کلمه جو
صفحه اصلی

شهرآشوب

فارسی به انگلیسی

femme fatale, devilish, mischief, mischief-maker, mischievous, shrewish


فرهنگ معین

( ~ .) (ص فا.) 1 - دارندة جمال و زیبایی بسیار که در حسن و جمال فتنة شهر باشد. 2 - یکی از آهنگ های موسیقی .


لغت نامه دهخدا

شهرآشوب . [ ش َ ] (اِخ ) رجوع به ابن شهرآشوب شود.


شهرآشوب . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از دهات سدن رستاق مازندران . (ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 168).


شهرآشوب . [ ش َ ] (نف مرکب ) آشوبنده ٔ شهر. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). که شهر را به آشوب و فتنه و فساد کشد. || کسی که در حسن و جمال ، فتنه ٔ شهری باشد. کسی که از حسن یا فساد خود نظم شهری را بر هم زند. (فرهنگ نظام ). کسی که در حسن و جمال ، فتنه و آشوب شهری باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). معشوق :
حلق خلقی را بطوق شوق تو در بند کرد
زلف مشک افشان شهرآشوب مه چوگان تو.

خاقانی .


گر آن عیار شهرآشوب وقتی حال ما پرسد
بگو خوابش نمیگیرد بشب از دست عیاران .

سعدی .


جهان از فتنه و آشوب یکچندی برآسودی
اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه انگیزت .

سعدی .


چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی !

سعدی .


بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم .

حافظ.


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبراز دل که ترکان خوان یغما را.

حافظ.


چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب
بتلخی کشت حافظ را و تیر اندر کمان دارد.

حافظ.


|| (اِ مرکب ) یکی از انواع شعر فارسی است و تعریفی که فرهنگ نویسان از آن کرده اندچنین است : مدح و ذمی که شعرا اهل شهر را کنند. (بهار عجم ) (بحر عجم ) (آنندراج ) (کشف اللغات ). شهرانگیز نیز بضبط بهار عجم ، بمعنی شهرآشوب ، و آن نظمی است که تعریف یا ذم اکثر مردم شهر در آن باشد. اما شهرآشوب یا شهرانگیز بهر نوع شعری که در توصیف پیشه وران یک شهر و تعریف حرفت و صنعت ایشان سروده باشد اطلاق میشودولو اینکه خود عنوان دیگری داشته باشد، همچنانکه شهرانگیز سیفی بخاری موسوم به صنایعالبدایع و شهرآشوب لسانی شیرازی که عنوان مجمعالاصناف دارد شهرآشوبی که شعرا در مدح یا قَدْح یک شهر و مردم آن گفته باشند ارزش و مقدار شهرآشوب از نوع اخیر را ندارد، چه این نوع شعر از نظر جامعه شناسی و اشتمال بر لغات و اصطلاحات فنی و اسامی کارافزارها و ذکر صنایع و حِرَف رایج ادوار مختلف فواید بسیاری را در بر دارد و بیشتر تذکره نویسان از شهرآشوبهایی که یاد کرده اند نمونه به دست نداده اند و یا آنکه بذکر یکی دو بیت اکتفا نموده اند. برای سرودن شهرآشوب نوع خاصی از شعر در نظر گرفته نشده است ، و آنچه تاکنون به دست آمده است بصورت قطعه و قصیده و رباعی و غزل و مثنوی بوده اما در مجموع آنها که برای محترفه سروده شده بیشتر در قالب رباعی است و آنچه در مدح یا ذم یک شهر است غالباً بصورت قصیده و مثنوی . قدیمترین شعر فارسی که با عنوان خاص شهرآشوب در دست است ، قطعات مختلف الوزنی است از مسعودسعد، و نخستین تذکره نویسی که از این نوع یاد کرده امیر علیشیر نوایی است که در ذکر سیفی بخاری آورده است و نویسد که او مخترع این طریقه بوده است . گرچه در قرنهای نهم و دهم و یازدهم هجری «اختراع » به شعری اطلاق میشده که از حیث وزن و قافیه یا قافیه و ردیف و یا ردیف تنها بیسابقه باشد ولی در اینجا شهرانگیز (شهرآشوب ) گفتی در قالب غزل است که پیش از سیفی سروده نشده بود و وی در این کار مخترع بوده است . بعد از شهرآشوب و شهرانگیز به اشعاری از همان نوع برمیخوریم با عناوین عالم آشوب ، دهرآشوب ، جهان آشوب ، فلک آشوب که در مجموع همه بیک معنی است . و در مقابل چه بسا شهرآشوبهایی سروده شده که با وجود اشتهار عنوان شهرآشوب ندارد، مانند کارنامه ٔ بلخ حکیم سنائی غزنوی و قصیده ٔ لامیه ٔ کمال الدین کوتاه پای . شعرایی که برای محترفه شهرآشوب سروده اند عموماً آنها را شوخ و مهروی و محبوب و بت و دلبر و دلدار خوانده اند و سراینده ٔ شهرآشوب در عین حال که قصد تفنن و هنرنمایی داشته متوجه این نکته بوده است که قبلاً تعریف خشک و بیروح از هنر یک آهنگر و ذکر آلات و افزار کار چندان لطفی ندارد لذا هر صنعتگر و پیشه وری را یک محبوب فتنه گر و شهرآشوب وانمودساخته و از در عشق و عاشقی سخن بمیان آورده است . شهرآشوب گویی اختراع و ابتکار ایرانیان است و شعرای ترک هم تقلید از ایشان کرده اند. قدیمترین شعری که بزبان عربی در وصف محترفه سروده شده قطعات مختلف الوزنی از یک شاعر ایرانی یعنی ابوعلی حسن بن ابی الطیب باخرزی پدر ابوالقاسم علی صاحب دمیةالقصر است که سه قطعه از آنرا در کتاب یتیمةالدهر ثعالبی (ج 2 ص 37، 38) آورده و از نوع دیگر قصیده ٔ بائیه ٔ مطولی است موسوم به مقراض الاعراض در هجو کثیری از رؤسای دمشق سروده ٔ ابن عنین دمشقی (محمدبن نصراﷲبن حسین بن عنین ) متولد 549و متوفای 630 هَ . ق . و ذکر آن در معجم الادباء یاقوت چ مصر ج 4 ص 123 و وفیات الاعیان ابن خلکان چ تهران ص 130 آمده است ، که بر اثر آن شاعر نفی بلد شد و به ایران آمد. حاجی خلیفه در کشف الظنون ذیل شهرانگیز از شش نفر شاعر ترک نام برده است که شهرآشوب سروده اند و شعرای مزبور عبارتند از کمالی قرن دهم هجری ، مسیحی (918 هَ . ق .)، محمد سلوکی قرن دهم ، یحیی قرن دهم ، محمودبن عثمان لامعی بروسوی (938 هَ . ق .)، سید پیرمحمد عاشق چلبی (939 هَ . ق .). گیب مستشرق انگلیسی و مؤلف تاریخ ادبیات ترک در ج 2 از کتاب مزبور (ص 232) در ذیل مسیحی نوشته است که شهرانگیز از مخترعات عثمانیان است ولی ادوارد براون انگلیسی باآنکه از شهرآشوبهای شعرای قدیم ایران مانند مسعودسعد و غیره اطلاعی نداشته این گفته را نپذیرفته و در تاریخ ادبیات ایران (ج 2 ص 158، 159 ترجمه ٔ رشید یاسمی ) ذیل فضولی بغدادی می نویسد: سام میرزا در تحفه ٔ سامی که در 957 هَ . ق . / 1550 م . تألیف شده دو نفر شاعر را نام می برد، یکی وحید قمی (وحیدی صوابست )، دیگر حریفی اصفهان (حرفی صوابست ) که آن یک در تبریز و این دیگر در گیلان به گفتن آن قسم شعر مبادرت ورزیده اند. گرچه تاریخ سرودن این اشعار بعد از شهرانگیز ترکی است که مسیحی شاعر سروده است لیکن هیچ دلیلی در دست نیست که شیوع آن قسم شعر را در ایران تجددی یافته و طرز تازه یافته باشند. رجوع شود به شهرآشوب در شعر فارسی تألیف احمد گلچین معانی و مقاله ٔ محجوب در کتاب هفته شماره ٔ90 صص 86 - 104 مورخ یکشنبه دهم شهریور 1342 هَ . ش . و مجالس النفائس ص 231. از شاعران فارسی که شهرآشوب سروده اند عبارتند از:
1 - مسعودسعد سلمان (متوفی 515 هَ . ق .) در وصف دلبر آهنگر، یار تیرگر، دلبر خباز، عنبرفروش ، رنگریز، رقاص ، میهمان ، کشتی گیر و غیره که در حدود یکصد یار یا دلبر است که در دیوان چاپی او درج شده است .
2 - سنائی غزنوی ، مثنوی موسوم به کارنامه ٔ بلخ که تمام آن در فرهنگ ایران زمین سال 3 دفتر 4 چاپ شده است .
3 - مهستی گنجوی ، شاعر قرن ششم هجری که مقداری از آن در کتاب مونس الاحرار فی دقایق الاشعار تألیف محمدبن بدر جاجرمی آمده است .
4 - کمال الدین کوتاه پای ، از شعرای نیمه ٔ قرن ششم هجری .
5 - امیرخسرودهلوی ، شاعر هندوستان متوفی 725 هَ . ق .
6 - سیفی بخاری (متوفی 909 هَ . ق .) معاصر مولانا جامی .
7 - آگهی خراسانی معاصر سلطان حسین میرزا.
8 - خواندمیر مؤلف حبیب السیر در کتاب «نامه ٔ نامی » که بسال 925 هَ . ق . تألیف یافته است .
9 - لسانی شیرازی متوفی 942 هَ . ق .
10 - حیرتی تونی .
و چندین تن دیگر. برای اطلاع بیشتر به کتاب شهرآشوب احمد گلچین معانی رجوع شود. و نیز در کتاب گلستان مسرت ذیل عنوان محبوبان پیشه ور و فرهنگ بهار عجم و بعضی از سفینه ها و جنگهای خطی نیز ابیات و رباعیاتی درباره ٔ پیشه وران دیده شده است که معلوم نیست صاحبان آنها شهرآشوب کامل گفته باشند و مقدار بسیاری از آن در کتاب شهرآشوب احمد گلچین معانی گردآوری شده است . اینک چند نمونه از شعر شهرآشوب :

صفت دلبر آهنگر


اگر آهنگری است پیشه ٔ تو
با من ای دلربای ،درده تن
از دل خویش وز دلم بر ساز
از پی کار، کوره و آهن
کآهنی نیست سخت چون دل تو
کوره یی نیست گرم چون دل من .

مسعودسعد.


در تعریف پسر پاره دوز


ای تنگ شکر چون دهن تنگت نی
رخساره ٔ گل چون رخ گلرنگت نی
از تیر مژه این دل صدپاره ٔ من
میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی .

مهستی .


هندو صنمی کزو رخم شد کاهی
دردا که ندارد ز غمم آگاهی
گفتم ز لبت کام من خسته برآر
در خنده شد و گفت که ناهی ناهی .

امیرخسرو دهلوی .


طاقیه دوز


اتوی گرم مبر پیش رخ خویش و مدار
که کند آتش او در گل روی تو اثر.

سیفی بخاری .


قصاب


ای گشته دلم ز تیغ هجرت کشته
دیده ز فراق تو بخون آغشته
بی روی تو ماندم از توانایی دور
ماننده ٔ گوسفند بیجان گشته .

خواندمیر.


پسر شیشه گر


دلبر شیشه گر به رعنایی
مردم دیده راست بینائی
بس که شد شیشه اش پسندیده
همچو عینک نهند بر دیده .

وحید تبریزی قمی .


قناد


قناد که از لعل شکر می ریزد
بر دل نمک از پسته ٔ تر میریزد
ریزند همه قند ز شکّر وآن گل
از قند لب خویش شکر میریزد.

حالتی ترکمان طهرانی .


میوه فروش


دیدم پسر میوه فروش عیار
همراه پدر جلوه کنان در بازار
گفتم صنما بی پدرت یابم ؟ گفت
خربوزه بخور تو را به فالیز چکار؟

فیضی اگره یی .


صفت بقال


آن دلبر بقال که بر وجه حسن
دارد بادام و پسته از چشم و دهن
جان میدهمش اگر فروشد با من
شفتالوی شیرین لب و سیب ذقن .

عشقی خواقی .


صفت بزاز


قماش دلبری بزاز دارد
که بر دیبای چینی ناز دارد.

حکیم همدانی .


بهر دکان که افتاده ست راهت
پی سودا بجا مانده نگاهت .

حکیم همدانی .


رنگرز


سرشکم ز غم سرخ و رخ گشت زرد
مرا رنگرز اینچنین رنگ کرد.

میرزا طاهر وحید.


کله پز


نگار کله پز من که دل سراچه ٔ اوست
تمام لذت دنیا میان پاچه ٔ اوست .

سرحدی قهوه رخی .


|| نام یکی از گوشه های دستگاه چهارگاه است . (از ردیف موسیقی ایران ص 52). نام یکی از چهار رنگ دستگاه چهارگاه . و همایون و نوا و ماهور است در موسیقی . (فرهنگ نظام ). || نامی از نامهای ایرانی . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. آشوبندۀ شهر؛ کسی که در شهر فتنه و آشوب برپا می‌کند.
۲. ویژگی آن‌که به‌واسطۀ حسن و جمال خود باعث فتنه و آشوب شود.
۳. (اسم) (موسیقی) از آهنگ‌های موسیقی ایرانی.



کلمات دیگر: