مترادف مدبر : ادبار، بخت برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک | صاحب تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر
متضاد مدبر : مقبل | بی کیاست
برابر پارسی : کاردان، آگاه، دوراندیش، ژرف نگر
swivel
efficient or prudent (person)
circumspect, contriver, diplomatic, judicious, politic, reasonable, thoughtful
پيش انديشيده , عمدي
(تلفظ: modabber) (عربی) با تدبیر ، اندیشمند ، چارهگر ؛ از نامها و صفات خداوند ؛ (در قدیم) پیشکار و مشاور .
ادبار، بختبرگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک ≠ مقبل
صاحبتدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چارهاندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر ≠ بیکیاست
(مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) بخت برگشته ، بدبخت .
(مُ دَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) تدبیرکننده ، صاحب تدبیر.
مدبر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) پشت دهنده و سپس رونده . (آنندراج ). پس رونده . (فرهنگ خطی ). عقب رونده . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه پشت می دهد سپس می رود. (ناظم الاطباء). || نافرمانی کننده . عاصی . (فرهنگ فارسی معین ): ادبر الامر؛ ولی لفساد، ادبر الرجل ، ولی ، فهو مدبر. (از متن اللغة). || آنکه دوتا می کند پشت خود را. || کسی که اعمال وی اثر بد کند و بعکس نتیجه بخشد. رجوع به مُدبَر و رجوع به معنی بعدی شود. || ضد مقبل . بدبخت . برگشته بخت .خداوند ادبار. (ناظم الاطباء). رجوع به مُدبَر شود.
ناصرخسرو.
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خیام .
سعدی .
سعدی .
مسعودسعد.
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
(سندبادنامه ص 115).
مولوی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
بدبخت؛ بختبرگشته.
۱. پروردهشده.
۲. (اسم، صفت) بندهای که پس از مرگ صاحب خود آزاد شود.
۱. تدبیرکننده؛ باتدبیر؛ چارهجو.
۲. از نامهای خداوند.