جملات نمونه

<hr> (فوتبال امریکایی - خط تهاجم) بک تهاجم

(فوتبال امریکایی - خط تهاجم) بک تهاجم

tailback

<hr> کت دامن گرد مخصوص مواقع رسمی، (مردانه) کت دنباله دار، کت رسمی، لباس سلام (swallow-tailed coat هم می گویند)، جامه دامن گرد که پشت ان ماننداست به دم

کت دامن گرد مخصوص مواقع رسمی، (مردانه) کت دنباله دار، کت رسمی، لباس سلام (swallow-tailed coat هم می گویند)، جامه دامن گرد که پشت ان ماننداست به دم

tailcoat

<hr> (معمولا در ترکیب) دارای دم بخصوص

(معمولا در ترکیب) دارای دم بخصوص

tailed

<hr> معنی : جاسوس، تعاقب کننده <hr> معانی دیگر : طفیلی

معنی : جاسوس، تعاقب کننده معانی دیگر : طفیلی

tailer

<hr> معنی : درب عقب اتومبیل، دمرانی کردن <hr> معانی دیگر : (کامیون یا گاری و غیره) تخته ی عقب (که بالا و پایین می رود یا برداشتنی است - tailboard هم می گویند)، (رانندگی) در فاصله ی کم (و خطرناک) پشت اتومبیل دیگر حرکت کردن، سر به دم حرکت کردن، دمرانی کردن یعنی با فاصله کم وخطرناک دنبال ماشین دیگر حرکت کردن

معنی : درب عقب اتومبیل، دمرانی کردن معانی دیگر : (کامیون یا گاری و غیره) تخته ی عقب (که بالا و پایین می رود یا برداشتنی است - tailboard هم می گویند)، (رانندگی) در فاصله ی کم (و خطرناک) پشت اتومبیل دیگر حرکت کردن، سر به دم حرکت کردن، دمرانی کردن یعنی با فاصله کم وخطرناک دنبال ماشین دیگر حرکت کردن

tailgate

<hr> معنی : تعقیب، دنباله، تکه، انتها، پس مانده <hr> معانی دیگر : (جمع - در تخمیر یا بهره برداری معدن یا ذوب فلز و غیره) مواد زائد، تفاله، باطله

معنی : تعقیب، دنباله، تکه، انتها، پس مانده معانی دیگر : (جمع - در تخمیر یا بهره برداری معدن یا ذوب فلز و غیره) مواد زائد، تفاله، باطله

tailing

tailless

<hr> معنی : چراغ عقب اتومبیل، چراغ عقب <hr> معانی دیگر : چراغ عقب (اتومبیل یا کامیون و غیره)، چراه عقب اتومبیل، چراه پشت، چراه عقب

معنی : چراغ عقب اتومبیل، چراغ عقب معانی دیگر : چراغ عقب (اتومبیل یا کامیون و غیره)، چراه عقب اتومبیل، چراه پشت، چراه عقب

taillight

<hr> معنی : خیاط، خیاطی کردن، دوزندگی کردن، درخور کردن، مناسب کردن <hr> معانی دیگر : دوخت و دوز کردن، دوختن، سازگار کردن، جور کردن، دوزنده

معنی : خیاط، خیاطی کردن، دوزندگی کردن، درخور کردن، مناسب کردن معانی دیگر : دوخت و دوز کردن، دوختن، سازگار کردن، جور کردن، دوزنده

tailor

tailor-made

<hr> معنی : در خور <hr> معانی دیگر : دست دوخت شده، (با خیاطی یا تعدیل و تنظیم) جور شده، (لباس) اندازه، مناسب، برازنده

معنی : در خور معانی دیگر : دست دوخت شده، (با خیاطی یا تعدیل و تنظیم) جور شده، (لباس) اندازه، مناسب، برازنده

tailored

<hr> دوزندگی، خیاطی، دوخت و دوز، درزی گری، جامه دوزی

دوزندگی، خیاطی، دوخت و دوز، درزی گری، جامه دوزی

tailoring

<hr> معنی : سیم گیر، بخش اخر هر چیز، زه گیر، ارایش ته فصل کتاب و غیره <hr> معانی دیگر : تکه ی عقب، بخش پشتی، بخش خلفی، (ویولن) سیم گیر، در ساز سیم گر، زه گیر، ارایش ته فصل

معنی : سیم گیر، بخش اخر هر چیز، زه گیر، ارایش ته فصل کتاب و غیره معانی دیگر : تکه ی عقب، بخش پشتی، بخش خلفی، (ویولن) سیم گیر، در ساز سیم گر، زه گیر، ارایش ته فصل

tailpiece

<hr> (اتومبیل) لوله اگزوز، دودکش اتومبیل

(اتومبیل) لوله اگزوز، دودکش اتومبیل

tailpipe

tails

<hr> معنی : زوال، سقوط، گیجی و بیهوشی <hr> معانی دیگر : (شلوغی یا کسادی یا بدی و غیره) سقوط، افت، (هواپیما و غیره) سقوط مارپیچ، پیچ افت (spin هم می گویند)، اضمحلال، سقوط کردن

معنی : زوال، سقوط، گیجی و بیهوشی معانی دیگر : (شلوغی یا کسادی یا بدی و غیره) سقوط، افت، (هواپیما و غیره) سقوط مارپیچ، پیچ افت (spin هم می گویند)، اضمحلال، سقوط کردن

tailspin

<hr> معنی : عیب، لکه، عفونی کردن، الوده شدن، ملوث کردن، فاسد کردن، رنگ کردن، لکه دار کردن <hr> معانی دیگر : اثر(بد)، خدشه، فساد، تباهی، گزند، اثر بد گذاشتن، صدمه زدن، خدشه وارد آوردن، گزند زدن، فاسد شدن، ملوث شدن، صدمه دیدن، گزند دیدن، ملوک کردن

معنی : عیب، لکه، عفونی کردن، الوده شدن، ملوث کردن، فاسد کردن، رنگ کردن، لکه دار کردن معانی دیگر : اثر(بد)، خدشه، فساد، تباهی، گزند، اثر بد گذاشتن، صدمه زدن، خدشه وارد آوردن، گزند زدن، فاسد شدن، ملوث شدن، صدمه دیدن، گزند دیدن، ملوک کردن

taint

tainted

taipei

<hr> جزیره ی تایوان (سابقا: formosa - پایتخت: 35962 - taipei کیلومترمربع)

جزیره ی تایوان (سابقا: formosa - پایتخت: 35962 - taipei کیلومترمربع)

taiwan

taiwanese

<hr> (فارسی و عربی) تاج محل (در شهر agra - هند)

(فارسی و عربی) تاج محل (در شهر agra - هند)

taj mahal

tajikistan

<hr> (واحد اصلی پول بنگلادش) تاکا

(واحد اصلی پول بنگلادش) تاکا

taka

<hr> معنی : بردن، گرفتن، پنداشتن، ستاندن، برداشتن، لمس کردن <hr> معانی دیگر : تسخیر کردن، مسخر کردن، تصاحب کردن، فتح کردن، استاندن، یازیدن، دست اندازی کردن، ماهی (و غیره) گرفتن، صید کردن، شکار کردن، (در دست یا با دست) گرفتن، در دست نگهداشتن، (چیزی را از کسی) گرفتن، به دست آوردن، ستدن، ورداشتن، (شطرنج و نرد و غیره) کشتن، برنده بودن، (به بخشی از بدن) زدن، خوردن (به)، دچار کردن، دستخوش کردن یا شدن، (بیماری) گرفتن، (در حین ارتکاب و غیره) مچ کسی را گرفتن، غافلگیر کردن، دستگیر کردن، مفتون کردن، مجذوب کردن، جلب کردن، خرسند کردن، (از کسی یا چیزی) خوش آمدن، نوشیدن، لب زدن، فرودادن، فرو بردن، استنشاق کردن، (زن یا معشوق وغیره) گرفتن، (به شغل یا مقام و غیره) رسیدن، به عهده گرفتن، (سوگند) خوردن، (قول و غیره) دادن، (مسابقه یا جایزه و غیره) بردن، شکست دادن، برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، خریدن، اتخاذ کردن، دست زدن (به)، متوسل شدن (به)، استفاده کردن (از)، گنجایش داشتن، جا داشتن، اجاره کردن، آبونه شدن یا بودن، (دستور زبان) حالت بخصوص گرفتن، (وسیله ی نقلیه) گرفتن، سوار شدن، با... رفتن، جستن، (پناه) بردن، (بست) نشستن، جای گرفتن، مستقر شدن، (وقت و غیره) صرف کردن، طول کشیدن، نیاز داشتن، لازم داشتن، مستلزم بودن، (به ارث) بردن، (به کسی) رفتن، (اسم یا لقب و غیره) گرفتن، نقل کردن، نقل قول کردن، - کردن، - برداشتن، پذیرفتن، پذیرا بودن، قبول کردن، تحمل کردن، تاب داشتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، (با خود یا به محلی) بردن، حمل کردن، کشتن، تباه کردن، نابود کردن، کسر کردن، کاستن، منها کردن، (قلمه یا پیوند یا آتش و غیره) گرفتن، به جای کسی یا چیزی دیگر گرفتن، میزان گرفته شده یا صید شده یا بدست آوری شده، دریافتی (ها)، مبالغ واریز شده، کسب، سود، درآمد، (خودمانی) گول زدن، گوش کسی را بریدن، عمل گرفتن، در دست گیری، گیرش، واکسنی که می گیرد (اثر می کند)، (عکسبرداری و فیلمبرداری) برداشت

معنی : بردن، گرفتن، پنداشتن، ستاندن، برداشتن، لمس کردن معانی دیگر : تسخیر کردن، مسخر کردن، تصاحب کردن، فتح کردن، استاندن، یازیدن، دست اندازی کردن، ماهی (و غیره) گرفتن، صید کردن، شکار کردن، (در دست یا با دست) گرفتن، در دست نگهداشتن، (چیزی را از کسی) گرفتن، به دست آوردن، ستدن، ورداشتن، (شطرنج و نرد و 

take

<hr> (خودمانی) ضرر مالی کردن، زیان کردن

(خودمانی) ضرر مالی کردن، زیان کردن

take a bath

<hr> با تعظیم کف زدن و هلهله ی حضار را جواب دادن (در کنسرت و نمایش و غیره)

با تعظیم کف زدن و هلهله ی حضار را جواب دادن (در کنسرت و نمایش و غیره)

take a bow

take a breath

<hr> قمار کردن، به مخاطره انداختن، گشاد بازی کردن

قمار کردن، به مخاطره انداختن، گشاد بازی کردن

take a chance

<hr> نظر مساعد نداشتن (نسبت به چیزی)، بدبین بودن، بابدبینی نگاه کردن به

نظر مساعد نداشتن (نسبت به چیزی)، بدبین بودن، بابدبینی نگاه کردن به

take a dim view of

<hr> (امریکا - خودمانی - مسابقه ی مشت زنی) عمدا باختن

(امریکا - خودمانی - مسابقه ی مشت زنی) عمدا باختن

take a dive

take a fancy to

<hr> به یک اشاره کفایت کردن، متوجه کنایه شدن

به یک اشاره کفایت کردن، متوجه کنایه شدن

take a hint

take a leak

<hr> مخاطره کردن، خطر کردن، ... take risks and seek it in a lion's mouth، ... رو خطر کن زکام شیر به جوی

مخاطره کردن، خطر کردن، ... take risks and seek it in a lion's mouth، ... رو خطر کن زکام شیر به جوی

take a risk

take a seat

take a shine to

<hr> (خودمانی) ریدن، ریدمان کردن

(خودمانی) ریدن، ریدمان کردن

take a shit

take a walk

take aback

<hr> به حساب آوردن، مورد توجه قرار دادن، متوجه شدن

به حساب آوردن، مورد توجه قرار دادن، متوجه شدن

take account of

<hr> 1- فعال شدن، اقدام کردن 2- (حقوق) اقامه ی دعوی کردن

1- فعال شدن، اقدام کردن 2- (حقوق) اقامه ی دعوی کردن

take action

take advantage of

<hr> 1- (به کسی) رفتن، شباهت داشتن 2- (کسی را) تعقیب کردن، دنبال کسی راه افتادن

1- (به کسی) رفتن، شباهت داشتن 2- (کسی را) تعقیب کردن، دنبال کسی راه افتادن

take after

<hr> معنی : قراول رفتن

take aim

take an interest in

<hr> رسما عهد کردن، سوگند خوردن، قسم خوردن

رسما عهد کردن، سوگند خوردن، قسم خوردن

واژه های حرف "t" - جملات نمونه