جرات. [ ج ِرْ را ] ( ع اِ ) ج ِ جَرَّة. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به جرة شود.
جرأت. [ ج ُ ءَ ] ( ع مص ، اِ مص ) جرئت دلیری نمودن. ( ناظم الاطباء ). روی آوردن به چیزی و گستاخی کردن. ( از اقرب الموارد ). حالتی که انسان به خلاص امید نیکودارد و افتادن به
مکروه را دور داند و مکروه نزد اوغیرموجود یا دور باشد. دلیری. یارا. دل. جگر.
جسارت. گستاخی. تهور. زهره. ( یادداشت مؤلف ) :
سخن بسیار باشد جرأتم نیست
نفس از ترس نتوانم کشیدن.
ناصرخسرو.
اگر همگنان دست در دست من ندهید... وکیل دریا را جرأت افزاید. ( کلیله و دمنه ).رجوع به جراءة شود.
جرأت. [ ج ُ ءَ ] ( اِخ ) سیدجعفر. از شعرای شاه جهان آباد است و او را با شاه گلشن شیخ سعداﷲ کمال اتحاد و انسلاک ، در زمره سپاه پادشاه محمدشاه داد شجاعت و جرأت میداد. بیت زیر از اوست :
ریختی خون مگر از شهر فرنگ آمده ای
تا دم از صلح زنم بر سر جنگ آمده ای.
( از صبح گلشن ص 100 ).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.