کلمه جو
صفحه اصلی

مجتهد


مترادف مجتهد : عالم، فقیه، مرجع، صاحب نظر، کوشنده، پژوهنده

برابر پارسی : کوشش کننده

فارسی به انگلیسی

clergyman practising relliglous jurisprudence


clergyman practising religious jurisprudence, who strives hard, clergyman practising relliglous jurisprudence

عربی به فارسی

سخت کوش , کوشا , کوشنده , ساعي , پشت کاردار


مترادف و متضاد

عالم، فقیه، مرجع


صاحب‌نظر


کوشنده، پژوهنده


priest (اسم)
کشیش، روحانی، مجتهد

۱. عالم، فقیه، مرجع
۲. صاحبنظر
۳. کوشنده، پژوهنده


فرهنگ فارسی

کوشش کننده، عالمی که درعلم فقه به درجه اجتهادرسیده ومسائل شرعیه راازقر آن استنباط کند
( اسم ) ۱ - کوشش کننده کوشنده . ۲ - تحقیق کننده محقق . ۳ - آنکه بمرحله ای از علم رسیده که میتواند احکام شرع را از روی ادل. اربعه ( کتاب الله سنت عقل و اجماع ) استخراج کند : مجتهد هر گه که باشد نص شناس اندران صورت نیندیشد قیاس . ( مثنوی )

فرهنگ معین

(مُ تَ هِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بسیار کوشنده . ۲ - کسی که در فقه به درجة اجتهاد رسیده باشد.

لغت نامه دهخدا

مجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده . (غیاث ). کوشش نماینده و اجتهاد کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کوشش نماینده وسخت کوشش کننده . (ناظم الاطباء) : او را گفت از شرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود کار را مجدّو مجتهد باش و پاس مردم دار. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 42). || رای صواب پیدا کننده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رأی صواب جوینده . (ناظم الاطباء). || مأخوذ از تازی ، کسی که در هنر و صنعت و علم خصوصاً علم فقه به درجه ٔ اجتهاد رسیده باشد و دارای تصرف در آن علم و صنعت باشد. (ناظم الاطباء). آنکه در فقه و اصول به مرتبه ٔ اجتهاد رسیده باشد. مقابل مقلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که به علم کتاب و وجوه معانی آن و علم سنت و طرق و متون و وجوه معانی آن احاطه داشته باشد و در قیاس دارای اصابت رأی باشد. (از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح فقهی کسی است که در اثرآموختن مبادی دین و علم فقه به مرتبه ای رسیده باشد که بتواند احکام شرعی فرعی را به استناد ادله و مآخذاستخراج و استنباط کند و مجتهد مطلق کسی است که قوه و ملکه ٔ استنباط تمام مسائل شرعی را داشته باشد، درمقابل مجتهد متجزی . بالجمله مجتهد کسی است که او راملکه ٔ استنباط احکام شرعیه باشد، یا کسی است که او را قدرت استنباط احکام شرعیه باشد به استناد ادله ٔ اربعه . و خلاصه اجتهاد استفراغ وسع فقیه است در تحصیل ظن به حکم شرعی و فقیه کسی است که در اثر ممارست و کسب معلومات مقدماتی و غور و خوض در احکام و مسائل دینی و اخبار متکفل بیان احکام به استناد ادله ٔ مربوط،مسائل حلال و حرام دینی را دریابد و بدان عمل کند.
مقدمات اجتهاد علم عربیت ، معانی و بیان ، منطق ، علم درایة الحدیث ، اصول و کتب فقهیه ٔ استدلالیه ، اخبار و آیات مربوطبه احکام است که سر انجام موجب حصول ملکه ای شود که بتواند ردالفروع الی الاصول کرده و مسائل را دریابد. پس مراد از فقیه کسی است که صاحب استعداد و قابلیت باشد برای فیضان علم به احکام شرعیه ٔ فرعیه به سبب آنکه عالم به مبادی و ادله بوده و علاوه دارای قوت قدسیه باشد چنین شخص را از جهت آنکه رد فرع به اصل می کندمجتهد نامند و عمل او را اجتهاد و از جهت حصول علم برای او فقیه باشد. پس فقه عبارت از علم به احکامی است که ناشی از ادله ٔ خاص باشد و اجتهاد، استنباط احکام باشد از ادله و استنباط مقدم بر علم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف دکتر سید جعفر سجادی ) :
ائمه و مشایخ و سادات و علما و مجتهدان عصر بر طویله ٔ آخُرسالاران به محافظت ستوران قیام نموده و امتثال حکم آن قوم را التزام کرده . (تاریخ جهانگشا).
مجتهد هر گه که باشد نص شناس
اندر آن صورت نیندیشد قیاس .

مولوی .


