کلمه جو
صفحه اصلی

فندق


برابر پارسی : فوندیک، فُندک، پندک

فارسی به انگلیسی

hazel-nut, filbert, hazelnut

Hazelnut, Filbert


filbert


عربی به فارسی

شبانه روزي (دانشکده يا دانشکده) , هتل , مهمانخانه , مسافرخانه , متل


مترادف و متضاد

filbert nut (اسم)
فندق

hazelnut (اسم)
فندق

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاروانسرا جمع : فنادق : در فندق تو بود دکانش صد کوزه و مغز در دهانش . ( خاقانی رشیدی انجمن )

سرده‌ای از فندقیان درختچه‌ای خزان‌دار به بلندی سه تا هشت متر، با میوه‌های فندقی که در دسته‌های یک تا پنج‌تایی قرار دارند


فرهنگ معین

(فُ دُ ) [ ع . ] (اِ. ) کاروانسرا، ج . فنادق .
(فَ یا فُ دُ ) (اِ. ) درختی است از تیرة پیاله داران ، دارای برگ های پهن و دندانه دار، دانة آن کوچک و گرد با پوست سخت و مغز آن خوش طعم است .

(فُ دُ) [ ع . ] (اِ.) کاروانسرا؛ ج . فنادق .


(فَ یا فُ دُ) (اِ.) درختی است از تیرة پیاله داران ، دارای برگ های پهن و دندانه دار، دانة آن کوچک و گرد با پوست سخت و مغز آن خوش طعم است .


لغت نامه دهخدا

فندق. [ ف َ دُ / ف ُ دُ ] ( اِ ) درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند بنابراین فندق جزو گیاهان یکپایه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی میدهند و گلهای ماده تشکیل اعضاء پیاله مانند قرمزی را میدهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل میشود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت میگیرد. مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان میرسد و از آن روغنی هم میگیرند که در عطرسازی به کار میرود. جلوز. بندق. شجرةالجلوز. جوز فنطس. قویون. فندق آغاجی. ( فرهنگ فارسی معین ). گلوز. جلوز. بندق. ( یادداشت مؤلف ). اگر مغز آن را با انجیر و سداب بخورند زهر کار نکند. ( برهان ) :
اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ
ز عنّابم نیابد جز توکس رنگ.
نظامی.
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش.
نظامی.
تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر از این فندق سنجاب رنگ.
نظامی.
آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم.
خاقانی.
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
میپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟
خاقانی.
ترکیب ها:
- فندق بستن . فندق بند. فندقچه. فندق زدن. فندق زنان. فندق سنجاب رنگ. فندق سیم. فندق شکستن. فندق شکل. فندق شکن. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
- فندق صحرایی ؛ گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها میروید. فندق وحشی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- فندقلو. رجوع به این کلمه شود.
- فندق وحشی ؛ فندق صحرایی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب فندق صحرایی شود.
ترکیبات های دیگر:
- فندقه . فندق هندی. فندقی کردن. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
|| کنایه از لب معشوق هم هست. ( برهان ). || کنایه از سرانگشت محبوب. ( فرهنگ فارسی معین ). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن ، آن را به فندق تشبیه کنند، چه فندق بستن به همین معنی است :
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
فردوسی.

فندق . [ ف ُ دُ ] (ع اِ) کاروانسرا. ج ، فنادق . (فرهنگ فارسی معین ). مهمانسرای . (منتهی الارب ). خان السبیل . فنتق . (اقرب الموارد). مهمانخانه . هتل . (یادداشت مؤلف ) :
در فندق تو بُوَد دکانش
صد کوزه و مغز در دهانش .

خاقانی .



فندق . [ ف َ دُ / ف ُ دُ ] (اِ) درختی است از تیره ٔ پیاله داران و از دسته ٔ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند بنابراین فندق جزو گیاهان یکپایه است . گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی میدهند و گلهای ماده تشکیل اعضاء پیاله مانند قرمزی را میدهند که پس از باروری میوه ٔ فندق در داخل این پیاله ها تشکیل میشود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله ٔ قلمه یا خوابانیدن صورت میگیرد. مغز دانه ٔ فندق به مصرف خوراک انسان میرسد و از آن روغنی هم میگیرند که در عطرسازی به کار میرود. جلوز. بندق . شجرةالجلوز. جوز فنطس . قویون . فندق آغاجی . (فرهنگ فارسی معین ). گلوز. جلوز. بندق . (یادداشت مؤلف ). اگر مغز آن را با انجیر و سداب بخورند زهر کار نکند. (برهان ) :
اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ
ز عنّابم نیابد جز توکس رنگ .

نظامی .


فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش .

نظامی .


تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر از این فندق سنجاب رنگ .

نظامی .


آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم .

خاقانی .


سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
میپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟

خاقانی .


ترکیب ها:
- فندق بستن . فندق بند. فندقچه . فندق زدن . فندق زنان . فندق سنجاب رنگ . فندق سیم . فندق شکستن . فندق شکل . فندق شکن . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
- فندق صحرایی ؛ گونه ٔ وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها میروید. فندق وحشی . (فرهنگ فارسی معین ).
- فندقلو . رجوع به این کلمه شود.
- فندق وحشی ؛ فندق صحرایی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب فندق صحرایی شود.
ترکیبات های دیگر:
- فندقه . فندق هندی . فندقی کردن . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
|| کنایه از لب معشوق هم هست . (برهان ). || کنایه از سرانگشت محبوب . (فرهنگ فارسی معین ). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن ، آن را به فندق تشبیه کنند، چه فندق بستن به همین معنی است :
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست .

فردوسی .


به مشکین کمند اندرافکند چنگ
به فندق گلان را به خون داد رنگ .

فردوسی .


ز بادام بر ماه مرجان خرد
گهی ریخت ، گاهی به فندق سترد.

اسدی .


رجوع به کلمات مرکب با فندق شود.

فرهنگ عمید

۱. (زیست‌شناسی) میوه‌ای گرد، کوچک، قهوه‌ای‌رنگ، و حاوی روغن که به‌عنوان آجیل مصرف می‌شود.
۲. (زیست‌شناسی) گیاه این میوه که درختی است از خانوادۀ پیاله‌داران، با برگ‌های پهن و دندانه‌دار و گل‌های خوشه‌ای.
۳. [قدیمی، مجاز] سرانگشت حنابسته.
⟨ فندق بستن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] حنا بستن به‌ سرانگشتان.


= کاروان‌سرا: ◻︎ در فُندُق نو بُوَد دکانش / صد گوزِ دو مغز در دهانش (خاقانی۱: ۲۳۹).


۱. (زیست شناسی ) میوه ای گرد، کوچک، قهوه ای رنگ، و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود.
۲. (زیست شناسی ) گیاه این میوه که درختی است از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای.
۳. [قدیمی، مجاز] سرانگشت حنابسته.
* فندق بستن: (مصدر متعدی ) [قدیمی، مجاز] حنا بستن به سرانگشتان.
= کاروان سرا: در فُندُق نو بُوَد دکانش / صد گوزِ دو مغز در دهانش (خاقانی۱: ۲۳۹ ).

دانشنامه عمومی

فندق میوه ای فندقی از درخت فندق است. ظاهر کروی یا بیضی دارد و طولش ۱۵–۲۵ میلی متر و قطرش ۱۰–۱۵ میلی متر است و دارای پوسته فیبری بیرونی می باشد. گونه هایی از فندق از فندق معمولی بزرگ ترند و در بیشترین رشد دو برابر اندازه معمولی می شوند. میوه فندق زمانی که برسد از پوسته بیرون می افتد. هسته بذر فندق خوراکی است و می توان آن را به صورت خام یا پخته مصرف نمود. بذر میوه پوستی بسیار نازک و به رنگ قهوه ای تیره دارد که پیش از مصرف یا پخت وپز، آن را جدا می کنند.
کلسیم، که برای رشد استخوان ها و دندان ها ضروری است.
آهن، که در خون سازی نقش دارد.
روی، که نقش مهمی در هورمون های جنسی دارد.
پتاسیم، که برای تحریک سیستم عصبی و عملکرد مناسب عضلات و ماهیچه ها ضروری است.
فندق در سطح تجاری بیشتر در ترکیه، ایتالیا، یونان، گرجستان، در جنوب ایالت اسپانیایی کاتالونیا، در شهرستان کنت انگلستان و همچنین در ایالت واشینگتن و اورگن ایالات متحده و در ایران در مناطق الموت قزوین و اشکورات رودسر گیلان (پرندان، مایستان، کُجید، شَوَک. دیماجانکش و…)، شهسوار و رامسر در مازندران تولید می شود. ترکیه با تولید تقریباً ۷۵٪ از فندق جهان، بزرگ ترین تولیدکننده این میوه در بین کشورهای جهان می باشد. اشکورات رحیم آباد رودسر نیز بزرگ ترین تولیدکننده فندق و به عنوان پایتخت فندق ایران شناخته می شود
از فندق در صنعت شیرینی سازی برای ساخت پرالین مورد استفاده قرار می گیرد. همچنین با ترکیب آن با شکلات می توان شکلات ترافل و همچنین محصولاتی همچون نوتلا و فرانجلیکو تولید نمود. روغن فندق نیز که از فندق بدست می آید، بسیار خوش طعم است و در پخت وپز مورد استفاده قرار می گیرد.
فندق از نظر میزان پروتئین و چربی غیراشباع بسیار غنی است، علاوه بر آن حاوی مقادیر قابل توجهی از ویتامین ب۱ و ویتامین ب۶ و میزان کمتری از دیگر ویتامین های ب است.

دانشنامه آزاد فارسی

فندق (filbert)
گونه های پرورشی گیاهی از خانوادۀ فندق (کوریلاسه)، جنس Corylus. نوع پرورشی آن با نام C. maxima میوه ای خوراکی، تخم مرغی شکل، دراز، و با طعم روغنی ملایم تولید می کند. از این جنس دو گونۀ C. avellana و C. colurna (فندق بیزانسی یا فندق قسطنطنیه ای) از لحاظ اقتصادی مهم اند. فندق بومی اروپا، آسیای صغیر، و قفقاز است و در ارتفاعات شمال و شمال غربی ایران نیز می روید.

فرهنگستان زبان و ادب

{Corylus} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای از فندقیان درختچه ای خزان دار به بلندی سه تا هشت متر، با میوه های فندقی که در دسته های یک تا پنج تایی قرار دارند

گویش اصفهانی

تکیه ای: fandoq
طاری: fandoq
طامه ای: fandoq
طرقی: fendöq
کشه ای: fandoq
نطنزی: fandoq


گویش مازنی

/fendegh/ فندق

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى و پهلوى است و تازیان ( اربان ) از واژه ى پهلوى پَندُک Pandok برداشته و معرب کرده اند و مى گویند فندق یا بُندُق !!! و جمع مى بندند بنادق!!! پس سزاست که بجاى این واژه معرب! واژه ناب خودمان یعنى " پَندُک " را نوشته و بخوانیم.

نوعی فندق ممتاز که کشت ان در امریکای جنوبی و استرالیا و هاوایی و اخیرا در ایران موجود است به نام اکادمیا academia گرانترین خشکبار جهانی ؛ بسیار مفید ؛ افرادی که دارای بیماریCKD ( کلیوی ) و دیالیز هستند و منع مصرف اجیل دارند از این خشکبار مى توانند استفاده کنند در ایران به نام فندق استرالیایی معروف است

فندق : تحریف بندک به معنای بسته کوچک بوده است.

Hazelnut:فندق

درمانگاه

فندق

فندق یا بنتوک در اصل فارسی و از ترکیب دو واژه ( بن ؛ توک ) درست شده که ( بن ) به معنی ( ته ) و ( توک ) به معنی ( چشم ) است و رویهم یعنی چیزی که ته آن مانند چشم است و اگر دقت کنیم همین گونه است


کلمات دیگر: