کلمه جو
صفحه اصلی

قهرمان


مترادف قهرمان : پهلوان، گرد، یل، برنده، پیروز

برابر پارسی : کُهرمان، پهلوان، کهرمان

فارسی به انگلیسی

heroine, hero, champion, champ, protagonist, all-american

hero, champion


hero


فارسی به عربی

بطل , فارس

فرهنگ اسم ها

اسم: قهرمان (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: qahre(a)mān) (فارسی: قهرمان) (انگلیسی: ghahreman)
معنی: کُهرمان، پهلوان، آن که در کار دشوار و مهمی مثل ورزش یا جنگ تلاش زیادی کرده و به شهرت رسیده است، دلاور، ( در قدیم ) نگهبان و محافظ

(تلفظ: qahre(a)mān) (معرب پهلوان) ، آن که در کار دشوار و مهمی مثل ورزش یا جنگ تلاش زیادی کرده و به شهرت رسیده است ، پهلوان ، دلاور؛ (در قدیم) نگهبان و محافظ .


مترادف و متضاد

۱. پهلوان، گرد، یل
۲. برنده، پیروز


champion (اسم)
مبارز، پهلوان، سلحشور، قهرمان، مجاهد

hero (اسم)
مبارز، دلاور، قهرمان، مجاهد، گرد، یل، پهلوان داستان

champ (اسم)
میدان جنگ، قهرمان، نشخوار، عمل جویدن، بیابان، مخفف قهرمان

knight (اسم)
نجیب زاده، سلحشور، دلاور، شوالیه، قهرمان

victor (اسم)
چیره، قهرمان، فاتح، پیروز، برنده مسابقه

world beater (اسم)
قهرمان، شخص برتر از اقران

پهلوان، گرد، یل


برنده، پیروز


فرهنگ فارسی

کهرمان: پهلوان، دلیر، کارفرما، درعربی به معنی وکیل وامین دخل وخرج میگویند
۱ - فرمانروا ۲ - کارفرما : اگر اشتر و اسب و استر نباشد کجا قهرمانی بود قهرمان را ? ( ناصر خسرو ۳ ) ۵ - پهلوان دلیر ۴ - وکیل دخل و خرج ناظر ( جمع . ع . قهارمه )
حسن بن ابی الحسن بن محمد ورامینی از محدثان است .

فرهنگ معین

(قَ رَ )(ص . )۱ - پهلوان ، دلاور. ۲ - رییس ، سالار.

لغت نامه دهخدا

قهرمان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی . از محدثان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 326).


قهرمان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه ، سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قهرمان . [ ق َ رَ ] (معرب ، ص ، اِ) وکیل یا امین دخل و خرج . جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست . (اقرب الموارد). || پهلوان . دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارنده ٔ آنچه در تصرف او هست . معرب کهرمان . (آنندراج ). کارفرما. (برهان ) (ناظم الاطباء). ج ، قهارمة. (دزی ج 2 ص 415) :
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را؟

ناصرخسرو.


|| قوت و زور و قدرت . (ناظم الاطباء). || حاکم و بمعنی حکومت نیز. (آنندراج ). || نام آهنگی در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.

قهرمان. [ ق َ رَ ] ( معرب ، ص ، اِ ) وکیل یا امین دخل و خرج. جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست. ( اقرب الموارد ). || پهلوان. دلاور. ( ناظم الاطباء ). پهلوان مظفر و غیرمغلوب. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارنده آنچه در تصرف او هست. معرب کهرمان. ( آنندراج ). کارفرما. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). ج ، قهارمة. ( دزی ج 2 ص 415 ) :
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را؟
ناصرخسرو.
|| قوت و زور و قدرت. ( ناظم الاطباء ). || حاکم و بمعنی حکومت نیز. ( آنندراج ). || نام آهنگی در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.

قهرمان. [ ق َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه ، سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قهرمان. [ ق َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، سکنه آن 500 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون و شغل اهالی آنجا زراعت است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

قهرمان. [ ق َ رَ ] ( اِخ ) حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی. از محدثان است. ( ریحانة الادب ج 3 ص 326 ).

قهرمان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، سکنه ٔ آن 500 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. کسی که در ورزش، مبارزه، یا جنگ، موفقیت به دست آورده است.
۲. (ورزش ) تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است.
۳. پهلوان.
۴. (اسم ) شخصیت اصلی داستان.
۵. [قدیمی] وکیل، امین دخل وخرج.
۶. [قدیمی] نگه دارنده.

دانشنامه عمومی

قهرمان (به یونانی: ἥρως (hērōs)) شخصیت اصلی سوگنامه های یونان باستان و دورهٔ کلاسیک که کم وبیش از صفاتی چون دلاوری، اشراف زادگی، زیبایی، جوانی و آشنایی با آداب عاشقی برخوردار است.
قهرمان فیلم اکشن
ضدقهرمان
قهرمان بایرونی
ابرقهرمان
پهلوان
قهرمان! (انگلیسی: !Hero)
قهرمان تک آهنگی در سبک اپرای راک می باشد در مورد پیامبر مسیحیان یعنی عیسی که سوالاتی در مورد تولد او پرسیده شده است. این تک آهنگ در شهر بتلهم، پنسیلوانیا در ایالت متحده آمریکا نواخته شده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{champion, champ} [ورزش] برندۀ مقام اول یا جایزۀ اول مسابقات که این مقام را با غلبه بر رقیبان حاضر در مسابقات یا با شکست دادن مدافع عنوان قهرمانی یا با به دست آوردن بیشترین امتیاز در مجموع رقابت ها به دست می آورد
{hero, heroine} [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] 1. شخصیت اصلی سوگنامه های یونان باستان و دورۀ کلاسیک که کم وبیش از صفاتی چون دلاوری، اشراف زادگی، زیبایی، جوانی و آشنایی با آداب عاشقی برخوردار است 2. شخصیت اصلی نمایش یا فیلم

نقل قول ها

قهرمان (فیلم ۲۰۰۲). قهرمان (به چینی: 英雄, Yīngxióng) فیلمی است چینی، به کارگردانی ژانگ ییمو و محصول سال ۲۰۰۲ است.

واژه نامه بختیاریکا

مِرد رو

جدول کلمات

بهادر

پیشنهاد کاربران

در پارسی میانه کهرمان می گفتند که با حمله اعراب معرب شد و شد قهرمان

این واژه معرب کُهرمان است

قهرمان زن :heroin

🥇 قهرمان

دگرگون شده واژه پارسی "کارفرمان" است به معنی کسی که انجام کارها بدستور اوست، ولی سپس در زبان های گوناگون دچار دگرگونی معنایی شد:
.
در اربی: صندوق دار
در تورکی: دلاور و دلیر
در پارسی: برنده و پیروز

واژه نامه پارسی پهلوی دیوید مکنزی؛ برگه 50


اوزرا بیزحمت کس نگو

این واژه در پهلوی کوهرومان kuhr - u - mãn ( = کار اندیش ) بوده که رفته رفته به واتای دلیر به کار رفته است.

hitman

سلحشور بی باک

قهرمان:
این واژه در پهلوی ( پارسی میانه ) کوهرومان kuhr - u - m�n به چم انسان دلیر و یا کار اندیش بوده

خانه:
پارسی باستان: کانا
پارسی پهلوی: خانک
پارسی نوین: خانه

خانِواده:
خانه پسوند نسبت اَوِستایی "واده"

خانوار:
خانه وار ( به مینه دارنده: امیدوار، سوگوار )

مان [فرهنگ معین]
۱. اسباب و اثاثیه خانه ۲. مثل و مانند ۳. خانه ۴. به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه : دودمان . ۵. در بعضی کلمات به معنی �منش � و �اندیشه � آید: شادمان، قهرمان . ۶. از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر )

خانمان: خانه مان
دودمان: دوده ( در پهلوی دودگ به چم خاندان ) مان

آسمان:
در پهلوی asmān و به همین مینه بوده.
ستاک واژه آس به معنی سنگ می تواند بود. این نام شاید از باوری باستانی به یادگار مانده باشد که بر پایه ی آن، گوهر و گونه آسمان را از سنگ می دانستنه اند. ( دکتر کزازی )

پیمان: در پهلوی پتمان patmān و در اوستائی پَتی مان َبوده است.

دشمن: در پهلوی دشمِن dušmen و دژمن duhmen بوده است . ستاک واژه ، من به معنی اندیشه است و همان است که در " مَنِش " و" مینو" نیز دیده می آید و در ریخت مان در " گمان" و "هومان" . دُش یا دُژ پیشاوندی است وارونه ی" بْه" و هو که معنای واژه را از نیک به بد وا می گرداند:" دشمن" . در معنای ریشه ای ، بدمنش و بداندیش است وارونه ی بهمن به معنی بهمنش و نیک اندیش

نریمان : narimān در اوستایی به چم نر منش، مرد سرشت و دلیر و پهلوان

پشیمان: در پهلوی پشمان pašēmān است. بنونیست ایرانشناس مصری تبار فرانسوی این واژه را برآمده از پاتش مانه pātiš - māna دانسته است، به مینه جان یا اندیشه ای که به خویشتن باز می گردد

پشمک: پشم ( با همین ریخت در پهلوی بکار می رفته ) پسوند ک تشابه

سامان: به چم مرز و اندازه در پهلوی با همین ریخت کاربرد داشته است

سازمان : با همین گویش در واژه نامه پهلوی موجود است و به مانای ساختن ، نظم و ترتیب میباشد.

دانش: در پهلوی دانشن dānišn بوده است

بهره: در پهلوی در ریخت بهرک bahrag بکار می رفته است و ریختی پساوندی از بهر است. ریختی دیگر از بهر، بَخْر است که با در هم ریختگی و جابجایی آوایی در ریخت بَرْخ مانده است

ریسمان: در پهلوی rasan و ristak بوده با ایجاد پویه ریسیدن به ریسمان دگرگون شده.

فرمان: در پهلوی فَرمان framān بوده است

مانا: از بن مضارع ماندن و ا تشکیل شده و صفت مشبهه ساخته است. به معنای همیشگی و جاویدان و ماندنی است. در معنای پهلوی به معنای مانند به کار رفته است

یادگار: در پهلوی ایاتگار ayātgār بوده است

روزگار: در پهلوی روچگار rōğgār بوده است

مانند: در پهلوی ماناmana

ماندن: پارسی باستان و اوستا، من ( انتظار کشیدن ) . پهلوی، مانیشتن، مانیشن [ دهخدا ]

مانتو: فرانسوی

واژه نامه پارسی پهلوی دیوید مکنزی
نامه ی باستان ، میر جلال الدین کزازی

با سپاس از جناب امیر بابت روشنگری شون به خاطر مطالب توهمی اوزرا . آفتاب آمد دلیل آفتاب . دلیل مانند آفتاب است البته برای بینایان و حقیقت جویان و برای شب کوران و خود را به خواب زدگان رسوایی است و گریختن به غار تاریکی و تعصب.

Hero

خدایا خیاطان این قهرمانان سوزن نخ و قیچی را برایمان نگه دار و دوزندگان پاچه به آستین و رفوگران آبروساز و پیوندکاران گوز به شقیقه را از ما نگیر و با تلطیف محیط سختی روزگار را بر ما آسان نما. آمین

شما که پاسخ من را ندادی فقط نوشته خودت را بازنویسی کردی.
بسیاری از واژه ها مانندقهرمان، گل، خوش، کار، امید، باغ و هزاران واژه ایرانی دیگر ، ازطریق زبان آذری ( زبان نیاکان مردم آذربایجان ) وارد ترکی شده و شماری از آنها با تغییراتی در حروف صدادار و تبدیل برخی حروف به ( ق ) ( حرف مورد علاقه در ترکی ) در ساختار فعل ترکی نیز وارد شده، ودوستان تیزهوش و ریشه یاب ما، پس از ریشه یابی به اصل واژه ایرانی و گاهی به ریشه پهلوی آن می رسند و می پندارند که به افتخار کشف ریشه ترکی آن نائل آمده اند.
چه کشف شیرینی! چه احساس سوادی! سرنا را از سر گشادش میزنند و ادعای موسیقی هم می کنند.
و اگر کسی کار غلطشان را تذکر داد او را متهم به بی سوادی می کنند.

قهرمان واژه ای پارسی است.

دگرگون شده واژه پارسی "کارفرمان" است به معنی کسی که انجام کارها بدستور اوست، ولی سپس در زبان های گوناگون دچار دگرگونی معنایی شد:

در اربی: صندوق دار
در تورکی: دلاور و دلیر
در پارسی: برنده و پیروز

واژه نامه پارسی پهلوی دیوید مکنزی؛ برگه 50

جناب ع ( علمی ) با سخنان غیر علمی حدیثی است از حضرت علی ( ع ) که فرمودند: المراة ریحانه لیست بقهرمانه / زن گل است نه قهرمان.
پس از فتح ایران توسط مسلمانان و حتا پیش از آن، واژگان بسیاری میان پارسی و عربی وام گیری شده بود که از جمله وام واژه های پارسی در عربی همین قهرمان بود به معنای مرد جنگی یا جنگجو، در آن روزگار هنوز جهان اسلام آشنایی با ترکان نداشت که واژه ای از آنها دریافت کند. این از نظر تاریخی
و از نظر ریشه شناسی اصل این واژه در پارسی میانه کَهرمان است: کهر=کار و مان=مرد به معنی اسم جنس نیست به معنی انسان است مانند هومن بهمن دشمن هنرمند خردمند دانشمند و . . . و کار در زمانهای گذشته دارای بار معنایی جنگ نیز بوده مانند واژه کارزار یعنی محل جنگ پس نیاز به توضیح بیشتری نیست که قهرمان = مرد کار ( زار ) = جنگجو همچنین قهرمان= کارمند=مرد کار. با سپاس


کلمات دیگر: