مترادف غره : غرش، اول، اول ماه، پیشانی، ماه نو، هلال | گستاخ، متکبر، مغرور، فریفته، گول خورده، بی خبری، غفلت
متضاد غره : سلخ |
برابر پارسی : خودخواه، خود پسند
first day of a lunar month, blaze, frontlet of a horse
deluded, proud, cocksure
bigheaded, cavalier, cock-a-hoop, conceited, haughty, overbearing, overconfident, overweening, vain, vainglorious
ماهنو، هلال
گستاخ، متکبر، مغرور
فریفته، گولخورده
بیخبری، غفلت
غرش ≠ سلخ
اول، اولماه
پیشانی
۱. غرش
۲. اول، اولماه
۳. پیشانی
۴. ماهنو، هلال ≠ سلخ
۱. گستاخ، متکبر، مغرور
۲. فریفته، گولخورده
۳. بیخبری، غفلت
(غَ رِّ) [ ع . غرة ] 1 - (مص م .) گول زدن . 2 - (مص ل .) فریفته شدن . 3 - (اِمص .) بی - خبری ، غفلت . 4 - (ص .) فریب خورده . 5 - گستاخ ، مغرور.
(غُ رِّ) (اِ.) 1 - صدای رعد یا غرّش جانوران درنده . 2 - فریاد سهمناک .
(غُ رَّ) [ ع . غرة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - ماه نو. 3 - برگزیده و پسندیده از هر چیز. 4 - بزرگ و مهتر قوم . 5 - اول هر چیز.
غره . [ غ ُ رَ / رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . غُرّه . (فرهنگ شعوری ). رجوع به غُرّه شود.
غرة. [ غ ُرْ رَ ] (اِخ ) قله ای است در مدینه متعلق به بنی عمروبن عوف . در مکان این بنا مناره ٔ مسجد قبا ساخته شده است . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
غره . [ غ ُرْ رَ ] (اِخ ) در حبیب السیر غره از بلادشام و از اعمال قدس به شمار آمده : و مولدش (شافعی ) به روایت اصح غره بود از بلاد شام . (حبیب السیر چ 1 تهران جزو سیم از مجلد ثانی ص 93). خبر به دارالسلطنه ٔ هرات رسید که مولانا حسام الدین مبارکشاه به جانب مصر رفته بود، در غره از اعمال قدس وفات یافته . (حبیب السیر جزو سیم از مجلد سیم ص 204). رجوع به کتاب مذکور جزو چهارم از مجلد اول ص 162 و جزو چهارم از مجلد دوم ص 214 و رجوع به غره ٔ صغیر و کبیر شود.
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی چ کلاله ٔ خاور ص 149).
مولوی (مثنوی ).
غرة. [ غ ِ رَ ] (ع مص ) وعده . نوید. (منتهی الارب ): وَغ-َرَ فلاناً غرةً؛ وعده . (اقرب الموارد). || غره ٔ آفتاب بر کسی ؛ سخت افتادن آن بر وی . (از اقرب الموارد).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 316).
سنائی .
نظامی .
عطار.
عطار.
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی چ کلاله خاور ص 358).
سعدی (گلستان ).
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 230).
مولوی (مثنوی ).
ظهوری (از آنندراج ).
خیام .
ناصرخسرو.
خاقانی .
سعدی (طیبات ).
= غُرّش: ◻︎ غرهای کن شیروار ای شیر حق / تا رَوَد آن غره بر هفتمطبق (مولوی: ۶۵۴).
۱. [مقابلِ سلخ] روز اول ماه قمری.
۲. پیشانی؛ سفیدی پیشانی.
۳. صورت؛ رخساره.
۴. روشنی: غرۀ صبح.
۵. [مجاز] قسمت نخست هرچیز.
۱. مغرور به چیزی؛ پشتگرم.
۲. [قدیمی] فریفته.
〈 غره شدن: (مصدر لازم)
۱. مغرور شدن
۲. [قدیمی] فریفته شدن؛ گول خوردن: ◻︎ دشمن چو نکوحال شدی گِرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چربزبانیش (ناصرخسرو: ۲۹۵).
〈 غره دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فریفتن.
〈 غره کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. اظهار غرور و فخرفروشی کردن.
۲. (مصدر متعدی) فریفتن.
(غٌرّه) روز اول ماه قمری و نیز اول هر چیز . لکه سفید روی پیشانی اسب جمع ان غرر می باشد ( بر وزن زحل )
غوره غوره ی انگور