مترادف صله : انعام، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت
برابر پارسی : پاداش، پارنج
bond, relationship, prize given to a poet
crown
وابستگي , پيوستگي , قوم و خويش سببي , نزديکي , طاقت , بردباري , وضع , رفتار , سلوک , جهت , نسبت
انعام، بخشش، پاداش، جایزه، خلعت
صلة. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع اِ) باقیمانده ٔ آب و جز آن . || بوی ناخوش . || بوی بد گوشت تر و سطبری آن . (منتهی الارب ).
صلة. [ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) پوست یا پوست خشک ناپیراسته . || کفش . || زمین یا زمین خشک یا زمین بی باران در میان دو زمین باران رسیده . || بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . || باران فراخ بسیار. || باران کم و پریشان که یک یک افتد. از لغات اضداد است . || پاره ای از گیاه . || نم . || خاک . || بانگ لگام . || پوست بدبو در دباغ . (منتهی الارب ).
صلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ ) ابن اشیم ، مکنی به ابی الصهباء.وی یکی از زهاد است . صاحب صفة الصفوة در ترجمه ٔ وی از ثابت بنانی آرد: صلةبن اشیم بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد، در آن حال جوانانی که سرگرم لهو و لعب بودند بر او می گذشتند، صلة می گفت : مرا خبر دهید از گروهی که قصد سفر کردند وبه روز از راه متمایل می شوند و شب را در خواب بسر میبرند چه وقت به منزل می رسند؟ وی همچنین بر آنها می گذشت و آنان را اندرز می داد. روزی بر آنها بگذشت و این مقال را بر زبان راند. جوانی از آن میان گفت : ای مردم بخدا او جز ما را قصد ندارد. ما شب را می خوابیم و روز را در لهو و لعب بسر می بریم ، سپس بدنبال صله افتاد و با او بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد تا مرد... (صفة الصفوة چ حیدرآباد ج 3 ص 140). مؤلف کتاب در ذیل این داستان کرامات دیگری از وی آورده است . رجوع به همان مجلد صص 139-142 شود. ابن حجر آرد: وی تابعی مشهور است . ابن شاهین و سعیدبن یعقوب وی را در شمار صحابه آورده اند، و بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حیان او را از تابعین شمرده اند. ابوموسی گوید: وی بسال 35 هَ . ق . بسن یکصدوسی سالگی در سیستان به قتل رسید.پس وی عهد جاهلیت را دریافته است . ابونعیم حدیثی ازپیغمبر در فضیلت وی آورده است . (الاصابة ج 3 ص 260).
صلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ )ابن حارث غفاری . بخاری و ابن حبان و ابن سکن گویند:او را صحبتی بوده است . بغوی گوید: به مصر سکونت جست . ابن سکن آرد: حدیث او نزد مصریان اسنادی نیک دارد.ابن یونس گوید: شاهد فتح مصر بود. (الاصابة فی تمییزالصحابه ج 3 ص 253). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
صلة. [ ص ِل ْ ل َ ] (ع اِ) بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . (منتهی الارب ).
خاقانی .
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
۱. با دادن مالی به کسی احسان کردن.
۲. (اسم) عطیه؛ احسان.
۳. (اسم) جایزه.
۴. (اسم) [قدیمی] مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا میبخشیدند.
〈 صلهٴ رحم:
۱. دیدوبازدید و احوالپرسی از خویشاوندان.
۲. نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان.
۳. اتحاد و پیوستگی خویشاوندان.