- مجتهد جامع الشرایط ؛ مجتهد بالغ، عاقل ، مؤمن ، عادل ، مرد و آزاد که در همه ٔ مسائل فقه قدرت اجتهاد داشته باشد. «مجتهد مطلق » که زنده باشد و مولود از زنا نباشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). و رجوع به دو ترکیب بعد شود.
- مجتهد متجزی ؛ کسی که توانایی استنباط احکام شرعی همه ٔ موضوعات را که به او عرضه می شود نداشته باشد. مقابل مجتهد مطلق . (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مجتهد مطلق ؛ کسی که توانایی استنباط احکام شرعی همه ٔ موضوعاتی را که به او عرضه می شود داشته باشد. مقابل مجتهد متجزی . (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- امثال :
با یک روز مجتهد نمی شوی ، چون مادران خواهند کودک خود را روزی بارانی یا سرد از رفتن به کتاب و دبستان مانع شوند و او گوید باید بروم این تعبیر مثلی را گویند. (امثال و حکم ج اول ص 373).

مجتهد. [ م ُ ت َ هَِ ] ( ع ص ) جهد کننده و اجتهاد کننده. ( غیاث ). کوشش نماینده و اجتهاد کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کوشش نماینده وسخت کوشش کننده. ( ناظم الاطباء ) : او را گفت از شرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود کار را مجدّو مجتهد باش و پاس مردم دار. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 42 ). || رای صواب پیدا کننده. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رأی صواب جوینده. ( ناظم الاطباء ). || مأخوذ از تازی ، کسی که در هنر و صنعت و علم خصوصاً علم فقه به درجه اجتهاد رسیده باشد و دارای تصرف در آن علم و صنعت باشد. ( ناظم الاطباء ). آنکه در فقه و اصول به مرتبه اجتهاد رسیده باشد. مقابل مقلد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کسی که به علم کتاب و وجوه معانی آن و علم سنت و طرق و متون و وجوه معانی آن احاطه داشته باشد و در قیاس دارای اصابت رأی باشد. ( از تعریفات جرجانی ). در اصطلاح فقهی کسی است که در اثرآموختن مبادی دین و علم فقه به مرتبه ای رسیده باشد که بتواند احکام شرعی فرعی را به استناد ادله و مآخذاستخراج و استنباط کند و مجتهد مطلق کسی است که قوه و ملکه استنباط تمام مسائل شرعی را داشته باشد، درمقابل مجتهد متجزی. بالجمله مجتهد کسی است که او راملکه استنباط احکام شرعیه باشد، یا کسی است که او را قدرت استنباط احکام شرعیه باشد به استناد ادله اربعه. و خلاصه اجتهاد استفراغ وسع فقیه است در تحصیل ظن به حکم شرعی و فقیه کسی است که در اثر ممارست و کسب معلومات مقدماتی و غور و خوض در احکام و مسائل دینی و اخبار متکفل بیان احکام به استناد ادله مربوط،مسائل حلال و حرام دینی را دریابد و بدان عمل کند.
مقدمات اجتهاد علم عربیت ، معانی و بیان ، منطق ، علم درایة الحدیث ، اصول و کتب فقهیه استدلالیه ، اخبار و آیات مربوطبه احکام است که سر انجام موجب حصول ملکه ای شود که بتواند ردالفروع الی الاصول کرده و مسائل را دریابد. پس مراد از فقیه کسی است که صاحب استعداد و قابلیت باشد برای فیضان علم به احکام شرعیه فرعیه به سبب آنکه عالم به مبادی و ادله بوده و علاوه دارای قوت قدسیه باشد چنین شخص را از جهت آنکه رد فرع به اصل می کندمجتهد نامند و عمل او را اجتهاد و از جهت حصول علم برای او فقیه باشد. پس فقه عبارت از علم به احکامی است که ناشی از ادله خاص باشد و اجتهاد، استنباط احکام باشد از ادله و استنباط مقدم بر علم باشد. ( از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف دکتر سید جعفر سجادی ) :

فرهنگ عمید

۱. عالمی که در علم فقه به درجۀ اجتهاد رسیده و مسائل شرعی را از قرآن استنباط کند.
۲. (صفت ) [قدیمی] کوشش کننده.

دانشنامه عمومی

(واژۀ پیشنهادی کاربران) دین استاد.


«مجتهد» برگرفته از «اجتهاد» (به معنای تلاش و کوشش) است. در اصطلاح اسلامی، مجتهد یا فقیه به فردی گفته می شود که در علم فقه توانایی استنباط احکام شرعی فرعی را از منابع معتبر داشته باشد. یا به عبارت دیگر، کسی که می کوشد تا احکام شرعی را از منابع فقهی اسلام، یعنی قرآن، سنت، عقل و اجماع بیاموزد.البته جمعی از فقهای شیعه اجماع را از این مجموعه استثناء کرده و منابع فقه شیعه را تنها شامل قرآن، سنت و عقل می دانند. عمده این افراد اخباری های شیعه هستند که بزرگانی مانند شیخ حر عاملی از این دسته اند. البته جمعی از فقهای اصولی مانند محمدابراهیم جناتی و علی ریاحی نبی نیز اجماع را به کل حجت نمی دانند.
اجتهاد از راه نظر یا اجتهاد به معنای خاص که منظور از آن همان قیاس است و در کتب فقهی و اصولی شیعه با تعبیرهای «اجتهاد سنی»، «اجتهاد باطل»، «اجتهاد حرام»، «اجتهاد قیاسی»، «اجتهاد مذموم» و «اجتهاد رای» از آن یاد و نهی شده است.
اجتهاد در دایره نص یا اجتهاد به معنای عام که همان کوشش برای استخراج احکام شرعی از ادله شرعی آن است و فقها و اصولییون آن را همراه و یا بدون یکی از قیدهای «ظن»، «فقیه»، «علم» و «ملکه» تعریف می کنند. این نوع از اجتهاد مورد پذیرش علمای شیعه می باشد.
مجتهد به کسی گفته می شود که در پرتو تحصیلات عالیه خود در علوم فقه، اصول فقه، قواعد فقهیه، علم رجال، درایه، منطق، ادبیات، حدیث شناسی و تفسیر قرآن، بتواند احکام شرعی فرعی را از منابع آن که بیان شد، استخراج و استنباط نماید. همچنین سید محمد جواد غروی معتقد است که مجتهد باید در احکام إلهی به علم یقینی برسد، زیرا احکامی را که خداوند مقرر فرموده همه تعلیلی است و بنا بر حکمتی آنها را معین کرده است که متضمن مصالح خلق می باشد.برای مجتهد شدن، شخص باید دوره های تحصیلی خاصی را در زمینه علوم یادشده طی کند. این دوره ها به سه بخش بدین شرح تقسیم می شوند: الف- دوره مقدمات، ب- دوره سطح عالی، ج- دوره درس خارج.
کلمه اجتهاد در طول تاریخ اسلام، دارای معانی مختلف و احیاناً متناقضی بوده است.
در زمان صدر اسلام و در عصر ائمه اطهار و اصحاب آنان، اجتهاد به معنای «عمل به رأی شخصی» تلقی می شده است. به همین دلیل، سخنانی از دانشمندان و فقیهان آن برهه از زمان در مذمت اجتهاد رسیده است. مثلاً شیخ مفید (متوفای سال ۴۱۳ هجری) کتابی تحت عنوان «النقض علی ابن الجنید فی اجتهاد الرای» به رشته تحریر درآورده است و اجتهاد به رأی را رد نموده است. نمونه دیگر این که سید مرتضی (متوفای سال ۴۳۶ هجری) در کتاب خود به نام «الذریعه» می گوید: «اجتهاد باطل است و امامیه، عمل به ظن و رأی و اجتهاد را جایز می دانند».

دانشنامه آزاد فارسی

مُجتَهد
کسی که توانایی استنباط احکام شرعی را از راه دلیل معتبر دارد. در شیعه، به مجتهدی که در تمام فروعات احکام دارای قدرت استنباط باشد «مجتهد مطلق»؛ و به مجتهدی که تنها قدرت استنباط برخی از احکام را داشته باشد «مجتهد مُتِجَزّی» گویند. آیا استنباط احکام تجزّی بردار است؟ بیشتر فقیهان قائل به امکان تجزّی هستند، زیرا اجتهادِ مطلق یکباره حاصل نمی شود، بلکه امری تدریجی است. نیز ← اجتهاد؛ تقلید_(فقه)، ظن_(اصول_فقه).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شخص دارای ملکه استنباط حکم شرعی فرعی از منابع معتبر را مجتهد گویند.
مجتهد، به فردی گفته می شود که با فراگیری علوم مختلف و تحصیل شرایط لازم، برای او ملکه و حالت نفسانی ایجاد می شود که به سبب آن می تواند حکم شرعی فرعی را از منابع معتبر (ادله و اصول و قواعد) استنباط نماید.
مجتهد در نظر میرزای قمی
از نظر مرحوم «صاحب قوانین»، کلمه مجتهد به دو معنا به کار می رود:۱. به معنای عالم، در مقابل مقلد و عامی، که به این معنا مجتهد، به عالم اخباری هم گفته می شود؛۲. به معنای عالم اصولی که هم قدرت اجتهاد دارد و هم استنباط احکام می نماید؛ این اصطلاح، در مقابل اخباری بوده و عالم اخباری را در بر نمی گیرد.
مجتهد در روایات
در روایات، عنوان «مجتهد» به کار نرفته است، بلکه از عناوینی مانند: عالم، فقیه، حاکم و عارف به احکام استفاده شده است و احکامی مانند جواز افتا و نفوذ قضا و غیره بر این عنوان مترتب شده است.

پیشنهاد کاربران

هو
باسلام، مجتهد یعنی جهد کننده و یا اجتهاد کننده و راه درست و صواب را پیدا کننده. که منظور علمای بزرگ اسلام هستند که سالها عمر خود را صرف اموختن فقه اسلامی و مطالعه در خصوص تمامی موارد فقهی وعلوم اسلامی نموده تا پس رسیدن به درجه اجتهاد که علمای پیشکسوت در این زمینه بر اساس معیارهایی به ان عالم سخت کوش اجازه اجتهاد داده و با این عمل برخی از مردم میتوانند از ان مجتهد که جامع الشرایط است تقلید نمایند.

اجتهاد کننده


عالم، فقیه، مرجع، صاحب نظر، کوشنده، پژوهنده، کوشش کننده، دانشمند و. . .

کسی که از آن تقلید می شود


کلمات دیگر: