کلمه جو
صفحه اصلی

صله


مترادف صله : انعام، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت

برابر پارسی : پاداش، پارنج

فارسی به انگلیسی

bond, relationship, prize given to a poet


crown


benevolence, favour, charity, prize given to a poet, bond, relationship, crown

عربی به فارسی

وابستگي , پيوستگي , قوم و خويش سببي , نزديکي , طاقت , بردباري , وضع , رفتار , سلوک , جهت , نسبت


مترادف و متضاد

انعام، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) عطا دادن . ۲ - ( اسم ) بخشش انعام . ۳ - ( اسم ) عطیه جایزه . ۴ - ( نحو ) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند : از با به باز بر تا در را جمع : صلات . یا صلت رحم . حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم .
ابن حارث غفاری بخاری و ابن حبان و ابن سکن گویند او را صحبتی بوده است

فرهنگ معین

(ص لِ ) [ ع . صلة ] نک . صلت .

لغت نامه دهخدا

صلة. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع اِ) باقیمانده ٔ آب و جز آن . || بوی ناخوش . || بوی بد گوشت تر و سطبری آن . (منتهی الارب ).


صلة. [ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) پوست یا پوست خشک ناپیراسته . || کفش . || زمین یا زمین خشک یا زمین بی باران در میان دو زمین باران رسیده . || بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . || باران فراخ بسیار. || باران کم و پریشان که یک یک افتد. از لغات اضداد است . || پاره ای از گیاه . || نم . || خاک . || بانگ لگام . || پوست بدبو در دباغ . (منتهی الارب ).


صلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ ) ابن اشیم ، مکنی به ابی الصهباء.وی یکی از زهاد است . صاحب صفة الصفوة در ترجمه ٔ وی از ثابت بنانی آرد: صلةبن اشیم بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد، در آن حال جوانانی که سرگرم لهو و لعب بودند بر او می گذشتند، صلة می گفت : مرا خبر دهید از گروهی که قصد سفر کردند وبه روز از راه متمایل می شوند و شب را در خواب بسر میبرند چه وقت به منزل می رسند؟ وی همچنین بر آنها می گذشت و آنان را اندرز می داد. روزی بر آنها بگذشت و این مقال را بر زبان راند. جوانی از آن میان گفت : ای مردم بخدا او جز ما را قصد ندارد. ما شب را می خوابیم و روز را در لهو و لعب بسر می بریم ، سپس بدنبال صله افتاد و با او بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد تا مرد... (صفة الصفوة چ حیدرآباد ج 3 ص 140). مؤلف کتاب در ذیل این داستان کرامات دیگری از وی آورده است . رجوع به همان مجلد صص 139-142 شود. ابن حجر آرد: وی تابعی مشهور است . ابن شاهین و سعیدبن یعقوب وی را در شمار صحابه آورده اند، و بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حیان او را از تابعین شمرده اند. ابوموسی گوید: وی بسال 35 هَ . ق . بسن یکصدوسی سالگی در سیستان به قتل رسید.پس وی عهد جاهلیت را دریافته است . ابونعیم حدیثی ازپیغمبر در فضیلت وی آورده است . (الاصابة ج 3 ص 260).


صلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ )ابن حارث غفاری . بخاری و ابن حبان و ابن سکن گویند:او را صحبتی بوده است . بغوی گوید: به مصر سکونت جست . ابن سکن آرد: حدیث او نزد مصریان اسنادی نیک دارد.ابن یونس گوید: شاهد فتح مصر بود. (الاصابة فی تمییزالصحابه ج 3 ص 253). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


صلة. [ ص ِل ْ ل َ ] (ع اِ) بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . (منتهی الارب ).


صلة. [ ص ِ ل َ ] (ع مص ) صِلَت .پیوستن . (غیاث اللغات ) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف ) ضدفصل . پیوسته شدن . || احسان کردن کسی را به مالی . (اقرب الموارد). || عطا دادن . (غیاث اللغات ). || (اِ) عطیه . جایزه . احسان . انعام . ج ، صلات : این بوالقاسم کنیزک پروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله بازگشتنی . (تاریخ بیهقی ص 365 چ ادیب )... فرمود تا آن صله ٔ گران را درنهادند و به خانه ٔ علوی بردند. (تاریخ بیهقی ص 125).
صلتش بزم خوان هشت بهشت
صولتش رزم هفتخوان ملوک .

خاقانی .


|| جایزتی است که بخصوص امرا و پادشاهان ، شاعران را دهند برابر سرودن مدح :
عنصری گر به شعر می صله یافت
نه ز ابنای عصر برتری است .

انوری .


کنون بعرض صله خاطر من آشوب است
کنون بجای درم در کف من آزار است .

خاقانی .


به شعر گر صله خواهم تو مالها بخشی
بر آن مگیر که این مایه حق اشعار است .

خاقانی .


|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: صلة عبارت از ادای مالی است بلاعوض چون زکات و نذورات و کفارات . || جمله ٔ خبریه است یا آنچه در معنای آن بود متصل به موصول ، و معنی موصول جز بدان جمله تمام نشود و جمله مشتمل بر ضمیری است عاید به موصول . رجوع به موصول شود.

فرهنگ عمید

۱. با دادن مالی به کسی احسان کردن.
۲. (اسم ) عطیه، احسان.
۳. (اسم ) جایزه.
۴. (اسم ) [قدیمی] مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند.
* صلهٴ رحم:
۱. دید وبازدید و احوال پرسی از خویشاوندان.
۲. نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان.
۳. اتحاد و پیوستگی خویشاوندان.

۱. با دادن مالی به کسی احسان کردن.
۲. (اسم) عطیه؛ احسان.
۳. (اسم) جایزه.
۴. (اسم) [قدیمی] مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می‌بخشیدند.
⟨ صلهٴ رحم:
۱. دید‌وبازدید و احوال‌پرسی از خویشاوندان.
۲. نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان.
۳. اتحاد و پیوستگی خویشاوندان.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صِلَه به معنی احسان و نیکی است.
واژه صله از وصل، مقابل فصل گرفته شده است. وصل به معنای جمع بین دو یا چند چیز آمده است. صله بر مطلق احسان و نیکی و نیز هدیه و جایزه و مانند آن اطلاق می شود بیشترین کاربرد واژه صله در کلمات فقها به تبع روایات با اضافه به رحم یا ارحام می باشد.
صله در روایات
در برخی روایات، واژه صله با اضافه به امام علیه السّلام و نیز شیعیان به کار رفته است. در روایتی از امام کاظم علیه السّلام آمده است:«کسی که توانایی صله ما را ندارد، به شیعیان تهی دست صله کند» و در حدیثی دیگر از امام صادق علیه السّلام آمده است:«کسی که به صله ما قادر نیست، به دوستان نیکوکار ما صله کند که پاداش صله ما برای او نوشته می شود».

جدول کلمات

احسان, پاداش, جایزه

پیشنهاد کاربران

صله : انعام ، پاداش ، جایزه .


کلمات دیگر: