کلمه جو
صفحه اصلی

ثبات


مترادف ثبات : آرام، استحکام، استقامت، استقرار، استواری، پابرجایی، پایداری، دوام، سکون، وقار | ثبت کننده، ضباط، کاتب، محرر

متضاد ثبات : ناپایداری |

برابر پارسی : پایداری، پا برجایی، استواری، آرامش، پای داری، پایستگی

فارسی به انگلیسی

constancy, fixity, immobility, permanence, stability, stabilization, steadiness, firmness, perseverance, resoluteness, registrar, recorder, rigidity

constancy, fixity, immobility, permanence, recorder, rigidity, stability, stabilization, steadiness


registrar


constancy, firmness, perseverance, resoluteness


فارسی به عربی

اتزان , ثبات , حصباء , محاسب ، اِرْتکازٌ ، استقرار

عربی به فارسی

پايمردي , شهامت اخلا قي , شکيبايي , بردباري , ثبات


مترادف و متضاد

bookkeeper (اسم)
حساب دار، دفتردار، ثبات

constancy (اسم)
وفاداری، استواری، ثبات، متانت، پایداری

recorder (اسم)
بایگان، ثبات، دستگاه ضبط صوت، صدا نگار، ضبط کننده، ضباط

fortitude (اسم)
پایمردی، بردباری، ثبات، شکیبایی، شهامت اخلاقی

stability (اسم)
استحکام، استواری، ثبات، پایداری، پایایی، محکمی، پا بر جایی

stableness (اسم)
استحکام، استواری، ثبات، پایداری

poise (اسم)
وضع، توازن، ثبات، وقار، نگاهداری، وزنه متحرک

register (اسم)
ثبات، دفتر ثبت، ثبت امار، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، دستگاه تعدیل گرما

consistency (اسم)
توافق، استحکام، ثبات، درجه غلظت، پیگیری

cataloger (اسم)
ثبات، فهرست نگار، متصدی کاتالوگ

cataloguer (اسم)
ثبات، فهرست نگار، متصدی کاتالوگ

fixity (اسم)
قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت

consistence (اسم)
توافق، استحکام، ثبات، درجه غلظت

immutability (اسم)
ثبات، پا بر جایی، تغییر ناپذیری

grit (اسم)
استحکام، ثبات، سنگ ریزه، شن، ریگ، ماسه سنگ

indelibility (اسم)
ثبات، پاک نشدنی بودن

permanency (اسم)
دوام، ثبات، پایداری، ترتیب همیشگی، قرار دائمی

آرام، استحکام، استقامت، استقرار، استواری، پابرجایی، پایداری، دوام، سکون، وقار ≠ ناپایداری


ثبت‌کننده، ضباط، کاتب، محرر


فرهنگ فارسی

( اسم ) دردی که آدمی راازحرکت باز دارد.
میر محمد عظیم یکی از شعرائ هندوستان پسر میر محمد افضل متخلص بثابت مولد او بسال ۱۱۲۲ در الله آباد و وفات وی بسال ۱۱۶۱ بوده است

فرهنگ معین

(ثَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بر جای ماندن ، پایدار بودن . ۲ - دوام یافتن ، پایدار بودن . ۳ - (اِمص . ) پایداری . ، ~ عزم راسخ عزمی ، ثابت عزمی . ، ~ قدم استقامت ، پایداری .
(ثَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) ثبت کننده ، کارمندی که نامه ها را در دفتری مخصوص ثبت می کند.
(ثُ ) (اِ. ) دردی که آدمی را از حرکت بازدارد.

(ثَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بر جای ماندن ، پایدار بودن . 2 - دوام یافتن ، پایدار بودن . 3 - (اِمص .) پایداری . ؛ ~ عزم راسخ عزمی ، ثابت عزمی . ؛ ~ قدم استقامت ، پایداری .


(ثَ بّ) [ ع . ] (ص .) ثبت کننده ، کارمندی که نامه ها را در دفتری مخصوص ثبت می کند.


(ثُ) (اِ.) دردی که آدمی را از حرکت بازدارد.


لغت نامه دهخدا

ثبات . [ ث ُ ] (ع اِ) دردی که آدمی را از حرکت باز دارد: داءُ ثبات ؛ دردی عاجزگرداننده ٔ از حرکت .


ثبات . [ ث َ ] (اِخ ) میرمحمد عظیم . یکی از شعراء هندوستان پسر میرمحمد افضل متخلص به ثبات مولد او بسال 1122 هَ . ق . در اﷲآباد و وفات وی بسال 1161 هَ . ق . بوده است و از اشعار اوست :
بخت بد گر برد از کوی توام سوی بهشت
پرسم از حور که آن سایه ٔ دیوار کجاست .


ثبات . [ ث َب ْ با ] (ع ص ،اِ) آنکه در دوائر و ادارات دولتی و شرکتها و تجارتخانه ها نامه های رسیده را در دفاتر مخصوص ثبت کنند.


ثبات . [ ث ِ ] (ع اِ) بند برقع. || تسمه و مانند آن که بدان پالان را بندند. دوالی که پالان بدان استوار کنند.


ثبات . [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثُبة.


ثبات. [ ث َ ]( ع مص ، اِمص ) قرار. استقرار. برجای بودن. بر جای ماندن. قرار گرفتن. ثبوت. توطد. پایداری. استواری. استوار شدن. قیام. ( از منتخب از غیاث ). بقا. دوام. پابرجائی. پافشاری. ایستادن. ( زوزنی ). سکون :
همی تاخت تا پیش آب فرات
ندید اندر آن پادشاهی ثبات.
فردوسی.
اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی... خللی افتادی بزرگ. ( تاریخ بیهقی ).
گه وقار و گه جود دست و طبع تراست
ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح.
مسعود.
ای پادشاه مشرق و مغرب ثبات تو
بر تخت پادشاهی سالی هزار باد.
مسعود.
آنم به ثبات و وفا که دیدی
در چهره و قامت اگر جز آنم.
مسعود.
باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنائی برق است بی دوام و ثبات. ( کلیله و دمنه ). و ثبات بر عهد ومیثاقی که با سلطان داشت در سابق الایام فرا می نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 133 ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: هو عدم احتمال الزوال بتشکیک المشکک. و قیل هوالجزم المطابق الذی لیس بثبات و هو تقلید المصیب. کذا فی شرح العقاید و حواشیه فی بیان خبرالرسول.
- ثبات حزم ؛ استواری و هوشیاری در کار : ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید که چهارصد سال بگذشت. ( کلیله و دمنه ص 23 ).
- ثبات خواهش ؛ پایداری اراده و عزم : بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی و موافقت اعتقاد و ثبات خواهش. ( تاریخ بیهقی ص 315 ).
- ثبات رأی ؛ استواری در رأی. ثبات عزم : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و ثبات رأی حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ).
- ثبات عزم ؛ استواری در رأی و اراده. ثبات رأی. زماع : ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست.( کلیله و دمنه ). و آن را ثبات عزم و حسن عهد نام نکند. ( کلیله و دمنه ).
- ثبات قدم ؛ استقامت و پایداری :
سفله طبعست جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی.
حافظ.
- ثبات کردن ؛ پایداری کردن : خوارزمشاه میمنه خود را سوی میسره ایشان فرستاد نیک ثبات کردند دشمن سخت چیره شد. ( تاریخ بیهقی ). احمدثباتی کرد و بزدند او را و بهزیمت رفت. ( تاریخ بیهقی ص 441 ). اگر سلطان به فراوه رود همانا ایشان ثبات نخواهند کرد. ( تاریخ بیهقی 619 ). و عبداﷲ بیرون آمد لشکر خویش را بیافت پراکنده... مگر قومی که از اهل و خویش او بودند که با وی ثبات خواستند کرد. ( تاریخ بیهقی 187 ).

ثبات . [ ث َ ](ع مص ، اِمص ) قرار. استقرار. برجای بودن . بر جای ماندن . قرار گرفتن . ثبوت . توطد. پایداری . استواری . استوار شدن . قیام . (از منتخب از غیاث ). بقا. دوام . پابرجائی . پافشاری . ایستادن . (زوزنی ). سکون :
همی تاخت تا پیش آب فرات
ندید اندر آن پادشاهی ثبات .

فردوسی .


اگر خوارزمشاه آن ثبات نکردی ... خللی افتادی بزرگ . (تاریخ بیهقی ).
گه وقار و گه جود دست و طبع تراست
ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح .

مسعود.


ای پادشاه مشرق و مغرب ثبات تو
بر تخت پادشاهی سالی هزار باد.

مسعود.


آنم به ثبات و وفا که دیدی
در چهره و قامت اگر جز آنم .

مسعود.


باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنائی برق است بی دوام و ثبات . (کلیله و دمنه ). و ثبات بر عهد ومیثاقی که با سلطان داشت در سابق الایام فرا می نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 133). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: هو عدم احتمال الزوال بتشکیک المشکک . و قیل هوالجزم المطابق الذی لیس بثبات و هو تقلید المصیب . کذا فی شرح العقاید و حواشیه فی بیان خبرالرسول .
- ثبات حزم ؛ استواری و هوشیاری در کار : ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید که چهارصد سال بگذشت . (کلیله و دمنه ص 23).
- ثبات خواهش ؛ پایداری اراده و عزم : بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی و موافقت اعتقاد و ثبات خواهش . (تاریخ بیهقی ص 315).
- ثبات رأی ؛ استواری در رأی . ثبات عزم : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات ... و ثبات رأی حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ).
- ثبات عزم ؛ استواری در رأی و اراده . ثبات رأی . زماع : ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست .(کلیله و دمنه ). و آن را ثبات عزم و حسن عهد نام نکند. (کلیله و دمنه ).
- ثبات قدم ؛ استقامت و پایداری :
سفله طبعست جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی .

حافظ.


- ثبات کردن ؛ پایداری کردن : خوارزمشاه میمنه ٔ خود را سوی میسره ٔ ایشان فرستاد نیک ثبات کردند دشمن سخت چیره شد. (تاریخ بیهقی ). احمدثباتی کرد و بزدند او را و بهزیمت رفت . (تاریخ بیهقی ص 441). اگر سلطان به فراوه رود همانا ایشان ثبات نخواهند کرد. (تاریخ بیهقی 619). و عبداﷲ بیرون آمد لشکر خویش را بیافت پراکنده ... مگر قومی که از اهل و خویش او بودند که با وی ثبات خواستند کرد. (تاریخ بیهقی 187).
- || ثابت شدن و پایدار ماندن . مداومت کردن . مواظبت کردن : با خود گفتم اگر بردین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچون آن جادو باشم که بر آن نابکاری مواظبت می نماید. (کلیله و دمنه ).
- ثبات ورزیدن ؛ پای داشتن و مقاومت کردن .

فرهنگ عمید

۱. ثبت‌کننده.
۲. کارمندی که نامه‌ها را در دفتر ثبت می‌کند؛ اندیکاتورنویس.


۱. ثبت کننده.
۲. کارمندی که نامه ها را در دفتر ثبت می کند، اندیکاتورنویس.
۱. پایداری، دوام، پایدار بودن چیزی.
۲. برقرار بودن، بر یک حالت بودن، تغییر نکردن.
۳. مقاومت، استقامت.
* ثبات قدم: [مجاز]
۱. پایداری.
۲. پابرجا بودن در امری.

۱. پایداری؛ دوام؛ پایدار بودن چیزی.
۲. برقرار بودن؛ بر یک حالت بودن؛ تغییر نکردن.
۳. مقاومت؛ استقامت.
⟨ ثبات ‌قدم: [مجاز]
۱. پایداری.
۲. پابرجا بودن در امری.


دانشنامه عمومی

ثبات ها یا Registerهای CPU قسمتی از حافظه موقتی داخلی پردازنده هستند که وظیفه حفظ داده هایی را دارند که CPU در حال حاضر در حال کار بر روی آن هاست. به همین دلیل به نام CPU Working Memory (حافظه کاری پردازنده) و CPU Workspace (میزکار پردازنده) نیز خوانده می شوند.ثبّاتیا رجیستر (به انگلیسی: Register) حافظه های سریع درون پردازنده هستند که برای سرعت بخشیدن به اجرای برنامه ها به کار می روند. این کار با فراهم آوردن دسترسی سریع به مقادیر پرکاربرد انجام می گیرد.
زبان ماشین و اسمبلی نوشته دکتر سید رضی انتشارات ناقوس
معماری کامپیوتر نوشته موریس مانو
طراحی و معماری کامپیوتر نوشته پترسون
ثباتها از یک دیدگاه به دو دسته کلی تقسیم می شوند:
تعریف دیگر درجینه:حافظه های سریعی به نام درجینه در پردازنده وجود دارند که مستقیماً با واحد CU و ALUمتصل هستند و برای نگهداری داده و کنترل اجرای برنامه بکار می روند.
حافظه

دانشنامه آزاد فارسی

ثَبّات (register)
مجموعه ای از بیت های یک حافظه سریع ریزپردازنده یا هر وسیله الکترونیکی دیگر که برای ذخیره نمودن داده های مورد نیاز و انجام یک کار خاص در زمان پردازش مورد استفاده قرار می گیرند. تعداد ثبات ها و ظرفیت ذخیره سازی آن ها در کارآیی پردازنده تأثیرگذارند.

فرهنگ فارسی ساره

آرامش، پا یداری، پایستگی، استوار


فرهنگستان زبان و ادب

{register} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی] نوعی حافظه برای ثبت موقت اطلاعات مربوط به عملیات درونی واحد پردازش مرکزی که معمولاً برای منظور خاصی در نظر گرفته می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ثبات به ایستادگی و مقاومت اطلاق می شود و در باب جهاد از آن بحث شده است.
خداوند در قرآن کریم مؤمنان را به ثبات در نبرد با کفار امر کرده است.
احکام ثبات
پایداری در جنگ با آنان گرچه تعدادشان دو برابر مسلمانان باشد، واجب و فرار از صحنه نبرد حرام است، مگر آنکه در ایستادگی، ظن به هلاکت پیدا کند که برخی در این فرض، فرار را جایز دانسته اند. همچنین اگر شمار نیروهای دشمن از دو برابر نیروهای خودی بیشتر باشد، ثبات واجب نیست.البتّه اگر در این صورت ظن به سلامت و عدم غلبه کفار داشته باشد ثبات مستحب خواهد بود.

[ویکی الکتاب] معنی ثُبَاتٍ: دسته های متفرق و پراکنده ( جمع کلمه ثبه است و ثبه به معنای جماعتهای متفرق است)
معنی سَبْعَةُ: هفت
معنی تَقْوِیمٍ: دارای قوام کردن(قوام عبارت است از هر چیز و هر وضع و هر شرطی که ثبات و بقایش نیازمند بدان است )
معنی هَارٍ: به آرامی افتاده ( کلمه هار اصلش هائر بوده و به معنی به آرامی افتاده است . و عبارت "علی شفا جرف هار فانهار به فی نار" جهنم استعارهای است که حال منافقین مورد نظر را تشبیه میکند به حال کسی که بنائی بسازد که اساس و بنیانش بر لب آبرفت یا مسیل باشد که هیچ...
معنی عَزْمِ: تصمیم جدی و عقد قلب است بر اینکه فعلی را انجام دهی ، و یا حکمی را تثبیت کنی ، بطوری که دیگر در اعمال آن تصمیم و تاثیرش هیچ سستی و وهن باقی نماند ، مگر آنکه به کلی از آن تصمیم صرف نظر کنی ، به این معنا که عاملی باعث شود به کلی تصمیم شما باطل گردد (معن...
ریشه کلمه:
ثبی (۱ بار)

دسته. جمع آن ثبات است دسته دسته به جنگ خارج شوید و یا همگی کوچ کنید. آن فقط یکبار در قرآن آمده است در لغت آمده «اَلْثُبَةُ:اَلْعُصْبَةُمِنَ الْفُرسانِ»

[ویکی فقه] ثبات (فقه). ثبات به ایستادگی و مقاومت اطلاق می شود و در باب جهاد از آن بحث شده است.
خداوند در قرآن کریم مؤمنان را به ثبات در نبرد با کفار امر کرده است.
انفال/سوره۸، ص۴۵.
پایدارى در جنگ با آنان گرچه تعدادشان دو برابر مسلمانان باشد، واجب و فرار از صحنه نبرد حرام است،
جواهر الکلام، ج۲۱،ص۵۶.
۱. ↑ انفال/سوره۸، ص۴۵.
...

پیشنهاد کاربران

قرار

قرار، پایداری، ثابت بودن، تغییر نکردن

دوام

ثُبات در اصطلاح یزدی کسالتی است که پس از خوردن غذاهایی که به سردی معروفند، پیدا می شود / دردی که ناشی از خوردن سردی است. مثلا: یتا چایی نبات سف بخور ثباتی نشی! یعنی ( یکی چایی با نبات زباد بوخور که سردیت نکنه )

ثبات یعنی : سکون و ماندگاری همراه با استواری. براساس بکاررفتن این واژه در قرآن کریم می توان این معنا را بخوبی درک نمود؛ مانند: آیه ۹۴ نحل :معنای آیه : سوگندهای خود را دربین خودتان بصورت مکر و حیله درنیاورید ، تامبادا جابجا شود گامی پس از ماندگاری و استواریش. نقطه مقابل ثبات قدم ، عبارتست از : تزلزل قدم که این مفهوم بخوبی در ایه نشان داده شده است

در الکتروگاردیوگرام دستگاه ثبات یعنی دستگاهی که ثبت میکند یا دستگاه ثبت کننده

استقامت. . . . . استحکام. . . . . . استوار. . . . .


کلمات دیگر: