کلمه جو
صفحه اصلی

درمان


مترادف درمان : تداوی، چاره، درمان، دوا، شفا، علاج، مداوا، معالجه

فارسی به انگلیسی

remedy, cure


pathy, remedy, therapy, treatment, cure, help, iatrics _, iatry _, pathy _

help, iatrics _, iatry _, pathy _, remedy, therapy, treatment


فارسی به عربی

علاج , معالجة

مترادف و متضاد

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

treatment (اسم)
رفتار، معامله، علاج، درمان، معالجه، تلقی

remedy (اسم)
چاره، چاره یا فایده، دارو، درمان

therapy (اسم)
مداوا، تداوی، درمان، مبحث تداوی، معالجه

فرهنگ فارسی

چاره، علاج، دوا، دارو
( اسم ) ۱ - علاج معالجه . ۲ - چاره . ۳ - دوا دارو . یا درمان روانی معالجه ای که به وسیله تحلیل روحی و عقده جنون های شکافی امیال سر کوفته انجام شود این طریقه معالجه به هیچ وجه در شدید و بحرانی عملی نیست و بیشتر در ناراحتی های عصبی کم شدت و هیستریهای ملایم اجرا میشود و روش معالجه هم همان روش تحلیلی است
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در ۱۴ هزار گزی خاور مهاباد و ۱۳ هزار گزی خاور راه شوسه مهاباد به میاندو آب

فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - علاج ، چاره . ۲ - دوا، دارو.

لغت نامه دهخدا

درمان . [ دَ ] (اِ) علاج و دوا و دارو. (برهان ). علاج بیمار. (غیاث ) (آنندراج ). دارو. (شرفنامه ٔ منیری ). چاره . آنچه درد را بزداید و چاره ٔ بیماری کند. مداوا. (ناظم الاطباء) :
همانکه درمان باشد بجای درد شود
وباز درد همان کز نخست درمان بود.

رودکی .


دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.

بوشکور.


سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.

بوشکور.


بمانیم تا سوی خاقان شود
چو بیمار شد سوی درمان شود.

فردوسی .


نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد.

فردوسی .


دوای تو جز مغز آدم چو نیست
بر این درد و درمان بباید گریست .

فردوسی .


همه نیک و بد زیر فرمان اوست
همه دردها زیر درمان اوست .

فردوسی .


خورشگر ببردی به ایوان شاه
وز او ساختی راه درمان شاه .

فردوسی .


اگر درمان بیمار از طبیب است
مرا خود رنج و تیمار از طبیب است .

(ویس و رامین ).


چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان .

(ویس و رامین ).


همه دردی رسد آخر به درمان
دل ما بی که دردش بی دوا بی .

باباطاهر.


دار نکو مر پزشک را گه صحت
تات نکو دارد او به سقم ز درمان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


جهل مانند علم نیست چو هست
جهل چون درد و علم چون درمان .

ناصرخسرو.


خوش و ناخوش که از این خاک همی روید
زین طعامست ترا جمله وز آن درمان .

ناصرخسرو.


گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.

ناصرخسرو.


درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی ای برادر درمان .

ناصرخسرو.


بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نَلْفنجد
در این ایام الفغدن شراب و مال و درمانها.

ناصرخسرو.


حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان ؟

مسعودسعد.


ندارد سود درمان زمینی
کرا دریافت درد آسمانی .

مسعودسعد.


درد در عالم ار فراوان است
هر یکی را هزار درمانست .

سنائی .


درد خویش را درمان نیافتم . (کلیله و دمنه ).
که پیران هشیار خوش گفته اند
که درمان بدمست سیلی بود.

انوری .


به هر دردیت درمان هم ز درد است
به درد تازه درمان تازه گردان .

خاقانی .


ره درمانش بجوئید و بکوشید در آنک
سرو و خورشید مرا سایه و فر بازدهید.

خاقانی .


آنجا که زخم کردی مرهم نمی نهی
آنجا که درد دادی درمان نمیدهی .

خاقانی .


پنداشتم که هستی درمان سینه ٔ من
پندار من غلط شد درمان نه ای که دردی .

خاقانی .


درد دل بر که کنم عرضه که درمان دلم
کیمیائی است کز او هیچ اثرکس را نی .

خاقانی .


کار عشق از وصل و هجران درگذشت
دردما از دست درمان درگذشت .

خاقانی .


پیشت بدمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی .

خاقانی .


نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزودکه درمان نیافتم .

خاقانی .


با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد.

خاقانی .


دارم آن درد که عیسیش بسر می نرسد
اینت دردی که ز درمانش اثر می نرسد.

خاقانی .


نالنده ٔ فراقم وز من طبیب عاجز
درمانده ٔ اجل را درمان چگونه باشد.

خاقانی .


گر جگرش خسته شد از فزع حادثات
نعت محمد بس است نشره و درمان او.

خاقانی .


چو میخواهی که یابی روی درمان
مکن درد از طبیب خویش پنهان .

نظامی .


چند اندیشی بمیر از خویش پاک
تا نمیری کی ترا درمان بود.

عطار.


دوست تر دارم من آشفته دل
ذره ای دردت ز هر درمان که هست .

عطار.


خوشست درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش .

سعدی .


عاقل نکند شکایت از درد
مادام که هست امید درمان .

سعدی .


رنج بیماری تو گنج زر آورد ثمر
ای بسا دردکه باشد بحقیقت درمان .

قاضی شریف .


استطباب ؛ درمان پرسیدن از طبیب .(از منتهی الارب ).
- امثال :
هر دردی را درمانیست . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
هر دردی را درمانی مقرر است . (امثال و حکم ) :
هر کجا دردیست درمانش مقرر کرده اند. (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
- بی درمان ؛ بدون درمان . بی علاج و بی دوا. بی چاره . علاج ناشدنی :
علم درّیست نیک با قیمت
جهل دردیست سخت بی درمان .

؟ (از تاج المآثر).


رجوع به بیدرمان در ردیف خود و درد بی درمان ذیل دردشود.
- دارو و درمان ؛ مداوا و معالجه و وسیله ٔ علاج :
به دارو و درمان جهان گشت راست
که بیماری و مرگ کس را نکاست .

فردوسی .


به دارو و درمان و کار پزشک
بدان تا نیالود باید سرشک .

فردوسی .


- درمان اشتغالی (حرفه ای ) ؛ (اصطلاح روانپزشکی ) مشغول داشتن شخص به فعالیت های دِماغی یا بدنی است برای درمان یا بهبود حال وی پس از بیماری یا آسیب یا برای سازگار ساختن او با محیط و اوضاع زندگی . درمان اشتغالی نزد یونانیان و مصریان قدیم خاصه درمورد بیماریهای روانی معمول بود و در جنگ جهانی دوم برای درمان سربازان از کار افتاده رواج یافت . امروزدر بعضی کشورها بیمارستانهائی برای درمان اشتغالی مجهزند. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درمان با تب ؛ (اصطلاح پزشکی ) معالجه ٔ بیماری است با تولید تب مصنوعی زیرا حرارت زیاد ممکن است بعضی عناصر بیماری زا را تلف کند بدون آنکه به خود بیمار صدمه ٔ زیاد بزند. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درمان با شوک ؛ (اصطلاح پزشکی ) در درمان بیماریهای روانی بکار بردن مواد شیمیائی یا برق برای معالجه یا برای آماده کردن بیمار جهت درمان روحی ، اگرچه ارزش کلی درمان باشوک مورد گفتگو است ، شوک برقی در مورد اختلالات همراه با یأس مفید واقع شده است . (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درمان برقی ؛ (اصطلاح پزشکی ) استعمال برق است برای تشخیص و مخصوصاً معالجه ٔ بیماریها. جریان مستقیم برق برای سوزاندن آماسهای پوستی و لکه ها. تقویت جریان سطحی خون و نفوذ دادن ذرات داروئی در بافتها و دیاترمی برای تأثیر در انساج و اعضای عمیق بکار برده میشود. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درمان حرفه ای ؛ درمان اشتغالی . رجوع به درمان اشتغالی در همین ترکیبات شود.
- درمان (بر) دردهای کسی شدن ؛ به مداوای آنها پرداختن . دردهای او را درمان کردن :
دگر آنکه زی او به مهمان شویم
بر آن دردها پاک درمان شویم .

فردوسی .


- درمان روانی ؛ درمان روحی . رجوع به درمان روحی در همین ترکیبات شود.
- درمان روحی (روانی ) ؛ (اصطلاح روان پزشکی ) معالجه ٔ اختلالات ذهنی با روش های روانشناسی . پسیکانالیز فرویدی اولین نمونه ٔ اینگونه معالجات است . هرگاه استفاده از این طریقه مقتضی یا مجاز نباشد برای بهبود حال مریض از مشاوره و راهنمائی روانشناسی ، تلقین بنفس ، درمانهای حرفه ای و امثال آنها استفاده میشود. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درمان کسی (چیزی ) شدن ؛ سبب معالجه ٔ او گشتن . موجب مداوای او شدن :
که آهسته دل کی پشیمان شود
هم آشفته را هوش درمان شود.

فردوسی .


|| چاره . تدبیر. علاج :
همی این سخن بر دل آسان نبود
جز از خامشی هیچ درمان نبود.

فردوسی .


چه بادافره است آن برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را.

فردوسی .


ندانند درمان آنرا به بند
اگر بد نخواهی تو مینوش پند.

فردوسی .


چه سازیم و درمان این کار چیست
نباید که بر کرده باید گریست .

فردوسی .


از آن یاوریها پشیمان شدند
پر اندیشه دل سوی درمان شدند.

فردوسی .


سپه را خورش بس فراوان نماند
جز از گرز و شمشیر درمان نماند.

فردوسی .


بدو گفت درمان این کار چیست
در این کار درد مرا یار کیست .

فردوسی .


که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین غمان بر تو آسان کند.

فردوسی .


برآشفت قیدافه چون این شنید
جز از خامشی هیچ درمان ندید.

فردوسی .


قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
ترا جز صبر کردن چیست درمان .

(ویس و رامین ).


کنون آتش ز جانم که فشاند
کنون خود کرده را درمان که داند.

(ویس و رامین ).


دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت [بوعلی سیمجور ] و خودکرده را درمان نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). پوشیده مانده است که درمان این کار چیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 631). گفتم خواجه ٔ بزرگ تواند دانست درمان این . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325). گفتم ... این کار را درمان چیست ؟ گفت جز آن نشناسم که تو هم اکنون بنزدیک افشین روی . (تاریخ بیهقی ).
درمان تو آن بود که برگردی
زین راه وگرنه سخت درمانی .

ناصرخسرو.


از علم جز که نام نداند چیز
این حال را که داند درمانی .

ناصرخسرو.


داود گفت یا جبرئیل چاره ٔ این چیست و چه کنم ؟ گفت درمان تو آنست که خصم را از خود خوشنود کنی . (قصص الانبیاء ص 154). گفت غیر از آن هیزم که معهود است قدری هیزم بنام من بر سر پشته بنهید تا درمان این کار کنم . (قصص الانبیاء ص 179). چه کنم بار کشم راه برم
که مرا نیست جز این درمانی .

رشید وطواط.


آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید درمان چه کنم .

خاقانی .


زمانی بپیچید و درمان ندید
ره سر کشیدن ز فرمان ندید.

سعدی .


خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را.

سعدی .


درمان چه سود واقعه افتاد و کار بود. (از تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
- امثال :
خودکرده را چه درمان .
خودکرده را درمان نیست .

(از امثال و حکم ).


|| (ص ) درمانده . (برهان ). ضعیف . ناتوان . درمانده . (ناظم الاطباء).

درمان . [ دَ رَ ] (ع مص ) به معنی دَرْم است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرْم . دَرَم . دَرِم . دَرامة. و رجوع به درامة و درم شود.


درمان. [ دَ ] ( اِ ) علاج و دوا و دارو. ( برهان ). علاج بیمار. ( غیاث ) ( آنندراج ). دارو. ( شرفنامه منیری ). چاره. آنچه درد را بزداید و چاره بیماری کند. مداوا. ( ناظم الاطباء ) :
همانکه درمان باشد بجای درد شود
وباز درد همان کز نخست درمان بود.
رودکی.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
بوشکور.
سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد
سخن تلخ و شیرین و درمان و درد.
بوشکور.
بمانیم تا سوی خاقان شود
چو بیمار شد سوی درمان شود.
فردوسی.
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد.
فردوسی.
دوای تو جز مغز آدم چو نیست
بر این درد و درمان بباید گریست.
فردوسی.
همه نیک و بد زیر فرمان اوست
همه دردها زیر درمان اوست.
فردوسی.
خورشگر ببردی به ایوان شاه
وز او ساختی راه درمان شاه.
فردوسی.
اگر درمان بیمار از طبیب است
مرا خود رنج و تیمار از طبیب است.
( ویس و رامین ).
چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان.
( ویس و رامین ).
همه دردی رسد آخر به درمان
دل ما بی که دردش بی دوا بی.
باباطاهر.
دار نکو مر پزشک را گه صحت
تات نکو دارد او به سقم ز درمان.
ابوحنیفه اسکافی.
جهل مانند علم نیست چو هست
جهل چون درد و علم چون درمان.
ناصرخسرو.
خوش و ناخوش که از این خاک همی روید
زین طعامست ترا جمله وز آن درمان.
ناصرخسرو.
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند.
ناصرخسرو.
درد گنه را نیافتند حکیمان
جز که پشیمانی ای برادر درمان.
ناصرخسرو.
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نَلْفنجد
در این ایام الفغدن شراب و مال و درمانها.
ناصرخسرو.
حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان ؟
مسعودسعد.
ندارد سود درمان زمینی
کرا دریافت درد آسمانی.
مسعودسعد.
درد در عالم ار فراوان است
هر یکی را هزار درمانست.

درمان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی خاور مهاباد و 13 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب ، با 265 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت می گیرد.
۲. [مجاز] دوا، دارو.
۳. [مجاز] چاره، علاج.

دانشنامه عمومی

علاج و دوا و دارو. علاج بیمار. دارو. چاره، تداوی. آنچه درد را بزداید و چاره ٔ بیماری کند. مداوا. درمان از اصلیترین وظایف پزشک است.
لغتنامه دهخدا
در مراکز درمانی مسئول درمان بیمار هشیار پزشک معالج به انتخاب خود او یا ولی او (برای بیمار محجور مانند کودک) است. اعضاء تیم درمانی مانند پرستار، ماما، کاردان بیهوشی، کاردان اتاق عمل و... همه برای بهبود بیمار تلاش می کنند. کارکنان آزمایشگاهها و مرکز پیراپزشکی و موسسات تصویربرداری پزشکی نیز اعضاء تیم درمان هستند.
روشهای درمان بسته به نوع بیماری یا آسیب و فرد درمانگر بسیار متنوعند مانند : تجویز دارو، انجام جراحی، پانسمان زخم، رژیم درمانی، روان درمانی، گروه درمانی، هومئوپاتی، طب سوزنی
محل درمان در موارد معمول محل کار درمانگر مانند مطب، درمانگاه، مجتمع درمانی و یا بیمارستان است ولی در حوادث و اورژانس ها محل آغز درمان محل حضور فرد آسیب دیده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{treatment} [پزشکی] سامان بخشی و مراقبت از بیمار برای مقابله با بیماری یا اختلال یا آسیب یا پیشگیری از آنها
{therapy} [روان شناسی] سلسله معالجات نظام مندی که برای بهبود بخشیدن به وضعیت مرضیِ جسمانی یا روانی فرد انجام می شود

نقل قول ها

درمان/ معالجه تلاش برای چاره سازی مشکلی سلامتی است که معمولاً پس از تشخیص انجام می گیرد.
• «گاهی درمان دارویی می تواند بسیار سودمند باشد اما ممکن است نخستین و بهترین انتخاب نباشد.»• « و درمان، بیماری با درد و رنج یکی نیستند. درمان وقتی است که بیماری جسمی به اندازهٔ مهمی رو به بهبود است. شفا فرآید تندرستی کامل است. حتی کلمات شفا ، کامل و مقدس از یک ریشه اند. نسبت دادنِ شفا به پزشکی مثل نسبت دادن عدالت به قانون است.» -> شفا
• «شفا حتی زمانی که درمان ناممکن باشد می تواند رخ دهد. حتی زمانی که از نظر جسمی آثار بهبود دیده نمی شود، ممکن است انسان به کمال نزدیک شو. در فرایند شفا، انسان به مرحله ای از کمال و آرامش درونی می رسد که با ترس و رنج کمتر، شفافیت و علاقهٔ بیشتر می تواند به بیماری خود بپردازد. هرچند درمان بسیار عالی است، شفا غالباً معنادارتر است، زیرا انسان را بیشتر از درد و رنج می رهاند.»• «همانگونه که شفا و درمان یکی نیستند، درد و رنج هم با یکدیگر متفاوت اند. درد فرآیندی جسمی است یعنی انتقال اطلاعات به مغز از راه اعصاب در هنگام صدمه دیدن. رنج، درکِ این تجربه است. حتی زمانی که درد تغییرناپذیر نباشد، درکِ تجربه یا همان رنج می تواند کاهش یابد. به همین نحو، بیماری بروز فیزیکی اختلال زیستی است در حالی که رنجوری تجربهٔ انسان از فرایند بیماری و ارتباط با آن است.» در عشق و زندگی، فصل اول -> دین اورنیش
• «وقتی برای درمان یک بیماری راه های گوناگونی پیشنهاد می شود، مفهومش این است که آن بیماری درمان ناپذیر است.» برگرفته از فرهنگ گفته های طنز آمیز، رضی هیرمندی، ۲۳۸ -> آنتون چخوف
• «درد و درمان را به هم آمیختند/ درد از درمان جدا کردن خطاست.» -> فتحعلی شاه قاجار
• «انسان از ماده انس است و اساساً موجودی است که با همتای خود انس گرفته و تنها نمی تواند زندگی کند و این مونس گزیدن، اساس سلامت روح بوده و درمان دردها از همین جا آغاز می شود.»• «گاهی فکر می کنیم درمان نیازمند پزشک، پرستار، دارو و تجهیزات است که البته این درست است اما گاهی یک احوالپرسی و عیادت چنان روحیه ای به بیمار می دهد که راهکارهای پزشکی نمی توانند آن را تأمین کنند و اساساً پزشکان ما هم باید غیر از روش های علمی پزشکی با بیان و سخن خود به بیماران روحیه بخشیده و به درمان آنها کمک کنند.» ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۵/ ۱ مرداد ۱۳۹۴؛ « در همایش سازمان های مردم نهاد در نظام سلامت» -> حسن روحانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مداوای بیماری را درمان می گویند.
درمان: مداوا کردن.

کاربرد درمان در فقه
از احکام آن در بابهای طهارت، نکاح، اطعمه و اشربه، حدود و قصاص سخن گفته اند که در سه بخش ارائه می شود.

احکام مرتبط با بیمار
در صورتی که زندگی بیمار متوقف بر درمان باشد، بر او واجب است نسبت به درمان خود اقدام کند. در وجوب درمان بر کسی که کنترل بول و غائط خود را از دست داده (مسلوس و مبطون) اختلاف است.
رتق در زن، در صورت وجود آن قبل از عقد ازدواج، موجب ثبوت حق خیار فسخ عقد برای مرد است، در صورتی که درمان آن امکان پذیر نباشد یا ممکن باشد لیکن زن از آن امتناع کند. بر زن نیز درمان آن واجب نیست؛ در نتیجه شوهر نمی تواند وی را بر آن اجبار کند.
اگر کسی به دیگری آسیبی برساند و آسیب دیده بر اثر کوتاهی در درمان خود بمیرد، هرچند آسیب دیده به خاطر ترک درمان مقصر می باشد، لیکن جانی ضامن است.

احکام مرتبط با پزشک
...

واژه نامه بختیاریکا

دِک و دوا؛ سیز دوا

جدول کلمات

مداوا

پیشنهاد کاربران

تداوی، چاره، درمان، دوا، شفا، علاج، مداوا، معالجه

Shopping therapy : خرید درمانی 😍😍

درمان: ( در مان ) درماق کؤکوندن، او اوتلار کی دردی کؤکوندن قوپاردیرلار.

شاید هم درامان باشد

شفا

چاره جویی

چاره جریی


کلمات دیگر: