bad intention

bad taste

bad-mouth

<hr> معنی : نشان، امضاء و علامت برجسته و مشخص <hr> معانی دیگر : ایالت بادن - ورتمبرگ (در جنوب باختری آلمان - پایتخت آن: اشتوتکارت)، (ارتش - علامتی که حاکی از درجه یا رتبه است) مدال، درجه، هر علامت یا نشان مشخص کننده، علامت

معنی : نشان، امضاء و علامت برجسته و مشخص معانی دیگر : ایالت بادن - ورتمبرگ (در جنوب باختری آلمان - پایتخت آن: اشتوتکارت)، (ارتش - علامتی که حاکی از درجه یا رتبه است) مدال، درجه، هر علامت یا نشان مشخص کننده، علامت

badge

<hr> معنی : گورکن، دوره گرد، خرسک، دستفروش، خرده فروش، شغاره، ازار کردن، اذیت کردن <hr> معانی دیگر : (ارتش - علامتی که حاکی از درجه یا رتبه است) مدال، نشان، درجه، هر علامت یا نشان مشخص کننده، سر به سر گذاشتن، آزار کردن، نق زدن، (جانورشناسی) گورکن، شغار (تیره ی mustelidae به ویژه جنس های taxidea و meles که پستاندارانی گوشتخوار و حفار بوده و پاهای کلفت و کوتاه و دست و پنجه های دراز و نیرومندی دارند)، خز این حیوان، (استرالیا) wombat و bandicoot، (حرف بزرگ - عامیانه) بومی یا ساکن ایالت ویسکانسین (در امریکا)، n : دستفروش، ش گورکن، شغاره mustelidae، vt : سربسر گذاشتن

معنی : گورکن، دوره گرد، خرسک، دستفروش، خرده فروش، شغاره، ازار کردن، اذیت کردن معانی دیگر : (ارتش - علامتی که حاکی از درجه یا رتبه است) مدال، نشان، درجه، هر علامت یا نشان مشخص کننده، سر به سر گذاشتن، آزار کردن، نق زدن، (جانورشناسی) گورکن، شغار (تیره ی mustelidae به ویژه جنس های taxidea و meles که پست

badger

<hr> معنی : پر حرفی، لودگی <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) به منظور اخاذی و غیره (و با حضور شهود یا دوربین مخفی) مردی را با زنی مواجه کردن، شوخی لفظی، دست انداختن، گفتگوی مزاح آمیز، خوشمزگی

معنی : پر حرفی، لودگی معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) به منظور اخاذی و غیره (و با حضور شهود یا دوربین مخفی) مردی را با زنی مواجه کردن، شوخی لفظی، دست انداختن، گفتگوی مزاح آمیز، خوشمزگی

badinage

<hr> معنی : بد، بطور ناشایسته، بطور بد <hr> معانی دیگر : بدلندز (فلات جنوب باختری ایالت ساوس داکوتا - امریکا)، به طور بد، به بدی، به طور ناخوشایند یا غلط یا مضر، (عامیانه) بسیار، خیلی، گاهی به غلط به جای bad به کار می رود

معنی : بد، بطور ناشایسته، بطور بد معانی دیگر : بدلندز (فلات جنوب باختری ایالت ساوس داکوتا - امریکا)، به طور بد، به بدی، به طور ناخوشایند یا غلط یا مضر، (عامیانه) بسیار، خیلی، گاهی به غلط به جای bad به کار می رود

badly

<hr> معنی : غارتگر <hr> معانی دیگر : ناسازگار، ناهماهنگ، (غرب امریکا) دزد احشام، گله دزد، تفنگچی مزدور

معنی : غارتگر معانی دیگر : ناسازگار، ناهماهنگ، (غرب امریکا) دزد احشام، گله دزد، تفنگچی مزدور

badman

<hr> معنی : بدمینتن، نوعی بازی تنیس باتوپ پردار <hr> معانی دیگر : (غرب امریکا) دزد احشام، گله دزد، تفنگچی مزدور، بدمینتون (بازی شبیه به تنیس)

معنی : بدمینتن، نوعی بازی تنیس باتوپ پردار معانی دیگر : (غرب امریکا) دزد احشام، گله دزد، تفنگچی مزدور، بدمینتون (بازی شبیه به تنیس)

badminton

<hr> معنی : پریشانی، اهانت، دست پاچه کردن، گیج یا گمراه کردن، بینتیجه کردن <hr> معانی دیگر : گیج کردن، (حواس کسی را) مختل کردن یا پرت کردن، سردرگم کردن، دخالت کردن در، جلوگیری کردن، مانع ایجاد کردن، (نادر) گیجی، سرگشتگی، سردرگمی، حیرت، (ماشین آلات - حایل یا دیواره ای که برای منحرف کردن جریان آب یا گاز و غیره جلو آن قرار دارد) نورگیر، سپر، سپرچه، سپرک، (رادیو و غیره: دیواره یا محفظه ای که کارش جلوگیری از انتقال امواج صدا از عقب به جلو بلندگو و گرام و غیره است) صداگیر، موج گیر، (با به کار بردن صداگیر یا سپرک) جلو دخالت امواج ناخواسته را گرفتن، مغشوش کردن

معنی : پریشانی، اهانت، دست پاچه کردن، گیج یا گمراه کردن، بینتیجه کردن معانی دیگر : گیج کردن، (حواس کسی را) مختل کردن یا پرت کردن، سردرگم کردن، دخالت کردن در، جلوگیری کردن، مانع ایجاد کردن، (نادر) گیجی، سرگشتگی، سردرگمی، حیرت، (ماشین آلات - حایل یا دیواره ای که برای منحرف کردن جریان آب یا گاز و غیره 

baffle

<hr> معنی : گیجی، دست پاچگی <hr> معانی دیگر : گیجی، دست پاچگی

معنی : گیجی، دست پاچگی معانی دیگر : گیجی، دست پاچگی

bafflement

<hr> معنی : گیج کننده، دست پاچه کننده <hr> معانی دیگر : گیج کننده، دست پاچه کننده

معنی : گیج کننده، دست پاچه کننده معانی دیگر : گیج کننده، دست پاچه کننده

baffler

<hr> معنی : کیسه، کیف، ساک، خورجین، چنته، جوال، باد کردن، ربودن، طلب کردن <hr> معانی دیگر : پاکت بزرگ، توبره، گاله، جامه دان، چمدان، کیسه ای که پرنده یا حیوان شکار شده را در آن می ریزند، توبره ی شکارچی، تعداد حیوانات شکار شده، شکار روز، یک کیسه پر، یک پاکت پر، به شکل کیسه، کیسه مانند، کیسه سان، (مثل کیسه) بادکردگی، کیس (کردگی)، (امریکا - خودمانی) زمینه ی استعداد یا مهارت یا علاقه و غیره ی شخص، (توهین آمیز) زن، زن بدقواره، در کیسه یا پاکت ریختن، (عامیانه) گیرآوردن، به جیب زدن، شکار کردن (و در توبره ریختن)، گرفتن، کیف زنانه، کیف دستی زنانه (purse و handbag هم می گویند)، کیف پول، پستان یا هر عضو کیسه مانند، (انگلیس - عامیانه) شلوار، (بیس بال) بیس، (مثل کیسه) باد کردن یا شدن، بالا آمدن، پف کردن، کیس کردن، (مثل کیسه) آویزان بودن، متورم شدن

معنی : کیسه، کیف، ساک، خورجین، چنته، جوال، باد کردن، ربودن، طلب کردن معانی دیگر : پاکت بزرگ، توبره، گاله، جامه دان، چمدان، کیسه ای که پرنده یا حیوان شکار شده را در آن می ریزند، توبره ی شکارچی، تعداد حیوانات شکار شده، شکار روز، یک کیسه پر، یک پاکت پر، به شکل کیسه، کیسه مانند، کیسه سان، (مثل کیسه) باد

<hr> (امریکا - خودمانی) پیرزن بی خانمان

(امریکا - خودمانی) پیرزن بی خانمان

bag lady

bag play

<hr> معنی : تفاله، تفاله نیشکر <hr> معانی دیگر : تفاله ی چغندر یا نیشکر، باگاس

معنی : تفاله، تفاله نیشکر معانی دیگر : تفاله ی چغندر یا نیشکر، باگاس

bagasse

<hr> معنی : چیز بیهوده، چیز جزیی و اندک <hr> معانی دیگر : چیز کم ارزش، ناقابل، ناچیز، نوعی بازی رو میزی (مانند بیلیارد)، چیزجزئی واندک

معنی : چیز بیهوده، چیز جزیی و اندک معانی دیگر : چیز کم ارزش، ناقابل، ناچیز، نوعی بازی رو میزی (مانند بیلیارد)، چیزجزئی واندک

bagatelle

<hr> معنی : نان شیرینی حلقوی <hr> معانی دیگر : نان بیگل (نان حلقه ای شکل و سفت که خمیر آن را پیش از طبخ آب پز کرده اند)

معنی : نان شیرینی حلقوی معانی دیگر : نان بیگل (نان حلقه ای شکل و سفت که خمیر آن را پیش از طبخ آب پز کرده اند)

bagel

<hr> معنی : یک بسته، یک کیسه، یک بقچه <hr> معانی دیگر : به اندازه ی یک کیسه یا پاکت پر، مقدار زیاد

معنی : یک بسته، یک کیسه، یک بقچه معانی دیگر : به اندازه ی یک کیسه یا پاکت پر، مقدار زیاد

bagful

<hr> معنی : چمدان، بار و بنهء مسافر، بارسفر <hr> معانی دیگر : چمدان(ها)، جامه دان(ها)، اسباب سفر، توشه، باروبنه، (ارتش) ابزار و تدارکات، آمادها، فاحشه، جنده، روسپی، دختر پررو و بی ادب، بی حیا، دختر مل و مست، دختری که دنده اش می خارد

معنی : چمدان، بار و بنهء مسافر، بارسفر معانی دیگر : چمدان(ها)، جامه دان(ها)، اسباب سفر، توشه، باروبنه، (ارتش) ابزار و تدارکات، آمادها، فاحشه، جنده، روسپی، دختر پررو و بی ادب، بی حیا، دختر مل و مست، دختری که دنده اش می خارد

baggage

<hr> معنی : بطور شل و ول، کیسه دار، بطور باد کرده <hr> معانی دیگر : بطورباد کرده، کیسه دار، بطورشل و ول

معنی : بطور شل و ول، کیسه دار، بطور باد کرده معانی دیگر : بطورباد کرده، کیسه دار، بطورشل و ول

baggily

<hr> معنی : بادکردگی، پف کردگی <hr> معانی دیگر : غرور، شلی

معنی : بادکردگی، پف کردگی معانی دیگر : غرور، شلی

bagginess

<hr> معنی : کیسه، پارچه کیسهای <hr> معانی دیگر : پارچه برای ساختن کیسه، پارچه ی کیسه ای (sacking هم می گویند)، کیسه ی پلاستیکی

معنی : کیسه، پارچه کیسهای معانی دیگر : پارچه برای ساختن کیسه، پارچه ی کیسه ای (sacking هم می گویند)، کیسه ی پلاستیکی

bagging

<hr> معنی : شل، قلنبه، باد کرده، ول، کیسهای متورم <hr> معانی دیگر : باد کرده (مثل کیسه ی پر)، پف کرده، گل و گشاد

معنی : شل، قلنبه، باد کرده، ول، کیسهای متورم معانی دیگر : باد کرده (مثل کیسه ی پر)، پف کرده، گل و گشاد

baggy

<hr> معنی : پرحرف <hr> معانی دیگر : (موسیقی) بگ پایپ (آلت موسیقی بادی ویژه ی اسکاتلند)، نی انبان، نی انبان که در اسکاتلند مرسوم است، پرحرفی

معنی : پرحرف معانی دیگر : (موسیقی) بگ پایپ (آلت موسیقی بادی ویژه ی اسکاتلند)، نی انبان، نی انبان که در اسکاتلند مرسوم است، پرحرفی

bagpipe

<hr> معنی : واگذاری، ضمانت، کفالت، حبس، تسمه، حلقه دور چلیک، سطل، بامانت سپردن، کفیل گرفتن، بقید کفیل ازاد کردن <hr> معانی دیگر : به قید ضمانت (کفالت) آزاد کردن یا شدن، (معمولا با: out) کمک کردن، کمک مالی کردن، از تنگنا نجات دادن، (با: out ـ از هواپیما) با چتر پریدن، (پول یا اوراق بهاداری که جهت آزاد ساختن زندانی تحت شرایط معین به دادگاه سپرده می شود) وجه الضمان، پابندان، وثیقه، آزادی به قید ضمانت، کفیل، ضامن، تحویل دادن کالا، سپردن، آب بیرون ریختن (از قایق)، (معمولا با out) آب بیرون ریختن از هر چیز، آب کشیدن از، سطل یا چمچه (برای بیرون ریختن آب از قایق در حال غرق شدن)، هر چیز (معمولا فلزی) به شکل نیمدایره، دسته ی سطل یا کتری و غیره، حلقه یا چیز فلزی برای بستن و نگه داشتن پارچه ی سایبان و غیره، (بیشتر در انگلیس)، تیری که در طویله چارپایان را از هم سوا نگه می دارد، توقیف، انتقال

معنی : واگذاری، ضمانت، کفالت، حبس، تسمه، حلقه دور چلیک، سطل، بامانت سپردن، کفیل گرفتن، بقید کفیل ازاد کردن معانی دیگر : به قید ضمانت (کفالت) آزاد کردن یا شدن، (معمولا با: out) کمک کردن، کمک مالی کردن، از تنگنا نجات دادن، (با: out ـ از هواپیما) با چتر پریدن، (پول یا اوراق بهاداری که جهت آزاد ساختن زن

bail

<hr> معنی : ضمانتنامه <hr> معانی دیگر : کفالت نامه

معنی : ضمانتنامه معانی دیگر : کفالت نامه

bail bond

<hr> (حقوق) ضمانت نامه، نامه ای که بنابر آن زندانی به قید کفالت آزاد می شود، ضامن کسی شدن، با قید ضمانت آزاد کردن، از تنگنا نجات دادن، به قید کفیل ازاد کردن و شدن، با پاراشوت ازهواپیما پریدن، (حقوق) دادن ضمانت (برای آزادی مشروط زندانی)، کفالت، نجات بخشی (از تنگنا)، معاضدت، همیاری، کمک مالی دولت (مثلا به شرکتی که در حال ورشکستگی است)

(حقوق) ضمانت نامه، نامه ای که بنابر آن زندانی به قید کفالت آزاد می شود، ضامن کسی شدن، با قید ضمانت آزاد کردن، از تنگنا نجات دادن، به قید کفیل ازاد کردن و شدن، با پاراشوت ازهواپیما پریدن، (حقوق) دادن ضمانت (برای آزادی مشروط زندانی)، کفالت، نجات بخشی (از تنگنا)، معاضدت، همیاری، کمک مالی دولت (مثلا به 

bail out

<hr> معنی : ضمانت بردار <hr> معانی دیگر : ضامن کسی شدن، با قید ضمانت آزاد کردن، از تنگنا نجات دادن، قابل ضمانت و کفالت، ضمانت پذیر، شامل آزاد شدن به قید کفالت

معنی : ضمانت بردار معانی دیگر : ضامن کسی شدن، با قید ضمانت آزاد کردن، از تنگنا نجات دادن، قابل ضمانت و کفالت، ضمانت پذیر، شامل آزاد شدن به قید کفالت

bailable

<hr> معنی : ضامن و متعهد، تحویل گیرنده <hr> معانی دیگر : (در شرایط اضطراری) با چتر نجات از هواپیما بیرون پریدن، (حقوق) تحویل گیرنده ی وجه الضمانه یا کالای گروگذاری شده، مستودع، امانت دار

معنی : ضامن و متعهد، تحویل گیرنده معانی دیگر : (در شرایط اضطراری) با چتر نجات از هواپیما بیرون پریدن، (حقوق) تحویل گیرنده ی وجه الضمانه یا کالای گروگذاری شده، مستودع، امانت دار

bailee

<hr> معنی : اجاره دهنده، امانت دهنده، کفیل دهنده <hr> معانی دیگر : اجاره دهنده، امانت دهنده، کفیل دهنده

معنی : اجاره دهنده، امانت دهنده، کفیل دهنده معانی دیگر : اجاره دهنده، امانت دهنده، کفیل دهنده

bailer

<hr> معنی : مدیر تصفیه، ضابط، امین صلح یا قاضی، ناظر، نگهبان دژ سلطنتی <hr> معانی دیگر : (ارتش) پل موقت متحرک (که از قطعات پیش ساخته درست می شود)، (دادگاه) ناظم جلسه، مامور حفظ نظم در دادگاه، معاون کلانتر، مامور اجرای حکم دادگاه، پلیس قضایی، (انگلیس) بخشدار (مامور گردآوری مالیات و امین صلح و غیره)، پیشکار

معنی : مدیر تصفیه، ضابط، امین صلح یا قاضی، ناظر، نگهبان دژ سلطنتی معانی دیگر : (ارتش) پل موقت متحرک (که از قطعات پیش ساخته درست می شود)، (دادگاه) ناظم جلسه، مامور حفظ نظم در دادگاه، معاون کلانتر، مامور اجرای حکم دادگاه، پلیس قضایی، (انگلیس) بخشدار (مامور گردآوری مالیات و امین صلح و غیره)، پیشکار

bailiff

<hr> معنی : نظارت، پیشخدمتی، ناحیه قلمرو مامور، مباشرت <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، کارمند ارشد شهرداری، رجوع شود به: alderman، حوزه ی قدرت، قلمرو، تیول، حوزه ی ماموریت بخشدار، بلوک، بخش

معنی : نظارت، پیشخدمتی، ناحیه قلمرو مامور، مباشرت معانی دیگر : (اسکاتلند)، کارمند ارشد شهرداری، رجوع شود به: alderman، حوزه ی قدرت، قلمرو، تیول، حوزه ی ماموریت بخشدار، بلوک، بخش

bailiwick

<hr> معنی : کفالت، امانت گیری، امانت داری <hr> معانی دیگر : (دادگاه) ناظم جلسه، مامور حفظ نظم در دادگاه، معاون کلانتر، مامور اجرای حکم دادگاه، پلیس قضایی، (انگلیس) بخشدار (مامور گردآوری مالیات و امین صلح و غیره)، پیشکار، (حقوق) دادن ضمانت (برای آزادی مشروط زندانی)، سمساری

معنی : کفالت، امانت گیری، امانت داری معانی دیگر : (دادگاه) ناظم جلسه، مامور حفظ نظم در دادگاه، معاون کلانتر، مامور اجرای حکم دادگاه، پلیس قضایی، (انگلیس) بخشدار (مامور گردآوری مالیات و امین صلح و غیره)، پیشکار، (حقوق) دادن ضمانت (برای آزادی مشروط زندانی)، سمساری

bailment

<hr> معنی : اجاره دهنده، امانت دهنده، کفیل دهنده <hr> معانی دیگر : حوزه ی قدرت، قلمرو، تیول، حوزه ی ماموریت بخشدار، بلوک، بخش، (حقوق) امانت گذار، ودیعه گذار، مودع، کفیل، ضمانت دهنده

معنی : اجاره دهنده، امانت دهنده، کفیل دهنده معانی دیگر : حوزه ی قدرت، قلمرو، تیول، حوزه ی ماموریت بخشدار، بلوک، بخش، (حقوق) امانت گذار، ودیعه گذار، مودع، کفیل، ضمانت دهنده

bailor

<hr> معنی : کفیل، ضامن <hr> معانی دیگر : (حقوق) امانت گذار، ودیعه گذار، مودع، ضمانت دهنده، کسی که حرفه اش ضامن شدن است

معنی : کفیل، ضامن معانی دیگر : (حقوق) امانت گذار، ودیعه گذار، مودع، ضمانت دهنده، کسی که حرفه اش ضامن شدن است

bailsman

<hr> معنی : بچه <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) فرزند، پسر، دختر، نور چشم، فرزند

معنی : بچه معانی دیگر : (اسکاتلند) فرزند، پسر، دختر، نور چشم، فرزند

bairn

<hr> معنی : غضب، طعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام، طعمه کردن، طعمهدادن، طعمهرابه قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن <hr> معانی دیگر : در معرض حمله ی سگ قرار دادن، کیش کردن سگ، مورد حمله ی مکرر و شدید قرار دادن، (بیخود) تاختن بر، سر به سر گذاشتن، (برای جلب ماهی) گوشت و غیره به قلاب آویختن، پنیر توی تله گذاشتن، چشته خور کردن، طعمه (برای جلب حیوان یا ماهی)، گولزنه، پیشاور، گیرانداز، ملواح، وسوسه کردن، تطمیع کردن، به دام کشیدن، وسیله ی جلب و تطمیع، دام، تله، (با آزار و پاپی شدن) به دعوا تحریک کردن، غیظ کسی را درآوردن، پا روی دم کسی گذاشتن، (قدیمی) به چهارپایان خوراک دادن (حین سفر)، (قدیمی) برای صرف خوراک توقف کردن (در سفر)

معنی : غضب، طعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام، طعمه کردن، طعمهدادن، طعمهرابه قلاب ماهیگیری بستن، خوراک دادن معانی دیگر : در معرض حمله ی سگ قرار دادن، کیش کردن سگ، مورد حمله ی مکرر و شدید قرار دادن، (بیخود) تاختن بر، سر به سر گذاشتن، (برای جلب ماهی) گوشت و غیره به قلاب آویختن، پنیر توی تله گذاش

bait

<hr> معنی : نوعی فلانل رومیزی <hr> معانی دیگر : ماهوت، ماهوت سبز (که میز بیلیارد و غیره را با آن می پوشانند)

معنی : نوعی فلانل رومیزی معانی دیگر : ماهوت، ماهوت سبز (که میز بیلیارد و غیره را با آن می پوشانند)

baize

<hr> معنی : پختن، طبخ کردن <hr> معانی دیگر : (در کوره یا تنور) پختن (نان یا آجر و غیره)، برشتن، تافتن، آجرپزی کردن، تافته شدن، طبخ کردن یا شدن، تفتن، در فر پختن، تنوری کردن، (با هوای گرم) خشک کردن، خشکیدن، پخت، (بیش از حد) حمام آفتاب گرفتن، (خود را) زیر آفتاب سوزاندن، (مهجور) خشک و سفت شدن، کبره بستن، (امریکا) مهمانی که در آن غذاهای فرپز سرو می شود، طب&nbsp; کردن

معنی : پختن، طبخ کردن معانی دیگر : (در کوره یا تنور) پختن (نان یا آجر و غیره)، برشتن، تافتن، آجرپزی کردن، تافته شدن، طبخ کردن یا شدن، تفتن، در فر پختن، تنوری کردن، (با هوای گرم) خشک کردن، خشکیدن، پخت، (بیش از حد) حمام آفتاب گرفتن، (خود را) زیر آفتاب سوزاندن، (مهجور) خشک و سفت شدن، کبره بستن، (امریکا

bake

baked

<hr> معنی : نان شیرینی، شیرینی اردی <hr> معانی دیگر : غذای پخته

معنی : نان شیرینی، شیرینی اردی معانی دیگر : غذای پخته

baked meat

<hr> معنی : نانوا، خباز <hr> معانی دیگر : شیرینی پز، طباخ

معنی : نانوا، خباز معانی دیگر : شیرینی پز، طباخ

baker

<hr> معنی : سیزده <hr> معانی دیگر : سیزده عدد، سیزده تا، سیزده سیزده

معنی : سیزده معانی دیگر : سیزده عدد، سیزده تا، سیزده سیزده

baker's dozen

<hr> معنی : نانوایی، دکان نانوایی یا شیرینی پزی <hr> معانی دیگر : شیرینی پزی، خبازی، محل پخت و فروش نان و شیرینی و کیک (bakeshop و bakehouse هم می گویند)

معنی : نانوایی، دکان نانوایی یا شیرینی پزی معانی دیگر : شیرینی پزی، خبازی، محل پخت و فروش نان و شیرینی و کیک (bakeshop و bakehouse هم می گویند)

bakery

<hr> معنی : نانوایی، دکان نانوایی <hr> معانی دیگر : نانوایی، دکان نانوایی

معنی : نانوایی، دکان نانوایی معانی دیگر : نانوایی، دکان نانوایی

bakeshop

<hr> معنی : پودر خمیرمایه <hr> معانی دیگر : پودر نانوایی (ماده ای که به جای مایه ی خمیر برای ورآمدن خمیر نان و غیره به کار می رود)

معنی : پودر خمیرمایه معانی دیگر : پودر نانوایی (ماده ای که به جای مایه ی خمیر برای ورآمدن خمیر نان و غیره به کار می رود)

baking powder

<hr> معنی : جوش شیرین <hr> معانی دیگر : جوش شیرین (nahco3)، گرد مخمر

معنی : جوش شیرین معانی دیگر : جوش شیرین (nahco3)، گرد مخمر

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد