کلمه جو
صفحه اصلی

حقه


مترادف حقه : بامبول، دوزوکلک، کلک، حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ، شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند، تزویر، ریا، شیله پیله، ظرف کوچک، قوطی کوچک، ظرف سفالین انتهای وافور، جسم، گوی | حق، حقیقت امر، حقیقی، واقعی ، راستین، درست

متضاد حقه : غیرواقعی

برابر پارسی : کلک، فریب، نیرنگ، نارو، ترفند

فارسی به انگلیسی

artifice, case, cheat, circumvention, device, devilment, dodge, game, hoax, imposition, ploy, scam, scheme, seed vessel, sham, trick


trap, small box, bowl, capsule, calyx, artifice, case, cheat, circumvention, device, devilment, dodge, hoax, imposition, scheme, sham, trick, angle, gimmick, game, ploy, scam, seed vessel, trick(y person)

bowl, capsule, trick(y person)


فارسی به عربی

( حقّه ) اِحْتیالٌ
خدعة , موهبة

خدعة , موهبة


مترادف و متضاد

بامبول، دوزوکلک، کلک


حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ


شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند


تزویر، ریا


شیله‌پیله


ظرف کوچک، قوطی کوچک


ظرف سفالین انتهای وافور


جسم، گوی


صفت ≠ غیرواقعی


حق، حقیقت امر


حقیقی، واقعی


۱. بامبول، دوزوکلک، کلک
۲. حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ
۳. شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند
۴. تزویر، ریا
۵. شیلهپیله
۶. ظرف کوچک، قوطی کوچک
۷. ظرف سفالین انتهای وافور
۸. جسم، گوی


۱. حق، حقیقت امر
۲. حقیقی، واقعی ≠ غیرواقعی
۳. راستین، درست


intake (اسم)
خورد، تنفس، حقه، نیروی جذب شده، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون

shift (اسم)
تعویض، تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، عوض، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه

trick (اسم)
نیرنگ، حقه، رمز، حیله، خدعه، شیادی، بامبول، شعبده بازی، فوت و فن، لم

foul play (اسم)
قتل، حقه، ادمکشی، کار نادرست

bob (اسم)
فریب، مسخره، ضربت، شاقول، سرزنش یا طعنه، شوخی، حقه، وزنه قپان، منگوله، حرکت تند و سریع، سرود یا تصنیف، یک شیلینگ، اونگان

hob (اسم)
حقه، شوخی فریب امیز، سنبه قالب

flam (اسم)
حقه، لاف و گزاف، بامبول

knack (اسم)
مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی

hocus (اسم)
حقه، نوشابه دارو زده

pompon (اسم)
حقه، منگوله، گل کوکب، انواع گل داودی، منگوله نما، گل منگولهای

monkeyshine (اسم)
حقه، حیله

فرهنگ فارسی

حق، حقیقت امر، حقیقت چیزی، حق واجب ومخصوص کسی، قوطی، ظرف کوچک که در آن جواهریاچیزدیگربگذارند
(اسم ) ۱ - ظرف کوچکی که در آن جواهر یا اشیائ دیگر گذارند قوطی . جمع : حقق و حقاق . ۲ - ظرف سفالی کوچکی که بر سر وافور یا غلیان شیره نصب کنند . ۳ - حیه شعبده .
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج

فرهنگ معین

(حُ قِّ ) [ ع . حقة ] ۱ - (اِ. ) ظرف کوچکی برای نگهداری جواهر یا اشیاء دیگر. ۲ - کوزه مانندی کوچک از جنس سفال یا چینی که روی آن سوراخ ریزی دارد، آن را به سر وافور نصب می کنند برای کشیدن تریاک . ۳ - (ص . ) حیله گر، زرنگ .

لغت نامه دهخدا

( حقة ) حقة. [ ح َق ْ ق َ ] ( ع ص ) تأنیث حق. ثابت. راست. درست : مذاهب حقه. دعاوی حقه. || ( اِ ) بلای ثابت. و اخص است از حق و حقیقت. || حقیقت چیزی. || ( مص ) واجب گردیدن. واقع شدن بلاشک. ( منتهی الارب ). رجوع به حق شود.
حقه. [ ح ِق ْ ق َ ] ( ع مص ) حق. در سال چهارم پا نهادن شتربچه. ( منتهی الارب ). || پانهادگی شتربچه در سال چهارم. || ( اِ ) شترماده سه ساله در چهارم شده. شتربچه سه ساله که پا در چهار گذاشته باشد. ماده شتر بچهار سال درآمده. مایه سه ساله بچهار درآمده. ج ، حقاق. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر حاء حطی ، در لغت ، شتر چهارساله را نامند و در شریعت سه ساله منظور شده ، چنانکه در پاره ای از کتب فقهیه ذکر کرده اند. لکن در عامه کتب لغت وفقه نوشته اند که حقه بچه شتریست که از سه سالگی تا انتهای چهارسالگی رسیده و مورد استفاده واقع گردد چه در این سن شتر استحقاق سواری و برداشتن بار پیدا کند. و حقه مؤنث حق است و جمع آن حقایق آمده ، چنانکه در جامعالرموز در کتاب زکوة مذکور است. ج ، حقایق. ( مهذب الاسماء ). || حق واجب. ( منتهی الارب ).

حقه. [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) تحریفی از اوقیه و وقیة. || دراهواز مساوی است با 280 مثقال ، و چهل حقه یک هندروت است. || امروز در عراق حقه ، معادل است با28282 لیور انگلیسی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || حقه ، یا حقه وافور؛ ظرفی خرد به اندازه سیبی کوچک و کمی مائل به درازی از سفال یا کاشی و یا چینی و بر آن لوله ای از چوب پیوسته و بر جانبی از آن سوراخی خرد که بست تریاک را نزدیک آن چسبانند و با انبری آتش بدان نزدیک کرده و از لوله که سر آن در دهان دارند، دود آن بکام درکشند. ظرفی چون دواتی سفالین یا از چینی که تریاکیان بر آن نی تعبیه کنند و سوراخی دارد که نزدیک آن بست تریاک را چسبانند و سر آن نی بر دهان دارند و از سوراخ آن ظرف بر آتش داشته بر زبر بست تریاک دمند و سپس دم فروکشند تا دود تریاک درحلق و دماغ درآید. || ظرف که مشعبد در زیر آن چیزی نهان کند و سپس آن چیز ناپیدا شود یا بچیزدیگر بدل گردد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
قضا به بلعجبی تاکیت نماید لعب
بهفت مهره زرین و حقه مینا.
خاقانی.
|| قسمی قلیان نی پیچ :
کشیدی حقه و در آتش غم سوختی ما را
مباد از آتش دودش خط آرد روی چون ماهت.
؟

حقه . [ ح ِق ْ ق َ ] (ع مص ) حق . در سال چهارم پا نهادن شتربچه . (منتهی الارب ). || پانهادگی شتربچه در سال چهارم . || (اِ) شترماده ٔ سه ساله ٔ در چهارم شده . شتربچه ٔ سه ساله که پا در چهار گذاشته باشد. ماده شتر بچهار سال درآمده . مایه ٔ سه ساله ٔ بچهار درآمده . ج ، حقاق . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر حاء حطی ، در لغت ، شتر چهارساله را نامند و در شریعت سه ساله منظور شده ، چنانکه در پاره ای از کتب فقهیه ذکر کرده اند. لکن در عامه ٔ کتب لغت وفقه نوشته اند که حقه بچه ٔ شتریست که از سه سالگی تا انتهای چهارسالگی رسیده و مورد استفاده واقع گردد چه در این سن شتر استحقاق سواری و برداشتن بار پیدا کند. و حقه مؤنث حق است و جمع آن حقایق آمده ، چنانکه در جامعالرموز در کتاب زکوة مذکور است . ج ، حقایق . (مهذب الاسماء). || حق واجب . (منتهی الارب ).


حقة. [ ح َق ْ ق َ ] (ع ص ) تأنیث حق . ثابت . راست . درست : مذاهب حقه . دعاوی حقه . || (اِ) بلای ثابت . و اخص است از حق و حقیقت . || حقیقت چیزی . || (مص ) واجب گردیدن . واقع شدن بلاشک . (منتهی الارب ). رجوع به حق شود.


حقه . [ ح َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج .واقع در 51هزارگزی شمال خاوری سنندج و 5هزارگزی سراب سوره . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری که دارای 100 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


حقه . [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) تحریفی از اوقیه و وقیة. || دراهواز مساوی است با 280 مثقال ، و چهل حقه یک هندروت است . || امروز در عراق حقه ، معادل است با28282 لیور انگلیسی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || حقه ، یا حقه ٔ وافور؛ ظرفی خرد به اندازه ٔ سیبی کوچک و کمی مائل به درازی از سفال یا کاشی و یا چینی و بر آن لوله ای از چوب پیوسته و بر جانبی از آن سوراخی خرد که بست تریاک را نزدیک آن چسبانند و با انبری آتش بدان نزدیک کرده و از لوله که سر آن در دهان دارند، دود آن بکام درکشند. ظرفی چون دواتی سفالین یا از چینی که تریاکیان بر آن نی تعبیه کنند و سوراخی دارد که نزدیک آن بست تریاک را چسبانند و سر آن نی بر دهان دارند و از سوراخ آن ظرف بر آتش داشته بر زبر بست تریاک دمند و سپس دم فروکشند تا دود تریاک درحلق و دماغ درآید. || ظرف که مشعبد در زیر آن چیزی نهان کند و سپس آن چیز ناپیدا شود یا بچیزدیگر بدل گردد. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
قضا به بلعجبی تاکیت نماید لعب
بهفت مهره ٔ زرین و حقه ٔ مینا.

خاقانی .


|| قسمی قلیان نی پیچ :
کشیدی حقه و در آتش غم سوختی ما را
مباد از آتش دودش خط آرد روی چون ماهت .

؟


|| ظرفی غالباً خرد و مدور با دری جدا که بر آن استوار کنند و بیشتر از چوب یا عاج که در آن الماس و لعل و مروارید یا داروها و معاجین غالیه و یا عطرهای کمیاب نهند. ج ، حُق . (مهذب الاسماء). حقوق . حَقَق . (از مهذب الاسماء). احقاق . حقاق . درج . علبه . قوطی . قطی . پیرایه دان . تأمور. تأمورة :
آن حقه ٔ جواهر یاقوت رنگ نار
چون مجمری و لعل شده حشو مجمرش .

دقایقی مروزی .


به خایه نمک درپراکند زود
به حقه درآکند بر سان دود
هم اندر زمان حقه را مهر کرد
بیامد خروشان و رخساره زرد
چو آمد بنزدیک تخت بلند
همان حقه بنهاد با مهر و بند...
نبشته بر آن حقه تاریخ آن
پدیدار کرده پی و بیخ آن .

فردوسی .


یکی حقه بد نزد گنجورشاه
سزد گر که خواهد کنون پیشگاه .

فردوسی .


بیاورد پس حقه گنجور اوی
سپرد آنکه بستد بدستور اوی .

فردوسی .


بیاوردمش افسر زرنگار
یکی حقه ٔ پرگوهر شاهوار.

فردوسی .


وآن نار بکردار یکی حقه ٔ ساده
بیجاده همه رنگ بدان حقه بداده
لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده ...

منوچهری .


همی سازند تاج فرق نرگس
بزرین حقه و لؤلوی مکنون .

ناصرخسرو.


|| در تداول عوام فارسی زبانان ، گربز. محیل . مکار. به معنی حقه باز. رجوع به حقه باز و حقه بازی و حقه خوردن و حقه زدن شود. || حقه ٔ ناف ؛ گو ناف . || بلا و سختی . || زن . (منتهی الارب ). || حقه ٔ بی مغز؛ صاحب برهان گوید: کنایه از مرده دل بودن و اهل نبودن و نااهل و خلل بهم رساننده باشد. (؟) (برهان ).

فرهنگ عمید

راست، درست: دعاوی حقه.
۱. نیرنگ، حیله.
۲. قوطی، ظرف کوچک که در آن جواهر یا چیز دیگر می گذارند.
۳. ظرف سفالی کوچکی که در سر وافور یا قلیان شیره می گذارند و تریاک یا شیره را به آن می چسبانند و دود می کنند.
* حقهٴ کاووس: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: چو قند از حقهٴ کاووس دادی / شکر کالای او را بوس دادی (نظامی۱۴: ۱۸۰ ).

راست؛ درست: دعاوی حقه.


۱. نیرنگ؛ حیله.
۲. قوطی؛ ظرف کوچک که در آن جواهر یا چیز دیگر می‌گذارند.
۳. ظرف سفالی کوچکی که در سر وافور یا قلیان شیره می‌گذارند و تریاک یا شیره را به آن می‌چسبانند و دود می‌کنند.
⟨ حقهٴ کاووس: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سی‌گانۀ باربد: ◻︎ چو قند از حقهٴ کاووس دادی / شکر کالای او را بوس دادی (نظامی۱۴: ۱۸۰).


دانشنامه عمومی

کلک بازی یا حقه واقعی جلوه دادنِ یک ماجرای، دروغ، موهوم و غیرواقعی به قصد دست انداختن مخاطب است. حقه از خطا در دید یا داوری، قابل جدایش است. تفاوت حقه با موارد دیگر مانند شایعه، افسانه محلی، دروغ اول آوریل، جوک و شبه علم در این است که آنها ناخودخواسته یا برای شوخی ساخته می شوند. اما حقه و کلک بازی، خودخواسته و بدون حسن نیت انجام می گیرد.
حقه فرهنگی
حقه اینترنتی
حقه رایانه ای
کتب کاذبه
حقه هنری
حقه دینی
حقه ادبی
گول
«هشدار: بیمارستان الزهرا اطلاعیه ای داده که قرص استامینوفن جدید اومده، زیرش نوشته شده «دگلوفن» به هیچ وجه نخورید چون در مدت ۷۲ ساعت مرگ آور است.»
خبررسانی جعلی به شکل خودخواسته اخبار دروغی را با هدف پروپاگاندا و گمراه سازی مردم پخش می کنند. این بنگاه های خبررسانی از رسانه های اجتماعی استفاده می کنند تا ترافیک وب را تحت تأثیر قرار دهند و مردم بیشتری را هدف بگیرند. برخلاف طنز خبری، وبگاه اخبار جعلی با هدف مالی یا سیاسی، تلاش می کند به جای سرگرمی، مردم را گمراه کند.

حقه (دهگلان). حقه (قروه)، روستایی از توابع بخش ییلاق شهرستان قروه در استان کردستان ایران است.
این روستا در دهستان ایلان شمالی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۲ نفر (۲۵خانوار) بوده است.

حقه (فیلم). حقه (به انگلیسی: The Hoax) فیلمی محصول سال ۲۰۰۶ و به کارگردانی لاسه هالستروم است. در این فیلم بازیگرانی همچون ریچارد گی یر، آلفرد مولینا، مارسیا گی هاردن، هوپ دیویس، ژولی دلپی، استنلی توچی، ایلای والاک، کریستوفر ایوان ولچ، پیتر مک رابی، ژلیکو ایوانک ایفای نقش کرده اند.
۱۵ اکتبر ۲۰۰۶ (۲۰۰۶-10-۱۵) (فستیوال رم)
۶ آوریل ۲۰۰۷ (۲۰۰۷-04-۰۶) (ایالات متحده)

فرهنگ فارسی ساره

نیرنگ، ترفند، فریب


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَقَّهُ: حق او
معنی حُکْمَ: حُکم -فرمان محکم ونافذ واستوار- بریدن نزاع به وسیله قضا -علم به معارف حقه الهیه و کشف حقایقی که در پرده غیب است ، و از نظر عادی پنهان است میباشد (درعباراتی نظیر "وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً "و"ءَاتَیْنَاهُ ﭐلْحُکْمَ صَبِی...
معنی غُلْفٌ: در غلافها - در پرده ها پوشیده شده ها (جمع کلمه اغلف است و اغلف به معنای چیزی است که در پردههائی پوشیده شده باشد و قلب اغلف قلبی است که پردههائی بر آن افتاده باشد ، نگذارد دعوت حقه انبیا را بشنود و حق را که به سوی آن دعوت میشود بپذیرد و اینکه گفتند : ...
ریشه کلمه:
حقق (۲۸۷ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

جدول کلمات

کلک

پیشنهاد کاربران

صندوقچه وسایل با ارزش

صندوقچه

حقه/حقه ای سوار کردن

جعبه ، صندوق

ظرف کوچکی که در آن جواهر یا اشیای دیگر گذارند ، قوطی 🦸🏻‍♀️🦸🏻‍♀️

کلک و نیرنگ یک کنش است که با کرپان یا Casualties همراه است و به شکل دارایی یا جانی است که در بین جانوران هم کلک زن و نیرنگ باز هست. در باره آنها نمونه هایی می نویسم. ابتدا در جانوران: سالها پیش یک استاد جانور شناسی از یکی از دانشگاههای ایالت کالیفرنیا به کشور ما برای پژوهش می آید. او در کوههای زاگرس یک کلک از یک مار می بیند که آنرا پدیده زیستی یا Nature Phenomena می نامد. آن مار دمش به شکل یک کارتنک Spider چاق و چله بوده, آنرا به تکان در می آورد و پرنده ایی که کارش شکار چنین تار پایی است با شتاب می آید که آنرا بر دارد و بخورد و مار با سر او را شکار می کند. در زندگی روزمره بارها از رسانه های نوشتاری یا دیداری در باره کلک و نیرنگ آگاهی پیدا کرده ایم. کسانیکه از اینترنت خرید کرده اند, پول آنها هدر رفته و کالا در یافت نکرده اند. آدمهایی که در آمریکا یا آلمان سرمایه خود را به یاد آزی که داشته اند در بازار ها بورس گذاشته اند تا چندین برابر شود ولی نیرنگ بازان آنها را به چپاول برده و در خواست بر شکستگی کرده و آنهایکه دارایی خود را از دست داده اند نتوانسته یک سنت آنرا باز پس بگیرند. اینرا می توان کلک کلان نامید که یک یا چند تن نیرنگ باز می آیند و هیچ می فروشند و دیگران هم هیچی را بابهای زیاد می خرند. در آلمان TV های کشوری و نه ویژگانی هر هفته برنامه ایی برای هشیاری مردم می گذارد که در دام آدمهای ترفند باز نیفتند. در این باره نشانه Case هایی را به شکل کوتاه می نویسم: دوربین های بسته را در یک سوپر مارکت آنچه را که از پیش گرفته نشان می دهند. دو تن به پشت کت یک بانو با توبک پلاستیکی که درون آن سوس گرجه فرنگی است می زند و دیگری می آید و به او می گوید که کت او رنگی شدن و می خواهد او را کمک کند و بانو کیف دستی خود که همه پولهایش در آن است روی زمین می گذارد کتش را در می آورد و دیگری که آن را با
دستمال کاغذی پاک می کند بانو را سرگرم می کند و دستیار او پولهای او را از کیفش می دزدد. Case دیگر یک نیرنگ باز به بانک می رود و چهار اسکناس 500 یوریی با خود می برد و از کسی که دم کاسه نشسته می خواهد که به او پول خرد بدهد. کارمند بانک پول 50 یوریی توی دستگاه شمارش می گذارد و چهل دانه اسکناس به او می دهد. نیرنگ باز در حالیکه با کارمند گفتگو می کند چندتایی از اسکناسها را با یک دست بر می دارد و از او می خواهد که به او 100 یوریی بدهد. کارمند همه پولها را می گیرد و کنترل نمی کند که بداند آیا اندازه آن درست است چون از پیش دستگاه آنرا شمرده به او بیست اسکناس سدی ( صدی ) میدهد. آخر کار که بانک بسته می شود و حسابها را کنترل می کنند در می یابند که در دام آدم نیرنگ باز افتاده اند.
Case دیگر بسیار ناجوانمردانه است و آنرا نیرنگ نوه ایی می نامند که به آلمانی Enkeltrick می گویند. این نیرنگ بازی سالانه میلیونها یور به آدمهای بی گناه که پیر زن و پیر مرد هستند زیانکاری می رساند. یکی به شکل بختامدی به یک پیر مرد یا پیر زن زنگ می زند و آنها از روی لغزش و ندانم کاری وقتی گوشی را بر می دارند گمان می کنند که نوه آنها زنگ زده و می گویند توماس تو هستی و نیرنگ باز هم می گوید آره مادر بزرگ یا پدربزرگ و به آنها می گوید که با اتومبیل به اتومبیل دیگر زده و باید 40000 یور برای زیانکاری بدهد و اگر این پول را ندهد به زندان خواهد افتاد و از او در خواست کمک می کند که به او این اندازه را وام بدهد اگر کار او درست شد آنرا پس می دهد. پس از آن او را با تلفن زدن در امان نمی گذارند تا او وقتی برای اندیشدن و پرسش از دیگران نداشته باشد و تنها باید به آنچه پیش آمده پاسخ دهد. سرانجام او پول را از حسابش بر می دارد و آماده می کند. نیرنگ باز یک بانو را برای بردن آن روانه می کند و پول را می برد. در نوبت دیگر به او زنگ می زند و می گوید که اتومبیلش از هم پاشیده شده و دیگر نمی تواند با آن براند و 40000 یوروی دیگر می خواهد تا یک خودروی نو بخرد و می گوید که همه پولهای وام گرفته پس می دهد. بازهم این این اندازه به او می دهد. پس از اندیشه پی می برد که همه اش نیرنگ بوده و هیچکاری برای چنین آدمهای بی گناهی نمی شود کرد. چون اینها باند های نا پیدا هستند که بیشتر از کشور های بلوک سوسیالیستی پیشین و یا ترکیه هستند که در آلمان به چشم به جهان گشوده و می توانند بدون سرزبان یا accent آلمانی گویش کنند. case دیگر به این شکل است که به پیر مردها و یا زنها زنگ می زنند و به آنها می گویند که پلیس هستند و آگاهی می دهند که شماره حساب آنها لو رفته و هرچه زودتر باید پولهای خود را از حساب بر دارد و به آنها بدهد تا آنرا در سندوغ دل آسوده بگذارند که کسی جای آنرا نداند. به این شکلها پول مردم بی گناه که سالها برای آن رنج کشیده و کار کرده اند بر باد می رود. در هنگام نیرنگ باید پرسش کرد و زود پاسخ نداد. باید اندیشید و با دیگران رایزنی کرد. پاره ایی از مردم با دیدن اینها از تی وی آگاه شده اند و زود به پلیس زنگ می زنند و کمک می خواهند و تا حالا از آنها بسیاری را دستگیر کرده اند!

ریب

صندوق، جعبه

در گویش کرمانی ، صندوقچه ، قوطی

در زبان باشکوه پارسی حقه دارای دو معنی از یکی نیرنگ و حیله و دیگری پوسته دور انار را حقه مینامند.

جعبه کوچک, کلک

کلک و نیرنگ

سوسه

حقه : صندوقچه

بامبول، دوز، کلک، حیله، خدعه، ریب، فریب، گول، مکر، نیرنگ، شعبده، تردستی، زرنگی، شگرد، فند، تزویر، ریا، شیله پیله، ظرف کوچک، قوطی کوچک، ظرف سفالین انتهای وافور، جسم، گوی | حق، حقیقت امر، حقیقی، واقعی، راستین، درست

گردی
جعبه جواهر

صندوق

trick
حقه، حقه زدن
He's pulling some sort of trick on you
داره فریب ت میده،
اون داره حقه روت سوار میکنه

حُقه یا هُقه:
در گفتار لری به فرو رفتگی های کوه و دشت یا جایی میان دو تپه و یا گوشه ای از کوه که به چشم نیاید و پنهان باشد.
حُقه، بُن ( تَه ) حُقه ( حُق ) یا بن هُق

حُقه به مَنای شعبده و کَلک و نیرنگ هم از این واژه گرفته شده چون پنهان کاری و ناپیدا بودن در کار است.


حیله، نیرنگ

پارسا نوشته
در زبان باشکوه پارسی حقه دارای دو معنی از یکی نیرنگ و حیله و دیگری پوسته دور انار را حقه مینامند.
پاسخ : درست این بود که می نوشتید زبان باشکوه عربی!
شرم اوره

محفظۀ کوچکی که دری جداگانه دارد و برای نگهداری اشیای گران بها به کار می رود، جعبه، صندوق، صندوقچه

نارو


کلمات دیگر: