کلمه جو
صفحه اصلی

جارو


مترادف جارو : جاروب، درمنه

فارسی به انگلیسی

sweeper, broom

broom


sweeper


فارسی به عربی

تفتیش

مترادف و متضاد

sweep (اسم)
جارو، رفت و برگشت، وسعت میدان دید

جاروب


درمنه


۱. جاروب
۲. درمنه


فرهنگ فارسی

ابزاری برای به صدا درآوردن سازهای کوبه‌ای که سر آن دارای رشته‌هایی عموماً فلزی است که از یک سو به هم بسته شده‌اند


۱- درمنه جاروب . یا تخم جارو . تخم درمنه
کوهی طولانی است

فرهنگ معین

(اِمر.) جاروب ، درمنه .


(اِمر. ) جاروب ، درمنه .
(اِمر. ) = جاروب : وسیله ای برای رُفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند. ،~ برقی دستگاهی برقی دارای صفحة برس و لوله ای بلند و محفظة خالی که خاک و خاشاک را درون خود می مکد.

(اِمر.) = جاروب : وسیله ای برای رُفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند. ؛~ برقی دستگاهی برقی دارای صفحة برس و لوله ای بلند و محفظة خالی که خاک و خاشاک را درون خود می مکد.


لغت نامه دهخدا

جارو. ( اِ مرکب ) جاروب. رجوع به جاروب شود : جارو از صندل باف و مقرنس از تافته سفید. ( نظام قاری ص 133 ). || جارو قزوینی. جارو نرمه ، از اقسام جارو است. || گیاهی است که آن را در راه چالوس [ رازکال ] و [ سیرا ] چزّه یا چرزه نامند و نیزآن را منجیل سفید نامند. رجوع به منجیل سفید شود.

جارو. ( اِخ ) دهی است جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان تهران واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کرج و 4هزارگزی جنوب راه کرج -اشتهارد. این ده کوهستانی و سردسیر است. 365 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ، بنشن و دارای باغهای میوه و قلمستان و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو و تا نزدیکی آبادی از خرم آباد میتوان ماشین برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی ).

جارو. ( اِخ ) دهی است از دهستان مکاوند بخش هفتگل شهرستان اهواز در 15هزارگزی شمال هفتگل و یکهزارگزی باختر راه شوسه هفتگل به مسجد سلیمان ، واقع در دشت و گرمسیر است. دارای 300 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طائفه بختیاری هستند. چاه نفت و دبستان دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

جارو. ( اِخ ) اسم کوهی است طولانی که وصل به خلجستان و بلوک زرند میباشد. از طرف غربی به کوه مخروطی کوچکی موسوم به اوجاق داغی و هم به رودخانه شور منتهی میشود. از سمت مشرق به کوه معروف به پَتَکی و هم به قریه آراسج خالصه و رباط مجیب می پیوندد که از بناهای شاه عباس است. عرض کوه جارو به اختلاف است : بعضی جاها دو فرسخ و در برخی اماکن چهار فرسخ میباشد. طرف شمال کوه از رودخانه شور که گذشتی بطرف مغرب اولا امامزاده ای است موسوم به امامزاده پلنگ آباد، بعد از آن بفاصله سه فرسخ باز امام زاده ای است معروف به امام زاده پار، از اینجا میرسند به قصبه اشتهارد که در دامنه واقع است و ده پانزده مزرعه از مزارع اشتهارد در خود این کوه است به این معنی که هرجا چشمه ای است و آبی دارد آبادی کرده اند، در طرف جنوب از رودخانه شور که میگذرد تقریباً دو سه چهار پارچه ده از دهات زرند در دامنه ٔاین کوه است. دیگر چندان آبادی ندارد تا در وسط کوه که در اینجا مایل بجنوب قریه ای است معروف به ایپک واین راه طرف جنوب کوه معبر ایلات اینانلو و بغدادی است که در وقت رفتن به ییلاق و مراجعت به قشلاق از این راه عبور و مرور مینمایند و در بعضی مواضع هم از ایل بغدادی قشلاقی بطرز ایلات ساخته اند که زمستان در آنجااقامت دارند، و در کوه جارو از جنس شکار، کبک و تیهو و قوچ و میش و ارغالی هست در دامنه کوه مخصوصاً در طرف شمال و خاصه در فصل پائیز آهوی بی حساب و شماردیده میشود. در بعضی جاها هم درخت جنگلی یافت میشود. از قرار تقریر اهالی دهات در ایام خاقان خلدآشیان فتحعلی شاه آنجاها جنگلی خیلی عظیم داشته بمرور ایام چون ایلات خیلی بریده و فروخته اند حالا کم شده است. آب کوه جارو چون کم است مارهای بسیار بزرگ قتال دارد وبه همین جهت مترددین باید هنگام عبور خیلی احتیاط وملاحظه داشته باشند. ( مرآت البلدان ج 4 صص 65 - 66 ).

جارو. (اِخ ) دهی است جزء دهستان اشتهارد بخش کرج شهرستان تهران واقع در 36هزارگزی جنوب باختری کرج و 4هزارگزی جنوب راه کرج -اشتهارد. این ده کوهستانی و سردسیر است . 365 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، بنشن و دارای باغهای میوه و قلمستان و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه آن مالرو و تا نزدیکی آبادی از خرم آباد میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی ).


جارو. (اِ مرکب ) جاروب . رجوع به جاروب شود : جارو از صندل باف و مقرنس از تافته ٔ سفید. (نظام قاری ص 133). || جارو قزوینی . جارو نرمه ، از اقسام جارو است . || گیاهی است که آن را در راه چالوس [ رازکال ] و [ سیرا ] چزّه یا چرزه نامند و نیزآن را منجیل سفید نامند. رجوع به منجیل سفید شود.


جارو. (اِخ ) اسم کوهی است طولانی که وصل به خلجستان و بلوک زرند میباشد. از طرف غربی به کوه مخروطی کوچکی موسوم به اوجاق داغی و هم به رودخانه ٔ شور منتهی میشود. از سمت مشرق به کوه معروف به پَتَکی و هم به قریه ٔ آراسج خالصه و رباط مجیب می پیوندد که از بناهای شاه عباس است . عرض کوه جارو به اختلاف است : بعضی جاها دو فرسخ و در برخی اماکن چهار فرسخ میباشد. طرف شمال کوه از رودخانه ٔ شور که گذشتی بطرف مغرب اولا امامزاده ای است موسوم به امامزاده پلنگ آباد، بعد از آن بفاصله ٔ سه فرسخ باز امام زاده ای است معروف به امام زاده پار، از اینجا میرسند به قصبه ٔ اشتهارد که در دامنه واقع است و ده پانزده مزرعه از مزارع اشتهارد در خود این کوه است به این معنی که هرجا چشمه ای است و آبی دارد آبادی کرده اند، در طرف جنوب از رودخانه ٔ شور که میگذرد تقریباً دو سه چهار پارچه ده از دهات زرند در دامنه ٔاین کوه است . دیگر چندان آبادی ندارد تا در وسط کوه که در اینجا مایل بجنوب قریه ای است معروف به ایپک واین راه طرف جنوب کوه معبر ایلات اینانلو و بغدادی است که در وقت رفتن به ییلاق و مراجعت به قشلاق از این راه عبور و مرور مینمایند و در بعضی مواضع هم از ایل بغدادی قشلاقی بطرز ایلات ساخته اند که زمستان در آنجااقامت دارند، و در کوه جارو از جنس شکار، کبک و تیهو و قوچ و میش و ارغالی هست در دامنه ٔ کوه مخصوصاً در طرف شمال و خاصه در فصل پائیز آهوی بی حساب و شماردیده میشود. در بعضی جاها هم درخت جنگلی یافت میشود. از قرار تقریر اهالی دهات در ایام خاقان خلدآشیان فتحعلی شاه آنجاها جنگلی خیلی عظیم داشته بمرور ایام چون ایلات خیلی بریده و فروخته اند حالا کم شده است . آب کوه جارو چون کم است مارهای بسیار بزرگ قتال دارد وبه همین جهت مترددین باید هنگام عبور خیلی احتیاط وملاحظه داشته باشند. (مرآت البلدان ج 4 صص 65 - 66).


جارو. (اِخ ) دهی است از دهستان مکاوند بخش هفتگل شهرستان اهواز در 15هزارگزی شمال هفتگل و یکهزارگزی باختر راه شوسه ٔ هفتگل به مسجد سلیمان ، واقع در دشت و گرمسیر است . دارای 300 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طائفه ٔ بختیاری هستند. چاه نفت و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

آلتی برای تمیز کردن خاک وخاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب.

دانشنامه عمومی

جارو ابزاری برای پاکیزگی است که از تارهای موازی ضخیمی که به یک دسته استوانه شکل وصل شده اند تشکیل می شود. معمولاً همراه جارو، خاک انداز هم استفاده می شود. در گذشته جاروها از شاخه درختان که به یک دسته بسته شده بودند درست می شدند، اما امروزه برای تولید تارهای جارو از مواد مصنوعی استفاده می شود.بیشترین کشت جارو در شهرستان میانه از توابع آذزبایجان شرقی میباشد.عمده جاروبافان در مشهد بابل و اصفهان میباشدجارو مرغوب باید قرمز و صاف و کشیده باشد.متأسفانه به علت رکود در بازار جارو بیشتر کشاورزان میانه کاشت برنج را که هم مصرف آب کمتری دارد و هم بهره وری اقتصادی بیشتری دارد را با کشت جارو جایگزین کردند.جاروی تزیین شده برای جهاز عروس   جاروی کوچک تزیینی برای نصب بر روی یخچال یا کابینت فلزی
جاروی تزیین شده برای جهاز عروس
جاروی کوچک تزیینی برای نصب بر روی یخچال یا کابینت فلزی

دانشنامه آزاد فارسی

نام گیاهانی از تیره های گندمیان۱، چغندریان۲ و مرکبان۳. جارو علفی/جارو گندمی/علف پشمکی، گیاهانی از جنس Bromus متعلق به تیرۀ گندمیان می باشند. این جنس در ایران ۳۵ گونه گیاه علفی گندمی دارد که بیشتر آن ها یک ساله بوده، گونه های چندساله آن اغلب در مراتع کوهستانی پراکنده اند و دارای ارزش علوفه ای و حفاظت خاک هستند. جارو قزوینی، گیاهی علفی است با نام علمی Kochia scoparia متعلق به تیرۀ چغندر. گیاهان متعلق به جنس کوکیا، علفی، یک ساله یا پایا هستند. گل آذین های کروی و گل های نرماده و یا پلی گام از مشخصات این گیاهان است. از این جنس، هفت گونه در ارتفاعات غرب و شمال و نیز در بلوچستان وجود دارد که گونه K. scoparia از مهم ترین آن هاست. گیاهانی از جنس Sorghum متعلق به تیرۀ گندم را جاروی رشتی می نامند. این گیاهان خودرو، ساقه های زیرزمینی فراوانی دارند که معمولاً به صورت علف هرز در اراضی زراعی دیده می شوند. گونه ها و یا فرم های اصلاح شده ای از این جنس جهت تهیه جارو کاشت می شود. درمنه شرقی/جاروی مشهدی/سلمان/سَلبَکو، گونه ای از مرکبان با نام علمی Artemisia scorparia می باشد. جارو پنجه ای (Bothrichloa ischaemum) و جارو پیغمبری (Stipagrostis plumosa) از دیگر گونه های متعلق به تیرۀ گندمیان می باشند.
GramineaeChenopodiaceaeCompositae

فرهنگستان زبان و ادب

{brush} [موسیقی] ابزاری برای به صدا درآوردن سازهای کوبه ای که سر آن دارای رشته هایی عموماً فلزی است که از یک سو به هم بسته شده اند

گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰâru
طاری: ǰârö
طامه ای: ǰâru
طرقی: ǰârö
کشه ای: ǰâri
نطنزی: ǰâru


گویش مازنی

/jaaro/ جارو - نهر

۱جارو ۲نهر


گویش بختیاری

جارو.


پیشنهاد کاربران

جارو::
جا؛جایگاه. مکان
رو::تمیز کردن. رووبیدن


کلمات دیگر: