عربی به فارسی

حاله رفض الإستسلام

حاله طبیعیه

حالوب

<hr> مترادف حامض : ترش، ترش مزه ، شور، تلخ، گس <hr> متضاد حامض : شیرین

مترادف حامض : ترش، ترش مزه ، شور، تلخ، گس متضاد حامض : شیرین

حامض

حامض البربتیوریه

حامضی

<hr> مترادف حامل : آورنده ، برنده، حمل کننده ، باردار، آبستن ، بردار، دربردارنده، حاوی، پنج خط افقی موازی در نت نویسی <hr> متضاد حامل : فرستنده، گیرنده، نازا، سترون، عقیم <hr> برابر پارسی : بُردار، بارآور، بردار

مترادف حامل : آورنده ، برنده، حمل کننده ، باردار، آبستن ، بردار، دربردارنده، حاوی، پنج خط افقی موازی در نت نویسی متضاد حامل : فرستنده، گیرنده، نازا، سترون، عقیم برابر پارسی : بُردار، بارآور، بردار

حامل

حامل ادواه الجولف

حامل الاسهم

حامل السلاح

حامل السند

حامل لواء المدنیه

<hr> مترادف حامی : پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور، پارتی ، منسوب به حام، فرزندان حام <hr> متضاد حامی : مخالف <hr> برابر پارسی : پاسدار، نگهبان، پشتیبان، پشتوان

مترادف حامی : پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور، پارتی ، منسوب به حام، فرزندان حام متضاد حامی : مخالف برابر پارسی : پاسدار، نگهبان، پشتیبان، پشتوان

حامی

حامیه

حانه

حاک

<hr> مترادف حاکم : آمر، داور، دیان، سائس، صاحب اختیار، عامل، ساتراب، شهربان، استاندار، امیر، پیشوا، حکمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والی، برنده، حقدار ، چیره، مسلط، غالب، حکم کننده، قاضی، حاضر، موجود، حکم فرما، مستولی <hr> متضاد حاکم : محکوم <hr> برابر پارسی : فرمانروا، کنونی، فرماندار، استاندار، پادشاه

مترادف حاکم : آمر، داور، دیان، سائس، صاحب اختیار، عامل، ساتراب، شهربان، استاندار، امیر، پیشوا، حکمران، شاه، فرماندار، فرمانروا، والی، برنده، حقدار ، چیره، مسلط، غالب، حکم کننده، قاضی، حاضر، موجود، حکم فرما، مستولی متضاد حاکم : محکوم برابر پارسی : فرمانروا، کنونی، فرماندار، استاندار، پادشاه

حاکم

حاکمی

<hr> مترادف حاکی : بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر، داستان سرا، داستان گو، قصه گو <hr> برابر پارسی : گویا، بازگوینده، نشان گر، نمایان گر

مترادف حاکی : بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر، داستان سرا، داستان گو، قصه گو برابر پارسی : گویا، بازگوینده، نشان گر، نمایان گر

حاکی

حایک

حب الشباب

حبب

<hr> مترادف حبر : عالم، دانشمند یهودی

مترادف حبر : عالم، دانشمند یهودی

حبر

حبر الأعظم

حبسه

<hr> مترادف حبل : آبستنی، انگور، مو، خشم، غضب، اندوه، غم | بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف بافته، طناب، رگ، عرق، ذمه، پیمان، عهد، وصال، دست آویز

مترادف حبل : آبستنی، انگور، مو، خشم، غضب، اندوه، غم | بند، رسن، رشته، ریسمان، الیاف بافته، طناب، رگ، عرق، ذمه، پیمان، عهد، وصال، دست آویز

حبل

<hr> برابر پارسی : دانه ها، بنشن

برابر پارسی : دانه ها، بنشن

حبوب

<hr> مترادف حبیب : خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار ، ولیّ <hr> متضاد حبیب : دلازار، رقیب، عدو، دشمن <hr> برابر پارسی : دوست، دوست داشتنی، یار

مترادف حبیب : خلیل، دوستدار، دوست، رفیق، محب، محبوب، معشوق، یار ، ولیّ متضاد حبیب : دلازار، رقیب، عدو، دشمن برابر پارسی : دوست، دوست داشتنی، یار

حبیب

حبیبه

حبیبی

<hr> مترادف حتی : تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم <hr> برابر پارسی : تا، تا آنجاکه، با این که، تا انجا که، تا جایی که، هتا، هرچند

مترادف حتی : تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم برابر پارسی : تا، تا آنجاکه، با این که، تا انجا که، تا جایی که، هتا، هرچند

حتی

حتی الآن

حث

حثالات الثقافه الغربیه

حثی

<hr> مترادف حج : زیارت، زیارت کعبه، آهنگ، حرکت، قصد، آهنگ کردن، قصد کردن، به زیارت رفتن، با دلیل غلبه کردن

مترادف حج : زیارت، زیارت کعبه، آهنگ، حرکت، قصد، آهنگ کردن، قصد کردن، به زیارت رفتن، با دلیل غلبه کردن

حج

<hr> مترادف حجاب : برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی بند، ستر، مقصوره، نقاب، پرده، غشا، حایل | پرده داران، حاجیان، حاجب ها، دربانان <hr> برابر پارسی : پوشش، پرده، پردَک

مترادف حجاب : برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی بند، ستر، مقصوره، نقاب، پرده، غشا، حایل | پرده داران، حاجیان، حاجب ها، دربانان برابر پارسی : پوشش، پرده، پردَک

حجاب

حجاب حاجز

حجاره

حجب البرلمان الثقه

<hr> مترادف حجر : بی جان، جماد، سنگ، لهنه | دامن، کنار، آغوش، بغل، پناه، کنف، ملاذ، عقل | باز داشتن، منع کردن محجورسازی، منع <hr> برابر پارسی : سنگ

مترادف حجر : بی جان، جماد، سنگ، لهنه | دامن، کنار، آغوش، بغل، پناه، کنف، ملاذ، عقل | باز داشتن، منع کردن محجورسازی، منع برابر پارسی : سنگ

حجر

حجر الاساس

حجر ثمین

حجر صلب

حجر کریم

<hr> مترادف حجره : دکان، دکه، غرفه، مغازه، تجارتخانه، کلبه، اتاق، خانه، اتاق طلبه، دکان تاجر <hr> برابر پارسی : دکه، کلبه، خانه

مترادف حجره : دکان، دکه، غرفه، مغازه، تجارتخانه، کلبه، اتاق، خانه، اتاق طلبه، دکان تاجر برابر پارسی : دکه، کلبه، خانه

واژه های حرف "ح" - عربی به فارسی