کلمه جو
صفحه اصلی

حلوا


مترادف حلوا : شیرینی

برابر پارسی : نرم شیرینی

فارسی به انگلیسی

kind of sweetmeat or sweet paste, [kind of sweetmeat or weet paste]

[kind of sweetmeat or weet paste]


مترادف و متضاد

شیرینی


فرهنگ فارسی

( اسم ) خوراکی که بوسی. آرد و روغن و شکر ( یا قند و عسل ) و مواد دیگر تهیه کنند : شیرینی . جمع : حلاوی .

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . حلواء ] (اِ. ) خوراکی که به وسیلة آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند. ،~ کسی را خوردن کنایه : از شاهد مرگ او بودن . ،~. ~. کردن کنایه از: عزیز و گرامی داشتن .

لغت نامه دهخدا

حلوا. [ ح َ ] ( ع اِ ) نوعی از شیرینی. شیرینی. ( مهذب الاسماء ). هر چیز شیرین. حلاوی. ( از مهذب الاسماء ) ( غیاث ). ابوناجع. ( از دهار ). ابوطیب. حلوای سفید. حلوای خانگی. آفروشه. خبیص. ( زمخشری ). چیزی که از شیرینی ساخته باشند و حلوای سوهان و حلوای مغزی و حلوای شهدی و حلوای مقراضی و حلوای پشمی که آنرا حلوای پشمک نیز خوانند و حلوای ذوالفقار و حلوای نفیس و حلوای نزاکت از اقسام است. ( از آنندراج ) :
نیکوی چیست و خوش چه ای برنا
دیباست ترا نکو و خوش حلوا.
ناصرخسرو.
سیب و برگ سیب هر دو یک درختند و چرا
آن یکی چون زهر گردد وآن دگر حلوا شود.
ناصرخسرو.
پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ارنه امید قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده
ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور حلوا.
سنایی.
بحلوا گرچه طبعت میل دارد
گر افزون خورده باشی هم تب آرد.
نظامی.
چو زنبوری که داردخانه تنگ
در آن خانه بود حلوای صدرنگ.
نظامی.
زآن ساکن کربلا شدستی کامروز
در مقبره یزید حلوایی نیست.
چو یک بار خوردی مگو باز پس
که حلوا چو یک بار خوردند بس.
سعدی.
کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد.
سعدی.
نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد.
سعدی.
آن لب شیرین بوقت خط دلم را برده ست
قانعم اشرف به این حلوای پشمک ساخته.
اشرف ( از آنندراج ).
- حلوا دادن ؛ عطا کردن حلوا :
ترا که گفت که حلوا دهم به دست رقیب
به دست خویشتنم زهرده که حلوایی است.
سعدی.
- حلوا شدن ؛ شیرین شدن. بصورت حلوا درآمدن :
سیب و برگ سیب هر دو یک درختند و چرا
آن یکی چون زهر گردد وآن دگر حلوا شود.
ناصرخسرو.
- حلوافروش ؛ شیرینی فروش. قنّاد :
تا نگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش نمی آید بجوش.
مولوی.
- حلوا کردن ؛ حلوا ساختن :
تا مگس را جان شیرین درتن است
گرد آن گردد که حلوا میکند.
سعدی.
- حلواگری ؛ حلوای پزی. حلوایی :

حلوا. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از شیرینی . شیرینی . (مهذب الاسماء). هر چیز شیرین . حلاوی . (از مهذب الاسماء) (غیاث ). ابوناجع. (از دهار). ابوطیب . حلوای سفید. حلوای خانگی . آفروشه . خبیص . (زمخشری ). چیزی که از شیرینی ساخته باشند و حلوای سوهان و حلوای مغزی و حلوای شهدی و حلوای مقراضی و حلوای پشمی که آنرا حلوای پشمک نیز خوانند و حلوای ذوالفقار و حلوای نفیس و حلوای نزاکت از اقسام است . (از آنندراج ) :
نیکوی چیست و خوش چه ای برنا
دیباست ترا نکو و خوش حلوا.

ناصرخسرو.


سیب و برگ سیب هر دو یک درختند و چرا
آن یکی چون زهر گردد وآن دگر حلوا شود.

ناصرخسرو.


پشت این مشت مقلد خم که کردی در نماز
در بهشت ارنه امید قلیه و حلواستی .

ناصرخسرو.


ترا یزدان همی گوید که در دنیا مخور باده
ترا ترسا همی گوید که در صفرا مخور حلوا.

سنایی .


بحلوا گرچه طبعت میل دارد
گر افزون خورده باشی هم تب آرد.

نظامی .


چو زنبوری که داردخانه ٔ تنگ
در آن خانه بود حلوای صدرنگ .

نظامی .


زآن ساکن کربلا شدستی کامروز
در مقبره ٔ یزید حلوایی نیست .
چو یک بار خوردی مگو باز پس
که حلوا چو یک بار خوردند بس .

سعدی .


کی برست آن گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره ٔ نوخاسته چون حلوا شد.

سعدی .


نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد.

سعدی .


آن لب شیرین بوقت خط دلم را برده ست
قانعم اشرف به این حلوای پشمک ساخته .

اشرف (از آنندراج ).


- حلوا دادن ؛ عطا کردن حلوا :
ترا که گفت که حلوا دهم به دست رقیب
به دست خویشتنم زهرده که حلوایی است .

سعدی .


- حلوا شدن ؛ شیرین شدن . بصورت حلوا درآمدن :
سیب و برگ سیب هر دو یک درختند و چرا
آن یکی چون زهر گردد وآن دگر حلوا شود.

ناصرخسرو.


- حلوافروش ؛ شیرینی فروش . قنّاد :
تا نگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش نمی آید بجوش .

مولوی .


- حلوا کردن ؛ حلوا ساختن :
تا مگس را جان شیرین درتن است
گرد آن گردد که حلوا میکند.

سعدی .


- حلواگری ؛ حلوای پزی . حلوایی :
چه حلوای شیرین همی ساختم
ز حلواگری خانه پرداختم .

نظامی .


- حلواماهی ؛ نوعی از ماهی است که در دریای جنوب شکار گردد.
- حلوا مغزی ؛ گز.
- حلوا مغزین ؛ ناطف . (بحر الجواهر). در تداول مردم خراسان ، نوعی حلوا شبیه بگز اصفهان است : آنچه از آنجا خاستی حلوای مغزین [ مغزی ] بودی . (تاریخ بخارا ص 16).
- حلوای بی دود و بی دخان ؛ کنایه از میوه جات شیرین و سیراب چون سیب و مانند آن . (آنندراج ). کنایه از میوه های شیرین که از گرمی آفتاب پخته میشود و دود این آتش به آن نمیرسد بخلاف حلوای مصنوعی . (غیاث ).
- || کنایه از لب محبوب و کنایه از بوسه . (آنندراج ) :
بکام من ز لبت پیش از آنکه خط بدمد
عنایتی کن و حلوای بی دخان برسان .

سلمان ساوجی (از آنندراج ).


که باور میکند از ما اگر مژگان تر نبود
که از حلوای بی دود تو ما را رزق دود آمد.

صائب (از آنندراج ).


و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات شود.
- حلوای پشمک و پشمی و پشمین ؛ نوعی از شیرینی . (غیاث ) :
حلوای پشمک بهتر توان خورد
در دستگاه بسحاق حلاج .

بسحاق اطعمه .


آن لب شیرین بوقت خط دلم را برده است
قانعم اشرف به این حلوای پشمک ساخته .

اشرف (از آنندراج ).


- حلوای سوهان :
نمک از خنده دارد پسته ٔ لعل سخنگویش
ز شیرینی بود حلوای سوهان چین ابرویش .

شوکت (از آنندراج ).


- حلوای شکر، حلوای شکری ؛ حلوائی که شیرینی آن شکر باشد. نوعی از حلوا :
شور حلوای شکر می فتدم اندر سر
شکل حلوای گزر میبردم دل از کار.

بسحاق اطعمه .


- حلوای شهید ؛ نوعی حلواست . (از غیاث ) (آنندراج ).
- حلوای شیرفلاته ؛ میده . (رسالةاللغة بنقل مرحوم دهخدا).
- حلوای صلح ؛ حلوای آشتی ؛ شیرینی که بعد از مصالحه با هم بفرستند. (آنندراج ) :
چه باشد صلح آن شیرین پسر را چاشنی یارب
که چون حلوای صلح عاشقان دل میبرد چنگش .
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
بهم نشستن و حلوای آشتی خوردن .

سعدی .


- حلوای طنطنانی (تنتنانی ) ؛ نوعی حلواست .
- امثال :
حلوای طنطنانی تا نخوری ندانی ؛ مثلی است ، نظیر: مثل من لم یذق لم یدر. (امثال و حکم دهخدا).
- حلوای عسل ؛ حلوایی که از عسل پزند. حلوا که شیرینی آن عسل باشد :
در مزعفر بگمانم که چو وصفش گویم
آنکه حلوای عسل دارد ازو استظهار.

بسحاق اطعمه .


- حلوای عید، حلوای روز عید ؛ شیرینی عید :
مدعا از وصل ، لب از بوسه شیرین کردن است
روز ماتم بهتر از عیدی که بی حلوا بود.

صائب (از آنندراج ).


جهانیان همه حلوای عید می جستند
ز لعل او که عسل آیتی است در شأنش .

سلمان (از آنندراج ).


- حلوای قند ؛ حلوایی که ازقند پزند، یا حلوا که شیرینی آن قند باشد :
گفته ٔ بسحاق از آن شد پخته چون حلوای قند
کز تنور حکمتش هردم بخاری بر دل است .

بسحاق اطعمه .


- حلوای گزر ؛ حلوایی که از گزر پزند. مقابل حلوای شکر. رجوع به حلوای شکر شود.
- حلوای مرگ ؛ حلوایی که بروح متوفی قسمت کنند. و شب غریب نیز گویند. (آنندراج ) :
برد از یاد شام حالا را
خورد حلوای مرگ سر مارا.

بسحاق اطعمه .


- حلوای مسقطی ؛ نوعی حلوا که منسوب به مسقطاست .
- حلوای مغزی ؛ نوعی از حلوا که بغایت سپید باشد و در آن مغز بادام و پسته بسیار می آمیزند. و قرص ها می بندند. (آنندراج ) (غیاث ).
- حلوای مقراضی ؛ نوعی از حلوا که میوه جات بغایت باریک تراشیده در آن مخلوط نمایند. (غیاث ) (آنندراج ).
- حلوای نبات ؛ حلوایی که از نبات ساخته شود یا شیرینی نبات :
وصف حلوای نبات آنکه کند چون بسحاق
همچو لوزینه دهان پرشکرش باید کرد.

بسحاق اطعمه .


- حلوای نِمشکری ؛ مخفف نیمشکری ، حلوایی است معروف که آنرا نیم اشکنی نیز خوانند. (آنندراج ).
- امثال :
از قضا حلوا شود رنج دهان .

مولوی .


اگر جوش مگس خواهی به صحرا آر حلوا را .

مغربی .


با حلواحلوا گفتن دهان شیرین نمیشود
اسباب حلوا ناتمام است .
بوی حلواش می آید ؛ یعنی مردنش نزدیک است . مثل ِ الرحمانی است ، یا بوی الرحمان میدهد.
چون شد ز گلو فرو چه حلوا و چه زهر .
حلواحلوا اگر بگویی صد سال
بی خوردن حلوا نشود شیرین کام .
حلوای طنطنانی تا نخوری ندانی ؛ مانند من لم یذق لم یدر. (امثال و حکم ).
ما ازتو بغیر تو نداریم تمنا
حلوا بکسی ده که محبت نچشیده .
هر روز عید نیست که حلوا خورد کسی .
|| پالوده . (یادداشت مرحوم دهخدا). فالوذج . فالوذ. فالوذق . || یک قسم ماهی خوراکی که در خلیج فارس صیدمیشود. || میوه ٔ شیرین . || نوعی از طعام . (منتهی الارب ). نوعی از طعام که از آرد و عسل یا شکر یا شیره ٔ انگور و روغن کنند پس از سرخ کردن آرد با روغن .

فرهنگ عمید

۱. خوراکی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب، و زعفران تهیه می شود.
۲. [مجاز] شیرینی.

دانشنامه عمومی

حلوا نوعی شیرینی معروف ایرانی است. حلوا انواع مختلفی دارد و برحسب نوع آن ممکن است برخی مواقع به عنوان شیرینی برخی مواقع به عنوان دسر یا برخی موارد نیز در پخت یک غذا یا شیرینی دیگر مورد استفاده قرار گیرد. به طور مثال در پخت و تهیه رنگینک از حلوای آرد یا همان حلوای سیاه یا تره حلوا استفاده می شود.
حلوا تره
حلوا شکری
حلوا هویج
حلوا گل سرخ
حلوا شکلات فندقی
حلوا پسته ای
حلوا هل و بادام
حلوا لوز
حلوا گردویی
حلوای شیر (حلوا شیرازی، مناسبvb ماه مبارک رمضان)
حلوا ارده
حلوا دورنگ
حلوا اوماج
حلوا زعفرانی
حلوا خرمایی
حلوا سوهانی
حلوا زنجبیل (زنجفیل)
و نام گذاری بر اساس شکل تزئین
حلوا رولی (رولتی)
حلوا شطرنجی
از انواع مشهور حلوا می توان به حلواتره، حلوا شکری، حلواهویج، حلواگردویی، حلوا ارده، حلوا لوز، حلوادورنگ و غیره اشاره کرد.
با وجود اینکه حلوا انواع بسیار زیاد و مختلفی دارد ولیکن هرجا صحبت از حلوا می شود فکر افراد به سمت همان حلوای آرد می رود که برای فاتحه خواندن بر سر مزار و سنگ قبر اموات پخش می شود، می رود.
مواد اولیه تهیه حلوا برحسب نوع آن مختلف است. برای نمونه حلوای آرد گندم از مخلوط شدن آرد سفید گندم با روغن آفتابگردان و شیره انگور و هل و گلاب و مغز پسته و زعفران و به جای شیره می توان شکر استفاده کرد بر روی آتش شدید به دست می آید.

حلوا (ابهام زدایی). حلوا نوعی شیرینی معروف ایرانی است. ولی ممکن است اشاره به موارد زیر نیز باشد:
حلوا ارده، غذایی بسیار مقوی جهت مصرف در صبحانه
حلواشکری، خوراکی ساخته شده از کنجد کوبیده (ارده) و شکر
حلوازرده، از غذاهای سنتی استان همدان
حلوا بربری، حلوای محلی در قسمتهایی از استان خراسان رضوی در ایران و در بین هزاره های افغانستان
ماهی حلوا
حلواسفیدماهیان، خانواده ای از ماهیان از راسته سوف ماهی شکلان
حلوا سیاه، نوعی از ماهیان با بدنی عریض و از دو پهلو فشرده
کوه حلوا، نام کوهی در جزیره ابوموسی

دانشنامه آزاد فارسی

نام عام شماری از دسرهای ایرانی، که به ویژه برای مراسم ختم و خیرات تهیّه می شود. انواع حلوا عبارت اند از۱. حلوای آردی، که مرسوم ترین نوع حلواست، فراهم آمده از آرد، شکر، روغن، گلاب، و زعفران ساییده. آرد و روغن را در تابه ریخته بر آتش ملایم چندان به هم می زنند تا به رنگ قهوه ای درآید. آن گاه مخلوط شیرۀ شکر و زعفران حل شده در گلاب بدان می افزایند و باز کمی به هم می زنند تا روغن بیندازد. مادۀ روغن انداخته را داغ به داغ بر سینی یا بشقابی پهن می کنند. ترحلوای برنجی را نیز به همین ترتیب تهیّه می کنند؛ .۲ حلوای خرمایی، فراهم آمده از خرمای هسته و کلاهک برگرفته، آرد تفت داده شده در روغن یا کره، و دارچین ساییده؛۳.حلوای انگشت، خاص منطقۀ بوشهر، که لطف آن به نرم و کش دار بودن اش است و از آرد، شکر، گلاب، روغن، و زعفران ساییده فراهم می آید؛ .۴ حلوای عدس، از انواع فراموش شدۀ حلوا، فراهم آمده از عدسِ ریگ شور خیسانده، شکر، روغن، هل و گلاب، و زعفران ساییده؛ .۵ حلوای تخم مرغ و هل و گلاب و زعفران ساییده؛ .۶ حلوای زردک، فراهم آمده از زردک پوست گرفتۀ رنده شده، شکر، آرد، هل، زعفران ساییده، و کره.

فرهنگ فارسی ساره

شیرین


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حلوا، عنوان عمومی دسته ای از خوراکهای روزانه و آیینی در جهان اسلام که معمولا از ترکیب سه دسته غذایی ــمادّه نشاسته ای، قند و چربی ــ تهیه می شود.
واژه حلوا تقریبآ به صورت یکسان در هر چهار زبان اصلی جهان اسلام ( عربی ، فارسی ، اردو ، ترکی ) به کار می رود سه دسته اصلیِ مواد اولیه حلوا در جهان اسلام، از تنوع گسترده ای برخوردار است: مادّه نشاسته ایِ حلواها شامل انواع آرد است، از جمله آرد گندم ، برنج ، نخود ، کنجد ( ارده ) یا آرد جوانه گندم و عدس و نخود و باقلا چربی شامل انواع روغنهای حیوانی و گیاهی یا شیر و مادّه قندی شامل گَرد قند ، شکر ، نبات ، صمغهای شیرین، شیره انگور ، خرما ، عسل و جز آنهاست. غیر از این مواد اصلی، در بسیاری از انواع حلواها از مواد تکمیل کننده نیز استفاده می شود، از جمله هویج ، کدو ، مغز میوه های گوناگون چون پسته ، فندق ، گردو و زردآلو ، انواع افزودنیهای طعم دهنده، معطرکننده و رنگ دهنده، مانند زیره ، گل بابونه ، رازیانه ، تخم گشنیز ، زنجبیل ، دارچین و به ویژه گلاب و زعفران.
← مراحل اصلی پخت حلوا
(۱) علی اکبربن مهدی آشپزباشی، سفره اطعمه.(۲) آقابزرگ طهرانی، الذریعه.(۳) محمدبن حسینآقا جمال خوانساری، عقاید النساء مشهور به کلثوم ننه، در عقاید النساء و مرآت البلهاء: دو رساله انتقادی در فرهنگ توده.(۴) هانری رنه د آلمانی، از خراسان تا بختیاری، ترجمه غلامرضا سمیعی.(۵) محمدحسن ابریشمی، زعفران ایران: شناخت تاریخی و فرهنگی و کشاورزی.(۶) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ.(۷) ابن اخوه، کتاب معالم القربة فی احکام الحسبة.(۸) ابن بطوطه، رحلة ابن بطوطة.(۹) ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهرة.(۱۰) ابن جوزی، آداب الحسن البصری و زهد و مواعظه،، بیروت ۱۴۲۶.(۱۱) ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم،، بیروت ۱۴۱۲.(۱۲) ابن رزین تجیبی، فضالة الخوان فی طیبات الطعام والالوان: صورة من فن الطبخ فی الاندلس و المغرب فی بدایة عصر بنی مرین.(۱۳) ابن سعد، الطبقات الکبری.(۱۴) ابن منظور، لسان العرب.(۱۵) قاسم بن یوسف ابونصری هروی، ارشاد الزراعه.(۱۶) ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجی.(۱۷) احمدامین، قاموس العادات و التقالید و التعابیر المصریة.(۱۸) اخوینی بخاری.(۱۹) محمد اسدیان خرم آبادی، آیین های گذر در ایران: بررسی تطبیقی آیین های ایرانی در حوزه های فرهنگی و جغرافیایی،.(۲۰) احمدبن حلّاج بسحاق أطعمه، کلیّات بُسحق اطعمه شیرازی.(۲۱) علی بن عبدالله بهائی، مطالع البُدُر فی منازل السُرور.(۲۲) عبدالملک بن محمد ثعالبی، کتاب فقه اللغة و اسرار العربیة.(۲۳) عبدالرحمان جبرتی، تاریخ عجائب الآثار فی التراجم و الاخبار.(۲۴) اسماعیل بن حسن جرجانی، کتاب ذخیره خوارزمشاهی.(۲۵) محمدعبدالهادی جمال، الحرف و المهن و الانشطة التجاریة القدیمة فی الکویت.(۲۶) نینا جمیل، الطعام فی الثقافة العربیة.(۲۷) چهارده رساله در باب فتوت و اصناف.(۲۸) شبنم حجازی و علیرضا یاراحمدی، غذاهای محلی و سنتی استان مرکزی: تغییرات و پیامدهای فرهنگی آن.(۲۹) حرّعاملی.(۳۰) محمدمؤمن بن محمد زمان حکیم مؤمن، تحفه حکیم مؤمن.(۳۱) خلیل بن احمد، کتاب العین.(۳۲) نجف دریابندری، کتاب مستطاب آشپزی از سیر تا پیاز.(۳۳) علی اکبر دهخدا .(۳۴) محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام،، حوادث و وفیات ۳۵۱ـ۳۸۰ه.(۳۵) محمدبن احمد ذهبی، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸.(۳۶) محمودبن عمر زمخشری، ربیع الابرار و نصوص الاخبار.(۳۷) عبدالحسین سپنتا، تاریخچه اوقاف اصفهان.(۳۸) مصلح بن عبدالله سعدی، کلیات سعدی.(۳۹) سمعانی.(۴۰) مجدودبن آدم سنایی، دیوان.(۴۱) علی اصغر شریعت زاده، فرهنگ مردم شاهرود.(۴۲) ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان.(۴۳) جعفر شهری باف، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۶۸ش.(۴۴) جعفر شهری باف، طهران قدیم، تهران ۱۳۸۱ش.(۴۵) عبدالرحمان بن نصر شیزری، کتاب نهایة الرتبة فی طلب الحسبة.(۴۶) هلال بن مُحَسِّن صابی، الوزراء، او، تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء،.(۴۷) محمود طباطبائی اردکانی، فرهنگ عامه اردکان.(۴۸) طبری، تاریخ.(۴۹) سلمان هادی طعمه، کربلاء فی ذاکرة.(۵۰) حفیظ عنایت الله، کهاناپکانا، کراچی: تاج کمپنی لمیتد.(۵۱) کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی، قابوس نامه.(۵۲) فتوّت نامه ها و رسائل خاکساریّه: سی رساله.(۵۳) محمدحسین فرهنگ، جامعه شناسی و مردم شناسی شیعیان افغانستان.(۵۴) حسین بن علی کاشفی، فتوت نامه سلطانی، چاپ محمدجعفر محجوب.(۵۵) پطرس کیک و لویس شیخو، «الحلواء».(۵۶) مجلسی.(۵۷) محمدبن منوّر، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید.(۵۸) مسعودی، مروج (بیروت).(۵۹) محمدمهدی مظلوم زاده، آش پزی در فرهنگ مردم کازرون.(۶۰) مقدسی.(۶۱) احمدبن علی مَقریزی، کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیة.(۶۲) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، کتاب مثنوی معنوی.(۶۳) جلال الدین محمدبن محمد مولوی، کلیات شمس، یا، دیوان کبیر، تهران ۱۳۵۵ش.(۶۴) نسخه شاه جهانی.(۶۵) احمد وکیلیان، رمضان در فرهنگ مردم.(۶۶) صادق هدایت، نیرنگستان.(۶۷) یاقوت حموی.(۶۸) Najmieh K Batmanglij, A taste of Persia: an introduction to Persian cooking, London ۱۹۹۹.(۶۹) EIr, sv "Halwa" (by Etrat Elahi).(۷۰) EI۲, svv "Baki Billah" (by A S Bazmee Ansari) , "Ghidha" (by M Rodinson) , "Hamza Pasha" (by J H Mordtmann - (E Kuran)) , "Kasid.a ۳: in Turkish" (by Abdulkadir Karahan) , "Khalid Diya" (by Fahir Iz) , "Malamatiyya ۳: in Ottoman Turkey" (by C H Imber) , "Matbakh ۲: in Ottoman Turkey" (by Halil Inalcik)؛(۷۱) Satya Prakash Sangar, Food and drinks in Mughal India, New Dehli ۱۹۹۹ Annemarie Schimmel The triumphal sun: a study of the works of Jalalodin Rumi, London ۱۹۷۸.(۷۲) TA, sv "Helva".

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دانشنامه جهان اسلام است
حلوا، عنوان عمومی دسته ای از خوراکهای روزانه و آیینی در جهان اسلام که معمولاً از ترکیب سه دسته غذایی ــ مادّه نشاسته ای، قند و چربی ــ تهیه می شود.
واژه حلوا تقریباً به صورت یکسان در هر چهار زبان اصلی جهان اسلام (عربی، فارسی، اردو، ترکی) بکار می رود.
سه دسته اصلیِ مواد اولیه حلوا در جهان اسلام، از تنوع گسترده ای برخوردار است: مادّه نشاسته ایِ حلواها شامل انواع آرد است از جمله آرد گندم، برنج، نخود، کنجد (ارده) یا آرد جوانه گندم و عدس و نخود و باقلا؛ چربی شامل انواع روغن های حیوانی و گیاهی یا شیر و مادّه قندی شامل گَرد قند، شکر، نبات، صمغهای شیرین، شیره انگور، خرما، عسل و جز آنهاست.
غیر از این مواد اصلی در بسیاری از انواع حلواها از مواد تکمیل کننده نیز استفاده می شود، از جمله هویج، کدو، مغز میوه های گوناگون چون پسته، فندق، گردو و زردآلو، انواع افزودنیهای طعم دهنده، معطرکننده و رنگ دهنده مانند زیره، گل بابونه، رازیانه، تخم گشنیز، زنجبیل، دارچین و به ویژه گلاب و زعفران.
مراحل اصلی پخت حلوا عبارت است از: تفت دادن آرد با حرارت ملایم؛ تهیه شیره یا شربتِ حلوا که ترکیبی از آب یا شیر و مادّه قندی با غلظت های متفاوت است؛ مخلوط کردن آردِ تفت داده با این شیره و بدست آوردن خمیری یکدست؛ افزودن ادویه و مواد معطر و رنگ دهنده؛ و تزیین حلوای آماده شده با خلال مغز میوه به ویژه خلال پسته و بادام.
مصرفِ حلوا هم به صورت روزانه و هم در موقعیت های آیینی، تنوع بسیار چشمگیری از این خوراک در جهان اسلام پدید آورده است. علی اکبرخان آشپزباشی دوازده گونه حلوای رایج در ایران دوره قاجاری را معرفی کرده است که بسیاری از آنها در ادوار پیشین نیز معمول بوده اند. امروزه نیز دهها گونه حلوا در بخشهای گوناگون جهان اسلام طبخ و مصرف می شود.

[ویکی الکتاب] معنی حُلُّواْ: تزیین شده اند ( مصدر آن تحلیه است و تحلیه به معنای خودآرایی است )
ریشه کلمه:
حلی (۹ بار)

گویش مازنی

/helvaa/ حلوا

حلوا


پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن این است:
مُدکا ( سنسکریت: مُدَکَ )
خاندَب ( سنسکریت: خاندَوَ )

در پارسی " پست post"

لو. ماقوت. لگ. سمنو. جوزینه


کلمات دیگر: