برابر پارسی : زغال سنگ
کک
برابر پارسی : زغال سنگ
فارسی به انگلیسی
flea
coke
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفی. تقطیر زغال سنگ حاصل شود . کک تقریبا کربن خالص است و بدون بجا گذاشتن خاکستر کاملا میسوزد و حرارت زیاد تولید میکند و بدین جهت یکی از مواد سوختنی بسیار عالی جهت کوره های ذوب آهن و دیگر فلزات است . معمولا جهت تهی. کک زغال سنگ را در کوره های مخصوص با جریان هوای کم میسوزانند تا گازها و دیگر مواد خارجی آن بسوزد و کک باقی بماند .
گیاهی و رستنیی را گویند. گیاه . گیاهی ترش
فرهنگ معین
( ~ .) (اِ.) = کرک : ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد.
( ~ . ) [ معر. ] (اِ. ) نانی که از آرد خشکه پزند.
(کُ ) [ فر. ] (اِ. ) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیة تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند.
( ~ . ) (اِ. ) = کرک : ماکیانی که از تخم کردن باز مانده و مست شده باشد.
(کَ) (اِ.) = کیک : حشره ای است کوچک به اندازة شپش که هنگام راه رفتن می جهد. ؛~ به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن ، دچار وسوسه و هیجان شدن . ؛ ~ کسی نگزیدن بی اعتنا به امور بودن ، بی خیال و لاقید همه چیز بودن . ؛ ~را در هوا نعل کردن کنایه از: رندی و زیرکی زیاد داشتن .
( ~ .) [ معر. ] (اِ.) نانی که از آرد خشکه پزند.
(کُ) [ فر. ] (اِ.) زغالی که از سوختن ناقص یا تصفیة تقطیر زغال سنگ حاصل شود. تقریباً کربن خالص است و بدون به جا گذاشتن خاکستر کاملاً می سوزد و حرارت زیاد تولید می کند.
لغت نامه دهخدا
کک. [ ک َ ] ( اِ ) نانی باشد که از آرد خشکه پزند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نان تنک که از خشکه پزند و بدین معنی مخفف کاک است که قاق معرب آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ شعوری ). کاک. کعک. رجوع به هریک از این مترادفات شود.
کک. [ ک َ ] ( اِ ) گیاهی و رستنیی را گویند. ( برهان ). گیاه. ( شعوری ). گیاهی ترش. ( ناظم الاطباء ).
کک. [ ک َ ] ( اِ ) کیک . نام حشره ای که میگزد. حشره ای است از راسته مخفی بالان و دارای پاهای مستعد جهیدن است که از خون پستانداران تغذیه می کند و طول آن در حدود 4 میلیمتر است و گاه موجب انتقال بیماریهای خطرناکی از قبیل طاعون و جز آن می گردد و رجوع به لاروس و فرهنگ فارسی معین و کیک شود :
ریش انبوه پر ز اشپش و کک
زیراو اوفتاده تحت حنک.
- کک به تنبان افتادن ؛به اضطراب درآمدن. مضطرب شدن.
- ککشان نگزیدن ؛ هیچ متأثر نشدن از... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کک.[ ک ُ ] ( ص ) ماکیان که از تخم کردن بازمانده و مست شده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و این مخفف کرک است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). کُرچ. || ( اِ ) به ترکی ، بیخ و ریشه علف را گویند. ( برهان ).
کک. [ ک ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) قسمی زغال سنگ که در کوره های آهنگری به کار برند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کک . [ ک َ ] (اِ) گیاهی و رستنیی را گویند. (برهان ). گیاه . (شعوری ). گیاهی ترش . (ناظم الاطباء).
کک . [ ک َ ] (اِ) نانی باشد که از آرد خشکه پزند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نان تنک که از خشکه پزند و بدین معنی مخفف کاک است که قاق معرب آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ). کاک . کعک . رجوع به هریک از این مترادفات شود.
کک . [ ک َ ] رمز است . کذلک را در کتابت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کک .[ ک ُ ] (ص ) ماکیان که از تخم کردن بازمانده و مست شده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). و این مخفف کرک است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کُرچ . || (اِ) به ترکی ، بیخ و ریشه ٔ علف را گویند. (برهان ).
ریش انبوه پر ز اشپش و کک
زیراو اوفتاده تحت حنک .
دهخدا.
- کک او هم نمی پرد .
- کک به تنبان افتادن ؛به اضطراب درآمدن . مضطرب شدن .
- ککشان نگزیدن ؛ هیچ متأثر نشدن از... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
نوعی زغالسنگ که در معرض گرما مواد فرار خود را از دست میدهد و استحکام بیشتری مییابد.
نوعی زغال سنگ که در معرض گرما مواد فرار خود را از دست می دهد و استحکام بیشتری می یابد.
حشرۀ کوچک و جهنده که از خون انسان و حیوان تغذیه میکند و عامل انتقال بعضی بیماریها است؛ کیک.
دانشنامه عمومی
زغال کک، زغال سنگ پخته شده
کک (حشره)، حشرهٔ بدون بال خون خوار
کُک، نام خیابانی مادهٔ مخدر کوکائین
شهرستان کک، تگزاس، در مرکز تگزاس، ایالات متحده
خانواده کوک
دانشنامه آزاد فارسی
سوختی تمیز و سبک. در نتیجۀ گرمادادن به زغال سنگ در کورۀ فاقد هوا، کک و گاز چراغ (گاز زغال سنگ) تولید می شود. کک حدود ۹۰ درصد کربن دارد، درنتیجه سوخت خانگی و صنعتی مناسبی است و ازجمله در صنایع تولید آهن و فولاد به کار می رود. در ۱۶۲۲، فرآیند تولید کُک در انگلستان به ثبت رسید و بعدها، آبراهام داربی روشی تجارتی برای تولید آن ابداع کرد (۱۷۰۹).
گویش اصفهانی
تکیه ای: kak
طاری: kak
طامه ای: kak
طرقی: kak
کشه ای: kak
نطنزی: kak
گویش مازنی
۱کبک ۲در مشت گرفتن ۳سرحال
نوعی گیاه خودرو و ییلاقی
چیدن و اتصال چند چوب افقی که به عنوان در ورودی برخی مراتع ...
۱کک حشره ی موزی و گزنده که در فارسی نیز کک گفته شود
واژه نامه بختیاریکا
کیک
پیشنهاد کاربران
قلعه کُک کُهزاد در کوه خواجه زابل
( ( کله آنگه نهی که در فتدت
سنگ در کفش و کیک در شلوار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷۱. )