کلمه جو
صفحه اصلی

اعلام


مترادف اعلام : آگاهانیدن، اخبار، اظهار، خاطرنشان، خبردادن، مخابره، مطلع ساختن

برابر پارسی : ابراز، آگاه، آگاهی، آگاه کردن، شناسایی دادن، آگاهی دادن

فارسی به انگلیسی

acknowledgement, acknowledgment, airing, announcement, annunciation, broadcast, declaration, enunciation, proclamation, publication


acknowledgement, acknowledgment, airing, announcement, annunciation, broadcast, declaration, enunciation, proclamation, publication, standards, [rare.] flags

announcement, proclamation


standards, [rare.] flags


مترادف و متضاد

declaration (اسم)
اعلامیه، اظهار، اعلان، اعلام، اظهارنامه، بیان، عرضه داشت

promulgation (اسم)
ترویج، اعلام، اعلام دارنده

annunciation (اسم)
اگهی، بشارت، اعلام

warning (اسم)
اگاه کردن، اشاره، هشدار، اخطار، اعلام خطر، اعلام، اژیر، تحذیر، زنگ خطر

enunciation (اسم)
بشارت، اعلام

indiction (اسم)
اگهی، اعلام، ارزیابی، مالیات پانزده ساله املاک، دوره پانزده ساله

predication (اسم)
اظهار، اثبات، اعلام، اسناد، اطلاق

meld (اسم)
اعلام

آگاهانیدن، اخبار، اظهار، خاطرنشان، خبردادن، مخابره، مطلع ساختن


فرهنگ فارسی

جمع علم به معنی نشان ورایت وپرچم وپیشوا وبزرگ قوم، آگاه ساختن، آگاهی دادن، خبردادن
۱ - ( مصدر ) آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن . ۲ - ( اسم ) آگاهی . جمع : اعلامات . یا اعلام جرم . عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را( که دارای مقام و رتب. قابل توجهی است ) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند . یا اعلام خطر . آگاهانیدن از خطر .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] جِ عَلَم . 1 - نشانه ها. 2 - بیرق ها.


( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)آگاه کردن ، هشدار دادن . 2 - (اِمص .) آگاهی .


( اَ ) [ ع . ] جِ عَلَم . ۱ - نشانه ها. ۲ - بیرق ها.
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )آگاه کردن ، هشدار دادن . ۲ - (اِمص . ) آگاهی .

لغت نامه دهخدا

اعلام . [ اَ ](ع اِ) ج ِ عَلَم . علمهای فوج و بیرقها. (آنندراج ). ج ِ عَلَم ، درفش و پرچم . (منتهی الارب ). ج ِ عَلَم ، رایت . درفش . (از اقرب الموارد). علمها. درفشها. (ناظم الاطباء). تقول : هو من اعلام العلم الخافقة. (از اقرب الموارد). قلقشندی آرد: اعلام از اسباب پادشاهی و آن پرچمهایی است که پشت سر سلطان بهنگام سوار شدن برمی دارند و آن از شعار پادشاهان قدیم بود. و در روایات است که پیغامبر (ص ) برای فرماندهان سپاههایی که خود بجنگها شرکت نداشتند (سریه ) علمهایی ترتیب میداد که بعدها برخی از آنها را لواء و برخی دیگر را عصابه و گاهی سنجق خواندند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 127) :
تا چون بخندد بهار خرم
از لاله بینی بر کوه اعلام .

فرخی .


ابطال جهانگیر درآیند به ابطال
اعلام صف آرای درآرند به اعلام .

مسعودسعد.


حافظ اعلام شرع ، ناصر دین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.

خاقانی .


یک اسبه در دو ساعت گیرد سه بعد عالم
چون از سپهر چارم اعلام مهر انور.

خاقانی .


رایات سلطان و اعلام ایمان در علو و رفعت بثریا رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258). - اعلام نصرت فرجام ؛ درفشهایی که نصرت و ظفر همیشه با آنها همراه است . (ناظم الاطباء).
|| کوه دراز یا عام است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
ابطال جهانگیر درآیند به ابطال
اعلام صف آرای درآرند به اعلام .

مسعودسعد.


|| مشاهیر و بزرگان : جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257). نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 273).
- علمای اعلام ؛ عالمان بزرگ و مشهور.
|| نشانهای لشکریان و اسمهای مردم و نامهای شهر و بمعنی کوهها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ عَلَم ، بمعنی شکافی است در لب پائین یا بطرفی از آن و نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند و نشان و کوه دراز و یا مطلق کوه و نشان جامه و نگار و روگاه آن و مهتر قوم و نامی که مرد به وی معروف باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ عَلَم ، نام و نشان . (مؤید الفضلاء). ورجوع به عَلَم شود. || از اعلام است مر عربان را. (از منتهی الارب ).

اعلام . [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن و آگاه گردانیدن . (آنندراج ). آگاه گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و بوسیله ٔ باء نیز متعدی شود. یقال : اعلمه الخبر و بالخبر. راغب گوید: «اعلم » و «علم » در اصل بیک معنی است جز آنکه اعلام به اخبار دادن سریع اختصاص یافته و تعلیم به آگاهانیدن مکرر و فراوان بنحوی که در ذهن متعلم اثر بر جای گذارد اختصاص یافته است . (از اقرب الموارد). خبر دادن و آگاه کردن . (از منتخب از غیاث اللغات ). بیاگاهانیدن . (تاج المصادربیهقی ) : چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود. (کلیله و دمنه ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن و از اعلام چیزی که نپرسند و اظهار آنچه بندامت کشد احتراز واجب و لازم شمردن . (کلیله و دمنه ). || (اِمص ) اِخبار و آگاه کردگی و اعلان . (ناظم الاطباء).
- اعلام دادن ؛ آگاهانیدن . خبر دادن : اگر کسی از آن اعلام دهد بضرورت او را بر آن تصدیق باید داشت . (کلیله و دمنه ). و چون پرداخته گشت اعلام باید داد. (کلیله و دمنه ). هرچه در خانه از خیر و شر و نفع و ضرر حادث شدی جمله اعلام دادی . (سندبادنامه ص 86). او را به نیشابور موقوف کردند و حال او بحضرت سلطان اعلام دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 400). بوقت عود سلطان حال او اعلام دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361).
- اعلام کردن ؛ باخبر کردن . آگاهانیدن . واقف ساختن : از صدق موالاة در انتظار وصول رایات او اعلام کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 217). از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). رسول چیپال ناامید بازگشت وصورت حال اعلام کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 34). یکی از متعلقان واقف بود ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرموده ای با ملوک نواحی مراسله دارد. (گلستان ).
جای آن است که بر حال منش رحم آید
حالت من بخیالش اگر اعلام کنید.

سلمان ساوجی (از آنندراج ).


و رجوع به اعلام کردن شود.
- اعلام یافتن ؛ آگهی یافتن . باخبر شدن . واقف شدن :
امید و بیم من از روزگار زایل شد
که یافتم ز بد و نیک روزگار اعلام .

مسعودسعد.


- نصرت اعلام ؛ خبر نصرت دادن . آگاهی از نصرت . اعلام فتح و فیروزی : اعلام نصرت اعلام از دارالسلطنه ٔ هرات بجانب کنار آمویه نهضت فرمود. (حبیب السیر ج 3 ص 179).
|| (مص ) نشان کردن گازر جامه را. || گلیم رنگین بر اسب افکندن در جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): اعلم الفرس ؛ علق علیه صوفاً فی الحرب . (اقرب الموارد). || نشان لشکریان بر خود بستن ، یقال : اعلم الفارس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نشان کردن خویشتن را بنشان جنگ . (از اقرب الموارد). نشان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || در جامه علم بافتن . (آنندراج ). جامه را علم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). طراز و نشان برای لباس ساختن ، یقال : اعلم القصار الثوب ؛ جعل له علماً من طراز و غیره . (از اقرب الموارد). || ممتاز شدن کسی در دلیری و شجاعت . (آنندراج ). || در اصطلاح محدثان ، آن باشد که شیخ متعلم خود را بیاگاهاند که این کتاب روایت یا سماع اوست و بدان بسنده کند. و بسیاری از محدثان و فقهاو دانشمندان علم اصول روایت کردن آنرا جایز دانسته اند و متأخران هم بدان تمایل دارند ولی برخی فقیهان عدم جواز آنرا قطعی دانسته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

اعلام. [ اَ ]( ع اِ ) ج ِ عَلَم. علمهای فوج و بیرقها. ( آنندراج ). ج ِ عَلَم ، درفش و پرچم. ( منتهی الارب ). ج ِ عَلَم ، رایت. درفش. ( از اقرب الموارد ). علمها. درفشها. ( ناظم الاطباء ). تقول : هو من اعلام العلم الخافقة. ( از اقرب الموارد ). قلقشندی آرد: اعلام از اسباب پادشاهی و آن پرچمهایی است که پشت سر سلطان بهنگام سوار شدن برمی دارند و آن از شعار پادشاهان قدیم بود. و در روایات است که پیغامبر ( ص ) برای فرماندهان سپاههایی که خود بجنگها شرکت نداشتند ( سریه ) علمهایی ترتیب میداد که بعدها برخی از آنها را لواء و برخی دیگر را عصابه و گاهی سنجق خواندند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 127 ) :
تا چون بخندد بهار خرم
از لاله بینی بر کوه اعلام.
فرخی.
ابطال جهانگیر درآیند به ابطال
اعلام صف آرای درآرند به اعلام.
مسعودسعد.
حافظ اعلام شرع ، ناصر دین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.
خاقانی.
یک اسبه در دو ساعت گیرد سه بعد عالم
چون از سپهر چارم اعلام مهر انور.
خاقانی.
رایات سلطان و اعلام ایمان در علو و رفعت بثریا رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ). - اعلام نصرت فرجام ؛ درفشهایی که نصرت و ظفر همیشه با آنها همراه است. ( ناظم الاطباء ).
|| کوه دراز یا عام است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
ابطال جهانگیر درآیند به ابطال
اعلام صف آرای درآرند به اعلام.
مسعودسعد.
|| مشاهیر و بزرگان : جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 257 ). نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 273 ).
- علمای اعلام ؛ عالمان بزرگ و مشهور.
|| نشانهای لشکریان و اسمهای مردم و نامهای شهر و بمعنی کوهها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ِ عَلَم ، بمعنی شکافی است در لب پائین یا بطرفی از آن و نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند و نشان و کوه دراز و یا مطلق کوه و نشان جامه و نگار و روگاه آن و مهتر قوم و نامی که مرد به وی معروف باشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ِ عَلَم ، نام و نشان. ( مؤید الفضلاء ). ورجوع به عَلَم شود. || از اعلام است مر عربان را. ( از منتهی الارب ).

اعلام. [ اِ ] ( ع مص ) آگاهانیدن و آگاه گردانیدن. ( آنندراج ). آگاه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). باخبر ساختن کسی را. و بدین معنی بنفسه متعدی است و بوسیله باء نیز متعدی شود. یقال : اعلمه الخبر و بالخبر. راغب گوید: «اعلم » و «علم » در اصل بیک معنی است جز آنکه اعلام به اخبار دادن سریع اختصاص یافته و تعلیم به آگاهانیدن مکرر و فراوان بنحوی که در ذهن متعلم اثر بر جای گذارد اختصاص یافته است. ( از اقرب الموارد ). خبر دادن و آگاه کردن. ( از منتخب از غیاث اللغات ). بیاگاهانیدن. ( تاج المصادربیهقی ) : چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود. ( کلیله و دمنه ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن و از اعلام چیزی که نپرسند و اظهار آنچه بندامت کشد احتراز واجب و لازم شمردن. ( کلیله و دمنه ). || ( اِمص ) اِخبار و آگاه کردگی و اعلان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= عَلَم
آگاه ساختن، آگاهی دادن، خبر دادن.

عَلَم#NAME?


آگاه ساختن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن.


دانشنامه آزاد فارسی

اعلام (الاعلام). اَعلام (اَلاَعلام)
کتابی به عربی از خیرالدین زِرِکْلی، در شرح حال مشهورترین مردان و زنان عرب و اعراب غیراصیل (مُستعرَب ) و شرق ِشناسان جهان از گذشته تا زمان تألیف کتاب . این اثر براساس ترتیب الفبایی نام کوچک اشخاص بوده و درمورد افراد هم نام، برحسب اولویت زمانی است . تاریخ تولد و وفات به دو تاریخ قمری و میلادی است . این کتاب نخست در ۳ جلد در ۱۹۲۷ به چاپ رسید. آخرین چاپ اصلاح و تکمیل شده آن در ۱۹۵۷ در زمان حیات مؤلف در ۱۰ جلد متن، ۱ جلد مستدرکات و ۲ جلد تصاویر و نمونه خطوط نویسندگان منتشر شد. همین ویرایش بعداً در ۱۹۹۲ به قطع وزیری در ۸ مجلد بزرگ انتشار یافت و تصاویر در داخل متن قرار گرفت. تاکنون دو پیوستِ آن نیز انتشار یافته است : ذیل الأعلام ، نوشته احمد العلاونه (جدّه ، ۱۹۹۸) و تتمّة الأعلام، نوشته محمدخیر رمضان یوسف (بیروت ، ۱۹۹۸).

فرهنگ فارسی ساره

بازنمود، ناموران، ویژه نام ها


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ـــ آگاه کردن، خبر دادن را اِعلام می گویند احکام آن در بابهای اجتهاد و تقلید، طهارت، صلات، زکات، تجارت، وکالت، نکاح و حدود ذکرشده است که در چند محور بیان می گردد. ـــ اعلام اسم معرفه وضع شده برای شخص یا جنس معیّن است.
اعلام، جمع عَلَم و عَلَم از اقسام معرفه و به معنای اسمی است که وضع شده تا بر معنای معینی دلالت کند، چه این معنای معین، شخص باشد، مثل: «زید و عمرو» که عَلَم شخص اند و چه جنس باشد، مثل: «اسامه» که عَلَم جنس است.

پیشنهاد کاربران

انتشارات، تبلیغات، آگهی، اعلامیه، بیان، بیانیه، ابلاغیه، مطبوعات، نشریه

eålãm این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آدیس، آسرو ( سنسکریت )
اودار ( سنسکریت: اوداهْر )
اوپَن ( سنسکریت: اوپَن یَس )
پَرواچ ( سنسکریت: پْرَوَچ )

برشمردن ( بجای �اعلام کردن� در برخی باره ها )

بجای �اعلام کردن� می توان در برخی باره ها با اندک چشم پوشی از واژه ی پارسی �برشمردن� سود برد. این نکته را نیز بیفزایم که آرش این واژه، هم در �فرهنگ پارسی معین� و هم در �لغتنامه دهخدا� نه چندان باریک و دربرگیرنده و رویهمرفته نارساست.

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۲۷ آذر ماه ۱۳۹۷
https://www. behzadbozorgmehr. com/2018/12/blog - post_13. html


اَعْلام: بزرگان، اسم های خاص، پرچم ها
اِعْلام: آگاه کردن، خبر دادن
این دو کلمه را نباید با هم اشتباه کرد. اَعْلام ( جمع عَلَم ) به چند معنی است: یکی به معنای "بزرگان، برجستگان، مشاهیر" و دیگر به معنای "اسم های خاص" و سوم به معنای پرچم ها " ( اَلَم /علم ) اما اِعْلام مصدر است به معنای" آگاه کردن، خبر دادن"
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۳٠. )


به آگاهی رساندن ( بجای اعلام کردن ) د بیش تر باره ها

ابراز
لغت نامه دهخدا

ابراز. [ اِ ] ( ع مص ) نمودن . پیدا کردن . بیرون آوردن . ( زوزنی ) . بیرون کردن چیزی را. آشکار کردن . اظهار. ظاهر کردن . عرض کردن . || گشادن نامه . || زر خالص گرفتن . || عزم سفر کردن .

ابراز واژه تازی است نه! پارسی.

جار زدن بجای اعلام نمودن

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/09/blog - post_3. html

خبر دادن


کلمات دیگر: