کلمه جو
صفحه اصلی

حلیف


مترادف حلیف : هم سوگند، هم قسم، هم پیمان، هم عهد، دستیار

عربی به فارسی

پيوستن , متحد کردن , هم پيمان , دوست , معين


مترادف و متضاد

۱. همسوگند، همقسم
۲. همپیمان، همعهد
۳. دستیار


فرهنگ فارسی

محالف، همعهد، هم پیمان، هم سوگند، حلفائ جمع
(صفت ) ۱ - هم عهد هم سوگند . ۲ - یار دستیار . جمع : حلفائ .

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - هم عهد، هم سوگند. ۲ - یار، دستیار.

لغت نامه دهخدا

حلیف. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) هم سوگند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هم قسم. || هم عهد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). آنکه با تو عهد کرده باشد. هم پیمان. حِلف. ج ، حلفاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- حلیف الفراش ؛ آنکه بر اثر بیماری در بستر افتاده باشد : بعلتی صعب ممتحن گشت و حلیف الفراش شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از هول حادثه بیست روز حلیف الفراش شدم. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| در شعر ساعدةبن حویه ؛ سنان تیز یا اسب بانشاط. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مرد فصیح. ( دهار ). مرد تیززبان. ( از مهذب الاسماء ).
- حلیف اللسان ؛ تیززبان و فصیح. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

هم عهد، هم پیمان، هم سوگند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حلیف، به هم پیمان وهم سوگند گفته می شود.
حَلیف به معنای هم سوگند، هم پیمان می باشد.
جایگاه حلیف در جاهلیت
از پیمانهای رایج دوران جاهلی بین فردی با فردی دیگر یا بین دو گروه، پیمانی با این مفاد بود که خون دو طرف یکی، و جنگ و صلح با هر طرف جنگ و صلح با طرف دیگر باشد و دو طرف از یکدیگر ارث ببرند و در پرداخت دیه، عاقله یکدیگر باشند. بر اساس این پیمان، هریک از دو حلیف، یک ششم مال دیگری را به ارث می‏برد و در جنایات، عاقله او می‏ شد
جایگاه حلیف در اسلام
در آغاز اسلام، مبنای میراث همین پیمان بود؛ لیکن بعدها نسخ گردید و مسلمانی و هجرت مبنای میراث قرار گرفت. سپس آن نیز نسخ گردید و میراث بر پایه قرابت و خویشاوندی مقرر شد. البته در اسلام، تنها در یک صورت ارث بر اساس پیمان یادشده ثابت است و آن جایی است که هیچ یک از دو طرف، وارثی- اعم از نسبی و غیر نسبی- نداشته باشند


جدول کلمات

هم پیمان, هم عهد

پیشنهاد کاربران

پیمان نامه


کلمات دیگر: