
۱. فراگیر.
۲. (اسم ) مردم کم سواد.
۳. (اسم ) همگان، همۀ مردم.

۱. فراگیر.
۲. (اسم) مردم کم‌سواد.
۳. (اسم) همگان؛ همۀ مردم.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لفظ شامل تمام مصادیق مدخول آن را عام می گویند.
عام، در لغت ، به معنای فراگیر بودن و شامل شدن، و عموم، به معنای شمول و فراگیری است. در کتاب " انوار الاصول " آمده است: " ان العام معناه الشمول لغة و عرفا ".
تعریف عام
در اصطلاح علم اصول، از عام تعریف های متفاوتی ارایه شده است.عام لفظی است که مفهوم آن همه افراد و مصادیقی را در بر می گیرد که صلاحیت انطباق بر آنها را دارد. در کتاب " انوار الاصول " آمده است: " ما یکون مستوعباً لجمیع الافراد التی یصدق علیها بمفهوم اللفظ ".عام لفظی است مانند " کل " در مثال " اکرم کل عالم " که همه مصادیق مدخول خود ( عالم ) را که صلاحیت انطباق بر آنها را دارد در بر می گیرد. در کتاب " تهذیب الاصول " آمده است: " مادل علی تمام مصادیق مدخوله مما یصح ان ینطبق علیه ".برخی معتقدند مفهوم عام و خاص از مفاهیم روشنی است که به تعریف نیاز نداشته و تعریف های موجود از نوع شرح لفظ می باشد.
رابطه میان عام و خاص
رابطه میان عام و خاص، رابطه نسبی و اضافی است.
اطلاق لفظ عام بر حکم
...

جدول کلمات

سال

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پراک ( سنسکریت: پْراکرتَ )
ایدار ( سنسکریت: ایتارَ )
مادیم ( سنسکریت: مادهیَمیکا )
لوکیک ( سنسکریت: لَئوکیکا )

مترادف عام: همگان

این واژه ایرانی است و درست ان آم است یعنی همه

اصل
( Arabic Hadith Translation of the Commonwealth ( Original
ترجمه حدیث عربی حوزه مشترک المنافع ( اصل )
Translation of the Hadith of Arabic Societies
ترجمه کردن زبان حدیث عربی جوامع عام ( اصل )

به مفهوم مشترک بین چند مفهوم در منطق میگویند.

عام
این واژه از پارسی به اَرَبی رفته و ریختار اربی به خود گرفته ، در پهلوی آم گفته میشده و یکی از دبیره ها نامش آم دبیره که ویژه آمگان یا همگان بوده است و همریشه با همه است :
عام<آم<هام<هَم<هَمه

واژه امروزین ویستا در اوستایی به شکل *ویسْتَ vista و به معنای آگاه مطلع باخبر آمده است که ازریشه ویس ( =آگاهی ) ساخته شده و آم به معنای همگی یک واژه پارسی است که عرب آنرا عام مینویسد. ازینرو برای لغت publicity ( اعلان عمومی ) میتوان همتای ویستام ( ویستا=باخبر عام=همگی ) را ساخت که معنای آن آگاه ساختن عامه و یا خبررسانی به همگان است. واژه ویستا همخانواده با واژه پهلویک اَویستات avistāt است که امروزه به شکل استاد ( بسیارآگاه ) به کار میرود.

*پیرس : فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جُنیدی

یه جورایی:hmیاum
وقتی مثلا یکی ازتون میپرسه بستنی یا آبمیوه؟و شما میگید:
اِمممم. . . بستنی! ( ice cream or fruit juice?. . . ummmm. . . ice cream! )
یا مثلا اگه بگی ( عوم ) مثه آره اس. . . ( این یکی مترادف انگلیسی فک نکنم داشته باشع )
کلا نشونه فکر کردن یا تردید داشتنه. . .


کلمات دیگر: