کلمه جو
صفحه اصلی

غره


مترادف غره : غرش، اول، اول ماه، پیشانی، ماه نو، هلال | گستاخ، متکبر، مغرور، فریفته، گول خورده، بی خبری، غفلت

متضاد غره : سلخ |

برابر پارسی : خودخواه، خود پسند

فارسی به انگلیسی

first day of a lunar month, blaze, frontlet of a horse


rumble, proud, first day of a lunar month, frontlet, blaze, white spot on a horse's forehead, ornament, bigheaded, cavalier, cock-a-hoop, conceited, haughty, overbearing, overconfident, overweening, vain, vainglorious, cocky, stuck-up, deluded, cocksure, frontlet of a horse, wise

deluded, proud, cocksure


bigheaded, cavalier, cock-a-hoop, conceited, haughty, overbearing, overconfident, overweening, vain, vainglorious


مترادف و متضاد

ماه‌نو، هلال


گستاخ، متکبر، مغرور


فریفته، گول‌خورده


بی‌خبری، غفلت


غرش ≠ سلخ


اول، اول‌ماه


پیشانی


best part of (اسم)
غره

new moon (اسم)
غره

first day of a lunar month (اسم)
غره

arrogant (صفت)
خود رای، متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردن فراز، پر افاده، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین

proud (صفت)
متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز، گرانسر

cocksure (صفت)
حتمی، پر افاده، غره

۱. غرش
۲. اول، اولماه
۳. پیشانی
۴. ماهنو، هلال ≠ سلخ


۱. گستاخ، متکبر، مغرور
۲. فریفته، گولخورده
۳. بیخبری، غفلت


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سپیدی پیشانی اسب که بزرگتر از درهم باشد ۲ - پیشانی ۳ - ماه نو هلال ۴ - برگزیده هر چیز ۵ - شریف قوم مهتر ۶ - اول هر چیز ۷ - شب اول ماه . توضیح غرر ماه( شهر ) سه شب اول ماه را گویند ۸ - روز اول ماه مقابل سلخ جمع : غرر یا غره ماه . ۱ - روز اول ماه قمری ۲ - شب اول ماه قمری مستهل ماه .
در حبیب السیر غره از بلاد شام و از اعمال قدس بشمار آمده و مولدش بروایت اصح غره بود از بلاد شام

فرهنگ معین

(غَ رِّ ) [ ع . غرة ] ۱ - (مص م . ) گول زدن . ۲ - (مص ل . ) فریفته شدن . ۳ - (اِمص . ) بی - خبری ، غفلت . ۴ - (ص . ) فریب خورده . ۵ - گستاخ ، مغرور.
(غُ رِّ ) (اِ. ) ۱ - صدای رعد یا غرّش جانوران درنده . ۲ - فریاد سهمناک .
(غُ رَّ ) [ ع . غرة ] (اِ. ) ۱ - پیشانی . ۲ - ماه نو. ۳ - برگزیده و پسندیده از هر چیز. ۴ - بزرگ و مهتر قوم . ۵ - اول هر چیز.

(غَ رِّ) [ ع . غرة ] 1 - (مص م .) گول زدن . 2 - (مص ل .) فریفته شدن . 3 - (اِمص .) بی - خبری ، غفلت . 4 - (ص .) فریب خورده . 5 - گستاخ ، مغرور.


(غُ رِّ) (اِ.) 1 - صدای رعد یا غرّش جانوران درنده . 2 - فریاد سهمناک .


(غُ رَّ) [ ع . غرة ] (اِ.) 1 - پیشانی . 2 - ماه نو. 3 - برگزیده و پسندیده از هر چیز. 4 - بزرگ و مهتر قوم . 5 - اول هر چیز.


لغت نامه دهخدا

غره. [ غ ُ رَ / رِ ] ( اِ صوت ) آواز رعد و سباع. غُرّه. ( فرهنگ شعوری ). رجوع به غُرّه شود.

غره. [ غ ُرْ رَ/ رِ ] ( اِ صوت ) آواز رعد و سباع. به تخفیف را نیز آورند. ( از فرهنگ شعوری ). غرش. غرش شیر :
غره ای کن شیروار ای شیر حق
تا رود آن غره بر هفتم طبق.
مولوی ( مثنوی ).
غره شیرت بخواهد آسمان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان.
مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 149 ).
غره او حاکم درندگان
نعره او مانع چرندگان.
مولوی ( مثنوی ).
- آسمان غره ؛ تندر. رعد. آسمان غرغره. رجوع به آسمان غرغره و غرغره شود.

غره. [ غ ُرْ رَ ] ( اِخ ) در حبیب السیر غره از بلادشام و از اعمال قدس به شمار آمده : و مولدش ( شافعی ) به روایت اصح غره بود از بلاد شام. ( حبیب السیر چ 1 تهران جزو سیم از مجلد ثانی ص 93 ). خبر به دارالسلطنه هرات رسید که مولانا حسام الدین مبارکشاه به جانب مصر رفته بود، در غره از اعمال قدس وفات یافته. ( حبیب السیر جزو سیم از مجلد سیم ص 204 ). رجوع به کتاب مذکور جزو چهارم از مجلد اول ص 162 و جزو چهارم از مجلد دوم ص 214 و رجوع به غره صغیر و کبیر شود.

غره . [ غ ُ رَ / رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . غُرّه . (فرهنگ شعوری ). رجوع به غُرّه شود.


غرة. [ غ ُرْ رَ ] (اِخ ) قله ای است در مدینه متعلق به بنی عمروبن عوف . در مکان این بنا مناره ٔ مسجد قبا ساخته شده است . (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).


غره . [ غ ُرْ رَ ] (اِخ ) در حبیب السیر غره از بلادشام و از اعمال قدس به شمار آمده : و مولدش (شافعی ) به روایت اصح غره بود از بلاد شام . (حبیب السیر چ 1 تهران جزو سیم از مجلد ثانی ص 93). خبر به دارالسلطنه ٔ هرات رسید که مولانا حسام الدین مبارکشاه به جانب مصر رفته بود، در غره از اعمال قدس وفات یافته . (حبیب السیر جزو سیم از مجلد سیم ص 204). رجوع به کتاب مذکور جزو چهارم از مجلد اول ص 162 و جزو چهارم از مجلد دوم ص 214 و رجوع به غره ٔ صغیر و کبیر شود.


غره . [ غ ُرْ رَ/ رِ ] (اِ صوت ) آواز رعد و سباع . به تخفیف را نیز آورند. (از فرهنگ شعوری ). غرش . غرش شیر :
غره ای کن شیروار ای شیر حق
تا رود آن غره بر هفتم طبق .

مولوی (مثنوی ).


غره ٔ شیرت بخواهد آسمان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان .

مولوی (مثنوی چ کلاله ٔ خاور ص 149).


غره ٔ او حاکم درندگان
نعره ٔ او مانع چرندگان .

مولوی (مثنوی ).


- آسمان غره ؛ تندر. رعد. آسمان غرغره . رجوع به آسمان غرغره و غرغره شود.

غرة. [ غ ِ رَ ] (ع مص ) وعده . نوید. (منتهی الارب ): وَغ-َرَ فلاناً غرةً؛ وعده . (اقرب الموارد). || غره ٔ آفتاب بر کسی ؛ سخت افتادن آن بر وی . (از اقرب الموارد).


غرة. [ غ ِرْ رَ ] (ع مص ) فریفتن . بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب ). گول زدن . حریص کردن به باطل . (از اقرب الموارد). غَرّ.غرور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَرّ شود. || در «لطائف » غره به فتح اول و تشدیددوم به معنی فریفته شدن و به کسر اول و تشدید دوم به معنی فریفتگی و غافلی آمده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فریفته شدن . غافل شدن . || با دهانه ٔتیغ با کسی کاری کردن که شبیه قتل و ذبح باشد. غَرّ. (از اقرب الموارد). || ریختن آب . صب . غرة در مشک آب ، آن است که آن را در آب گذارند و با دست آب را به درون آن وارد کنند و به این کار مداومت کنند تا پر شود. غَرّ. غرور. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) ناآزمودگی کار. غفلت . بی خبری . یقال : کان ذلک فی غِرَّتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غِرَر. (اقرب الموارد). || (ص ) فریفته . گول خورده . هزاک . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). مغرور :
به ملک ترک چرا غره اید یاد کنید
جلال و دولت محمود زاولستان را.

ناصرخسرو.


ای شده مشغول به کارجهان
غره چرائی به جهان جهان .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 316).


ای به دیدار فتنه چون طاووس
وی به گفتار غره چون کفتار.

سنائی .


غره به ملکی که وفائیش نیست
زنده به عمری که بقائیش نیست .

نظامی .


ای مدعی زاهدغره به دعوت خود
گر سر عشق خواهی دعوی ز سر به در کن .

عطار.


درآمد دوش گفت ای غره ٔ خود
دلت غمگین و نفست شادمانه ست .

عطار.


همچو کفتاری که میگیرندش او
غره ٔ آن گفت کاین کفتار کو؟

مولوی (مثنوی ).


در فسون نفس کم شو غره ای
کآفتاب حق نپوشد ذره ای .

مولوی (مثنوی چ کلاله خاور ص 358).


و به آواز خوش کودکان غره نباید بود. (گلستان سعدی ).
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی مانده خواجه غره هنوز.

سعدی (گلستان ).


|| مغرور. گستاخ . خودبین . متکبر. بانخوت . (ناظم الاطباء).
ترکیب ها:
- غره بودن . غره ساختن . غره شدن . غره کردن . غره گردیدن . غره گشتن . رجوع به هریک از ترکیبات مذکور شود.
|| مؤنث غِرّ. رجوع به غر شود.

غرة. [ غ ُرْ رَ ] (ع اِ) ج ، غُرَر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(اقرب الموارد). سپیدی پیشانی است بزرگتر از درمی . وَضَح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). صاحب صبح الاعشی گوید (ج 2 ص 19) غرة، سفیدی پیشانی اسب را گویند که بزرگتر از درهم باشد، و اول رتبه ٔ غره را نجم نامند و آنچه کشیده شود و باریک گردد و از پیشانی تجاوز نکند آن را اغر عصفوری گویند و آنچه خیشوم او را بپوشاند و به لبش نرسد اغر شمراخی نامیده می شود. وهرگاه پیشانی وی را فراگیرد، و به چشمانش نرسد، آن را اشدخ نامند، و هرگاه تمام روی وی را فراگیرد ولی دیدگانش سیاه باشد مبرقع نامیده می شود، و اگر از دیدگانش نیز تجاوز کند و پلکهایش هم سفید باشد مُعزَب نامیده شود، و هرگاه به طرف راست و چپ رخسار برسد لطیم ایمن یا ایسر نامیده شود. - انتهی . || سفیدی پیشانی : همت بأس او به غره ٔ سجاحت آراسته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 362). ابوالحارث احمدبن محمد غره ٔ دولت و جمال جمله و طراز حله ٔ ایشان بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 276).
- غره ٔ سلطنت روزافزون ؛ یعنی بانی این سلطنت که پیوسته درتزاید است (!). (ناظم الاطباء).
- غره ٔ ناصیه ٔ سلطنت ؛ یکی از القاب شاهزادگان (!). (ناظم الاطباء).
|| پیشانی :
بحری که عبد کرد بر اعدا به پشت ابر
از غره اش درخش و ز غرشت تندرش .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 230).


|| برده . کنیزک ، و فی الحدیث : قضی رسول اﷲ (ص ) فی الجنین بغرة فکانه عبر عن الجسم کله بالغرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غرة از عبید آن است که قیمت آن نصف عشر دیه باشد. (از تعریفات ). || دل . قلب . || پیکر ماه . || ماه نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طلعت هلال . (اقرب الموارد). || سپیدی دندان و آب آن . || برگزیده ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بهتر ازهر چیز. (غیاث اللغات ). || شریف و مهتر هر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سید قوم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سردار قوم . (از غیاث اللغات ذیل غرر). || اول هر چیز. (از مهذب الاسماء). اول هر چیز و معظم آن . (اقرب الموارد) : هم در حدائث سن و غره ٔ عمر، جان با حداث شحنه ٔ عشق داد. (سندبادنامه ص 150).
چادر و سربند پوشید و نقاب
مرد شهوانی و در غره ٔ شباب .

مولوی (مثنوی ).


|| کل شی ٔ ترفع قیمته فهو غرة؛ هر چیزی که بهای آن گران شود. (اقرب الموارد). || شب اول ماه . ج ،غُرَر: غرر الشهر؛ سه شب از اول ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول روز ماه را که غره گویند. بر وجه استعاره از بیاض پیشانی مأخوذ است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یقال : کتبت غرة کذا؛ نوشتم در اول ماه . (مهذب الاسماء) :
خزیده در شجر کام فصل فروردین
دمیده از سحر شام غره ٔشوال .

ظهوری (از آنندراج ).


روز اول ماه . مقابل سلخ . هِل ّ. اول . مستهل . سر. سر ماه . مارمِه (در مازندران ).مادرمه (مازندران ). ماه سر (در مازندران ). برآمد. ابن البراء : غره ٔ محرم به کوشک دشت لنگان فرودآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). غره ٔ ماه شعبان به کوشک کهن محمودی بازآمد به شهر. (تاریخ بیهقی ص 416). غره ٔ ماه رجب مهمانی بود. (تاریخ بیهقی ص 366).
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ .

خیام .


|| روی مرد. (منتهی الارب ). رخساره :
آرایش او به رنگ و بوی خوش
افشاندن جعد و شستن غره .

ناصرخسرو.


شعله ٔ برق و روز نو غرتش از مبارکی
قله ٔ برف و صبحدم شیبتش از معطری .

خاقانی .


و سیمای صیانت و سداد در ناصیه ٔ تو پیداست و آثار مردمی و مروت در غره ٔ تو ظاهر و لایح . (سندبادنامه ص 302). آثار کیاست از ناصیه ٔ او لامح و انوار فراست در غره ٔ او لایح . (سندبادنامه ص 250).
گر شمع نباشد شب دلسوختگان را
روشن کند این غره ٔ غرا که تو داری .

سعدی (طیبات ).


|| هرچه از روشنایی بر تو ظاهر شود، یا صبح غره ٔ آن ظاهر شده . (منتهی الارب ). کل ما بدا لک من ضوء او صبح فقد بدت غرته . (اقرب الموارد). روشنی . (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق ) : زاهد آن روز از غره ٔ صباح تا طره ٔ رواح اشک حسرت میبارید. (سندبادنامه ص 230). سبع شداد از آن اصفهان سَبُعی و ربع شداد از وی ربعی ... غره ٔ طلعت او چشم روی زمین ، و زینت رتبت او و هذا البلد الامین . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ) چون غره ٔ صبح از افق مشرق پیدا شدبه حدود بوزجان رسیده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 180). || سرعت بالیدگی انگور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرعت روییدن و بالا رفتن شاخه های انگور. سرعة بسوق الکرم . (از اقرب الموارد). || اورمزد: غره ٔ تیر؛ اورمزد تیر. رجوع به اورمزد شود. || در لغت و شرع دیه ٔ جنین را گویند و آن عبارت از پانصد درهم حقیقی یا حکمی باشد چنانکه اگر دیه ٔ جنین اسب یا کنیز یا غلام هم که باشد مقدار همان پانصد درهم است . و چون اول مقادیر دیات است . آن را غره نام نهاده اند، زیرا آغاز و اول هرچیز را غره نامند، چنانکه اول ماه را هم غره گویند.و غره نزد شافعی ششصد درهم است . فقها می گویند کسی که بر شکم زنی به نحوی زند که سقط جنین کند دیه ٔ آن جنین بر عاقله ٔ زننده است خواه جنین مذکر یا مؤنث باشد. چنین است در بیرجندی و جامع الرموز در کتاب دیات . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1091). محقق در کتاب شرایع گوید: دیه ٔ جنین مسلمان حر صد دینار است در صورتی که کامل باشد و روح بدان درنیاید پسر باشد یا دختر،و هرگاه ذمی باشد عشر دیه ٔ پدرش ، و به روایتی عشر دیه ٔ مادرش است ولی اولی مورد عمل قرار میگیرد. اما مملوک عشر قیمت مادر مملوکه اش است . و هرگاه روح در وی آید دیه ٔ کامله برای پسر و نصف آن برای دختر است . واگر خلقت جنین کامل نباشد در آن دو قول گفته اند: یکی غره است که شیخ در مبسوط آن را آورده و اشهر توزیعدیه به مراتب نقل است ، اگر استخوان در آن باشد هشتاد دینار، مضغه باشد شصت دینار علقه چهل دینار، نطفه بیست دینار به شرط القاء در رحم است . (از کتاب شرایعص 345). و در همین صفحه از کتاب مذکور دیه ٔ جنین به تفصیل آمده است . رجوع به ترجمه النهایة ص 530 و نیز رجوع به دیه شود. || ذوالغرة. رجوع به ذوالغرة شود. || (مص ) غره دار گردیدن و سپید گشتن روی . (منتهی الارب ). غره دار و زیبا گردیدن روی . غَرَر. غرارة. || سفید شدن چیزی . (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

= غُرّش: ◻︎ غره‌ای کن شیروار ای شیر حق / تا رَوَد آن غره بر هفتم‌طبق (مولوی: ۶۵۴).


۱. [مقابلِ سلخ] روز اول ماه قمری.
۲. پیشانی؛ سفیدی پیشانی.
۳. صورت؛ رخساره.
۴. روشنی: غرۀ صبح.
۵. [مجاز] قسمت نخست هر‌چیز.


۱. مغرور به چیزی؛ پشتگرم.
۲. [قدیمی] فریفته.
⟨ غره‌ شدن: (مصدر لازم)
۱. مغرور شدن
۲. [قدیمی] فریفته شدن؛ گول خوردن: ◻︎ دشمن چو نکو‌حال شدی گِرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب‌زبانیش (ناصرخسرو: ۲۹۵).
⟨ غره‌ دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فریفتن.
⟨ غره‌ کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. اظهار غرور و فخرفروشی کردن.
۲. (مصدر متعدی) فریفتن.


= غُرّش: غره ای کن شیروار ای شیر حق / تا رَوَد آن غره بر هفتم طبق (مولوی: ۶۵۴ ).
۱. [مقابلِ سلخ] روز اول ماه قمری.
۲. پیشانی، سفیدی پیشانی.
۳. صورت، رخساره.
۴. روشنی: غرۀ صبح.
۵. [مجاز] قسمت نخست هر چیز.
۱. مغرور به چیزی، پشتگرم.
۲. [قدیمی] فریفته.
* غره شدن: (مصدر لازم )
۱. مغرور شدن
۲. [قدیمی] فریفته شدن، گول خوردن: دشمن چو نکو حال شدی گِرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو: ۲۹۵ ).
* غره دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] فریفتن.
* غره کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. اظهار غرور و فخرفروشی کردن.
۲. (مصدر متعدی ) فریفتن.

دانشنامه عمومی

(غٌرّه) روز اول ماه قمری و نیز اول هر چیز . لکه سفید روی پیشانی اسب جمع ان غرر می باشد ( بر وزن زحل )


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غُرَّه، به دو معنا آمده است:اول به معنای برده و دیگری به معنای اول ماه ( هلال ) می باشد.
لغویان برای غرّه معانی مختلفی بیان کرده اند، از قبیل مطلق برده ؛ برده سفید کم سن و سال ؛ برده نفیس و گران بها.در برده پسر، سن او را بین هفت تا پانزده سال و در برده دختر ( کنیز ) بین هفت تا بیست سال ذکر کرده اند. به لحاظ قیمت نیز باید قیمتش یک بیستم دیه انسان کامل ؛ یعنی پنجاه دینار باشد.
کاربرد فقهی
از آن به مناسبت در باب دیات سخن گفته اند.
← در دیات
۱. ↑ لسان العرب، ج۵، ص۱۱، واژه «غرر».
...

گویش مازنی

/ghere/ غوره غوره ی انگور

غوره غوره ی انگور


واژه نامه بختیاریکا

( غرّه ) کُویار

پیشنهاد کاربران

تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام ست آنرا
خیام نیشابوری

بنام خدا
با سلام ، به ابتدای ماههای قمری غره ( به ضم غین و تشدید و کسره حرف ر ) و اخر ماههای قمری سلخ به کسر سین گفته میشود.
با تشکر

مغرور ، فریفته شدن

برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون برقرار کردن رابطه بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی و نیز ساخت جمله های الکی و طنزآمیز و داستان سازی همراه با خیال پردازی استفاده کرد. مثال،
فرض کلمات آشنا :
غَرِّه= مغرور تلخ =متضاد شیرین
کلمات جدید:
غُرَّه =روز اول ماه سلخ= روز آخر ماه
مبنای ارتباط :
حروف همانند غُرَّه با غَرِّه و وزن یکسان سلخ با تلخ.
نتیجه ی ارتباط سازی با شعر زیر:
ای ماه نو غَرِّه مشو به غُرَّه/تلخ شود سلخ شود ماه دگر سر رسد.

خودشیفته

با سلام، سلخ یعنی روزی که شب ان ماه هلال میشود، روز اخر ماه یا به تعبیری شروع ماه نو. غره به قرص سپید روی پیشانی اسب گفته میشود، یعنی دایره سفید که میتوان حکایت از قرص ماه باشد. در بسیاری منابع سلخ روز اخر و غره روز اول ماه که هلال دیده شده، نوشته شده. ولی با توجه به معنی غره یعنی قرص سپید میتوان تعبیر قرص ماه شب ۱۴ را داشت. با توجه به شعر خیام : از سلخ به غره اید از غره به سلخ، میتواند از اول ماه تا ۱۴ و از ۱۴ تا اخر ماه باشد.

مباش غرّه به علم و عمل، فقیه!مدام که هیچ کس ز قضای خدای جان نبرد


کلمات دیگر: