مترادف پیر : جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر، پاتال، فرتوت، ناتوان، ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد، پیشوا، قاید ، مرید
متضاد پیر : برنا، جوان
old, age, [n.] old person, nestor, old counsellor, saint
advanced, ancient, aged, ageing, aging, antediluvian, elder , elderly, senior, old, passé, superannuated, sage
جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر ≠ برنا، جوان
پاتال، فرتوت، ناتوان ≠ مرید
ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد
پیشوا، قاید
۱. جاافتاده، سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن، معمر
۲. پاتال، فرتوت، ناتوان
۳. ابدال، اوتاد، خضر، شیخ، قدیس، قطب، مراد، مرشد
۴. پیشوا، قاید ≠ برنا، جوان
۵. مرید
پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) (سَن ) یکی از اعزه و مقدسین نصاری است و مشهور به القنطره ای . چه از مردم قصبه ٔالقنطره از قصبات اسپانیول است . وی بسال 1499 م . تولد یافته و در سنه ٔ 1563 درگذشته بریاضت و تقوی مشهور است و برخی آثار دینی دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) (سَن ) یکی از ائمه ٔ معصوم نصاری و ملقب به زرین کلام . وی از سنه ٔ 433 تا 452 م . سمت اسقفی راونه را داشته و مردی فصیح و بلیغ بوده است و مواعظ واندرزهای مشهور دارد، روز چهارم کانون اول را نصرانیان به احترام او تعطیل کنند. (قاموس الاعلام ترکی ).
پیر. (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر واقع در21 هزارگزی شمال خاوری سرباز و 10 هزارگزی شمال راه مالرو سرباز به زابلی . کوهستانی ، گرمسیر و مالاریائی . دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه محصول آنجا غلات و خرما و ذرت . شغل اهالی زراعت . و راه مالرو است ساکنین از طایفه ٔ سرباز هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
رودکی .
رودکی .
رودکی .
فرالاوی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منجیک .
کسائی .
طیان .
منوچهری .
منوچهری .
عسجدی .
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
ابوحنیفه اسکافی .
ابوحنیفه اسکافی .
(از لغت نامه ٔ اسدی ).
اسدی .
اسدی .
عثمان مختاری .
سنائی .
خاقانی .
نظامی .
کمال اسماعیل .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
مولوی .
حافظ.
ابن یمین .
تأثیر.
خاقانی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
ناصرخسرو.
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
صائب .
فردوسی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سنائی .
خاقانی .
حافظ.
حافظ.
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
خاقانی .
پیر. [ ی ِ ] (اِخ ) پتروس . پطرس . یکی از حواریون است ، برادر آندریاس از اصحاب حضرت عیسی علیه السلام .وی بصید ماهی اشتغال داشته و نام اصلی وی شمعون بوده است ، و آن حضرت ویرا به کفاس که در زبان عبری بمعنی سنگ میباشد، مسمی فرمود، پس رومیان این کلمه را بزبان خود ترجمه کرده پتروس نامیدند و فرانسویها بشکل پیر و بهمان معنی استعمال نمودند. هنگام توقف حضرت مسیح در میان انبوه مردم پشت سر آن حضرت روان میشد چون هواخواهیش را معلوم کردند برای رهائی از چنگ خرده گیران در موقع انکار آمد و گفت : من اصلاً ویرا نمیشناسم این گناهش بخشیده شد، و در عالم رؤیا از طرف آن جناب مأمور به نشر نصرانیت گردید و بمقام خلافت نایل گشت ، پس با کمال جدیت به نشر و ترویج دین مسیح پرداخت تا آنجا که در یک روز در بیت المقدس سه هزار تن را ارشاد کرد، و معبد انطاکیه را تأسیس نمود و مدتی درآناطولی به نشر دین و هدایت و موعظه مشغول بود، بسال 42 م . بروم رسید، بعدها چند بار به مشرق زمین سفر کرد، و در سال 52 در محفل روحانیان نصاری منعقده در قدس حضور یافت ، و بسال 65 به روم عودت نمود و در زمره ٔ مسیحیان از طرف نرون تعقیب و توقیف شد و پس از 8 ماه با پاولوس یکجا بخاچ وارون مصلوب و معدومش کردند،بعدها بر مدفن وی بزرگترین معبد جهانی را بنا کردندکه بکلیسای سنت پیر یا سان پترو معروف شده است . وی را مؤسس مسند پاپی میدانند و روز 29 حزیران را به احترام او روز تعطیل میشمارند. (قاموس الاعلام ترکی ).
۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.
۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.
〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.
〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]
۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.
۲. انسان کامل و رهبر؛ مرشد و راهنمای تصوف؛ مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند: ◻︎ به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ: ۶۶۲)، ◻︎ بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ: ۱۶۰).
〈 پیر خِرَد: [قدیمی، مجاز] عقل کل؛ فرد کامل؛ مرد دانا و عاقل.
〈 پیر دوتا: [قدیمی] پیری که پشتش خمیده باشد؛ پیر خمیدهپشت.
〈 پیر دومو: ‹پیر دوموی›
۱. پیری که موهایش سفیدوسیاه باشد.
۲. [قدیمی، مجاز] دنیا.
۳. [قدیمی، مجاز] روز و شب: ◻︎ پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادبآموز توست (نظامی۱: ۴۹).
〈 پیر دهقان:
۱. دهقان پیر؛ دهقان سالخورده.
۲. [قدیمی، مجاز] شراب انگوری کهنه.
〈 پیر دِیر: (تصوف) [قدیمی، مجاز]
۱. راهب پیر.
۲. شیخ و مرشد کامل.
۳. رهبر؛ پیشوا.
۴. شخص بسیارآزموده و باتجربه: ◻︎ مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱: ۱۷۸).
〈 پیر زر: [قدیمی] پیر کهنسال؛ پیر فرتوت.
〈 پیر سالخورد: [مجاز] شراب کهنه.
〈 پیر سالخورده: [مجاز] = پیر سالخورد
〈 پیر طریقت: (تصوف) رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند؛ شیخ؛ مرشد.
〈 پیر کنعان: [مجاز] یعقوب پیغمبر.
〈 پیر کهن: [قدیمی] پیر کهنسال؛ پیر کلانسال؛ سالخورده.
〈 پیر مُغان: [قدیمی، مجاز]
۱. رئیس و بزرگ مُغان.
۲. پیر میکده.
۳. (تصوف) انسان کامل و رهبر روحانی: ◻︎ زآن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ: ۶۴۴).
〈 پیر میخانه: [قدیمی، مجاز]
۱. پیر میفروش؛ پیر طریقت.
۲. (تصوف) مرشد و راهنما؛ قطب.
〈 پیر میکده: [قدیمی، مجاز] = 〈 پیر میخانه
پسر
تکیه ای: pir
طاری: pir
طامه ای: pir
طرقی: pir
کشه ای: pir
نطنزی: pir