کلمه جو
صفحه اصلی

نشر


مترادف نشر : پراکندن، سرایت، پخش، توزیع، انتشار، چاپ، طبع، اشاعه، ترویج، شیوع

برابر پارسی : پخش، پراکندن، پراکنده کردن، گستردن

فارسی به انگلیسی

edition, issuance, issue, publication, spreading, about, propagation, evolution, restoring to life, resurrection, spreading about

publication, spreading about


edition, issuance, issue, publication


فارسی به عربی

اشعاع

عربی به فارسی

پاشيدگي , انتشار , عقاب , شاهين قره قوش , نشريه


مترادف و متضاد

publication (اسم)
طبع، اشاعه، انتشار، نشر، نشریه، نگارش، طبع ونشر

transpiration (اسم)
نفوذ، ترشح، افشاء، خروج، نشر، حلول، تعرق، فرا تراوش

emission (اسم)
نشر، صدور، بیرون دادن، خروج دفع مایعات

پراکندن، سرایت


پخش، توزیع


انتشار، چاپ، طبع


اشاعه، ترویج، شیوع


۱. پراکندن، سرایت
۲. پخش، توزیع
۳. انتشار، چاپ، طبع
۴. اشاعه، ترویج، شیوع


فرهنگ فارسی

ده دهستان شر آئ بخش سیمینه رود شهرستان همدان فرمانداری کل همدان . در ۴٠ کیلومتری جنوب خاوری همدان کوهستانی سردسیر و ۷۷۳ تن سکنه دارد. محصولش جو حبوبات لبنیات صیفی انگور و صنایع دستی زنان قالیبافی است.
گستردن، پهن کردن جامه، پراکنده کردن، زنده کردن
۱ - ( مصدر ) پراکنده کردن ( صحیفه و مانند آن ) منتشر کردن نسخه های کتاب یا رساله . ۲ - پهن کردن جامه را گستردن . ۳ - پراکنده کردن خبر نام و شهرت و غیره: سلطان سنجر ...ممتع بطول و ... نشر ذکر و جمع اموال... ۴ - زنده کردن مردگان در روز قیامت . یا روز (یوم ) نشر . روز رستاخیز قیامت . ۵ - ( مصدر ) پراکنده شدن
دهی است از دهستان شرائ بخش سیمینه رود شهرستان همدان در ۴٠ هزار گزی جنوب شرقی همدان در منطق. کوهستانی سردسیری واقع است آبش از چشمه و قنات محصولش حبوبات و لبنیات و محصولات صیفی و انگور شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) پراکندگی ، انتشار. ۲ - (مص م . ) پخش کردن کتاب و مانند آن . ۳ - زنده کردن مردگان در روز قیامت . ۴ - وزیدن ، وزش . ۵ - مؤسسة انتشاراتی ، انتشارات : نشر معین ، نشر قطره .

لغت نامه دهخدا

نشر. [ ن َ ] ( ع اِ ) پراکندگی. گستردگی. انتشار. ( ناظم الاطباء ) || مجازاً، زندگی. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). || بوی خوش. ( غیاث اللغات ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ریح طیبةیا هر بوئی. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). هر بوئی ، یا بوی دهان زن یا بوی بغل بعد از خفتن. || گر. خارش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). جرب. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || گروه پراکنده که سرور ندارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نَشَر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَشَر شود. || گیاه خشک دیگر بار سبز شده و آن بدء علف است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گیاه خشک شده که پس از باران آخر تابستان دوباره سبز شود. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) پراکنده کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). متفرق ساختن. ( از المنجد ). || پراکنده کردن شبان گوسپندان را پس از آنکه آنها را در جائی جمع کرده بوده. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پراکنده و فاش کردن خبر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). آشکارا کردن خبر. ( زوزنی ). فاش کردن خبر. ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). || پراکنده شدن برگ . ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || آشکارا شدن خبر. ( تاج المصادر بیهقی ). || گستردن. ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مقابل طی. ( از المنجد ). گشادن. باز کردن. پهن کردن. خلاف لف. مقابل طی به معنی درنوردیدن و درپیچیدن. ( یادداشت مؤلف ). || باز کردن جامه. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) بسط و گستردن جامه را. ( از اقرب الموارد ). بسط. ( از المنجد ). || باز کردن نامه. ( زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 99 ) ( تاج المصادر بیهقی ). || دگر باره سبز شدن گیاه. ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || نبات رویانیدن زمین از باران بهاری. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). زنده گردیدن زمین و گیاه رویانیدن. ( از ناظم الاطباء ). سبز شدن زمین بر اثر فرارسیدن بهار. ( از المنجد ). || روییدن گرفتن گیاه. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بدءالنبات. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || برگ برآوردن درخت. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || زنده شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نشور. ( ناظم الاطباء ). زنده شدن مردگان. ( از اقرب الموارد ). || زنده کردن. ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمه علامه جرجانی ص 99 ) ( ازناظم الاطباء ) ( از المنجد ). نشور. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). زنده کردن خداوند مردگان را؛ فکانهم خرجوا ونشروا بعد ماطووا. ( از اقرب الموارد ). || بعث. ( یادداشت مؤلف ). برانگیختن و زنده کردن و آشکار نمودن. ( فرهنگ خطی ). || دمیدن بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گویند: نشره و نشر عنه و نشر فیه. || وزیدن باد در روز ابرناک. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بریدن چوب به ارّه. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج )( از ناظم الاطباء ). بریدن به ارّه چوب را. ( زوزنی ). بریدن به اره و دستبره. ( تاج المصادر بیهقی ). نحت. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || نشرة بر مریض یا دیوانه دمیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). نشر عن المجنون او مریض ؛ عوّذه بالنشرة. ( از المنجد ).

نشر. [ ن َ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روز قیامت . (از المنجد).


نشر. [ ن ُ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ نشور. رجوع به نشور شود. || (مص )بیرون آمدن مذی مردم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة). خروج آب ذوق از انسان هنگام عشقبازی .


نشر. [ن َ ش َ ] (ع ص ، اِ) پراگنده و پراگندگان . واحد و جمعیکسان آمده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ).گروه پراگنده که سرور ندارند. (منتهی الارب ). گروه پراکنده که سرور و رئیسی ندارند تا آنها را جمع کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء). نَشر.(ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد). || منتشر. (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) پراکنده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || گر رسیده شدن شتران . (از منتهی الارب ). منتشر شدن جرب در مواشی . (از المنجد) (اقرب الموارد). گرفتار جرب شدن شتران . (ناظم الاطباء). || پراکنده گردیدن گوسپندان به شب جهت چرا. (از منتهی الارب )(از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


نشر. [ ن َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، در 40 هزارگزی جنوب شرقی همدان ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 773 تن سکنه دارد آبش از چشمه و قنات ، محصولش حبوبات و لبنیات و محصولات صیفی و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. چاپ و انتشار مکتوبات.
۲. (اسم ) انتشاراتی: نشرِ اشجع.
۳. پراکنده ساختن خبر.
۴. [قدیمی] زنده کردن، زنده کردن مردگان در روز قیامت.
۵. [قدیمی] وزیدن.

دانشنامه عمومی

نشر به پخش ادبیات، موسیقی یا اطلاعات گفته می شود. در بعضی از موارد ممکن است پدیدآورندگان خودشان ناشر اثر خود باشند؛ به این معنا که همان کسی که محتوا را ایجاد کرده است، رسانهٔ لازم برای پخش محتوا را نیز فراهم کند. همچنین، ناشر ممکن است به شخصی اطلاق شود که یک شرکت انتشارات دارد یا مجله ای را منتشر می کند.
رسانهٔ گروهی
شاخص آزادی رسانه
فهرست پرفروش ترین کتاب های تاریخ
فهرست کشورها بر پایه تعداد کتاب های چاپ شده
ناشر مؤلف
ناشر موسیقی
ناشر
نشر آزاد
نشر الکترونیک
نشر دانشگاهی
نشر در دسترس
نشر رومیزی
نوشتن
این اصطلاح از زمان گذشته به توزیع آثار چاپی مثل کتاب و روزنامه اطلاق می شد، اما با بروز سیستم های اطلاعات دیجیتال و اینترنت، هدفِ نشر گسترده شده است و منابع الکترونیک مانند نسخه های الکترونیک کتاب ها و مجلات و همچنین ریزانتشار (میکروپابلیشینگ: Micropublishing)، وبگاه ها، وبلاگ ها، نشر بازی های ویدئویی، و مانند آن ها را دربرمی گیرد.
نشر شامل این مراحل است: پذیرش، ویرایش نسخه اولیه (به انگلیسی: copy editing)، تولید و چاپ (و نیز معادل های دیجیتالِ آن)، و بازاریابی و توزیع.
وقتی یک اثر مورد پذیرش قرار می گیرد، ویراستاران کمیسیون گیرنده بر سر خرید مالکیت فکری و مبلغ مالکیت مذاکره می کنند.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:ال

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَشْراً: نشر دادنی وصف ناشدنی و نگفتنی (از کلمه نشر به معنای گستردن و متفرق کردن است)
معنی نَّاشِرَاتِ: نشر دهندگان - گسترش دهندگان (اسم فاعل از نشر به معنای گستردن است)
معنی نُشِرَتْ: گشوده شد - باز شد(از کلمه نشر به معنای گستردن و متفرق کردن است)
معنی تَنتَشِرُونَ: منتشر می شوید(از کلمه کلمه نشر به معنای گستردن است)
معنی مَّنشُورٍ: گسترده شده - باز شده (کلمه نشر که مصدر کلمه منشور است به معنای گستردن و متفرق کردن است)
معنی مُنشَرِینَ: زنده شدگان بعد از مردن (اصل این کلمه به معنای نشر طومار و جامه ، یعنی گشودن آن بعد از جمع کردن و پیچیدن آن است )
معنی نُشُوراً: زنده کردن مردگان پس از مرگشان - از جهت پراکنده شدن - از جهت برخاستن و جنب و جوش مجدد(کلمه نشور و همچنین کلمه نشر به معنای احیای مردگان بعد از مردن است و یا در عبارت "وَجَعَلَ ﭐلنَّهَارَ نُشُوراً " به معنی "از جهت پراکنده شدن یا از جهت برخاستن و جنب و...
تکرار در قرآن: ۲۱(بار)
نشر در اصل به معنی گستردن و گسترده شدن است لازم و متعدی به کار رود «نَشَرَ الثَّوْبَ وَ الْکِتابَ نَشْراً: بَسَطَهُ» لازم و متعدی بودن آن در مصباح و اقرب مذکور است. . آنگاه که نامه‏ها گسترده و باز شوند. . قسم به کتاب نوشته شده در پوستی گسترده. . قسم به بادهای گسترنده که ابر را به طرز مخصوصی می‏گسترند. نشر و انشار به معنی زنده کردن آمده «نَشَرَ اللَّهُ الْمَوْتی وَ اَنْشَرَهُمْ: اَحْیاهُمْ» به نظر می‏آید این از آنجهت است که زنده شدن یکنوع گسترده شدن است ذرات بدن در اثر حرکت و جنبش رشد کرده و گسترده شده بدن را تشکیل می‏دهند. . سپس آنگاه که خواهد او را زنده می‏کند . او که از آسمان آب به اندازه نازل کرد و به وسیله آن سرزمین مرده را زنده نمود مثل . انتشار: گسترده شدن و پراکنده شدن. . پس چون نماز تمام شد در زمین متفرق شده و در طلب روزی و فضل خدا باشید. . از آیات خداوند آنست که شما را از خاک آفرید آنگاه شما بشرید که در زمین گسترده و منتشر می‏شوید. نشور: مصدر است لازم و متعدی هر دو آید . با آن آب سرزمین مرده را زنده کردیم زنده شدن مردگان نیز همانطور است. . بلکه از زنده شدن نمی‏ترسیدند.

گویش مازنی

/nashor/ نشوی – شستشو مکن

نشوی – شستشو مکن


واژه نامه بختیاریکا

باش؛ باشالی

جدول کلمات

لوس

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
وَپ ( اوستایی )
نیسْر ( اوستایی: نیسری )
ویانْس vyãns ( اوستایی: ویانْسچَ )

تفاوت حشر و نشر و بعث :
هر سه ناظر به احوال قیامت است و به موضوع جمع شدن، گسترده شدن و بر انگیخته شدن در آن روز می پردازند.
۱ - حشر به معنای جمع کردن است مانند:
( وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ) ، ( تکویر: ۵ ) ، آنگاه که وحوش جمع گردند.
در آیه دیگرى آمده: ( ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُون ) ، ( انعام: ۳۸ ) ، سپس بسوى پروردگار خویش محشور و جمع می شوند.
۲ - نشر در اصل بمعنی گستردن و گسترده شدن است ( وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ ) آنگاه که نامه ها گسترده و باز شوند. ( تکویر: ۱۰ )
( وَ النَّاشِراتِ نَشْراً ) قسم ببادهاى گسترنده که ابر را بطرز مخصوصی می گستراند ( مرسلات:۳ ) ،
( نشر ) بمعنی زنده کردن نیز آمده است ( نشر اللّه الموتی و انشرهم ) بنظر می آید از آن جهت است که زنده شدن یک نوع گسترده شدن است. ذرّات بدن در اثر حرکت و جنبش رشد کرده و گسترده شده بدن را تشکیل می دهند.
۳ - بَعث به معنای بر انگیختن. معناى مشهور آن در استعمال قرآن مجید، بعثت انبیاء و بعثت روز معاد است مثل ( هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ ) ، ( جمعه: ۲ ) و ( وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُور ) . ( حج: ۷ )

نَشر
این واژه اَربیده و پارسی است :
نَشر : نَ - شر
نَ یا نِ = پیش وند به سوی پایین و پیرامون
شر = سورَت و شکلی دیگر از : شار ( آب شار ) به مینش ِ
پراکندن ، پخشیدن ، پخشاندن ، ریزاندن ، ریختن
میتوان بر اَساک ( اساس ) آوا و دستور زبان پارسی آن را دوباره پارسیده کرد :
نَشریدن ، نَشراندن
نَشریه = پس وند - ایه پارسی است
انتشار = نشراندن
منتشر = نشریدن ، نشریده شده
ناشر = نشرنده
منشور = نشریده
تنشیر = نشرانش
تَنَشُر = نشرش
انتشارات = نشراک ، نشرشگاه
نشرات : نشانهء جَماز ( جمع ) - آت پارسی است.
نشراد : پس وند - آد نَمار ( اشاره ) به گروهی ( هیئتی )
دارد که می نَشرَند ( کار نشر می کنند )
واژه های برساختهء دیگر :
نشره ، نشرا ، نشرو ، نشران ، نشرَن ، نشرند ، نشرنده ، نشرندگی ، نشرال ، نشرِمان ، نشرگر ، نشرکده ، نشرشمند
نشروَر
نشریدار ، نشرید گر . . .


کلمات دیگر: